سلام دوستان همدردى
هيچ وقت دوست نداشتم اين حرفارو به زبون بيارم و در موردشون با كسى درد و دل كنم. اما خب شايد زمانش رسيده باشه كه در موردشون حرف بزنم. (يه خانم متاهل هستم)
من يه جورايى همش دلم ميخواد تو حرفام ثابت كنم يا نشون بدم كه ادم خوبى هستم. ٢ تا دليل به ذهنم ميرسه. يا از كمبود توجه هست يا از رفتارى كه در گذشته با من شده.
مادر و پدر بسيار مهربانى دارم كه حتى از اولويت هاى زندگيشون ممكنه بزنن به خاطر مردم. يعنى رفتارشون جورى بوده كه من هميشه احساس ميكردم مردم از من مهمترن و در اولويت. به عنوان مثال اگه كسى براى يه مدت ميامد خونه ما، اتاق و تخت من رو بهش ميدادند و من بايد رو زمين ميخوابيدم. يا مثلا مادرم عادت دارن وقتى آش ميپزن ٣-٤ برابر نياز خودمون درست ميكنن كه به همسايه ها هم بدن. توجيح كارشون هم اينه كه بوش رفته ممكنه دل كسى بكشه. اگه من ميگفتم يه كاسه برا شب من نگه دارين در جواب ميگفتن تو كه خوردى، خوب نيست ادم خود خواه باشه بزار به يكى ديگه برسه
خلاصه بر همين اساس هم من رو مورد قضاوت قرار ميدادن. بارها و بارها از بچه گى به من گفته شده بدجنسى، خودخواهى و قلب و نيت خوبى ندارى و تا الان ناخداگاه تو رفتارام ميخوام ثابت كنم كه نيستم. همسرم بارها بهم ميگه چرا اينقدر توضيح ميدى كه ثابت كنى كه فلان حرفت رو با نيت بدى نگفتى يا و اين احساس خيلى بدى در من به وجود مياره با اين كه خيلى وقتا رفتارامو با بقيه مقايسه ميكنم، ميبينم نه تنها اين طورى نيستم بلكه شايد مهربونتر هم باشم.
يه مورد ديگه هم خيلى صادقانه ميگم كه كمبود توجه دارم. شايد چون اون جور كه بايد اين توجه رو از خانواده نگرفتم. هيچ وقت ياد ندارم كسى ذوق منو كرده باشه با اينكه حداقل از نظر درسى خوب بودم. الان هم كه ديگه بد از بدتر اين كمبود رو دارم. نميدونم چرا، شايد چون تو غربت زندگى ميكنم ديگه از همه دورم و حتى اون احساس ساپورت از سوى خانواده رو ندارم.
من خيلى صادقانه مشكلم رو با شما در ميون گذاشتم. لطفا كمكم كنيد از شر اين دو احساس بد راحت بشم.
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)