به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 58
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 96 [ 00:10]
    تاریخ عضویت
    1394-6-15
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    1,959
    سطح
    26
    Points: 1,959, Level: 26
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    66

    تشکرشده 52 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    New 2 عشـــــــق میانسالی و ترس از رســـــوایی/ دوراهی رفتن و گذشتن یا ماندن و جنگیدن برای ازدواج

    با درود فراوان خدمت همگی دوستان و دست اندرکاران این سایت


    کمی شرم و ابا دارم از معرفی خودم محضر دوستان ، راستش شاید من از باقی عزیزان و جوانانی که میان اینجا و درخواست کمک و راهنمایی دارن سن و سال دارتر و بزرگتر و باتجربه تر باشم اما در حال حاضر میان سیلابی از مشکلات روحی و ندانم چه کنم هایی دست و پا میزنم که به خاطرشون شرم و خجالته همه چیز رو گردن گرفتم و از شما عزیزان میخوام که فقط خودتون رو به جای من و در موقعیت من بزارید تا شاید کمی ، با راهنماییهاتون گره از مشکلاتم باز شه.

    من در حال حاضر48 ساله هستم ، یکی از وکلای پایه یک ( نمیگم فوق العاده نامدار ) اما بنام و مجرب دادگستری تهران، اینو گفتم نه برای فخر فروشی بلکه برای اینکه بدونید در میان خیلی از مردم ، آشناها و بستگانم شناخته شده هستم و به اصطلاح همه چشمشون به طریقه ی زندگی و چه کنم نکنم های بندست.
    شاید الان که دارم اینهارو مینویسم آبروی من تا همینجاشم به یه مو بنده و فقط منتظر یه رسوایی بزرگم...
    بهتره مشکلی که زندگیم رو از این رو به اون رو کرده و خواب و خوراک و کارمو ازم گرفترو اینطور خلاصه کنم.
    من 12 سال پیش همسرم رو که بسیار برام باارزش بود از دست دادم ، ضربه ی بزرگی بهم خورد و تا چندین و چند سال بعدش در غم و ماتم عزیز از دست رفتم زندگی کردم. از همسرم به یادگار پسری برام موند که عاشقانه دوستش داشتم و بعد از مرگ مادرش ، هیچ چیزی به اندازه ی پسر 8 سالم و آینده و خوشبختیش برام اهمیتی نداشت.
    تا همین الان که پسرم 20 سالست توی هیچ موردی براش کم نزاشتم . از دل و جون و از زندگی خودم زدم تا احساس کمبودی نداشته باشه و موفق هم بودم.
    شرایط سخت رو پشت سر گذاشتم. از کوه مشکلاته پیش پام کاه ساختم. سعی کردم روز به روز با جدیت بیشتری کار کنم تا از لحاظ مالی بالاترین رفاه ممکن رو فراهم کنم . با تمام مشکلاته پیش پام جنگیدم و تا به امروز ، به لطف خدا ، نه پسرم یک روز بد دید و نه خودم . فقط موفقیت های پشت سر هم بود که میرفت و میومد . اون هم نه مجانی ، بلکه به سبب تلاش و پشتکار خودم و به عشق تنها یادگار همسرم.
    من به عشق پسرم و با خاطره ی همسرم روزای سخت و غممون رو تبدیل به شادی کردم اما تو این میونه خودم رو از یاد بردم.
    هیچ وقت به ازدواج دوباره فکر نکردم . همیشه ترسم از این بود که همسر جدیدم با پسرم چطور ممکنه رفتار کنه و حاضر نبودم یه نامادری براش بیارم. گفتم خودم بزرگش میکنم بدون ترس و استرس از چیزی. همینکارو هم کردم.
    دلیل دومش هم یاد و خاطره ی همسرم بود که اجازه نمیداد به زن دیگه ای فکر کنم . من با عشق ازدواج کردم . با دختری که تمام اقوام و آشناها و خانوادم مخالف بودن . به دلایل مختلفی از جمله ی اینکه خانومم 4 سال ازم بزرگتر بود و خب یه همچین قضیه ای 20 سال پیش اصلا برای فرهنگ ما جاافتاده نبود. اما من ، مرد لجوج و یکدنده ای بودم که میدونستم اگه قلبم کسیرو بخواد دنیا هم جلوم بایسته جلوشون می ایستم و همین کارم کردم. جلوی همه ایستادم و همسرم رو به دست آوردم. همه میدونستن توی عشق ، آدم جسوریم.... اما خب قسمت به باهم بودن نبود و همسرم رو خیلی زود از دست دادم.

    این یه بیوگرافی کوتاه از زندگی بنده و حالا بریم سر اصل مطلب که واقعا از گفتنش شرم دارم اما بیش از این نمیتونم توی قلبم نگهداریش کنم.

    اون زمانی که همسرم زنده بود ما با خانواده ای رفت و آمد داشتیم که دوست نزدیک خانواده ی مادری من بودن از زمانهای خیلی قدیمی تر ، جوری که من و دختر این خانواده با هم بزرگ شدیم و هم بازی هم بودیم درست مثل خواهر و برادر شیری . سالها گذشت و ما بزرگ شدیم و من ازدواج کردم و اون ازدواج کرد و بچه دار شدیم و این رابطه همچنان ادامه داشت... من صاحب پسر شدم و همبازی دوران کودکی من صاحب یه دختر و دوتا پسر. بچه هامون هم تا سه سالگی پسرم باهم همبازی بودن با اینکه پسر من از اونا کوچیکتر بود اما رابطه ی بسیار خوب و شیرینی داشتند. تا اینکه این رابطه ی دوستی برای سالیان دراز با رفتن ما از اون محله در عالم همسایگی قطع شد.

    حالا چرا این رو تعریف کردم ؟؟

    چون همه ی آتیش زندگیمون از وقتی شروع شد که خیلی اتفاقی ما خانواده ها دوباره همدیگرو پیدا کردیم .
    نمیخوام جزیاتش رو تعریف کنم اما توی مدت کمی رفت و آمد و شگفت زدگی از دیدار دوباره ی بعد از این همه سال جدایی، دوباره دیدن بچه هایی که بیش از 17 سال ندیده بودیم و آشنایی بیشتر.
    پسر 20 سالم به دختر 23 ساله ی همبازی دوران کودکیم و البته ( دوران کودکیش )علاقه مند شد.
    از چون و چراش بگذریم اما علاقش رو با من درمیون گذاشته و از اونجایی که بسیار پسر محجوب و سربه زیریه چیزی به این دختر خانوم نگفته.
    پسر من یه هنرمنده با روحیه ای فوق العاده بااحساس و البته مهربون. از روزی که این قضیرو باهام در میون گذاشته روحیش توی همه چی صدبرابر بهتر شده و روزی نیست که از آیندش با اون و هدفهاش برام صحبت نکنه جوری که من خودم متعجب میشم که پسرم تا این حد بزرگ شده که برای آیندش داره هدف سازی و برنامه ریزی میکنه....
    اما چیزی که 24 ساعته مثل خوره وجودمو میخوره به همینجا خلاصه نمیشه...
    من از روز اولی که این دختر رو دیدم احساس بسیار خوب و شیرینی داشتم . شاید به خاطر اینکه بچه ی اول همبازی کودکیام بود که مثل خواهر دوستش داشتم . یا شاید هم به خاطر این بود که تا 6 سالگیش این خانوم کوچولورو میدیدمش و اینکه حالا انقدر بزرگ و خانوم شده بود برام شیرین بود.
    این حسه خوب هر دفعه ای که میدیدمش به همونجا و خاطره ای خوش ختم میشد ....
    حتی یک لحظه فکر اینکه بخوام در موردش جور دیگه ای فکر کنم به ذهتم خطور نمیکرد و همین که میتونستم گهگاهی ببینمش توی خانواده برام کافی بود و فکر میکردم مثل پسرم برام عزیزه.
    چیزی که جالب بود رفتارهای خود این خانوم کوچولو بودن که همیشه توی هر فرصتی بهم لبختد میزد .توی مجالس همپای من مینشست و فقط سعی میکرد مودبانه و البته صمیمی با من حرف بزنه و همیشه هوام رو داشت (از تعارف و پذیرایی تا تعریف و تمجید) و این رفتار گرم و مهربونش باعث میشد فکر کنم چقدر صمیمی و خونگرمه اما هرگز فکر دیگه ای نکردم و اونم هرگز رفتار خطایی نشون نداد و هیچ کسی هم توی خانواده فکر بدی نمیکرد.
    یه مدتی گذشت . شمارم رو از طریق نمیدونم پسرم یا خانوادش گرفته بود و توی شبکه های اجتماعی گهگاهی در مورد مسایل مختلف و خاطراتم با مادرش و خانواده هامون در زمان قدیم ازم سوال میپرسید و منم همیشه با حوصله جوابش رو میدادم.
    چندباری هم رفته بود دانشگاه وقتی برای برگشتش دچار مشکل میشد یا به بهونه ی دیروقت بودن از من میخواست برسونمش خونشون ، من هم نه نمیگفتم و با اشتیاق قبول میکردم . البته این خودم بودم که از روی خلوص نیت گفته بودم هروقت مشکلی داشتی باهام تماس بگیر منم مثل خانواده ی خودت بدون! به غیر از اینا و البته رعایت حریم ها هیچ چیز دیگه ای بینمون نبود.
    همه ی اینا گذشت تا اون شبی که پسرم برای اولین بار بهم گفت این دختر رو دوسش داره.
    من انگار یه پارچ آب یخ ریخته باشن روی سرم ، شوکه شدم و هاج و واج نگاش کردم و نمیتونستم حرفی بزنم. پسرم فکر کرد حرف بدی زده و نباید میزده ... طفلی ناراحت شد و رفت توی اتاقش اما من به چیز دیگه ای فکر میکردم .
    برای اولین بار بعد 12 سال ضربان قلبم تند شد و صورتم گر گرفت ... توی دلم خالی شده بود و حس میکردم حالم دست خودم نیست. اونشب تا صبح بیدار بودم و همش به این فکر میکردم که چرا از حرف پسرم تا این اندازه شوکه شده بودم و هضمش برام سنگین بود....
    متوجه شدم که علاقه و محبت من به اون دختر فراتر از علاقه ی یه مرد به بچه ی خواهرشه و از این حس داشتم دیوونه میشدم و همش سعی داشتم نفی کنم این احساسات کاذب رو....
    دیگه رابطمو کمرنگ کردم با خانوادشون . پسرم فکر میکرد به خاطر حرف اونه و همش التماس میکرد که بریم ببینیمشون اما نمیدونست که توی ذهن و قلب من خبرای دیگه ایه که هیچ ربطی به اون نداره
    ////
    تا اینکه یه مدتی بعد از سرد کردن رابطم باهاشون یه پیغام از طرف همون خانوم کوچولو اومد که اول پرسیده بود چرا دیگه نمیریم خونشون و رفت و آمد نمیکنیم مثل قبل...
    منم کارو بهونه کردم و خیلی خشک و رسمی جواب دادم.
    تقریبا دم دمای صبح بود که یه پیغام طولانی دیگه ازش برام رسید که کل زندگی و وجودمو آتیش زد.
    من خودم آتیش زیر خاکستر بودم و منتظر یه جرقه اونم این جرقه رو با حرفاش روشن کرد.
    از عشق و علاقش بهم گفت و اینکه همون بار اول که منو دیده احساس بسیار عجیبی داشته که تابحال تجربه نکرده و اینکه با شناخت بیشترم بهم علاقه متد و بعد وابسته شده و کاملا مطمینه که مرد رویایی زندگیشم و الان چند ماهه با احساساتش درگیره و نمیتونه فکر منو از سرش بندازه بیرون.
    از علاقش و از آینده ای که میخواد در کنار من داشته باشه گفته بود و اینکه الان که رابطمو سرد کردم شبا نمیتونه بخوابه و همش کارش اشک و زاریه و .......
    من فقط هاج و واج میخوندم و حس میکردم قلبم از سینه داره کنده میشه...
    تازه فهمیدم این حس عجیب چیه و متوجه شدم که شدیدا این دختر رو دوست دارم.
    اما بهت و حیرت اجازه نمیداد تا بروزش بدم...

    تنها پیغامی که بهش دادم این بود که دختر میدونی من چند سالمه؟؟!

    اونم گفت میدونم و اصلا برام مهم نیست و الان توی جامعه ی ما مرد مثل شما وفادار و عاشق پیدا نمیشه( ماجرای عشق به همسرم رو براش گفته بودم) و اینکه اون براش انسانیت و عشق ملاکه تا سن. ازم خواهش کرد که اگه دوسش ندارم بهش بگم تا بره و مزاحمم نشه اما اگه فقط ذره ای بهش علاقه دارم قسم خورد که همه کار میکنه تا بهم برسه و منم برای ازدواج اقدام کنم.
    نتونستم حرفی بزنم....
    با کمال شرم باید اذعان کنم که نتونستم بگم دوستش ندارم...

    برعکس من توی دلم عشقیو حس میکردم که 12 سال به سراغم نیومده بود ... به این فکر میکردم که این همه سال گذشته و من چه توی محیط کارم و چه توی زندگیم با خانوم های زیادی سر و کار داشتم که شرایطشون برای زندگی محیا بوده اما بازم دلم نلرزیده...
    به زنهایی فکر کردم که شاید صد برابر زیباتر از این خانوم کوچواو بودن اما رعشه ای به دل و جونم ننداختن....
    برام جای سوال بود که چرا باید عاشق دختری بشم که این همه سال ازم کوچیکتره...
    میدونستم دارم با آبرو و حیثیت این همه سالم بازی میکنم . میدونستم پسرم ضربه ی بزرگی میخوره اما دست خودم نبود ... من حس میکردم دیوونه وار این دخنرو رو دوست دارم و اون شب تا صبح برای آیندمون رویا دیدم.
    خودمو میشناسم میدونم مثل قضیه ی زنم اگه پای عشق وسط باشه میزنم با تیشه به ریشه ی همه چی تا اونو مال خودم کنم اما....
    نه پای پیش دارم و نه پای پس....
    این دخترم میگه دیوونه وار دوستم داره و بدون من با هیچ کسی ازدواج نمیکنه چون عشقشو پیدا کرده..

    همش به این فکر میکنم وقتی خودش راضیه چرا من نباشم؟؟

    من که تا الان به زندگی خودم و خودم فکر نکردم .... چرا نباید دوباره طعم خوشبختی رو بچشم؟
    پسرمم میتونه درکم کنه. من زندگی و جوونیم رو برای اون دادم و حالا نوبت از خودگذشتگی اونه...راستش بعضی وختا این فکر بدجوری آزارم میده که من از خودم و زندگیم و خوشبختیم به خاطر پسرم زدم تا از هر لحاظ آسایش داشته باشه و به عنوان یه پدر وظیفم رو در حقش تمام کردم . حالا بعد این همه سال که به ثمرش رسوندم حق دارم که به فکر خودم باشم و این نمیتونه خودخواهی باشه.
    من هرکاری هم بکنم هرگز نمیتونم اون دختر رو به عنوان عروس پسرم قبولش کنم ... میدونم نمیتونم...حتی فکرش تنمو میلرزونه.
    میدونم اگه پا پیش بزارم کل خانواده بهم میریزه و... میدونم جلوی همکارام و تو محیط کارم سکه ی یه پول میشم ، میدونم همه در موردم بد فکر میکنن. بهم هزار و یک جور انگ و تهمت و برچسب زده میشه اما .....
    هر کاری میکنم ، همه جا ، حتی سر کار ، این دختر و همه چیزش جلوی چشمامه ، سادگیش ، شرمش ، مهربونیش و احساساتش ...، از اینکه به خاطر من داره اشک و عذاب میبینه ناراحتم و میدونم خودمم نمیتونم فراموشش کنم.
    از طرفی

    مطمینم اگه باهاش ازدواج کنم خوشخت ترینش میکنم چون تواناییشو دارم... هم مالی و هم روحی و هم جسمی.

    ولی هنوز با خودم ، با عذاب وجدانم سخت در جنگم.
    خدایا اگه این امتحان الهی بود بعد این همه سال شرافتمندانه زندگی کردن تقدیرتو شکر!
    دقیقا دست گذاشتی روی تنها نقطه ضعفم...
    بازم شکر

    دوستان شما اگه جای من بودید چه میکردید؟؟


    ××××××××××××

    از طولانی بودن این مطالب شرمندم . سعی کردم همه چیزو دقیق تعریف کنم تا راحتتر با من و زندگیم آشنا بشید و بهتر بتونید قضاوتم کنید
    به خدا سوگند نه مرد بدی هستم و نه دنبال افسار هوسمم... درسته سن و سالی ازم گذشته اما فرق بین عشق و هوس رو میتونم تشخیص بدم و میدونم درگیر عشقی شدم که فقط با فکر بودنش آروم میگیرم و احساس خوشبختی میکنم.من رو به خاطر سن و سالم سرزنش نکنید از لحاظ ظاهری حداقل 10 سال جوونتر نشون میدم:)

    اما در این مورد عطار نیشابوری میگه:

    عاشقی را چه جوان چه پیرمرد // عشق بر هر دل که زد،تاثیر کرد

  2. 9 کاربر از پست مفید Farzam_48_vekaalat تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 15 شهریور 94), perarin (یکشنبه 05 مهر 94), کمال (سه شنبه 17 شهریور 94), پرواز ابدی (یکشنبه 15 شهریور 94), نارجیس (یکشنبه 22 شهریور 94), yasna1990 (یکشنبه 15 شهریور 94), بی نهایت (یکشنبه 15 شهریور 94), بالهای صداقت (یکشنبه 15 شهریور 94), غزاله 91 (چهارشنبه 18 شهریور 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    سلام، یعنی آقا فرزام ، شما و پسرتون به یه دختر علاقه مندید؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید آخیش تشکرکرده است .

    دختر بیخیال (یکشنبه 15 شهریور 94)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 تیر 95 [ 13:22]
    تاریخ عضویت
    1388-9-08
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    5,095
    سطح
    45
    Points: 5,095, Level: 45
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 57 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای فرزام، قلم خوب و روانی دارید بهتون تبریک میگم.
    من فقط تو این شرایط تنها چیزی که به نظرم مشکل و حتی معضل میرسه پسرتونه...فکرش رو بکنید چه بر سرش میاد اون هم تو این سن حساس و بحرانی. برادر من شما خیلی برای پسرتون زحمت کشیدید الان با این ازدواج همه چیز رو به باد دادید ممکنه پسرتون از فرط یاس و تنهایی به راههای ناجور کشیده بشه اون پسر یه عمر همه کسش شما بودید و حالا هم تازه داره به وجود یه دختر بعنوان عشق تو زندگیش فکر می کنه اگه شما با اون دختر ازدواج کنید هم اون دختر رو از دست داده و هم نمیتونه شما رو ببخشه.
    خواهش می کنم احساساتتون رو مهار کنید از اون دختر فاصله بگیرید به بهانه ای به پسرتون بگید که مناسب ازدواج باهاش نیست تا تدریجا همه چیز فراموش بشه. شما هم با یه کیس بهتر و مناسب تر ازدواج کنید. حیف از این همه زحمتی که تو این سالها کشیدید الان موقع دیدن ثمره این تلاشاست، خرابش نکنید.

  6. 8 کاربر از پست مفید lonely10 تشکرکرده اند .

    Farzam_48_vekaalat (سه شنبه 17 شهریور 94), khaleghezey (یکشنبه 15 شهریور 94), پرواز ابدی (یکشنبه 15 شهریور 94), من او (سه شنبه 17 شهریور 94), بی نهایت (یکشنبه 15 شهریور 94), بانوی آفتاب (جمعه 03 مهر 94), دختر بیخیال (یکشنبه 15 شهریور 94), شیدا. (یکشنبه 15 شهریور 94)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    اون دختر خانوم فقط جوگیر شده و احساسشم هم ربط به سنش داره هم اینکه چون شنیده شما تا این حد به همسرتون پایبند بودینو این چند سال رو به عشقتون خیانت نکردین جوگیریش بیشتر شده اگر خدای نکرده این ازدواج سر بگیره بعد سه چهار سال چشمشو باز میکنه و میفهمه که چه اشتباهی کرده پس نکنید اینکارو

    شما دوست گرامی میخواید با کسی ازدواج کنید که نمیتونید براش اینده ای بسازید زندگی و خوشبختی فقط شرایط مالی و خونه و ....نیست اطمینان به اینده ای روشن هم جزوش هست که اون خانوم چطور میتونه اینده ای روشن با کسی همسن پدرش داشته باشه؟؟؟

    شما تو 50 سالگی میتونید پدر خوبی برا بچه های ایندتون باشید؟؟؟ فکر میکنید تا چه سنی میتونیدهمسر خوبی برای کسی که عاشقانه دوسش دارین باشید چه از لحاظ جسمی و فیزیکی چه روحی

    این ازدواج خیانت به هردوتون هست

    البته که حق شماست که ازدواج کنید و دوباره طعم خوشبختی رو حس کنید اما نه با این خانوم

    حتی اگر پسرتونم این وسط علاقه ای به این دختر خانوم نداشت بازم این ازدواج هیچ اینده ای برا اون دختر نداشت من اگر جای شما بودم میگفتم علاقه ای بهت ندارم به عنوان یه زن و از نگاه یه مرد

    من مشاور یا روانشناس نیستم فقط یه زنم و زنهارو خیلی خوب میشناسم و سن این دختر خانومم به تازگی گذروندم و کامل میفهممش و برا همین اینارو نوشتم

    براتون ارزو میکنم طعم واقعیه خوشبختی رو دوباره بچشید
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  8. 7 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 15 شهریور 94), پرواز ابدی (یکشنبه 15 شهریور 94), من او (سه شنبه 17 شهریور 94), بی نهایت (یکشنبه 15 شهریور 94), بانوی آفتاب (جمعه 03 مهر 94), دختر بیخیال (یکشنبه 15 شهریور 94), شیدا. (یکشنبه 15 شهریور 94)

  9. #5
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 اردیبهشت 03 [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    شما یکبار تجربه ازدواج عاشقانه داشتید و متوجه شدید حتی اگر با اون کسی که خیلی دوستش دارید ازدواج نکنید باز هم می توانید عاشقانه با همسری زندگی داشته باشید.
    این تجربه خوبی هست که مجددا در رابطه با دختر این خانم تجربه کنید. باز هم برای ازدواج با خانم دیگری (جز این دختر) که مناسب هست ، این تجربه را به کار بگیرید باز هم از زندگی لذت خواهید برد.
    تنهایی که این مدت تجربه کردید شما را مثل نوجوانی برانگیخته کرده است. نیازهای عاطفی و جنسی شما از درون شما ریشه می گیرد. و مطمئن باشید حتی اگر جای مطمئن دیگری سرمایه گذاری کنید باز خوشحال و خوشبخت خواهید بود.
    در این مدت اخیر با فکر و خیال مکرر روی خاطرات قدیمی و این دختر خانم و حوادث پیش آمده یک تحریف شناختی برای شما پیش آمده است، مانند جوانان کم سن و سال تصور می کنید که تنها منبع پاسخگویی نیاز عاطفی شما این دختر هست. و این خطای شناختی هست. شما فقط نیازمندی عاطفی و جنسی دارید که هر کجای دیگر به درستی سرمایه گذاری کنید موفق خواهید بود.
    ما در روانشناسی دو بحران هویت داریم
    یکی اوایل جوانی و یکی اوان چهل سالگی.
    در اولی تغییرات هورمونی و در دومی تغییرات شناختی منجر به زیرو رو کردن و بازسازی شخصیتی و ثبات دادن به فرد هست.
    باید مواظب باشید این ثبات در وقتی ناجوری اتفاق نیفتد. آنگاه شما در پایین درجه شناختی تثبیت می شوید.
    یک تصمیم در مراحل بی ثبات و بحران هویت منجر به از دست رفتن همه زحمات می شود.
    مانند راننده خسته ای که در چند دقیقه آخر جاده چالوس یک چرت دلنشین پشت فرمان می زند و خاتمه زندگی و رانندگی.


    لذا همانطور که خودتون هم با فکر به آن رسیده اید. تبعیت از این خواهش دل و این تخیلات زندگی واقعی شما را دچار آشوب می کند.


    چه باید کرد؟
    مهمترین گام پیگیری ازدواج خود برای مورد مناسب دیگری باشید.
    اینگونه ثبات هیجانی، عاطفی و جنسی برایتان پیش می آید.
    به پسرتان بگویید تصمیم دارید نخست خودتان با موردی ازدواج کنید. و برای او هم در گام بعد گام بر می دارید.
    و طی این مدت که این مسائل انجام شود ارتباط خود را با دختر به صفر برسانید. حتی شماره خود را تغییر دهید.
    و ارتباط با این خانواده را به نزدیکی صفر برسانید.
    .

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  10. 18 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    Aram_577 (چهارشنبه 18 شهریور 94), khaleghezey (یکشنبه 15 شهریور 94), terme00 (دوشنبه 25 آبان 94), فرشته مهربان (جمعه 20 شهریور 94), کمال (سه شنبه 17 شهریور 94), گیسو کمند (یکشنبه 15 شهریور 94), پرواز ابدی (یکشنبه 15 شهریور 94), ناهیدگل (سه شنبه 19 آبان 94), همت 1400 (سه شنبه 17 شهریور 94), مهرااد (یکشنبه 15 شهریور 94), مصباح الهدی (چهارشنبه 18 شهریور 94), yasna1990 (یکشنبه 15 شهریور 94), بالهای صداقت (یکشنبه 15 شهریور 94), بانوی آفتاب (جمعه 03 مهر 94), تروولث (جمعه 20 شهریور 94), دختر بیخیال (یکشنبه 15 شهریور 94), شیدا. (یکشنبه 15 شهریور 94), غزاله 91 (چهارشنبه 18 شهریور 94)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    آقای محترم من هم تاکید می کنم مشاوره مدیر رو در پیش بگیرید.

    احساس ترس و شرمتون کاملا هدایت کننده هست .


    زندگی و آبروتون و حتی پسرتون که سالها با رنج و تلاش اون هم در فقدان مادر ، به خاطر یک خطای شناختی نابود نکنید.

    من هم به عنوان یک خواننده اعتراف می کنم تنها با خواندن یک پست مجازی از زندگی شما ، اگر دختر بودم احساس بسیار خوبی نسبت
    به شما پیدا می کردم ، و مرد عاشق پیشه و مرفه و تحصیل کرده و کلاس اجتماعی بالا چون شما رو بدون در نظر گرفتن سنتون گزینه عالی برای ازدواج می دیدم.

    این اعتراف رو کردم که حس و حال اون دختر رو بهتر درک کنید . در چنین شرایطی شما امتیازاتی دارید مخصوصا عاشق پیشگی شما در زندگی گذشته شما که فاکتور سنتون و بچه داشتنتون رو کاملا هم پوشانی می کنه ، که اکثر دخترها در چنین سنی اگر مراوده نزدیک با شما داشته باشند رو دچار فوران احساسی خواهد کرد.

    اون دختر با بیان کردن احساساتش شما رو هم به خلطر شرایطی که در اون قرار دارید دچار خطای شناختی کرده. و مطمین باشید اگر این محبت ها و رسیدگی ها و توجه ها از جانب شخص دیگری هم بود باز هم شما درگیر می شدید.

    پیرو راهنمایی مدیر ، برای ازدواج با کیس دیگری اقدام کنید. و راجع به این موضوع حتی با پسرتان صحبت نکنید . و ایشون رو مجاب کنید که هر گاه شرایط ازدواج رو به دست بیاره حتما براشون اقدام خواهید کرد .
    ویرایش توسط بی نهایت : یکشنبه 15 شهریور 94 در ساعت 12:31

  12. 8 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 15 شهریور 94), فرشته مهربان (جمعه 20 شهریور 94), پرواز ابدی (یکشنبه 15 شهریور 94), مدیرهمدردی (یکشنبه 15 شهریور 94), مصباح الهدی (چهارشنبه 18 شهریور 94), بانوی آفتاب (جمعه 03 مهر 94), ستاره زیبا (دوشنبه 16 شهریور 94), شیدا. (دوشنبه 16 شهریور 94)

  13. #7
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 اردیبهشت 03 [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط seteeez نمایش پست ها
    گزینه های مهم در این مساله به ترتیب اولویت:

    1- خودتون - پسرتون
    2- اون خانم
    3- مردم

    هستند.
    معمولا جهان بینی و مبانی اندیشه هر فرد اگر اشتباه باشد مثل کم کم منجر می شود همه رفتارش به خطا رود
    سنگ اول چون نهد معمار کج
    تا ثریا می رود دیوار کج

    اولویت اول هر کسی باید این باشد که طبق معیار های انسانی تصمیم گیری کند. طبق عقل و اخلاق

    حالا گاهی با توجه به این معیارهای انسانی اولویت اول خود آدم می شود. و گاهی طرف مقابل و گاهی جامعه.

    به این مثال توجه کنید.
    اگر الویت اول خودمون و احساستمون باشه.
    می توانیم در خیابان از شیشه ماشین زباله های خود را بیرون بریزیم .
    اینکه خودمون را منشا کائنات و هستی و اساس به نحوی بگیریم که لذت ما و احساس ما تعیین کننده باشد همان خودخواهی نوین هست که تحت نظام های اومانییسم و اگزیستانسیالیسم یا انسانگرایی ترویج شده است.
    آنقدر خود را محور می گیریم که خدا می شویم و همه چیز باید در راستای حال و هول ما چیده شود.
    لذا اشتباهات رفتاری از همین جا شروع می شود.

    در حالیکه اگر معیارهای صحیح انسانی و اخلاقی و حتی ایمانی و شرعی فرد محور قرار می گیرد. معادله تغییر می کند.
    اولویت اول: صحت عقلی و شرعی و انسانی تصمیم ماست.
    و در اینجا اولویت تفاوت پیدا می کند.
    و لزوما لذت فردی و احساس فردی ما اولویت اول قرار نمی گیرد.


    ========
    پاورقی:
    ضمن عرض معذرت از صاحب تاپیک:

    seteeez گرامی
    متاسفانه شما خلاف قوانین همدردی ، با وجود تخلفات قبلی ، اقدام به جعل نام کاربری جدید و ارسال پاسخهایی شدید که بعضا اشتباه بوده و روی آن مقاومت می کنید. که باید دسترسی شما قطع گردد.
    بنده اصراری ندارم که شما راهنمایی ها و مشاوره های بنده را قبول کنید و این آزادی را دارید، لیکن این تالار بر اساس خط مشی تخصصی همدردی اداره می شود و این مدیران سایت هستند که در قبال مشاوره های خود مسئولیت پذیر در برابر مراجع قانونی و علمی هست.

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  14. 12 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    Aram_577 (چهارشنبه 18 شهریور 94), iran.rose (یکشنبه 15 شهریور 94), katayoun (سه شنبه 17 شهریور 94), khaleghezey (یکشنبه 15 شهریور 94), فرشته مهربان (جمعه 20 شهریور 94), گیسو کمند (یکشنبه 15 شهریور 94), پرواز ابدی (یکشنبه 15 شهریور 94), همت 1400 (جمعه 20 شهریور 94), yasna1990 (یکشنبه 15 شهریور 94), بی نهایت (یکشنبه 15 شهریور 94), شیدا. (دوشنبه 16 شهریور 94), عشق آفرین (جمعه 08 اردیبهشت 96)

  15. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سپاس از جناب مدیر

    خیلی خوبه هنوز مردانی همچون شما وجود دارند الگوی مناسبی برای همجنس های خودشان برای یک مرد اینکه هنوزم توی سن بالا همان جذابیت خودش را حفظ کرده باشه خیلی خوبه و البته دلنشین ولی بشخصه نظر مدیر را بیشتر ترجیح میدهم بهم بخاطر خودتان هم پسرتان و هم اون دختر خانوم

    بازهم میگم خوشحالم از اینکه شما در سایت همدردی تایپیک زدید و با اشخاصی همچون شما آشنا شدیم
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  16. 4 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    Farzam_48_vekaalat (سه شنبه 17 شهریور 94), گیسو کمند (یکشنبه 15 شهریور 94), نارجیس (یکشنبه 22 شهریور 94), شیدا. (دوشنبه 16 شهریور 94)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    اممم چه پیچیده
    خب شما زن اولتون ۴سال بزرگتر بوده حالا ۲۵سال کوچکتر ایا درمسیله عشق عقل جایگاهی نداره؟
    خب اول پسرتون جدا از مسیله شما اون دختر براش مناسب نبوده ۱)بزرگتره
    ۲)معیارهای اون خانم با داشته های پسر شما متفاوته اون عاشق مردی شده که از خودش بزرگتره پس توی شخصیتش میتونه به مردهای بزرگتر وخودساخته ومحکم تکیه کنه نه پسر شما که روحیه حساسی داره و....
    ۳)کلا سن پسر شما برای ازدواج خوب نیست بخاطر نبود مادرش سریع وابسته این خانوم شده وخب بزرگترم که هست دیگه یه زندگی مادر پسری میشد
    خب پس اول باید اینارو کامل برای پسرتون توضیح بدید (بدون اون حس عشق خودتون)
    حتی برید خواستگاریش وبزارید پسرتون متوجه جواب منفیش بشه و حداقل ۶ماه بگذره واون احساسات فروکش کنه وبعد میتونید کم کم باهاش موضوع رو در میون بزارید


    اما حالا ماجرای خودتون چند نفر از ۷میلیارد نفر با دختری ۲۵سال کوچکتر ازدواج کردند وخوشبخت شدند؟
    ایا واقعا اون دختر هدفش زندگیه؟و تونسته براش فکر کنه؟فکر کرده که فقط الان مهم نیست اون توی دهه چهل زندگیش بالاخره تنها میشه ؟البته عمر دست خداست
    چرا باید یه دختر ۲۳ساله عاشق مردی به سن پدرش بشه؟
    اقای فرزام ادم نباید فقط الان ببینه جلوی دماغشو شما باید تا اخرش ببینید اون ۲۳سالشه اول جوونیه باز اگه ۳۳سالش بود یچیزی ولی اون یا خیلی زرنگه یا خیلی احمق چون اون حالاحالاها فرصت داره جوونی کنه ازدواج کنه با کسی مناسب خودش وقتی اون میخواد شیطنت کنه وقتی میخواد عاشق تفریح وگشت گذار بشه وقتی میخواد تازه زندگی تجربه کنه شما چند سالتونه؟ اصلا ایا خانوادش رضایت میدن؟بعدش میتونه با شما مهمونی بره روش میشه شما به دوستاش معرفی کنه؟جذب پسرای جوون وخوش صحبت نمیشه؟پشیمون نمیشه؟
    در ضمن نگید عاشق شرم وحیاش شدید شرم وحیا زیر مجموعه پرهیز هستند اون تا میتونسته لوندی کرده افسار نفسشو رها کرده ودر قلبشو نبسته چرا باید یه دختر ۲۳ساله انقدر احمقانه و ساده لوحانه عاشق شه؟چرا انقدر احساساتی که
    اگه خونشون نرید از زندگی میفته وخواب نداره
    خب مسلما همچین ازدواجی پر از حرف وحدیث خواهد بود و پراز مشکل اره همه احتمالا پشتتون حرف میزنن بعضیا راجب اون دختر بعضیا پشت شما

    اما حالا که هم شمارو جدا گفتیم هم پسرتون میمونه این وسط هردوتون
    خب پسرتون ممکنه ازتون متنفر شه فکرکنه که توی این رقابت شما دورش زدید شماهم دارید کسی رو جای مادرش میارید که یه ضربه محکمه
    هم اون دختر اولین عشقشه وای ضربه کشنده ای میشه
    ممکنه شمارو ترد کنه یا بمونه مشکل افرینی کنه ممکنه سمت راهای خلاف برای اروم شدن بره یا بخواد انتقام بگیره
    اینا نصفش بود نصفه مهمترش اینه یه دختر جوون یه پسر جووون با حظور علاقه و احساس شکست خوردن در پسرتون چه اتفاقاتی ممکنه بیفته؟من اصلا نمیخوام بگم همچین چیزی میشه اما همه چیز ممکنه که چیزای نادرستی پیش بیاد یا در اینده پسرتون زن بگیره ایا برای زنش راحته که مادر شوهرش همسن خودش باشه وبدونه شوهرش قبلا عاشقش بوده

    به هرحال این ازدواج تا پایان عمر میتونه یه جرقه زیر خاکستر بشه یه خنجر اماده بریدن و هرگزم مشکلاتش تموم نمیشه
    جالبه ادم یکبار زندگی میکنه میشه گفت پس خوبه عاقلانه زندگی کنه و پلای پشت سرش خراب نکنه واز طرف دیگه چون یکبار زندگی میکنه باید زندگی رو بکنه که دلش میخواد انتخاب با شماست

    اما اخرین حرفم موضوع شما عین یه فرمول ریاضی که میگه
    اجتماع aوb در صورتی ممکنه که a به علاوه b بشه منهای اشتراکشون
    اگر بخواید با پسرتون اسوده باشید باید اشتراکتون یعنی اون دختر حذف کنی

  18. 2 کاربر از پست مفید دختر جوان تشکرکرده اند .

    پرواز ابدی (یکشنبه 15 شهریور 94), شیدا. (دوشنبه 16 شهریور 94)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    سلام

    رمانی شبیه این اتفاق نوشته شده و اتفاقا فیلمی بر اساس همین رمان هم در سال 1992 ساخته شده . بدلایل صحنه های غ اخلاقی فیلم نمیتونم فیلم رو لینک کنم اما احتمالا میتونین با کمی سرچ پیداش کنین . شاید صحنه های این فیلم خ دردناکه و قطعا نشه مثال زد اما

    دقیقا خ از اسیبهای احتمالی این رابطه رو خ خوب، ( منظورم البته شدید و بد و اثر گذار بگونه ای که هیچ گاه از ذهنتون خارج نشه نشون داده. من تا مدتها از دیدن این فیلم حال بدی داشتم !)

    عشقی که خ پاک جلوه میکنه اما در انتها به نیستی و نابودی میکشه.


    معمولا درصد زیادی از ادمها عشق رو تحربه میکنن. و دقیقا متوجه می شن که چطور حاضرن ویران بشن اما برسن. و متاسفانه تجربه عشق بکرات در سنین بالا و برای حتی حتی موارد ممنوعه ( متاهلین و همسران فامیل و دوست و ) دیده میشه. انقدر که اشخاصی که درگیرش میشن نه اینکه تحصیلات و فرهنگ نداشته باشن نه اینکه همسرشون حتی مشکلی داشته باشه نه اینکه ادمهای بدی باشن نه بلکه همگی از حسی صحبت میکنن که دوتا ویژگی رو داره:
    1) نسبت به همه اینگونه نیستند
    2) برای خودشان هم عجیب است و انتظار نداشتن چون اگر شخص دیگری این کارو میکرد چه بسا خ راحت می توانستند با یک سخنرانی غرا و استدلالهای کاملا منطقی وی رو بر حذر دارند


    شخصی بنام هلن فیشر در مورد مغز انسانهای عاشق بررسی هایی انجام داده و مطینم که حداقل دوتا سخنرانی در این زمینه در سایت تد داره و جالبه بدونین در تحقیقاتی که انجام دادن نشون دادن که عشق وجوه مشترکی با جنون و اعتیاد داره ( جسارت نشه البته ) هم متاسفانه منطق کمرنگ میشه هم نیاز به در دسترس بودنش زیاد میشه

    در هر صورت چیزی که واضحه اینکه خودتان هم متعجبین از این اتفاق ولی اگر دقیق بشین میبینین که این اتفاق برای خ از ادمهای در شرایط خود شما می افته مخصوصا انهاییکه روی حساب همکار بودن، فامیل بودن، مثل دخترم و یا خواهر بودن ، عاری از خطا دانستن خود، این اتفاقات رو خاص دیگران دونستن و یک دنیا شرایط دیگه... ارتباط بینشون گرمتر میشه .


    خب داستان اون دختر که مشخصه طبیعت سنشون هست و همون طور که خانمها اذعان کردند کلا احساساتی ان و اصلا در مورد ایشون صحبت نمی کنیم. متاسفانه درصد زیادی از دخترها همین که موفقیتهای اجتماعی و مادی و شخصیت دوست داشتنیه طرف رو میبینن عاشق میشن دیگه فکر نمیکنن که ایا اصلا در نقش یک همسر میتونه همسر خوبی باشه یا نه فکر نمیکنن

    اما داستان پسر شما با توجه به روحیه اش با توجه به این که تکیه گاهش شما بودی خ خ سخت خواهد بود و امیدوارم که با توجه به این که این مسولیت پدری رو همیشه خوب انجام دادین بخاطر احساسات خاص به یک نفر تخریب نکنین دقیقا مثل کارخونه دار اون فیلم که باعث کشته شدن پسرش شد . وای دوباره یاد اون فیلم افتادم

    خب برای یه ارتباط خوب که منجر به ازدواج خوب بشه بقول باربارا تاثیر اولیه که ادم حس خوبی پیدا کنه مهمه اما مهمه که تاثیرات دیگه هم باشه وباید دید تاثیرات دیگری که این خانم باید سازندش باشن ایا دارن می توانن که داشته باشن. مثلا میتوانن با پسر شما کنار بیان. پسر شما میتونن دختری رو که نگاه همسری بهش دارن تغییر دیدگاه بدن و نگاه مادری داشته باشن . مادر و خانواده این دختر چه واکنشی نشون میدن. شما دنبال ارامشین یا هیجان کلا؟ که فکر کنم قطعا با این انتخاب فوج فوج هیجان تزریق میشه . نمونین تنها خودتون و اون دختر و کسی در اطرافتون نباشه و تازه بعد از بهم رسیدن و خابیدن هیجانات حقایق دیگه رو نشن و اون دختر شما رو به موارد دیگه متهم نکنه و خودش رو به کم سنی و خامی و اون هم شمارو کنار بزاره و اونوقت شما بمونین و تنهایی و ابرویی که ..... و رابطه پدر و فرزندی که تخریب شده ...

    البته من یقین دارم همه این موارد رو خودتون میدونین ..... و یه توصیه کوچولو : برای رهایی از این عشق اگه البته دوست دارین رها شین : کنترل کردن فکرتون هست. نه اینکه صرفا ارتباط رو قطع کنین فکر و تصورتونم کنترل کنین

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331

    ویرایش توسط مهرااد : یکشنبه 15 شهریور 94 در ساعت 14:45

  20. 4 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    Farzam_48_vekaalat (سه شنبه 17 شهریور 94), گیسو کمند (چهارشنبه 18 شهریور 94), مصباح الهدی (چهارشنبه 18 شهریور 94), شیدا. (دوشنبه 16 شهریور 94)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.