با سلام و خسته نباشید
اول از همه این نکته را بگم که نمیدونم جای درستی تاپیکم را ایجاد کردم یا نه اما میدونم که شدیدا احساس استیصال میکنم از مشکل به وجود اومده.
من دختره 21 ساله ای هستم که نمیدونم باید از کجا شروع کنم چون خیلی جزئیات هست که شاید در مسئله موثر باشه اما کلیت موضوع این هست که پدر من شاید از بعد بیرونی شخص خیلی مورد اعتماد همه و موقعیت اجتماعی و شغلی بالایی دارن هم در محیط کاری و هم خانواده و .... و شاید بخاطر همین روحیه و آرامشی که داشتن همیشه خب در خونه هم همیشه همه چیز خوب بود شاید تا مدت ها و شاید دید من هم فرق داشت
از حدود یک سال توجه پدرم توی خونه کمتر شد شاید از مدتی که کارشون به مکانی منتقل شد که روزی 3 4 ساعت در رفت و آمد بودن و خب به طبع اون تا میومدن خونه دیر وقت بود و خسته و اعضای خانواده هم سطح انتظاراتشونا پایینتر آوردن.
اما این روند ادامه داشت به این صورت که روز به روز این بی توجهی شدید تر میشد و میومدن خونه و میرفتن توی اتاق برای استراحت و 2 3 ساعت در بسته بود و یا وقتی هم که میرفتی مشغول کار با گوشی بودن، و از همون موقع من بارها خواهش کردم که ما هم نیاز داریم به حضورتون ، و همه این ها...
بطور خلاصه بخوام بگم این روند روزبروز بدتر شد و دیگه خواهش های ما هم برای ایشون لقب انتقاد! میگرفت که من خسته ام ،چه حرفی باید بزنیم! و از این جور توجیهات...
تا ماه گذشته بطور اتفاقی روی کامپیوتر ایشون مسائلی دیدم که متوجه شدم چندین سایت دوست یابی میرن و من خیلی خیلی ناراحت شدم و اون شب از بدترین شب های زندگیم بود که تا خود صبح فقط گریه میکردم تا صبح اومدن و گفتن چی شده و منم از روی اون احترامی که همیشه بینمون بوده هیچی نگفتم اما توی خونه تا چند روز توی هر موقعتی اشکام سرازیر میشدن تا یکروز گفتن باید بگی و منم گفتم نمیتونم و صرفا گفتم از شما ناراحتم و این که بعضی آدما توی فضای مجازی آدمای خوبی نیستن و اینکه کاش کمی از این ارتباط با تلفن به ما تعلق داشت که ایشونم ربط داد به کارشون و اینکه اینجوری مجبورم که راحتتر باشه و اینها و بعد اونارا دیدم پاک کردن
اما بازم این روند ادامه داشت و بدترم شد تا اونجا که ایشون از صبح مشغول اس ام اس دادن هستن تا 1 شب حتی اونم بطور ممتد که بارها من اعتراض کردم و متهم شدم که به من مربوط نیست،باید اعتماد کنم،و حتی روزی که گفتم اگر کسی هست حداقل صادقانه به ما بگین که متهم شدم به گستاخی!
فکر کنم لازم نباشه حال روحیما بگم اما باز هم روند بدتر شد تا اینجا که الان پدرم باید هرشب حتما! به دلیلی برن بیرون! مثلا اینکه کاهو نداریم من باید برم بگیرم! یا بهونه ای نباشه ام به بهونه رفتن به مسجد و اینها 2 ساعتی باید بیرون باشن!
و این ها خلاصش در یک خط جا میشه اما روز هایی که من میگذشت و این بی اعتمادی که رشد میکرد توی کلمات نمیگنجید تا اینکه یکروز طاقتم تموم شد و از اونجایی که رشتم کامپیوتر هست وارد میلشون شدم و دیدم بله نه تنها اون سایت های دوست یابی اضافه شده بلکه بعضی سایت های عکس و ویدئو های... اضافه شده+ اکانت مسنجری که پر از دختر های مختلف بود که چت هاشون واقعا وقیحانه بود و مثلا مایی که باید التماس میکردیم که پدر لطفا یک کلمه با ما حرف بزن! من که از صبح با دوستام بیرون بودم بگو کجا بودید آخر روز! اما اونجا پر بود از حرف هایی که چرا خوب نیستی! برام حرف بزن! مراقب خودت باش! و و و....
و واقعا ذهنیتم از مفهوم پدر! عوض شد در حدی که دوست ندارم ایشون حتی منا ببینه! و مشکل جایی هست که ایشون فوق العاده مذهبی هستن از نظر نماز و نماز شب حتی و مکانای مذهبی و ... اما کلا اعتقادی به حجاب و محدودیت های با جنس مخالف ندارن و من نمیدونم چرا این نیاز درونشون ارضا نمیشه و دائما دنبال کمک به هر فردی هستن!! به بهای اینکه همه بگن چه مرد خوبی!!
بعنی ایشون نشده به هیچ کس نه بگن مخصوصا غریبه تر ها! اشتیاق شدیدی به تایید شدن توسط همه دارن که همه این ها میدونم از اونجا ناشی میشه!
و ناراحتیم از این هست که چرا دروغ!؟ که ایشون بارها به من گفتن من با کسی در ارتباط نیستم! شما باید به من اعتماد کنین! و کلی از حرف های شعاری ولی به بهونه ی نماز و قرآن میرن توی اتاق و دیدم به مراتب که مشغول اس ام اس هستن تمام مدت! واقعا وجدانی درونشون باقی مونده؟!
لطفا راهنماییم کنین ،چون نه فرد قابل اعتمادی را در آشنا دارم و نه میتونم به مادرم بگم که به ایشون به اندازه چشماشون اعتماد داره و نمیدونم واقعا باید چکار کنم؟
فقط به اندازه ای از دنیا خسته ام که حاضرم همین الان تموم بشه...
علاقه مندی ها (Bookmarks)