سلام دوستان
انگار خدا نمیخواد من ازدواج کنم.
دفعه قبلی که در این مورد پست زدم 5-6 ماه پیش بود که گفتم به یه دختر خانم تو کلاسمون علاقمند شدم. پس از کلی کلنجار و دوری و استرس(چون به تعطیلات عید خورده بود) آخرش متوجه شدم ایشون متاهلند!
حالا سنی هم نداشتند تازه 20 سالشون شده بود یا نه.
الآنم چند وقتیه من تو شرکتمون(این شرکت 2 ماهی میشه اومدم) یه دختر خانومی رو دیدم ظاهرا مناسب بودن.
گفتم بررسی کنم ببینم چی میشه تو این مدت رفتار و حرکاتشون رو پسندیدم ظاهرشونم نمیگم زیبا ولی برا من دلنشین بودن، محجبه و چادری هم که من دوس داشتم خب ایشون این شرطم داشت.
تا اینکه جدیدا تو این شرکت من به مشکل خوردم، البته مشکل که نه، یه شرکت بهتر با شرایط کاری بهتر پیدا کردم و اینجا استفعا دادم.
واسه همین گفتم احتمالا این روزها آخرین روزهایی باشه که این خانم رو میبینم تو این مدت بیشتر سعی کردم تحت نظرشون قرار بدم و بیشتر بهشون توجه کردم.
تقریبا دیگه داشتم مطمین میشدم که مورد مناسبی هستن که امروز موقعیت مناسبی پیش اومد باهم درمورد مسایل کاری صحبت کنیم که حرف کشید به برنامه های آینده و یه سری حرفای دیگه که نهایتا این بین ایشون گفتن متولد 66 هستن!
اصلا باورم نمیشد من فکر میکردم 70 باشن، به ظاهرشون نمیخورد. من خودم متولد آخر 68 هستم و این یعنی ایشون حداقل 2 سال از من بزرگترن. اصلا بعدش دپرس شدم به خودشم گفتم اصلا بهتون نمیاد.
کلا در تصمیم مردد شدم اگه 20 سالم بود شاید مشکلی با این اختلاف سنی نداشتم ولی وقتی فکر میکنم 2 سال دیگه ایشون وارد دهه جدیدی از زندگی میشن احساس خوبی ندارم.
البته خودمم باورم نمیشه 26 سالم شده باشه همه ش فکر میکتنم هنوز 20 سالمه!
خلاصه که خیلی مردد شدم و البته ناراحت.
از طرفی مادرم یه موردی رو معرفی کردن، بعد مادرشون گفته بود که برم سر کار دختر خانم اونجا ببینمشون.
منم گفتم همچین کاری نمیتونم بکنم اگه میخوان بریم خونشون همو ببینیم یا نه اگه دوس دارن بیرون باشه من دعوتشون میکنم به کافی شاپی، پارکی همو ببینیم ولی میگن ایشون دختری نیستن که بیان بیرون همو ببینید!
کلا هم امیدی به موردای که مادرم معرفی میکنن ندارم.
آخرش که من 2-3 ساله میخوام ازدواج کنم هنوز وضعیتم اینه و درگیرم.
لطفا راهنماییم کنید.
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)