به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 35
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 دی 87 [ 09:40]
    تاریخ عضویت
    1387-5-24
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    3,486
    سطح
    36
    Points: 3,486, Level: 36
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سردرگم و بلاتکلیفم

    با سلام خدمت همه دوستان خوبم در تالار همدردی
    نمیدونم مشکلم رو از کجا و چطوری شروع کنم .
    الان که دارم این پست رو می نویسم اصلاً حالم خوب نیست و مثل آدمهای سر درگم و بلا تکلیف هستم و نمیدونم واقعاً باید چکار کنم و چه تصمیمی بگیرم . اجازه بدید جریان رو از اول براتون تعریف کنم .
    حدود 2 ماه پیش با آقایی آشنا شدم .
    ایشون 32 ساله و من 27 ساله
    تحصیلات من دانشجوی ارشد و ایشون 2 تا مدرک فوق دیپلم دارند .
    من کارمند یک ارگان دولتی و از لحاظ مالی مستقل و ایشون هم دارای شرکتی با فعالیت مرتبط با تحصیلاتشون هستند و از لحاظ مالی مستقل و هر دو از لحاظ مالی در سطح نسبتاً خوبی هستیم .
    از لحاظ سطح مالی و فرهنگی و اعتقادی و مذهبی خانواده های ما در یک سطح هستند و از این لحاظ مشکلی نداریم .
    ما در دو شهر دور از هم زندگی میکنیم با فاصله 1000 کیلومتر .
    یک بار ایشون اومدن و همدیگرو دیدیم و از همون موقع مشکلات ما بیشتر شده .
    قرار بر این بود که بعد از دیدن هم ظرف 2 یا 3 هفته تکلیف خودمونو مشخص کنیم .
    ایشون شب بود که رسیدن شهر ما و اصلاً قرار نبود اون شب همدیگرو ببینیم ولی مشکلی براشون پیش اومد که باید سریع برمیگشتن و همون شب برای یک بار ما تونستیم همو ببینیم .
    من نمیگم که ایشون خوب بود یا بد ، ظاهری کاملاً معمولی داشت با پوششی رسمی .
    (من خودم زیاد آدمی نیستم که دنبال زیبائی صرفاً ظاهری آدمها باشم و در حد معمولی رو هم می پسندم . )
    اونطور که خودشونم گفتن منو پسندیدن و از تیپ و ظاهرم خوششون اومده . که حتی اون شب دوباره پیشنهاد ازدواجشونو مطرح کردند . تا من جوابمو به ایشون بدم .
    بعد از برگشت ایشون به شهرشون ، یک حرفها و رفتارهایی دارند که من واقعاً میمونم ایشون قصدشون واقعاً ازدواجه یا نه ؟
    پسری که تا اون روز پر از احساس بود و با من خیلی مودبانه حرف میزد از اون روز حرفهایی میزنه که منو واقعاً آزار میده .
    مدام بهشون اخطار میکنم ، موبایلمو قطع میکنم و حتی گاهی خواهش میکنم ولی ایشون همون لحظه عذر خواهی میکنه و میگه دیگه نمیگم ولی مکالمه بعدی دوباره همون رفتار قبلی .
    میدونم که آدم بدی نیست ولی دوست ندارم یه سری حرفها و پرسش و پاسخ ها تا زمانیکه رسماً ازدواج نکردیم بین ما مطرح بشه .
    من دنبال یه رابطه کاملاً پاک و سالم و رسمی برای شناخت از همدیگه هستم ولی ایشون نمیذاره اینطوری باشه .
    دیشب دیگه با حرفاش اعصابمو به هم ریخت .
    تا حالا ایشون میگفتن من میام شهر شما و میتونم شرکتم رو دوباره اونجا راه بندازم و کارم رونق بگیره ولی تو نمیتونی موقعیتی که اینجا داری و داشته باشی ولی دیشب میگه اگه من اومدم و کارم نگرفت باید با من بیای اینجا زندگی کنیم .
    وقتی بهش میگم ولی قبلاً چیز دیگه ای میگفتی داد و بیداد راه میندازه و میگه اصلاً ، شرعاً عرفاً و قانوناً زن باید جایی زندگی کنه که مرد میگه .
    بحثمون به جایی کشید که حتی همون لحظه تصمیم گرفتیم که همه چیز رو فراموش کنیم و راهمونو از هم جدا کنیم ولی بازم در نهایت با صحبتهایی که با هم داشتیم فعلاً تصمیم خاصی نداریم .
    بحث من سر جا و مکان زندگی نیست . من میترسم که فردا هم زیر خیلی از حرفاش بزنه ؟ نتونم بهش اعتماد کنم ؟
    دیشب تا صبح حالم بد بود و داشتم به همه چیز فکر میکردم .
    نمیدونم چکار باید بکنم . تا چند روز پیش میگفت میام با پدرت حرف میزنم ولی دیروز که بهش گفتم میخوام با مادرم صحبت کنم گفت : هر جور تو بخوای منم حرفی ندارم ولی بذار برای وقتی که یه بار دیگه همو ببینیم .
    میگم مگه ما همدیگرو ندیدیم . میگه : چرا ؟ ولی چون شب بود درست ندیدیم میخوام یه بار دیگه بیام سر فرصت 2 یا 3 جلسه دیگه همدیگرو ببینیم و در مورد آیندمون رو در رو با هم حرف بزنیم ؟
    نمیدونم چرا فکر میکنم دنبال بهانست؟
    از من خواسته برم بینیمو جراحی کنم و اون فرمی کنم که اون دوست داره ؟
    از دستش خیلی ناراحت شدم و حتی اعتراض هم کردم ولی اون حرف خودشو میزنه .
    میگه: همه منتظرند ببینن من با کی ازدواج میکنم ؟ میخوام حالا که همه شرایطتت ایده اله دیگه هیچ کس حتی نتونه در مورد ظاهرت کوچکترین اظهار نظری بکنه ؟
    میگم : من در حد کافی از خودم و چهره ام راضیم چرا باید این کار رو انجام بدم ؟
    من اونقدر امتیاز واسه برتر بودن و عرضه کردن دارم که نیازی به این کار نیست (خانواده اصیل و خوب و سرشناس،تحصیلات عالی ، موقعیت مالی و اجتماعی و کاری خوب و............)
    ایشون قبل از من قرار بوده با یه خانومی که 6 سال باهاش بوده ازدواج کنه و بنا به دلایلی نشده ومن کاملاً در جریان علت به هم خوردن نامزدیشون هم هستم و حتی این حقو به من دادن که با نامزدشون تلفنی هم صحبت کنم .
    ولی چیزی که آزارم میده اینه که حس میکنم ایشون مدام داره منو با نامزد سابقشون مقایسه میکنه و یه جورایی میخواد همه جوره من به اون سر باشم تا بتونه فردا با افتخار کنار من راه بره .
    نمیدونم شایدم اشتباه میکنم . یا میگه من که پسندیدمت ولی خواهرام سخت گیرند و نمیخوام اما و اگری توی انتخابم بیارن .
    منم بی تعارف گفتم : مگه از لحاظ ظاهری خواهرات کاملاً بی نقصند و شرایط خودشون ایده آله که دنبال یه مورد تاپ هستند .
    که حتی فکر میکنم به ایشون بر خورد این حرف من .
    حالا نمیدونم افکارم درسته یا نه ؟ ایشون مرددند؟ این حرفا چیه که میزنن؟ من میترسم فردا توی زندگی توقعات اینچنینی از من داشته باشند که من نتونم از پسش بر بیام . آیا آدمی که اینقدر ظاهر بینه به درد زندگی مشترک میخوره ؟
    الان هم واقعاً سر درگمم . اصلاً دلم نمیخواد باهاش حرف بزنم . حرفهایی دیشب زده که ازش خوشم نمیاد . دوسش دارم ولی حس خوبی نسبت بهش ندارم .
    از دیشب چند بار تماس گرفته ولی حوصله جواب دادن به تماسهاشو ندارم . اصلاً میخوام چند هفته ای ازش دور باشم به دور از احساس تصمیم بگیرم . وقتی بهش میگم بیا یک یا دو هفته نه به هم زنگ بزنیم و نه اس ام اس و درست به رابطمون فکر کنیم میگه : بیخود کردی ، لازم نکرده ، فکرت جای دیگه است و...............
    از حرفهایی که میزنه بیزارم . از اینکه میگم اینو نگو من خوشم نمیاد و تکرار میکنه و میخنده بیزارم .
    من اکثراً با خنده میگم : این حرفو نزن یا ادامه نده یا این جمله ات ناراحتم میکنه ولی ایشون انگار نه انگار من خواسته ای دارم و کار خودشو انجام میده .
    خیلی منم منم میکنه .
    باورتون میشه حتی دیشب به من میگه برو اسمتو عوض کن . به احتمال خیلی زیاد شوخی میکرد ولی چرا این حرفها رو میزنه ؟
    در صورتیکه منم میتونم از ظاهرشون ایراد بگیرم ولی همیشه یادم دادن شخصیت آدمها مهمتره و چیزی نگفتم و فکر میکنم ایشون اینا رو به حساب خوب بودن خودشون گذاشتن .
    مدام تکرار میکنه من آدم خودخواه ، خود شیفته و لجباز و یه دنده ای هستم و تو باید بپذیری .
    و یه رفتار دیگه اش که ناراحتم میکنه اینه که میگه : من تو رو واقعاً دوست دارم و به انتخابم شک ندارم و به خاطر بدست آوردنت هر چی باشه انجام میدم با اینکه میتونستم همین جا توی شهر خودمون با هر کی که انگشتم رو روش بذارم ازدواج کنم .
    یه جورایی فکر میکنه انگار لطف میکنه که میخواد باید با من ازدواج کنه .
    من نمیخوام از خودم تعریف نا به جا بکنم ولی دختری هستم که از لحاظ خانوادگی و اجتماعی مورد تایید همه هستم و به قولی خیلی ها آرزوی وصلت با خانواده منو دارند.
    من ظرف 1 سال آینده موقعیتم خیلی بهتر از اینی خواهد شد که هستم .
    از ترم آینده قراره توی دانشگاه وابسته به محل کارم تدریس کنم . موقعیت کاری بالاتری خواهم داشت و ............
    همین الان هم بین همکاران و دوستان خانوادگی خواستگارانی دارم که شرایطشون در حد همین آقا هست و امتیازی هم که به این آقا دارند اینه که توی شهر خودم هستند و نیازی نیست که من از خانوادم دور بشم ولی متاسفانه ایشون فقط خودشو میبینه .
    و من هم سعی نکردم این مسائل رو به روشون بیارم چون نمیخوام حتی اگه یه اپسیلون احتمال میدم با هم زیر یه سقف بریم منتی من سرشون بذارم یا بخوام غرورشون رو جریحه دار کنم .
    من توی خانواده ای بزرگ شدم که مرد سالار بوده و احترام به همسر همیشه چیزی بوده که مادرم به ما یاد داده و همیشه گوشزد کرده ولی ظاهراً این آقا کوتاه اومدنهای منو به حساب برتر بودن خوشون گذاشتن .
    تا حالا قرار بود ظرف 1 یا 2 ماه همه چیز رسمی بشه ولی الان میگن تا 3 ماه آینده امکانش نیست . به نظرتون خواستش معقوله که دوباره بخواد بیاد همدیگرو ببینیم .
    من گفتم : با خانوادتون تشریف بیارید خونمون ما که قرار نیست غل و زنجیر با پاتون بزنیم اگه خانواده ها و شما نپسندیدید خوب همه چی تموم میشه .
    من میخوام رسماً اقدام بشه ولی ایشون اصرار داره یه بار دیگه حتماً همدیگرو ببینیم .
    بعدشم گاهی فکر میکنم اونقدر که ادعا میکنه و سنش هست پخته و بزرگ نشده .
    اگه تو هنوز مرددی و ظاهر منو به قول خودت کاملاً ندیدی پس چطور مدام داری از آینده حرف میزنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
    و مدام منو همسر خودت خطاب میکنی ؟ آیا این رفتارهاش طبیعی و معقوله ؟
    تو رو خدا کمکم کنید .
    حالم خوب نیست . روزا و شبهای بدی رو میگذرونم .
    از همتون ممنونم و دوستون دارم .

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    سلام دوست عزيز
    به نظر من اين آقا چون تونسته با شما رابطه داشته باشه الان فكر ميكنه كه چي هست !!!!! شايد فكر ميكنه كه حالا كه شما از ايشون خوشتون مياد يه چيزي داره كه از همه برتر و بالاتره !!!!يعني به نظر مياد كه يه جورايي ايشون دچار خود بزرگ بيني شده و فكر ميكنه كه نسبت به همه برتره و شما هم چون ايشون رو ميخواين بايد باهاشون كنار بياين !!!!!!
    ولي اين موضوعي كه ايشون حرفش دوتا شده و اول يه چيزي ميگه و بعدش يه چيز ديگه ميگه كمي نگران كننده هستش ..... حالا اگه سنشون كم بود ميگفتيم بچه است و خودشم نميدونه از زندگي چي ميخواد و نميتونه درست تصميم بگيره ولي سنشون كه به ظاهر خوبه و بايد پخته تر از اين باشن كه همچين رفتارهايي از ايشون سر بزنه.....
    شايد ميخواد يه بار ديگه شما رو ببينه و بسنجه كه آيا لياقتش رو دارين يا نه؟؟؟؟!!!!! من هم دقيقا يك سري از مشكلات شما رو داشتم : مثلا شوخي بي مورد ميكرد و ميگفتم شوخي نكن. ميگفت باشه ولي دوباره روز از نو روزي از نو ( يعني اين جزئي از شخصيتشونه و احتمالا نميشه تغيرش داد ) يا من از يك سري حرفايي خوشم نميومد و اون ميزد..... منظورم اينه كه دركتون ميكنم كه چي ميكشين
    يه جورايي انگار كه ميخواد شما رو كوچيك كنه و خودش رو بزرگ جلوه بده و سرتون منت بگذاره كه داره مياد شما رو بگيره
    عزيزم به نظرم بهتره كه كمي سنگين تر با ايشون برخورد كني كه فكر نكنه كه چه خبره !!!!! شما هم وضعيت مالي و اجتماعي خوبي داري و محتاج ايشون نيستي ....
    نظر كلي من اينه كه ايشون يا دچار خود بزرگ بيني شده و شك داره كه شما در حد اون باشين يا نه !!!! يا اينكه شما رو نميخواد و داره بهونه مياره
    خيلي احتمالات وجود داره .....
    بهتره كه بهشون ثابت كنين كه چيزي از ايشون كم ندارين !!!!
    البته اگه واقعا بهتون علاقه داشته باشه و شما رو بخواد كه مياد خواستگاري ولي يه چيز رو ميدونم و اون اينه كه تا ابد خاطرات تلخ الانتون باهاتونه و آزارتون ميده !!!! تازه اگه خدايي نكرده بخواد توي زندگي هم همين رفتار رو داشته باشه شما ميتونين ادامه بدين و تحمل كنين؟؟؟؟؟
    به نظرم بهتره كه عاقلانه تصميم بگيرين
    موفق باشين

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 اردیبهشت 88 [ 10:09]
    تاریخ عضویت
    1387-5-31
    نوشته ها
    428
    امتیاز
    6,511
    سطح
    52
    Points: 6,511, Level: 52
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    80

    تشکرشده 79 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    خواستم بنویسم دیدم خانومroya-b همه ی حرفای منو قبلا زده ناراحت نشی ولی بنظر میرسه طرفت برعکس سنش از نظر فکری بچه ست!

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 دی 91 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    338
    امتیاز
    4,957
    سطح
    45
    Points: 4,957, Level: 45
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 286 در 92 پست

    Rep Power
    49
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    سلام دوست من
    میشه برامون بگید که شما از چه راهی با این آقا آشنا شدی؟
    [align=justify][align=center]
    [size=large]عشق یکسان ناز درویش و توانگر میکشد
    این ترازو سنگ و گوهر را برابر می کشد[/size][/align]
    [/align]

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 دی 87 [ 09:40]
    تاریخ عضویت
    1387-5-24
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    3,486
    سطح
    36
    Points: 3,486, Level: 36
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    سلام دوستان خوبم
    ممنون از اینکه به مشکلم بها دادید و تا جایی که تونستید راهنماییم کردید.
    از پریشب پاسخ تلفن هاشو تا دیروز عصر ندادم ، زنگ پشت زنگ و اس ام اس پشت اس ام اس . توی آخرین اس ام اس هم کلی خواهش کرده بود که فقط یه لحظه صدامو بشنوه تا خیالش راحت بشه حالم خوبه .
    منم جوابشو دادم ، خیلی نگران بود . وقتی گفتم حالم بد بود و از دستش ناراحت و عصبانی هستم و علتش را هم تا حدودی توضیح دادم. عذر خواهی کرد و گفت : قول میدم دیگه اذیتت نکنم و هر چی که تو بخوای در موردش حرف بزنیم و دیگه کاری و رفتاری نمیکنم که ناراحت بشید .
    ولی بهش گفتم من زمان میخوام تا فکرامو بکنم ، تو هم فکراتو بکن . گفنت : نه خواهش میکنم من نمیتونم حتی یه ساعت ازت بی خبر باشم . اینقدر اذیتم نکن فقط اگه یه بار دیگه ناراحتت کردم هر تصمیمی که خواستی بگیر .
    خلاصه خیلی سرد ازش خداحافظی کردم . 1 ساعت بعد تماس گرفت و گفت : خواهر بزرگم میخواد باهات حرف بزنه . منم چون قبلاً هم ایشون میخواستن و من توی شرایطی نبودم که بتونم صحبت کنم این بار قبول کردم و با خواهرش حر ف زدم . چیزی که برام جالب بود این بود که خواهرش ازم پرسید : برادرم که اذیتتون نمیکنه ؟ منم با تعارفات معموله جوابشونو دادم . ولی فهمیدم که اینقدر از این موضوع ناراحت بوده که حتی به خواهرشم گفته و در واقع حرف زدن من با خواهرش میخواسته نقطه عطفی باشه برای از سر گرفتن رابطه سابقمون .
    خواهرشم مدام تاکید میکرد که به زودی خدمت میرسیم و از این حرفها .
    تا اونجایی که میدونم خانوادش با من هیچ مشکلی ندارند و اونقدر که اونا مشتاق آشنایی با خانواده من و خود من هستند ایشون هنوز آمادگی نداره .
    این آقا با اینکه فوق العاده آدم سالم و از خانواده خوب و سرشناس و تا حدی مذهبی هستند ولی زیاد پایبند روزه و نماز نبودند و از زمانیکه ما با هم آشنا شدیم (ایم مبارک ماره رمضان) این آقا با صحبتهایی که با هم داشتیم کل روزه هاشون رو گرفتن و نمازشونم میخونن و مادرشون به همین خاطر حس خاصی نسبت به من دارند .به قول خودشون من بر عکس نامزد قبلیشون هستم و خانوادش هم با مورد قبلیشون به خاطر تفاوت فرهنگی و اعتقادی مخالفت داشتن.
    و اما نحوه آشنایی ما کاملاً اتفاقی بود ، البته برام خیلی جالبه که بدونم نحوه آشنایی چه تاثیری به حل مشکلم میکنه ؟
    توی اداره ای که من کار میکنم ، ایشون توی یه مزایده شرکت کرده بودن که واحد ما مسئول مزایده و مناقصه هاست و ایشون برای پیگیری کاراشون با من در تماس بودن و اینطوری با هم آشنا شدیم . و بلافاصله بعد از 3 هفته هم همدیگرو دیدیم تا بیهوده نخوایم ادامه بدیم . چون توی سن و شرایط ما این بچه بازیها اصلاً جالب نیست .
    من گاهی فکر میکنم ایشون میخواد خودش رو پیش من بزرگ جلوه بده تا یه سری چیزا خودشو نشون نده . مثل اختلاف تحصیلاتی که داریم . به قولی چون توی یه سری مسائبل من از ایشون جلوترم ، میخواد اونارو بی اهمیت جلوه بده تا اینطوری توی این رابطه مرد به زن سر باشه .
    بازم ممنون میشم کمک کنید .

  6. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 03 دی 90 [ 09:35]
    تاریخ عضویت
    1387-3-15
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    3,792
    سطح
    38
    Points: 3,792, Level: 38
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 28 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    سلام دوست عزیز
    دوستان اصل کلام و مطلب رو گفتند. اما من یه چیزی به نظرم رسید، شما چرا به اون افرادی که گفتنید بین آشنایان و همکاران ازتون خواستگاری می کنند، اجازه ی خواستگاری رسمی رو نمی دید؟ اگه باهاشون یکی دو جلسه صحبت کنید، شاید بتونید خیلی راحت تر تصمیم بگیرید و یکی از اونها رو انتخاب کنید. شاید شرایطشون بهتر از همین آقایی که میگید باشه. به نظرم بهتره از این به بعد قاطعانه پیش برید و تو رفتارتون با این آقا بیش از این انعطاف نشون ندیید و منطقی باشید نه احساساتی . فکر نکنید چون مدتی به ایشون فکر کردید و وقت گذاشتید حتما باید بهشون پاسخ مثبت بدین.
    الان که هنوز همسرش نیستید چنین رفتاری با شما داره، بعد ها چه خواهد کرد؟ ظاهرا این آقا شما رو قبول داره ولی می خواد شما بهترین باشید و واقع بین نیست.
    امیدوارم بهترین تصمیم ها رو بگیرید. ما رو بی خبر نگذارید.

  7. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    ساغي جان مردها تا ميبينن كه يه كم از نظر وضعيت مالي و ..... خوب هستن و شرايطشون براي ازدواج خيلي خوبه ، فكر ميكنن كه حقشونه كه بهترين دختر عالم نصيبشون بشه و بهتر از اونها توي عالم پيدا نميشه !!!
    قربونت برم من بهت نميگم كه به خواستگارهاي ديگه ات فكر كن ،‌چون احتمالا بي فايده است ( چون ميدونم اگه آدمي وابسته فرد ديگه اي شده باشه و بهش علاقه مند باشه نميتونه به كس ديگه اي فكر كنه ) ، اگه ميتونستي به خواستگار هاي ديگه ات فكر كني كه خوب حد اقل ميتونستي عاقلانه تر تصميم بگيري ولي احتمالا نميتوني درسته ؟؟؟؟
    اگه نميتوني به كس ديگه اي فكر كني اجازه بده كه بيان خواستگاريت و با خانواده شون بيشتر آشنا بشين.... برين تحقيقات و روند كار رو كه خودتون بهتر ميدونين
    سعي كنين كه بيشتر اون آقا رو بشناسين تا عاقلانه تر تصميم بگيرين
    ببينين كه آيا اون آقا دوباره رفتار هاي زشتش رو تكرار ميكنه يا نه ؟ اگه تكرار كرد شما هم به قول خودش ديگه ولش كنين و ازش جدا شين
    بهتره كه اگه كارتون به ازدواج رسيد با هم پيش يه مشاور برين تا بيشتر راهنماييتون كنه
    موفق باشي دوست گل و عزيز

  8. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 87 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-3-09
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,636
    سطح
    37
    Points: 3,636, Level: 37
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سردرگم و بلاتکلیفم

    diamond عزیز و roya.b مهربانم
    ممنون از راهنمائی و نظراتتون.
    این روزها که خیلی تلفن ها به خواسته من کم شده . و یه کم اوضاع فکری و روحیم بهتره . میدونید من هنوز نمیدونم واقعاً میخوام چکار کنم ؟ سر در گمم ؟ دیشب دوباره یه بحث جدیدی پیش کشیده ! میگه دوست داری مهریه ات چقدر باشه یا چی باشه ؟ منم که حوصله درگیری و اعصاب خوردی مجدد رو نداشتم . گفتم : در اینباره هر چی بزرگترها تصمیم بگیرند . ولی اون اصرار پشت اصرار که دلم میخواد نظر خودت رو بدونم . وقتی نظرمو گفتم. میگه : برای من خودت مهمی و اونقدر ارزش داری که هر چی بگی بگم چشم ولی دوست دارم بدونم من چقدر برات می ارزم ، اگه من بگم 14 تا با نصف تمام دارائیم قبول میکنی؟ گفتم : نه، خواهشاً دیگه بحث نکن بذار همه چیز به وقتش . حس میکنم از الان میخواد کم کم گربه رو دم حجله بکشه .
    مدام میگه : اگه خانوادت مخالفت کنن ، حاضری به خاطر من ازشون جدا بشی ، یا حاضری تا آخرش با تمام مشکلات بجنگیم تا به هم برسیم . یه جورایی میخواد منو مقابل خانوادم قرار بده . منم گفتم : اونقدر توی خانواده ارزش و اعتبار دارم که به حرفم و انتخابم بها بدن. و اگه واقعاً مشکل حادی نباشه در نهایت میتونم منطقی مجابشون کنم .
    دیشب گفت : با مادرت صحبت کن و ببین نظرش چیه ؟ خودشم گفت : 1 الی 4 هفته دیگه میایم خونتون . ظاهراً مادرشون خیلی اصرار دارند که خانواده ها زودتر با هم آشنا بشن .و تا هوا سردتر نشده روابط رسمی بشه . ولی میدونم که کارهای شرکتشون این روزا خیلی زیاده و ایشون به شدت درگیر . منم از اون روزی که با هم بحث کردیم اصلاً دیگه در مورد ازدواج ريا، کی میخوان بیان ، چکار میخواد بکنه هیچی نپرسیدم . و این خودشه که این روزا مدام در این مورد حرف میزنه ومن به احوالپرسی و یه کم صحبت در مورد اتفاقات وکارای روزانه اکتفا میکنم . میگه : اگه بخوای بگی فلان موقع بیاید یا فلان کار رو بکن منم انجام نمیدم بذارخودم کارامو مرتب کنم بهت میگم کی میایم . منم گفتم : باشه ، فقط 2 یا 3 روز قبلش خبر بده تا ما هم بدونیم کی میاید که بهش برخورد و گفت : ممنون از این همه احساسات و خوشحالی که به خرج دادی .
    میدونید مرددم . میترسم . الان یکی از همکارام خواستگارمه که شاید از لحاظ مالی از این آقا هم بهتر باشه و همشهری بودنمون هم تازه یه امتیازه . ولی به 2 دلیل ردشون کردم : 1- 10 یا 11 سال از من بزرگترند . 2- روحیاتمون زیاد به هم نمیخوره ، البته من اینطور برداشت کردم . چون ایشون توی یه واحد دیگه هستند و همکار مستقیم من نیستند .
    من خیلی پر جنب و جوش و اجتماعی و پر تحرک و فعال هستم ولی ایشون اینطور نیستند . یه آدمی که دنبال یه زندگی آروم و بی دغدغه هست . کسی که تا ازدواج کردیم میخواد بچه دار بشیم و........
    ولی من برای آیندم خیلی برنامه ها دارم ، میخوام ارشدمو تموم کنم . همزمان با کارم دوست دارم توی دانشگاه تدریس کنم . حتی به دکترا هم فکر میکنم . هر چند الان همین خواستگارمم که در موردش اینقدر مرددم هم با دکترا کنار نمیاد و میگه اونوقت فاصله تحصیلاتیمون زیاد میشه . و زیاد موافق نیست . من خیلی واسه آیندم برنامه داشتم . میخواستم با یه همرشته ام ازدواج کنم و هر دو بعد از ارشد بریم خارج از کشور برای دکترا و................
    الان هم همه این فکرا داره داغونم میکنه و واقعاً مرددم . هر چند این آقا واقعاً دوستم داره و میدونم برای خوشبختیم هر کاری میکنه . ولی نمیدونم همونی که میخواستم هست یا نه .
    خیلی چیزا رو اینجا نمیتونم بگم . چون هم آدی منو داره و هم اینجا میاد سر میزنه و من میترسم از حرفام ناراحت بشه البته شایدم نیاد .
    حتماً به یه مشاور مراجعه میکنیم و البته با خود این آقا هم در این مورد صحبت کردم و قراره قبل از اینکه جریانات رسمی بشه بریم پیش آقای سنگتراشان و با ایشون هم صحبتی داشته باشیم .
    شاید فکر کنید خیلی خود شیفته ام ولی وقتی خودم رو با دیگران مقایسه میکنم میبینم از هر لحاظ بهترم : خانوادگی ، تحصیلاتی ، مالی ، موقعیت کاری و اجتماعی ، ظاهری و .......
    گاهی حس میکنم این آقا با این کارا و رفتارش میخواد جلوی من کم نیاره واسه همین همه چیز رو در مورد من عادی جلوه میده ولی در مورد خودش بزرگنمایی میکنه . باورتون میشه وقتی ازش میپرسم از من به خانوادت چی گفتی میگه : چیز خاصی نگفتم ، یا نمیگم ممکنه پر رو بشی یا اینکه خودشون بیان بدونن بهتره .
    اگه توی شهر خودمون بود اینقدر تردید نداشتم . واقعاً می ارزه که بخوام از خانوادم به خاطرش دور باشم؟ دیروز خواهرم با مادرم سر بسته حرف زده تا نظرشونو بدونه . تا گفته یه شهر دیگه . مادرم گفته : پدرت حتماً مخالفت میکنه . این آقا هم میگه من میام شهر شما ولی وقتی میگم حاضری شرط ضمن عقد قرار بدیم عصبانی و ناراحت میشه و میگه حالا که میخواید اینطور بکنید اصلاً هر جا که من میگم باید بیای و حق نداری مخالفت کنی . واگه خانوادت این کارو بکنن من از سر لجبازی هم شده به شهر شما نمیام . تو رو خدا دوستان بیشتر نظر بدید و راهنمائیم کنید .
    ممنون که کنارمید و دوستون دارم . [/size]

  9. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اردیبهشت 92 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,234
    امتیاز
    8,567
    سطح
    62
    Points: 8,567, Level: 62
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 281 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    سلام سارا جان . دوست خوبم من از شما کوچکترم ولی فکر کنم این اقا 100005 آقایی باشه که من به نوع دیگه ای نمونش رو دیدم. از حرفاش کاملا معلومه الان داره فیلم بازی می کنه تا خرش از پل بگذره. از اون حرف های ناراحت کننده اش هم بفهم چند مرده حلاجه. هیچ مردی وقتی زنی رو واقعا برای ازدواج بخواد در مورد خیلی از مسائل قبل نامزدی صحبت نمی کنه و حریمشو نگه می داره.
    ببین تا خواستگاری نیومدن و با خانوادت آشنا نشدن به هیچی اعتمکاد نکن. تو با نامزد قبلی ام فرق داری و مامانم عاسقته و ... اینا همه قبل خواستگاری یک مشت حرف بیهوده است. به نظر من این جور مردها به هیچ عنوان قابل اعتماد نیستند . و تازه شما دو نفر شناخت چندانی از هم ندارید با تلفن نمی شه همدیگر رو شناخت. تازه شما از ایشون موقعیت خیلی بهتری داری. اگه هنوزم مایلی بگو بیان خواستگاری بعد با نظر خانوادت تصمیم بگیر .
    روی هر پله که بایستی خدا یک پله ازت بالاتره. نه به خاطر اینکه خداست. به خاطره اینکه دستتو بگیره...

    هر شب درانتهای شب نگرانیهایت را به خدا واگذار کن و آسوده بخواب. به هر حال او در تمام شب بیدار است ...

  10. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اردیبهشت 92 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,234
    امتیاز
    8,567
    سطح
    62
    Points: 8,567, Level: 62
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 281 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    دوست من چند تا از خصوصیات بد این اقا : از خود متشکره- اعتماد به نفس نداره- می خوا همیشه زن تو مشتش باشه - برای رسیدن به هدفش یا با زور جلو می ره یا با زبون نرم- صادق نیست- از اون تیپ مردهایی که اول ازدواج دنبال زنی بهتر از خودشونن ولی بعدش می خوان بکشنش پایین تا زنشون از خودشون سر تر نباشه .
    روی هر پله که بایستی خدا یک پله ازت بالاتره. نه به خاطر اینکه خداست. به خاطره اینکه دستتو بگیره...

    هر شب درانتهای شب نگرانیهایت را به خدا واگذار کن و آسوده بخواب. به هر حال او در تمام شب بیدار است ...


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.