سلام
دوستان در پست هاي پيشين، اندكي با خصوصيات من آشنا شدند. و مي دانيد كه آمادگي ازدواج دارم و يه سري موانع جلو راهم بود كه به لطف حضور در اين سايت تقريبا موفق شدم با اونها كنار بيام. و هم اينك با شرايطي مواجه شدم كه دوست دارم نظر شما رو در اين باره بدونم، چرا كه مطمين هستم براي من گره گشا خواهد بود.
چندی پیش بواسطه ای، با خانم محترم و با شخصيت كه 4 سال از من كوچكتر بودند ( ايده آل من ) آشنا شدم که بسیار به معیار های من نزدیک بودند، و شرايط اوليه ايشان نظير اعتقاد، حجاب، سن، سطح خانواده، شخصيت ، فهم و شعور، تحصيلات و ... بسيار مطلوب من بودند. و از اونجايي كه تمایل شروع رابطه رو هم در ایشون میدیدم، اقدام به صحبت كرديم كه در ابتدا از جانب ايشان مقاومت به عمل آمد و پس از مشاهده خصوصيات اوليه من، ايشان هم براي شروع رابطه تمايل نشان داد ولی همیشه یه حس دافعه و نگران کننده ای در ایشون بود. صحبت ها بسيار كلي بود و لي بعد از گذشت چندر روز كه من تقريبا نسبت به حس خود درباره ايشان مطمين شدم اقدام به شرح مفصلي از خود نمودم تا جلب اعتمادي صورت بگيرد و اين حس دافعه از جانب ايشان از بين برود. ولي متاسفانه با اين جمله مواجه شدم كه " من قصد ازدواج ندارم " در ابتدا بسيار شوكه شدم چون اگر قصدي براي ازدواج نداشتن چرا به شروع صحبت در زمينه ازدواج اقدام كردند. ولی چون فکر میکردم از اون دروغ های مصلحتی دخترانه است که این خانم می خواهد بیشتر مرا بشناسد ادامه دادم و ايشان هم نسبت به ادامه تمايل نشان داد و همین طور هم شد علاقه زیادی داشتند تا مرا به خوبی بشناسند. ایشان دارای خصوصیات بارز و نافذی بودند که مرا جذب خودشان کرده بودند. از لحاظ اعتقادی به شدت سطح بالایی داشتند به طوریکه مرا چنان برانگیختند که از افتضاح ترین دوران اعتقادی عمر خود به نقطه اوج که تا به حال نداشتم میل کردم. به همین علت بسیار به ایشان بدهکار شدم. هر روز با شناخت بیشتر از ایشان علاقه مندتر می شدم. طوری که حدود 80 درصد ملاک های بنده رو داشتند ولی چند مورد اختلافاتی داشتيم كه مرا نگران ميكرد، مهمترين آن عدم تمايل به ازدواج بود. پيش خودم فكر ميكردم شايد ايشان نسبت به من علاقه اي ندارند كه مي فرمايند قصد ازدواج ندارند ولي بعدا متوجه شدم چندان هم نسبت به من بي ميل نيستند. هميشه ايشان نسبت به نفرت از مردان، از سادات ( چون من سادات هستم) و اينكه مردان همه سر و ته يه كرباس هستند صحبت ميكردند كه به شدت من نگران شدم. ولي متوجه شدم اين صحبت بسيار كلي است و به من مربوط نمي شود چون در جايي عنوان كردند آرزو داشتند اسم بچه ايشان محمدرضا ( اسم من ) باشد براي همين سعي كردم قبول كنم حس دافعه ايشان نسبت به عموميت مردان است و بعد ها عنوان كردن كه با شناخت شما ( يعني من ) نظرشان درباره مردان و علي الخصوص سادات تغيير كرده است.
متاسفانه یا خوشبختانه بعد از گذشت 3 هفته رابطه به درخواست ایشان مبنی بر اینکه قصد ازدواج ندارند و داشتن رابطه دوستی از جانب هردو طرف ناهنجار به شمار می آمد ، با ذکر خوشبختی و آرزوی خیر از هم خدا حافظی کردیم. ولی در نهایت ایشان رازی را که در دل داشت و همیشه مرا برای رفتار متزلزل خود که اگر قصد ازدواج نداشت، چرا به آغاز آشنایی به جهت ازدواج اقدام نمود، نگران کرده بود. زبان گشودند. همانطور كه حدس آنرا مي زدم، به طور خلاصه گفتند که قبلا نامزدی داشتند که به دلیل نداشتن تفاهم، از هم جدا شدند. و بنده با وجودی که برایم دلیل جدایی خیلی مهم بود صرفا به ابراز همدردی اکتفا کردم و صداقت ايشان را تحسين كردم ( از اعماق وجودم). در انتها نيز كه دليل تزلزل ايشان را متوجه شدم، و گفتند كه به مدتي زمان براي فراموشي ارتباط قبلي نياز دارند تا خود را پيدا كنند و از اشتباهات قبلي درس بگيرند. و بنده نيز عنوان كردم اگر مطمين بودم در دل شما نشسته ام، قطعا منتظرتان مي ماندم كه ايشان پاسخ دادن شما رفتار و شخصيت دل نشيني داريد ولي من جوري شكست خورده ام كه حالا حالا به زمان نياز دارم تا خودم را پيدا كنم.
حال باتوجه به شرايط فوق به نظرتان 1) ايشان نسبت به من حس مثبتي دارند كه من منتظرشان بمانم؟
2) روحيه و اتفاق گذشته ايشان ممكن است در زندگي زناشويي آينده شان تاثير بگذارد؟
3) با توجه به موارد بالا و اختلافاتي كه در ذيل بدان اشاره ميكنم به نظرتان من منتظر ايشان بمانم يا كلا به فراموشي بسپارم ؟ ( لازم به ذكر است كه اهم خصوصيات ايشان جز آرزو هاي من براي همسر آينده ام مي باشد و هم اكنون پس از گذشت مدت زياد هنوز نتوانسته ام ايشان را فراموش كنم .)
1- ایشان بسیار برونگرا و معاشرتی و من بسیار درونگرا و منزوی ( البته چند سالی هست که دوست دارم از این حس بیرون بیام ولی تا حدی موفق بودم. ولی ایشان دقیقا نقطه مقابل بنده بودند
2- ایشان ادعا داشتند آدم ولخرجی هستند، و بنده آدمی هستم که با حساب کتاب خرج میکنم.
3- ایشان در خانه پدری به لطف الطاف پدرشان کمبودی نداشتند ولی احتمالا با ورود به زندگی بنده از آن شرایط آرمانی دور خواهند ماند. به طور مثال ایشان هر شب با خانواده در بیرون از منزل شام میل می کنند و لی بنده هم به لحاظ سلامتی و هم به لحاظ صرفه جویی نهایتا ماهی 2 بار بیرون شام بخوریم. یا مسافرت که ماهی یکبار حداقل برای 3 الی چهار روز مسافرت می روند.
4- موقعیت اجتماعی فامیل های اطرافشان بالاتر از فامیل های ما می باشد و لی خودشان تقریبا با خانواده ما در یک سطح هستند.
5- زیبایی همیشه جز مطالبی بود که ایشان در مورداش صحبت میکردند البته در مورد خودشان و خانواده اش ولی در مورد من می گفتند زیاد برایش مهم نیست. برای همین نگران میشدم که شخصی که اینقدر برایش اهمیت دارد چرا زیبایی من مهم نیست. که با خودم میگفتم شاید خصوصیات دیگرم بر زیبایی من می چربد ( بنده دچار ریزش مو هستم) حتی یکبار از دهانشان پرید اگر دستی به ابروهایتان بکشید بهتر می شوید.
6- تزلزل در تصمیم گیری: ایشان در ابتدای رابطه تمایل به ادامه تحصیل در رشته روانشانسی داشتند و لی بعد از گذشت 2 هفته تغییر دیدگاه دادن و با ذکر یک دلیل منطقی تمایل خود را برای ادامه تحصیل در رشته خودشان اعلام کردند.
7- ایشان در خانواده خودشان بسیار محدود شده بودند از جانب خانواده و چون فردی پر انرژی و با طراوت بودند نگران شدم نکند که رفتار های آزادی جویانه و فرار از بند محدودیت ها را به دوران تاهل انتقال دهد!
از اينكه پست مرا خوانيد بسيار سپاسگذارم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)