من قبلا هم مشکلی مشابه رو مطرح کردم و دوستان هم جواب دادم و من سعی کردم کم کم شرایطم و عوض کنم و کمی بهتر شدم
اما الان یک ماهی هست دوباره خیلی بهم ریختم
من دیگه نمیتونم خونوادم و بپذیرم :( دیگه نمیتونم و فامیلامون رو بپذیرم
دیگه نمیتونم با ظاهر خودم کنار بیام.دیگه نمیتونم زشت باشم
خیلی خسته شدم.حالم داره. از فامیل های نصیحت گو و سخت گیر و تعصبی و بدمذهب مون بهم میخوره
اقا جان وقتی کسی راه زندگیش و خودش انتخاب نکنه مگه تا کجا میتونه دووم بیاره
یه ماهی هست اصلا دیگه شب و روزم شده فکر مرگ
همه اش دارم فک میکنم چجوری باید جبران کنم تا خدا عذاب م نده بعد مرگم
نمیتونم عدالت رو بپذیرم ب من خیلی ظلم شده
خیلی ززیاد
مدام سردرد دارم و گریه میکنم
دیگه تحمل تحقیر شدنای مامانم توسط بابام رو ندارم
دیگه تحمل ندارم ببینم بابام با زن های همسردار رابطه داره
دیگه تحمل ندارم مسخره بشم
دیگه تحمل ندارم هر کسی از راه نرسیده لگدمالم کنه تحقیرم کنه
دیگه تحمل ندارم کسی نصیحتم کنه
من این خانواده رو نمیخاستم
چه زندگی اجباری ظالمانه ای
اخرشم مرگ و عذاب اون دنیا
چه خدای عادلی و مهربانی واقعا
من تا این لحظه تا 23 سالگی ام نتونستم چهره زشت خودم و بپذیرم نتونستم خانواده ام رو بپذیرم
نتونستم نتونستم نتونستم
حالام دیگه بسمه
دیگه عذاب کشیدن بسه
من مطمعنم اگه از خدا مرگ بخوام این اتفاق میفته .نمیخوام خودکشی کنم
ولی از اون دنیا میترسم
اینقد اینجا همه به من ظلم کردن که من تو ذهنم از همه بیزار شدم؛ میترسم خدا به خاطر این تنفر عذابم کنه
من از قبر و مردن میترسم
میخوام این ترسم از بین بره تا با خیالی اسوده پذیرا ی مرگ بشم و از عذاب های این دنیا راحت بشم
کمکم کنین این ترسم از بین بره
باور کنین زندگی من قابلیت اصلاح شدن و نداره
من نهایتش بتونم خودم و عوض کنم خونوادم چی فک و فامیل چی قیافم چی کودوم و میتونم عوض کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)