دختری 27 ساله هستم که حدود 4 ماه عقد کردم 2 ماه نامزد بودم راستش نمی دونم از کجا بگم فقط اینو می دونم که هدفم از ازدواج رامش بود آرامشی که هر دختری انتظارشو داره منو همسرم تو یه شرکت کار می کردیم من کارشناس کامپیوتر اونجا بودم و همسرم نگهبان اون شرکت دورادور حدودا سه سال همو می شناختیم و از نزدیک حدود یک سال .همیشه نگاهشو پشت سرم حس می کردم و کاملا از چشاش می فهمیدم که منو دوس داره اما همیشه این دوس داشتنشو مستقیم بهم نمی گفت تا اینکه خلاصه بگم ما باهم بعد از 4 ماه ازدواج کردیم مهمترین چیزی که باعث شد من انتخابش کنم پاک بودن و اخلاق خوبش بود روز بروز که از ارتباط من با اون می گذشت حساسیتاش بمن بیشتر شد یادم رفت بگم اون تحصیلاتش زیر دیپلم بود 24 ساله و من دانشجوی مدیریت و فوق دیپلم کامپیوتر بودم جوری که ماسر هر چیز کوچیکی که با هم دعوا میکردیم شروع می کرد به زدن خودش و من خیلی از اینکارش می ترسیدم و تهدید به خود کشی میکرد این موضوعو با خانوادش مطرح کردم اما بجای اینکه کمکم کنن بهم تهمت زدن که تو می خوای پسرمونو دیونه حساب کنی تا بری دادگاه سکه ها رو ازش بگیری چند تا اونم 300 تا اون زمان من اگه بیشتر از اینم از همسرم می خواستم بخاطر علاقه ای که بمن داشت اینکارو می کرد اما من چون زندگی می خواستم بکنم مهریمو کم گفتم و خانوادش متاسفانه هر چی خواستن نثار من کردن و همسرم از کارش هم استعفا داد دیگه همه چی برام تموم شده بود نه درسشو می خوند نه دنبال کار می رفت علاوه بر اینکه خود زنی میکرد منم میزد تا اینکه بهش گفتم دستت درد نکنه این همون زندگی بود که برام می گفتی می سازی منی که از همه چیم گذشتم حالا کارت بجایی رسیده که منم می زنی من تا با تونرم پیش روانشناس حاضر نیستم باهات ادامه بدمو پس از 2 هفته جدایی از من تصمیم گرفت و با هم رفتیم و بمن گفتن همسرت دچار گرایش واکنش اسکیزوفرنیک از نوع پارانوئیدی هست و باید تحت درمان باشه و بمنم گفتن که دوتایی بهم وابسته اید وقتی بطور منطقی نگاه می کنم همسرم حداقل چیزایی که برای زندگی باید فراهم کنه رو نمیکنه اما از طرفی دوسش دارم و دوس دارم کمکش کنم تا به زندگیش برگرده اما واقعا نمی دونم باید چه کنم ایا به خودش کمک می کنه یا نه؟ نظر شما چیه صبر کنم یا.................[/size][/b][/font]
علاقه مندی ها (Bookmarks)