به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 شهریور 95 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-16
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    2,724
    سطح
    31
    Points: 2,724, Level: 31
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 138 در 51 پست

    Rep Power
    26
    Array

    مشکل همسرم با خانواده ی من

    سلام دوستان.مدتبه مشکلاتم رو در این سایت به همراه دوستان حل کردم.ی مشکل جدید دارم ازتون درخواست کمک دارم.همسر من 15 سال تهران تنها زندگی کرده و پدرومادر من از وقتی عقد کردیم یعنی حدود ی سال پیش شدیدا بهش محبت میکردن و اون هم خیلی منو خونواده ام رو دوست داشت و همش پیش ما بود.اما چند وقت پیش منو خودش دعواهای شدیدی کردیم که یه شب تو اتاقم دعوادشد و داد و فریاد کردیم و پدرومادرم فهمیدن و اومدن تا حلش کنن.اونم خیلی عصبانی بود و کلی بی احترامی کرد و دعواشون شد.البته بعدش اشتی شد و قرار شد ادامه بدیم.اماداز اون موقع به بعد همسرم سر رفت و امد با خانواده ام خیلی اذیتم میکنه.البته ما عقدیم.اما در حد ماهی یکبارم حاضرم نیست بیاد خونه ی ما و با بهانه های مختلف هی در میره.هی میگه بریم بیرون.من خانواده ام خیلی دوسش دارن و مدام میگن دلمون تنگ شده.منم خجالت میکشم جلوشون.همسرم جز سالی چندروز با خانواده اش که یه شهر دیگه ان رفتوامدی نداره.بخاطر همین اصلا شرایط منو درک نمیکنه.من با خانواده ی خودم هرهفته جمع میشیم و باهم خیلی خوبیم.اصلا نمیتونه ببینه.اگرم بیاد در حد نیم ساعت بیشتر طاقت نمیاره و پامیشه میره.بااینکه پدرومادرو برادرام و عروسامون فقط و فقط بهش احترام میذارن و خم و راست میشن جلوش.نمونه اش فردا شب همه مون دورهمیم.قراره شنبه تا سه شنبه منو همسرم بریم مسافرت.بهش میگم بیا شامو میخوریم شب میریم خونه تو.میگه نه عصر میام ببرمت پیش هم باشیم.میگم خوب ما که چند روز باهم هستیم فرداشب فقط چند ساعت کنار منو خونواده ام باشیم قبول نمیکنه.واقعا داره زجرم میده.چون خودش رفتوامدی با خونوادش نداره منو درک نمکینه.الان حتما میگین لابد احترام نمیبینه.ولی واقعا خانواده من همه جور همه جور بهش احترام میذارن و انقد ادم بیمار و حرف دربیاریه که جز سلام و علیک میترسن حتی یه سوال ازش بپرسن.توروخدا راهنمایبم کنین چجوری چیکار کنم که بیاد و رفتو امد کنه؟

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 خرداد 95 [ 19:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-05
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    1,320
    سطح
    20
    Points: 1,320, Level: 20
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    58

    تشکرشده 39 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    جالبه منم همین مشکل و دارم با این تفاوت که همسرم مشکلی با رفت و آمد من با خانوادم نداره ولی سال تا سال خودش نمیاد خونه ما و حتی زنگ هم نمیزنه اعیاد رو تبریک بگه چه برسه به اینکه احوالشون رو بپرسه ... این درحالیه که من همه جوره هوای خانواده ایشون رو دارم .... فکر میکردم اگه با این مضمون تاپیک بزنم دوستان راهنمائیم میکنن اما حالا میبینم که از دیروز تا الان هیچکس به تاپیک شما جواب نداره این یعنی هیچ راه حلی به ذهن کسی نمی رسه

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم چیزهاییرو که میگم تجربه شخصیم و مطالعه در سایت هست
    شما بسیار وابسته خونوادتی و این کاملا اشتباهه و مخرب زندگی همسر شما یه مرده پس مستقل بودن رو لازمه زندگی میدونه مردا دوست دارن الویت اول زندگی همسرشون باشن و اگه فقط حس کنن اینطور نیست واکنشهای بدی رو ن.شون میدن که حداقلش همونی هست که همسر شما نشون داده و بسیار طبیعی هست چون شما شناختت از مردا کمه برات تعجب اوره شما برای اینکه رابطش با خونوادت بیشتر بشه باید نسبت به خونوادت جلو همسرت کمرنگتر عمل کنی یعنی نباید هدایم خونه مامانمینا خاهرمینا..... کنی باید از در سیاست وارد شی یعنی بگی باشه ما باهم باشیم خیلی بهمون خوشذمیگذره خودمون تو الویتیم لازم نیست تو هر جمعی خونوادگی ایشون هم تا اخر بشینه همین که چند ساعتی میاد واقعا لطف میکنه چون اولا غریبه هست و خیلی اون احساس راحتی رو باهاشون نداره و حوصلش سر میره دوم اینکه یه دعوایی با خانوادت رخ داده پس هم خجالتمیکشه یاد اونموفع میفته هم احساس بدی بهش دست میده پس شما بهش خیلی گیر نده کلا ه رو چیزی ادم زوم کنه طرف از همون زده میشه این یه اصله پس زندگیت رو خراب نکن ادم وقتی ازدواج میکنه خانواده خودش میرن الویت دوم این یادت نره وقتی زمان بگذره و ببینه شما مستقلی و الویت اول شما هست پس اون هم شمارو میذاره الویت اول یعنی رضایت شما براش مهم میشه و اون موقع هم سما باید زیاده روی نکنی
    ویرایش توسط ستاره زیبا : جمعه 30 مرداد 94 در ساعت 16:55

  4. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    khaleghezey (چهارشنبه 04 شهریور 94)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 شهریور 95 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-16
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    2,724
    سطح
    31
    Points: 2,724, Level: 31
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 138 در 51 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام دوستان ممنون از پاسخ هاتون.ستاره زیبا جان ممنون از جوابتون.درسته ادم مستقل میشه و الویتش باید همسرش باشه ولی ایشون واقعا ی جوری خودخواه محضن و هیچ احترامی برای خونواده ی من قایل نیستن.نمونش پدر من خیلی سخته براشون رانندگی چون قرص های ارامبخش و...میخورن.چندین ساله همه جا من میشینم.اگه تماس بگیره و من پشت ماشین باشم با مامانم دعوا میکنه.اصلا حرمت نگه نمیداره.درصورتی که یه ساله عقدیم و تمام خرج من با پدرمه.اصلا به روی خودشم نمیاره ولی از اونطرف فقط میخواد زور بگه.هیچ مهمونی و عروسی و هیچی و نمیاد.چون خودشم با خونوادش رفتوامد نداره و دغدغه ای نداره که من باهاش جایی برم براش اهمیت نداره که منو پدرومادرم ابرو داریم.نمونش عموم فوت کرد اصلا زحمت نداد به خودش که بیاد.واقعا ناراحتم.بازم اگه میشه کمکم کنین.ممنون میشم.نمیدونم چجوری باید باهاش برخورد کنم که به این قضیه اهمیت بده.

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    اون طور که از تعریف شما بر میاد، (اول خوب بودن وبعد اون اتفاق این شکلی شدن) نشون میده که یه خورده توی دور لج و لج بازی قرار گرفتن.
    به نظر من نیاز نیست این مقدار که شما انتظار دارید ایشون در جمع شما حضور داشته باشند، (البته نظر منه ها) منظورم اینه که همه مهمونیاتون، دور هم جمع بودناتون و ... رو حتماً حاضر باشن و کامل توی جمع باشن اما خب بعضی موارد مثل فوت اقوام و عروسی افراد نزدیک خانواده و ... وظیفشونه که باشن.
    مسئله ای که هست اینه که به قول قدیمیا گفتن دوری و دوستی و دقیقاً سر موضوع شما دقیقاً خودشو نشون داده، به نظر من موندن پسر توی خونه شما (زیادش) درست نبوده و همین موضوع باعث این اتفاق شده چون اگه این بگو مگو های شما اونجا اتفاق نمی افتاده ، پای خانوادت به میون کشیده نمی شده و این اتفاقات هم رخ نمی داد.
    (یه مثال زدم که حذفش کردم)
    پس شما هم انتظاراتتون رو پایین بیارید و با سیاست و در زمان خوشی ازش بخواید که بعضی اصول رو رعایت کنن. و انتظار نداشته باشید یه شبه این موضوع حل بشه و بریا حل شدنش مجبورید که صبر داشته باشید.
    دل آرام گیرد به یاد خدا

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 شهریور 95 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-16
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    2,724
    سطح
    31
    Points: 2,724, Level: 31
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 138 در 51 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام دوستای گلم.ممنون از راهنماییاتون.پس من اینجور نتیجه گرفتم که فعلا حساسیت نشون ندم و اصرار نکنم تا خودش کم کم درست بشه انشالله

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 شهریور 95 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-16
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    2,724
    سطح
    31
    Points: 2,724, Level: 31
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 138 در 51 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام دوستان.راستش خیلی دلم گرفته.احساس خستگی میکنم از رفتارای شوهرم.چهارروز باهم رفتیم مسافرت و خوب بود.توراه پدرم تماس گرفت که سرراه بیاین ماببینیمتون در کمال بی احترامی گفت نه.منو دم خونه مون رسوندو رفت خونه شون.حدود دوماهه خونه ما پا نزاشته.هرچی پدرومادرم سراغشو میگیرن اهمیت نمیده.اخر هفته پدرومادرم میرن یک ماه مکه و من مجبورم برم پیش ایشون.اما اصلا دلم نمیخواد برم.تودلم ازش پر کینه اس.هیچ ارزشو احترامی برای پدرومادر من قایل نیس.امشب ما برادرام وایشونو دعوت کردیم برای خدافظی پدرومادرم.اما طبق معمول نیومد.اخه مگه من چ گناهی کردم.چون خونوادش تهران نیستنو با احدالناسی رفتو امد نداره فک میکنه منم باید مث اون از مردم فراری باشم.خسته شدم.اونقد ک حتی فکر جدایی هم میاد توذهنم.من بهش محبت میکنم ولی تاثیری نمیزاره.فقط میخواد خودم باشم و خودش.از خونوادش و مادرش متنفرم که هیچیو یادش ندادن.یک ساله عقد کردیم حتی یک بار فقط بکبار خواهرش با من تماسی نداشت.ادمای سرد و بی احساس و...متنفرم ازشون....

  9. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    رها جان

    ببخشید این حرف را می زنم. سرزنشت نمی کنم. فقط می خوام بگم چرا نمی خوای واقعیت را ببینی؟

    وقتی با مردی ازدواج کردی که سابقه ازدواج ناموفق داشته

    15 سال تنها زندگی کرده

    وسواس شدید داره

    چطور انتظار رفتارهای عادی ازش داری؟

    هر کدوم اینا خودش می تونه دلیل خیلی از رفتارهای غیرعادی همسرت باشه. سه تاش با هم که دیگه ....

    همسرت نیاز به یک روانشناس خوب و یک دوره درمانی پیگیر و مداوم داره.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 شهریور 95 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-16
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    2,724
    سطح
    31
    Points: 2,724, Level: 31
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 138 در 51 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام شیدا جان.میدونم من خیلی اشتباه کردم بااین ادم ازدواج کردم اما از جدایی هم میترسم.راجع به وسواسش واقعا بهتر شده.طب سنتی رفته و با عرقیجات گیاهی خیلی بهتر شده.من خیلی ادما رو دیده بودم که سالها تنها زندگی کردن ولی خیلی رفتوامد دارن.واقعا فک نمیکردم انقد اذیت بشم روانشناس و مشاور هم ابدا نمیاد.چون ادم معروفیه از اینکه کسی مشکلاتشو بفهمه فراریه.با خودمن رفتارش خوبه.یعنی درحالت عادی مهربون و...است اما این تنها زندگی کردنش باعث شده نه پایبند رسم و رسومات باشه نه رفتوامدو...خیلی خسته شدم.یه ساله عقد کردیم هنوز من حلقه ندارم.چون بنظرش چیز مهمی نیست و عجله ای نیست...خسته ام.خیلی از مشکلاتم بااین سایت حل شد از راه محبت کردن ولی این خصلتش تغییری نمیکنه.مردد شدم برای ادامه...از ی طرف مشاوری ک خودم رفتم گف این ادم هیچ منطقی نداره و فقط با احساسش باید پیش بری و با محبتش جذبش کنی.خداییشم تا حدودی جواب گرفتم ولی نمیتونم همیشه محبت کنم بهش و گاهی از کوره در میرم و بهش سرکوفت ایراداشو میزنم یا غیر مستقیم از کارایی ک دیگران برا زناشون میکنن میگم.البته واقعا وقتایی که خیلی بهم فشار میاد.خیلی پشیمونم از ازدواجم.خیلی متفاوت بود با اونچهه خودشو نشون میداد و ادای ادمتی دلسوزو درمیورد.ازدواجم باهاش از سر دلسوزی بود نه یه انتخاب عاقلانه.بااین حال فک میکنم طلاق راه درستی نیست و من باید همه ی راهای ممکن روبرم.چون بابدیای زیادش خصلتای خوبیم داره مث: مقید بودن.اهل نمازو...رفیق باز نبودن.اهل دودودم نبودن.چشم پاک بودن.کوشاوتلاشگر بودن.درمواقعی ک محبت ببینه خیلی مهربون شدن و...
    نمیدونم واقعا.دلم میخواد مشکلاتمو حل کنم...

  11. 2 کاربر از پست مفید raha_ashegh تشکرکرده اند .

    فدایی یار (جمعه 06 شهریور 94), شیدا. (جمعه 06 شهریور 94)

  12. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    یا با مطالعه
    یا با کمک یه روانشناس

    اول ببین همسرت تو چه گروه شخصیتی جا می گیره و ویژگیهای شخصیتیش را بشناس
    بعد ببین در حالت اغراق شده، وقتی از حالت نرمال گروه شخصیتیشون فاصله می گیرن چه رفتارهایی دارند و چطور می شه از اون قسمتهای انتهایی منحنی آوردشون به قسمت متعادل.

    باید خوب بشناسیش تا بدونی چطور می تونی کمکش کنی.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.