به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 63
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array

    1 برای قطع یا ادامه زندگی دچار وسواس شدید شده ام ...

    سلام عزیزان، 31 سال سن دارم، تحصیلات دانشجوی دکتری، از یک خانواده تقریبا سنتی هستم. حدود یک سال هست ازدواج کردم و 2 سالی از اولین آشنایی با همسرم میگذره... همسرم 29 سال، فوق لیسانس از یک خانواده تقریبا امروزی. در طول دوران عقد و پس از ازدواج مدام با همسرم بر سر مسائل ریز و درشت بحث و دعوا داشتم تا جایی که در دوران عقد یکبار و در دوران ازدواج تا الان سه بار تا مرز طلاق پیش رفتیم که همه درخواست جدایی ها از طرف همسرم بوده و من با وجود همه سختی هایی که کشیدم هیچ وقت واسه اینکار پیشقدم نشدم. الان هم همسرم قهر کرده و رفته خونه باباش میگه من طلاق می خوام. در اوضاع روحی مناسبی قرار ندارم. دچار نوسانات شدید احساسی شدم... یک بار از همسرم به خاطر قهر و لوس بازیاش احساس تنفر می کنم و میگم که منم دیگه تلاشی واسه ادامه زندگی نکنم، چند ساعت بعد دوباره میگم که شاید بهتر باشه ی فرصت دوباره به زندگیمون بدم و من تلاش کنم. البته خانم که پاشو کرده تو ی کفش و میگه طلاق می خوام ... ناگفته نمونه چند جلسه ای هست پیش مشاور میریم و مشاور گفت که تا من نگفتم ادامه زندگی برای شما امکان نداره شما نباید اسم طلاق بیارید. چند روز پیش وقتی از سرکار رفتم خونه دیدم که اومده همه وسایلشو جمع کرده رفته خونه باباش، اونقدر دلم گرفت که زدم زیر گریه تماس گرفتم جوابمو نداد پیامک زدم و بهش گفتم چقدر دوستش دارم و تلاش می کنم که مشکلات مربوط به خودمو حل کنم و ... که باز جوابی نداد. باید بگم که حدود دو ماه پیش باز به حالت قهر رفت خونه باباش و از اونجا واسه من با مهریه و طلاق خط و نشون می کشید. منم حدود یکماه نرفتم دنبالش طوری که خودشون با واسطه می گفتن که بیا زنتو ببر... خلاصه من و پدرش اون شب زدیم به تیپ تاپ هم.... بعد که آوردمش مرتب بهانه می گرفت که تو هم بیا خونه بابام و من در جواب می گفتم که تا دلخورم ازش نمیام ... دیروز حس عجیبی داشتم و دلم می خواست کاری کنم که دل خانممو به دست بیارم، گفتم برم پیش پدرش و هم ازش بابت اینکه صدام روش بلند شد اون شب معذرت خواهی کنم و هم ازش کمک بخوام تا بتونم دوباره زندگیمو از نو بسازم. بهش گفتم که نمیخوام دیگه واسطه بینمون باشه و من و شما اگه مشکلی پیش اومد مستقیم با هم حرف بزنیم تا مسائل مربوط به خانواده رو دیگران نفهمن. گفتم که ی کم دخترشو نصیحت کنه که کمتر قهر کنه و اینکه کمتر حرف زندگیمو پیش اونا بگه... اونم نامردی نکرد همه فامیل منو از قبیل خواهرا و دامادا رو متهم به فساد و دخالت کرد و پدرمو به اینکه بلد نیس صحبت کنه و خودمو به اینکه انگار دچار مشکل فکری هستم کرد.... و منم دیگه مثل اون شب مقابله به مثل نکردم و همش می گفتم اونا منظوری نداشتن آخه فک کردم من واسه سازش اومدم و نه برای دعوای دوباره.... ناگفته نمونه که خانواده من و خانواده اونا سر همین مسائل از هم متنفرن. از دیشب که اومدم به خودم میگم این چه غلطی بود کردم خیلی کوچیک شدم احساس می کنم رفتم از این آقا عذرخواهی کردم و اون به خانواده من و خودم توهین کرده و جوابشو ندادم خرد شدم.. خیلی حس بدیه... میگم کاش قلم پام میشکست و اینکارو نمی کردم واسه کی واسه خانمی که رفته خونه باباش سنگر گرفته و میگه الا و بلا طلاق می خوام. دیشب اومدم با پدرم درددل کنم اونم گفت کار خیلی اشتباهی کردی به همه ما توهین کردی با اینکارت و خودتو کوچیک ککردی... اگه دوباره برید سر زندگیتون دیگه باید غلام حلقه به گوش اینا باشی... می گفت سرافکندمون کردی با این کارت... الان حس یک مرد بی عرضه و بدون عزت نفس رو دارم... دیروز گفتم برم اینکارو بکنم امروز پشیمونم که چرا با اینکار و با شنیدن حرفای پدرزنم و جواب ندادن بهش خودمو کوچیک کردم... با خودم میگم که زندگی ما به احتمال زیاد نتیجه نمیده و من در نهایت باید مهریه این خانمو بدم دیگه چرا خودمو کوچیک کنم، شما به من کمک کنید بگید کدوم حسم درسته خیلی وسواس دارم ...

  2. کاربر روبرو از پست مفید اسیر سرنوشت تشکرکرده است .

    فدایی یار (پنجشنبه 19 آذر 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    اول اینکه میشه لطفا چند نمونه از مشکلاتیکه باهم دارین رو توضیح بدین؟
    دوم اینکه بنظر من با شناختی که شما از خانواده همسرتون دارین و با سابقه بی احترامیهاشون شما قبل از اینکه میرفتین باید به این موضوع فکر میکردین که ممکنه بهتون بی احترامی شه و بهتر بود سنجیده تر رفتار میکردین و قبل رفتن به این موضوع بیشتر فکر میکردین.
    الان دقیقا چند مدته که تو خونه خودتون با خانمتون زندگی میکنین؟منظورم بعد از دوران عقده

  4. کاربر روبرو از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده است .

    اسیر سرنوشت (چهارشنبه 18 شهریور 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حدود 5 ماه عقد بودیم و حدود 11 ماهه توی خونه خودمون زندگی می کنیم. خانواده من پرجمعیت و گرم هستیم توی روابط ولی اونا کم جمعیت و روابط ضابطه مند دارند. خانم من چون تنها دختر خانواده بودن خیلی بهش توجه شده و به قول مادرش، پدرش خیلی لوس بارش آورده، بیشتر دختر بابا بار اومده تا زن زندگی. ما هردو برای رسیدن به هم خیلی تلاش کردیم و علی رغم میل خانواده ها ازدواج کردیم. اختلافات اولیه سر خواهرهای من بود که خانم میگفت نزار تو زندگیمون دخالت کنن در صورتیکه از دید من اونا چیز مهمی نمی گفتن... مثلا خواهرام به من میگفتن چرا خونه ما نمیای دلمون برات تنگ میشه خانم می گفت به اینا چ ربطی داره چرا تو بحث رفت و آمد ما دخالت می کنن، منم میگفتم انا از رو محبتشونه در ضمن من که نمیتونم جلو دهنشونو بگیرم، اما شما خیالت راحت باشه اجازه دخالت بهشون نمیدم. و بعد چند روز میرفتم خونه خواهرام و بهشون تذکر میدادم که اینقدر ما رو تعارف نکنید ... دیگه اینکه بارها بهش میگفتم اگه از من ناراحت و عصبانی هستی نرو به خانوادت بگو، سعی کن رازدار باشی، قهر نکن برو خونه بابات با این کارت شخصیت منو خرد میکنی... اما تو گوشش نمی رفت... خانوادش هم چون خیلی بهش بها میدن این وسط غرور من لگدمال میشد... البته اون خیلی حساس و زودرنج هست و من هم گاهی که عصبی میشم ی حرفایی میگم که بعدن از گفتنشون پشیمون میشم و ازش عذرخواهی میکنم... مثلا ی بار خواهرم اومده بود خونمون تو آشپزخونه بهش گفته بود که خورش قیمه رو خیلی چربه و ی مقدار از روغنشو گرفته بود گفته بود ما چرب دوس نداریم.. البته با احترام گفته بود... بعد مهمونی دیدم که خیلی تو خودشه گفتم چته گفت خواهرت اینطور گفته گفتم که این که چیزی نیست کار خوبی نکرده توام خودتو ناراحت نکن... دیدم خیلی عصبی شد گفت تو به من توجه نداری خواهرت ازم عیب و ایراد گرفته بهم نیش و کنایه زده تو هیچی بهش نگفتی .... راستش من کم تجربه بودم قبلن با هیچ خانمی رابطه دوستی نداشتم ی کم در برخورد با خانمم گیج میشدم... الان از دوری و نبودنش دارم اشک میریزم، تماس میگیرم جواب تلفنمو نمیده.... راستشو بخوای خیلی دلم گرفته،

  6. کاربر روبرو از پست مفید اسیر سرنوشت تشکرکرده است .

    khaleghezey (چهارشنبه 18 شهریور 94)

  7. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود دوست عزیز

    عجول نباش دوست من باید صبوری کنی و امیدوار باشی اینکه رفتی اونجا و احترام گذاشتی به پدر ایشون بنظر من بشخصه نشان از فهم و شعور بالای شما داره که یاد گرفتی به بزرگترت احترام بزاری رفتار پدرخانوم شما اصلا درست نبود ایکاش در مورد گذشته و اطرافیان صحبتی به میان نمی آوردند و فقط سعی میکردند مشکلات بین شما و دختران در موردش صحبت بکنند.
    نتیجه ای که من گرفتم شما به هیچ عنوان دقت کن هرگونه مسئله یا مشکلی پیش آمد به خانواده ها نزار کشیده بشه سعی کن چون دو طرف نه تجربه و نه دانش این را دارند که با صحبت و رفتارشان باعث بهبود زندگی مشترکتان بشوند.

    مثلا در مورد مثالی که زدید بهتر بود خواهر شما اگر هم نظری دارند اول با خود شما بیان میکردند اینگونه بهتر بود سعی کن در اینگونه موارد بیشتر شنونده باشید دنبال اینکه کی مقصره نباش بانوان وقتی ناراحت هستند بیشتر از هر چیزی نیاز دارند به اینکه به حرفهایشان گوش داده بشه چه بهتر که اون فرد شوهر آدم باشه
    همدلي کردن


    همدلي:
    همدلي به معني تاييد كار طرف مقابل نيست
    همدلي به معني همدردي نيست
    همدلي به معني همراه شدن نيست
    همدلي ارائه راهكار نيست
    همدلي ارائه تجربه نيست
    همدلي دفاع از شخصي چه شوهر و يا پدر نيست
    همدلي توجيه كارهاي پدر نيست
    همدلي اين نيست كه بگوييد پدرم واقعا مهربونه و تو رو دوست داره! اما زبونش تلخه، رفتارش اينطوريه، تو ناراحت نشو عزيز دلم! تو به دل نگير!! ( اين غلط ترين حرف ممكنه كه مي تونه يك فرد به همسرش بگه)
    همدلي اين نيست كه كه بگيد خب تو هم اشتباه كردي...
    همدلي اين نيست بگيد خب ديگه نيا اونجا...
    همدلي سرزنش هيچ كسي نيست! چه اين طرف و چه طرف مقابل
    همدلي داوري نيست
    همدلي دفاع از خود نيست

    همدلي يعني شما كمي بالاتر از احساس خودت قرار بگيري و احساس طرف مقابلت رو درك كني... فقط احساس طرف مقابلت رو درك كني! همين! نه كارش رو تاييد كني و نه بهش راهكار بدي ... نه سرزنشش كني و نه باهاش بد رفتاري كني... فقط بگي مي فهمم چه حسي داري!
    در همدلي بايد چند تا كار رو انجام بديد:
    1. عزت نفس خودتون رو چند لحظه اي خاموش كنيد! ( تا جيزي گفت كه پدرت فلان... جوش نياريد كه اي واي من نبايد پشت پدرم رو خالي كنم)
    2. با دقت و ارتباط چشمي و حتي لمسي، ( تو چشماش نگاه كنيد و دستاش رو بگيريد، چون ارتباط چشمي در اتومبيل بر قرار نمي شه براي همين زمان رانندگي،‌ زمان خوبي براي گفتگوهاي مهم نيست) به حرفاش گوش كنيد و حرفهاش رو براش خلاصه كنيد...
    3. احساس طرف مقابل رو درك كنيد نه كارش رو يا دردش رو!
    4. زياده روي نكنيد



    همدلي يک مهارت و توانايي است و مانند هر مهارت ديگر نياز به آموزش، تمرين و تجربه دارد.
    همدلي به فرد اين امكان را مي دهد كه بتواند احساسات و حالاتي را در ديگران بفهمد كه تاكنون تجربه نكرده است.
    همدلي باعث مي شود كه از سطح خودمان فراتر رفته و ديگران را عميق‌تر درک نماييم.
    به اين ترتيب، همدلي قدرت و ظرفيت درک انسان‌ها را افزايش مي دهد.

    موانع همدلي عبارت‌اند از:

    انتقاد
    برچسب‌زدن
    تشخيص‌گذاري
    ستايش همراه با ارزيابي
    نصيحت كردن
    اغراق كردن يا بزرگ كردن مشكل
    بي اهميت و كوچک كردن مشكل
    به رخ كشيدن و مقايسه كردن
    سرزنش كردن
    نصيحت كردن، راهنمايي كردن و ارائه راه‌حل
    و در آخر مشکلات خودتان را بر اساس اولویت بنویسید لطفا کلی گویی نکنید و در صورت امکان مثال های بیشتری بزنید تا بهتر بتوانیم راهنمایی بکنیم.
    همسر شما الان در منزل پدرشان هستند؟

    - - - Updated - - -

    دلیل قهر کردن ایشون و اینکه رفتند منزل پدرشان چه بوده؟
    عکس العمل شما چه بوده بعد قهر و زفتن به منزل پدرشان؟
    مشاور چند جلسه رفتید و ایشون چی گفتند و اینکه آیا تغییری هم ایجاد شد در زندگیتان؟
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  8. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (چهارشنبه 25 شهریور 94), اسیر سرنوشت (چهارشنبه 18 شهریور 94), خادم رضا (چهارشنبه 18 شهریور 94)

  9. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    با اجازه صاحب تاپیک khaleghezey محترم چقدر تعریفتون از همدلی زیبا بود اگر مطلبی در این زمینه دارید باز هم برامون بنویسید
    به جز این مسائل همدلی به انسان ارامش میدهد و سعی میکنه بیشتر در برابر گفته های دیگران سکوت کنه.
    ولی نکته اینجاست که این همدلی موجب سواستفاده و پر توقع شدن طرف مقابل نشود .

  10. کاربر روبرو از پست مفید خادم رضا تشکرکرده است .

    khaleghezey (چهارشنبه 18 شهریور 94)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با تشکر از متن زیبای همدلی،
    مهمترین مشکل این است که ما زبان هم رو نمی فهمیم، فک می کنم دلیلش اینه که ما از دو خانواده با فرهنگ های متفاوت هستیم در خانه اونها مادرش حرف آخر رو میزنه و مورد احترام بسیار پدرش هست و در خانه ما پدرم رئیسه و مادرم بسیار مظلوم است. اونا کم ارتباط و ما پر ارتباط... به عنوان مثال خواهرام تماس می گرفتن بش می گفتن بیا خونه ما و پیدات نیست و... اون به من گیر میداد که چرا خواهرات این حرفو میزنن چرا نمیزارن ما راحت باشیم خودمون هروقت دلمون خواست بریم ... من میگفتم که اونا از روی محبتشونه بعد می گفت تو حرف منو نمی فهمی تو منو درک نمی کنی، پشتیبانم نیستی و من تنهام و بعدش کلی گریه و زاری و همش از خواهرات دفاع میکنی ... سر همین موضوع پیش پا افتاده بارها دعوامون شد... یعنی این موضوع برای اون خیلی مهم و از دید من مسئله ای جزئی بود که ارزش پرداختن نداشت. دومین مشکل حساسیت بیش از حد و قهرهای مداوم ایشون بود در حدی که من کلافه می شدم. به طوریکه تا ی دعوایی این شکلی اتفاق میفتاد وسایلشو جمع می کرد میخواست بره با داد وبیداد کلی ناسزا بار منو خواهرام میکرد و من میرفتم پشت درو نمیزاشتم بره.... سومی حمایت های بیجای خانوادش ازون بود به طوری که وقتی قهر میکنه و میره خونه باباش، اونو اروم میکردن و منو برای بازخواست فراخوان میکردن به طوریکه من باید در جایگاه متهم در دادگاه خانواده ایشون حاضر میشدم و پاسخگو میشدم که مشکل چی بوده و خانم چرا ناراحته! چهارمی کم تحمل بودن و عصبی بودن همسرم بوده، این سری آخر رفتیم خونه ببینیم گفت که از این خونه خوشم نمیاد چون نزدیک خونه باباته، منم عصبانی شدم و گفتم چرا همش بهانه میاری من خسته شدم اونقد دنبال خونه گشتم دیگه نمی تونم من این خونه رو پسند کردم شما نمی خوای خودت برو ی خونه پیدا کن. اینو که گفتم با صدای بلند توی ماشین گفت چرا به من بی احترامی می کنی و بسمه دیگه و خودشو از ماشین در حال حرکت انداخت پایین... منم بش گفتم برو گم شو ... بعدش تماس گرفت جواب ندادم و پیامک فرستاد گفت که من برای همیشه دارم میرم پیش تو نه شخصیت دارم نه احترام.... منم چون عصبی بودم جواب ندادم، غروب اومدم خونه دیدم نیست زنگ زدم گفت خونه باباشه... منم از اینکارش خیلی ناراحت شدم چون قبلن بهش هشدار داده بودم که نری خونه بابات به حالت قهر... و حتی مشاور بهش تاکید کرد بهش اس دادم بیا این خاله بازیو تموم کنیم تو تصمیممون رو به خانوادت بگو منم میرم به خانواده میگم.... خلاصه فرداش رفتم مشاوره دیدم اومده بود، به مشاور گفته بود که من فقط طلاق میخوام، مشاور هم گفته بود به هیچ عنوان این حرفو نزن تا زمانی که من بگم شما به درد هم نمیخورید... چند روز بعد بهش اس دادم که می دونم ناراحتیو منم ازت دلخورم، هروقت آروم شدی برگرد خونه درب خونه همیشه به روت بازه و اس دادم که چقدر دوسش دارم.... اما جواب تماس و اس هامو نمیده... البته چند هفته ای هست که افسردگی شدید داره که بردمش روانپزشک و براش قرص نوشت فکر کنم که بیشتر کاراش ماله افسردگیشه.... و البته منم جاهایی عدم مهارت در ارتباط باش داشتم قبول دارم.... کلن دو جلسه مشاوره رفتیم تو 4 هفته قرار بود فردا هم بریم تماس گرفتن گفتن کنسل شده، به دلیل تعداد کم جلسات تغییری حاصل نشد هیچ خانم قهر کرد رفته پیش بابایی... دیروز باباش می گفت هرچی بش میگیم میگه من الا و بلا طلاق میخوام در این مدت ازش محبت کم دیدم و تحقیر شدم توی خونش! بهم میگفت دیگه مثه قبل نیستی میگفتم که اره نیستم چون تازه دو هفته است خونواده هامون درگیر بودن و من هنوز ناراحتی های اون دوره تو دلم مونده... و زمان میخوام که دوست داشتنم به اون حد برسه، میدونید من این سری اشتباهاتی هم کردم، الان میگم کاش بیشتر بهش محبت می کردم کاش فلان جا داد نمیزدم کاش فلان کلمه رو نمی گفتم، گفتم که منو با قبل مقایسه نکن بلکه من همینم می گفت من اون شخصیت قبلیتو دوس دارم و من هم ناراحت شدم گفتم من همینم... این خیلی بش برخورد می گفت من دارم تلاش می کنم برای تغییر ولی تو نه ... در صورتی که منم داشتم تلاش میکردم ولی نمیدید.... روز قبل از رفتنش برام گل آورد محل کار و بابت کارای گذشتش عذر خواهی کرد، خیلی خوشحال شدم و بوسیدمش و ازش تشکر کردم، من الان به خاطر اینکه ناراحتش کردم عذاب وجدان دارم، اما چه کنم ادمیزاد ی لحظه عصبانی میشه خوب اون که نباید بره خونه بابش، فک کنم فک کرده دوسش ندارم، دارم تحملش می کنم، ازم بی احترامی دیده و ... با توجه به افسردگیش و این چیزایی که دیده طاقتش سر اومده و رفته... الان کارم فقط شده سرزنش خودم که چرا بیشتر بهش محبت نکردم چرا سرش داد زدم میتونستم باش اروم باشم، و یادم میفته گریم میگیره...

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    بنظرم بعد از دیدن حساسیت های خانمتون بهتر بود از خواهرتون محترمانه و با سیاست خواهش میکردین کمتر درین مورد با خانمتون تماس بگیرن.همونطور که خودتون گفتین هرکسی تو یه خانواده و یه مدل فرهنگ بزرگ شده یکی حساسه یکی لجبازه نباید توقع داشته باشیم همه اونجور که ما بزرگ شدیم و توقع داریم رفتار کنن خب همسرتون تو خانواده ای بزرگ شدن که بخاطر شرایطشون حساسن بنظر این موضوع رو میشه راحت حل کرد من خانمها رو میشناسم منم حساسم مثلا وقتی از حرف مادر همسرم ناراحت میشمو به همسرم دردو دل میکنم همسرم مثلا میگن عیبی نداره تو گذشت کن منظورش این نبوده مثلا میگه اگه از دستپختت ایراد میگیره حتما میخواد همین یه ایراد جزئی هم حل شه و تو بهترین دستپختو داشته باشی.نمیدونم منظورمو متوجه شدین یا نه باید اب روی اتیش باشین و با محبت ذهن همسرتونو پاک کنین و ازون موضوع دور کنین.نباید جبهه گیری کنین
    دوم اینکه با همسرتون منطقی صحبت کنین مثلا بگین همونطور که شما دوست ندارین خانواده من تو زندگیمون دخالت کنن و از دخالت خواهرم دلخور میشین به منم حق بدین که وقتی مشکلی باهم داریم که تو هر زندگی هم هست و شما با خانواده تون درمیون میذارین دلخور میشم چون مسائل ما جز در مواقع حاد شخصین و خودمون تواناییشو داریم که حلش کنیم.با اینکار ذهنیت خانواده ها هم درمورد شخصیت و زندگی شما خراب میشه.رفتار پدرشون اشتباهو نابخردانه ست از یه پدر با اون سن رفتاری عاقلانه تر ازین انتظار میره اما خب شاید همسرتون با حرفاشون و مظلوم نشون دادن خودشون موضوع رو خیلی بزرگتر جلوه میدم و ایشونم هم پدرن هم به قول خودتون دختر دوستن
    بهتره که همسرتون یکم عاقلانه تر و سنجیده تر رفتار کنن.
    پدر ایشون که اون رفتارو کردن پدر شماهم که دلخورن خودتونم که تنهایی به جایی نمیرسین و اگر خانواده ها پادرمیونی کنن ممکنه اوضاع بدتر شه چون از هم دلخورن و تنها کسیم که ناراحت این زندگیه شمایی.کاش از همسرتون بخواین که بیان و منطقی باهم صحبت کنید هرچند که ایشونم جواب تلفنتونو نمیدن.باید ینفر پادرمیونی کنه تا باهم صحبت کنید و مشکلتونو حل کنین.مشکلتون حل شدنیه

  13. 2 کاربر از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده اند .

    user0 (چهارشنبه 18 شهریور 94), اسیر سرنوشت (پنجشنبه 19 شهریور 94)

  14. #8
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقای اسیر سرنوشت
    علت افسردگی ایشون چیست ؟ دارو درمانی فقط یک جورایی مسکن است . اصل این است که با دید درست و امیدوارانه به زندگی نگاه بشود.کار گاه های آموزشی هم برای مقابله با این بیماری خیلی میتواند ماثر باشد.
    آیا ایشون یک دختر پر شور و بسیار احساسی بودن و تشنه محبت و نوازش شما ؟ و شما نتوانستید این خواسته رو برابرده کنید وایشون افسرده شدند
    یا از اول دوران عقد اینگونه بودند؟
    این سوالات خیلی برای شما مهم است که دلیل اصلی از شماست یا از گذشته این خانوم .
    البته در هر صورت شما یک پایه اصلی برای حل این مشکل هستید .

    <ه طوریکه تا ی دعوایی این شکلی اتفاق میفتاد وسایلشو جمع می کرد میخواست بره با داد وبیداد کلی ناسزا بار منو خواهرام میکرد و من میرفتم پشت درو نمیزاشتم بره....>
    شاید میخواستن ببینن آیا وجودشون هنوز توی این خونه ارزش دارد و وقتی شما نگزاشتید برود به این نتیجه برسد.
    شایدم از طرف شما احساس کمبود محبت و احترام میکنند نه اینکه شما به ایشون محبت نکردید بلکه ایشون خیلی بیشتر احتیاج دارند و با این کارها اون کمبود رو جبران میکنند


    خوب راه حل چیست
    آیا شما همسرتونو دوست دارید ؟ حاضرید برای حل این مشکل هزینه و وقت خودتون رو قرار بدهید؟
    بابای ایشون بابای شما خانواده هاتون هیچ کاری نمیتونن بازندگی شما بکنند اگز شما همدیگر را دوست داشته باشید
    بهتر بود وقت دعوا درباره خواهرتون فقط گوش میدادید بعد از اینکه صحبتاشون تموم شد میگفتید اگر برادر شما سوار ماشین مابشود من تند برم ایشون بمن تذکر بدهند که اینگونه نرانم بهترین کار بنظت چه عکس العملی از منه؟ آیا به من باید بر بخورد؟


    همسرتون دارای چه علایقی هستند ؟به علایقشون احترام بزارید.فراموش نکنید این حدیث را که الانسان عبد الاحسان.
    برای شما تفاوتی میکند خانه مشترکتون کجا قرار داشته باشد ؟اتفاقا نزدیک ترین خانه به خانه پدری رو انتخاب کنید تا در زمان قهر وقتی شما نیستید بیاد خونه حس کنه زندگی داردشوهر دارد یک مردی در خانه دارد که میتواند برایش امنیت و توجه ایجاد کند مثل خانه پدری شایدم خیلی بهتر از ان.
    آیا از موسیقی لذت میبرند؟
    از کدام شهر ایران خوششان می آید؟
    از کدام کادو بیشتر لذت میبرند طلا پول لباس گل کتاب ادکلن
    شما میتوانید این کمبود هارو به جای دعوا از این راه تامیین کنید
    مثلا میتوانید ترتیب یک مساقرت غیر منتظره خیلی خوب بزارید دعوتش کنید برای صحبت ولی ببریدش مسافرت در راه آهنگ های زیبا که محتواش محبت باشد باریتم ملایم یا آهنگ هایی که باش خاطره مشترک دارید و هر چند دفعه یکبار نگاه محبت آمیز به همسرتون داشته باشید . صحبت های محبت آمیز داشته باشید .
    در آنجا کادو خود را بدهید . فیلم احساسی فیلم های آموزشی برای چگونگی روابط زن شوهر رو نگاه کنید

    امیدوارم موفق باشید
    ویرایش توسط خادم رضا : چهارشنبه 18 شهریور 94 در ساعت 18:19

  15. کاربر روبرو از پست مفید خادم رضا تشکرکرده است .

    اسیر سرنوشت (پنجشنبه 19 شهریور 94)

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array

    Drool

    سلام شما و خانومتون هردو مقصرین پس تا زمانی که درست نکنین زندگیتون لنگ میزنه هردو سنتون بالاست ولی مثل بچهای 21_22 ساله رفتار میکنین فعلا هیچ اس و هیچ زنگی تا چند روز به خانومت نزن بزار یکم اروم بشه و بیشتر دلتنگ هم بشین بعد میگم چیکار کنین
    از خوبیها وبدیهای خودت وخانومت کامل بگو
    تو دعواها عمل و عکس العملتون چیه هردو

  17. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    اسیر سرنوشت (پنجشنبه 19 شهریور 94)

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام دوست عزیز

    با توجه به توضیحاتی که دادید ، مشخصه که مشکلات بوجود آمده شما بخاطر نداشتن مهارت همسرداری هست،
    ابتدا به این کاری ندارم که چقدر کار های همسرتون اشتباه بوده (چون الان شما اینجا هستید و باید راهکارهایی که می دیم برای رفتار شما باشه و مطمئناً با درست رفتار کردن و جلب اعتماد ایشون، ایشون نیز به وظایفشون درست عمل می کنن).

    در مرود بحث دخالت باید بگم که متاسفانه خانم ها روی رفتار خواهر شوهر و مادر شوهر به شدت حساسن. مثلاً اون اویل که من نیز تجربم به مراتب پایین تر بود اشتباه شما را داشتم در یه موردی قرار بود یه وسیله رو موقت بزاریم یه جا، خانم من گفت عمود بزاریم و یه چیزی بهش تکیه بدیم که نیفته، مادر منم با این دید که جا که هست، و خب یه تومان پولشو دادید نکنه بیفته بشکنه بخوبونیدش زمین و دیگه نیازی نباشه چیزی بهش تکیه بدید. و من هم نظرم همون خوابوندن روی زمین بود. اما بعداً دیدم این عمل من مصداق عدم توجه به همسر تفسیر شد و ادامه ماجرا، اونجا بود که فهمیدم همون چیزایی که به نظر من اصلاً مهم نیست روشون فکر بشه و چیز مهمی نیستن، از دید خانم ها مصادیق پیدا می کنن و به قولی سیاسی میشن.
    پس تا اینجا این موضوع رو داشته باش که سعیت بر این باشه تا محکم شدن ریشه زندگیت، تنش اینچنینی نداشته باشی و در مواقع برخورد با این جور مسائل سعی کن با سیاست رفتار کنی.

    در مورد بحث اختلاف با خانواده همسر که متاسفانه این نیز مشکل رایجی شده است باید در هر حالتی احترام طرف مقابلت رو حفظ کنی (حتی به ظاهر).
    در این موضوع هم به نظر من دو حالت داره و حالت اول اینه که خب همه چیز خوبه، هواتو دارن، احترامتو حفظ می کنن، کارهایی انجام می دن که تو پیش خانوادت، پیش دوستانت، حتی پیش خودت به داشتن چنین خانواده جدیدی که بهشون ملحق شدی می بالی و یه پشتوانه فکری و عاطفی و مالی و.... برات هستند و یا اینکه نه احترامتو حفظ نمی کنن، روزای سختی که باید باشن نیستن، و.... خب در حالت اول تکلیفت روشنه که تو نیز باید پا به پای اونا محبت هایی که بهت دارن رو جبران کنی حالا به هر طریقی که پیش میاد و در حالت دوم نیز وظیفه تو رعایت حریم هاست، و به هیچ وجه نباید وارد فاز سوم یعنی توهین در مقابل توهین بشی، چون این کار هیچ مشکلی رو حل نمی کنه.

    و مطمئن باش که فقط تو نیستی که با این قضیه مشکل درای. ولی باید برای حفظ زندگی با این مسائل حاشیه ای مدارا کرد.

    در مورد رفتار هایی که مواقع دعوا با هم دارید ، اصلاً رفتار های درستی نیستند، شما درمواقع دعوا نباید به هر طریقی که شده برنده دعوا باشید، برای مثال زمان دعوا نباید از هر توهینی، از هر انتقاد تلخی از هر دلخوریه قبلی، از هر چیزی که بشه دستاویزتون استفاده کنید،
    زن و مرد دعوا می کنن و این چیز طبیعی هست اما دعوای دوستانه، یعنی زمانی که همسر تون دلش پره و داره دلشو خالی می کنه اگه در همون موقع هم شما نیز دل پرتو خالی کنی میشه جنگ و کار از دعوا می گذره، ولی اصول دعوا اینه که زمانی که ایشون دلخوری هاشو بروز میده (حتی اگه مورد قبول شما هم نیست) سکوت کرده و بگذارید با دعوا تخلیه شود، و اگه شما رو شنونده خوبی بیابد دیگر برای گفتن حرفهایش به خانواده اش نیاز نداره.

    این چند مورد رو هم رعایت کن
    زمینه ای ایجاد کن که مشکلاتت در حوزه خانواده خودتون حل بشه و به بزرگتر ها کشیده نشه

    مهارت دعوای دوستانه رو یاد بگیر
    حریم ها رو حفظ کن.

    - - - Updated - - -
    دل آرام گیرد به یاد خدا
    ویرایش توسط به دنبال خوشبختی : پنجشنبه 19 شهریور 94 در ساعت 07:08

  19. 3 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    یاس پاییزی (پنجشنبه 19 شهریور 94), اسیر سرنوشت (پنجشنبه 19 شهریور 94), ستاره زیبا (پنجشنبه 19 شهریور 94)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اختاپوس وسواس فکری- عملی (اختلال وسواس اجباری)
    توسط مدیرهمدردی در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 26 فروردین 95, 08:31
  2. وسواس من به قد و ظاهر همسرم (2)
    توسط جوادیان در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 64
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 آذر 94, 02:31
  3. وسواس ظاهری دارم ، زندگیم داره تباه میشه
    توسط omidsss در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 10 دی 93, 21:36
  4. وسواس فکری دارم
    توسط Milad1 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 مرداد 92, 11:08
  5. وسواس روانیم کرده
    توسط اسناء در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 خرداد 92, 17:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.