به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 دی 95 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,341
    سطح
    20
    Points: 1,341, Level: 20
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ترس دختر 5 ساله ام از من

    با سلام
    من یه دختر 5 ساله دارم تا 2 سالگیش وقتی خطایی ازش سر میزد و عصبانیم میکرد کتکش میزدم به دست یا پاهاش سیلی محکم میزدم بچه اولم بود و اصلا نمیدونستم چجوری باهاش برخورد کنم آخرین باری که زدمش خیلی پشیمون شدم و خیلی گریه کردم و قسم خوردم که دیگه اونجوری کتکش نزنم الان تقریبا 3 سالی میشه که کتکش نزدم عصبانی میشم از دستش و دعواش میکنم وقتی خرابکاری چیزی میکنه ولی دیگه کتک نزدمش و هنوزم خیلی احساس گناه میکنم که کتکش میزدم .
    الان مشکل من ترس دخترمه خیلی ازم میترسه درحالیکه شب پیش خودم میخوابه و همدیگه رو بغل میکنیم و بعد کلی بوس میخوابه تمام روز هم به بهانه های مختلف بغلش میکنم و هزار بار بهش میگم خیلی دوست دارم و هیچوقت کتکت نمیزنم و تو عشق مامانی و نوازشش میکنم ولی همین که مثلا یه لیوان آب از دستش بریزه به من نگاه میکنه و مثل بید میلرزه و گریه میکنه و میگه مامان ببخشید نفهمیدم اون موقع واقعا داغون میشم که انقدر ازم میترسه خیلی خیلی دلم میگیره نمیدونم چکار کنم که این ترسش بریزه یا مثلا یه اتفاقی بیفته میترسه به من بگه میگه میترسم بهت بگم واقعا درمانده موندم خواهش میکنم راه چاره ای که بتونم اون ترس رو از دلش بیرون بیارم هیچ وقت هم نمیگه تو منو کتک میزدی نمی دونم یادش هست یا تو ناخودآگاه ذهنش مونده خواهش میکنم کمکم کنید

  2. 2 کاربر از پست مفید maman arina تشکرکرده اند .

    آخیش (پنجشنبه 29 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 29 مرداد 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آبان 94 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-05
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    375
    سطح
    7
    Points: 375, Level: 7
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 14 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز
    اول اینکه سعی کن به گذشته و اینکه با دخترت چه جوری رفتار کردی فکر نکنی.اتفاقی ست که افتاده.از حالا به بعد مهمه.من که مثل شما مادر هستم و دو فرزند دارم و روزهای بچه داری رو گذروندم و همچنان در حال گذران هستم میفهمم چی مگید.شاید این حرفها رو آقایان یا خانمهای مجرد یا خانمهایی که هنوز بچه دار نشدند درک نکنند اما من وبسیاری از مادران دیگه میدونیم که این مسائلی که شما تجربه کردی برای همه مادران پیش اومده.بخصوص در مورد فرزند اول.شیر دادن _ضعف خود مادر _بی خوابیها _وقت کم آوردن برای خود_نرسیدن مادر به خودش و بی تجربگی در کنار مسائل دیگر زندگی مثل گاهی مشاجره با همسر یا خانواده همسر و خیلی خیلی چیزهای دیگر باعث میشه آدم با اینکه عاشق بچشه اما نتونه رفتار درستی با بچش داشته باشه باور کن فقط شما نیستی.اما بعد از دوسال حال آدم خیلی بهتر میشه و میتونه خودش رو جمع و جور بکنه و من برای بچه دومم خیلی خیلی بهتر بودم و دیگه آماده هر خرابکاری یا کثیف کاری از طرف بچه هام بودم همین باعث میشه کمتر حرص بخورم و در نتیجه رفتار بهتری دارم.این از گذشته.
    اما از حالا به بعد کم کم ذهنیتش رو عوض کن.مثلا وقتی کاری کرد و ترسید شما خیلی با آرامش بگو :چیزی نیست مامان جان الآن جمعش میکنم یا جارو میزنم یا مثلا میشورمش.گاهی هم از خودش کمک بگیر برای جمع کردن خرابکاریش.گاهی شوخی قاطی کلامت کن و بخندونش.
    وقتی چیزی میاد بهت بگه هر چقدر ناراحت شدی اصلا بروز نده و سعی کن درکش کنی و به حرفاش کوش کنی.من دخترم از موقعی که کوچیک بود باهش گاهی خلوت میکردم و مثلا حرفای خودمونی و خصوصی میزدم.از همون دور ان پش دبستانی از مهد برام تعریف میکرد.یکبار یک موضوعی رو برام گفت از بازیهاشون با بچه ها.اون لحظه ناراحت شدم ولی با هیجان و خنده حرفاش رو گوش کردم تا تشویق بشه که همه چیز رو برام تعریف کنه بعد فردابا مربی مهد صحبت کردم و فهمیدم موضوع چی بوده الآن هم که دخترم مدرسه میره به حرفاش گوش میدم و همیشه از وقتی که تو سن دختر شما بود بهش میگفتم که عزیزم هر وقت هر جا برات مشکلی پیش اومد به مامان بگو نترس من کمکت میکنم.خلاصه باید با دخترت دوست باشی بخصوص برای دختر بهترین دوست مادر هست.باید با شما بهش خوش بگذره و شما رو یک مادر خوش رو و آسان گیر ببینه تا نترسه و اعتماد بکنه کامل از حالا تا آینده.موفق باشی.مامان بودن سخته.

  4. 4 کاربر از پست مفید همسر تشکرکرده اند .

    maman arina (پنجشنبه 29 مرداد 94), آخیش (پنجشنبه 29 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 29 مرداد 94), شیدا. (پنجشنبه 29 مرداد 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 دی 95 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,341
    سطح
    20
    Points: 1,341, Level: 20
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی ممنون که جوابمو دادید
    راستش من 3 ساله که دارم همین چیزایی که شما گفتید رو انجام میدم ولی دخترم اصلا فرق نکرده هر وقت اشتباهی چیزی انجام بده خیلی آروم میگم اصلا اشکال نداره دخترم من تمیز میکنم تو گریه نکن عزیزم من هیچ وقت کتکت نمیزنم من خیلی خیلی دوست دارم هیچ وقت ازت ناراحت نمیشم و میبوسمش ولی بازم دفعه بعد که یه اتفاقی بیفته بازم سریع به من نگاه میکنه و میلرزه و گریه میکنه و میگه نفهمیدم مامان نفهمیدم و این وضع الان 3 ساله همین طوره خیلی ازم میترسه و من خیلی ناراحت میشم و غصه میخورم
    منم مثل شما سعی میکنم همش باهاش حرف بزنم درباره مهد و دوستاش و همه چیز و همیشه بهش میگم من و تو با هم دوستیم و هیچ وقت از هم ناراحت نمیشیم و همه چیز رو به همدیگه میگیم ولی این ترس هنوز باهاش هست

  6. 2 کاربر از پست مفید maman arina تشکرکرده اند .

    آخیش (پنجشنبه 29 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 29 مرداد 94)

  7. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    فقط از شما می ترسه؟

    اگه شما خونه نباشید و پیش باباش یا مادربزرگش باشه همین رفتار را داره؟ ظرفی بشکنه، چیزی خراب بشه؟

    تو خونه دیگران چی؟

    شاید مربوط به شما نباشه و با همه همینطوره ؟!

    رفتار خودش در مقابل به اصطلاح خرابکاریهای شما چطوره؟
    مثلا ظرفی از دست شما بیفته بشکنه، اگه بهش بگی ترسیدم یا ناراحت بشی و مثلا بهش پناه ببری، چه برخوردی داره؟ چطوری دلداریتون می ده؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    maman arina (پنجشنبه 29 مرداد 94), آخیش (پنجشنبه 29 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 29 مرداد 94)

  9. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array


    سلام


    شیدا خانم سئوال خوبی کردن ، ببنید ترس علتی دیگری ندارد

    حتما پیگیر با شید
    ممنون .

    ................................................

    تو یه مهمانی بودیم ، یکی از بچه های اقوام از دستش لیوان افتاد - شکست - به ما نگاه می کرد می تزسید !

    رفتم جلوی اون ، یه لیوان برداشتم از دستم انداختم شکست

    بهشت گفتم ناراحت نباش - اشکال نداره - ترس نداره که !

    دیدی من هم شکستم !

    این فامیل ما دست منو گرفت برد ، گفت باغبان جان شوخی با همه ، با لیوان من هم شوخی !

    گفتم راه دیگری نداشت !

    ................................................


    به نظرم وقتی با ترس کودکان بازی کنیم - اون ترس براش تفریح میشه

    بیشتر باهاش بازی کنید - اشتباهاتی که می کنه را شما هم تکرار کنید

    مثلا جلوی شما لیوان شکست - برید جلوش یه لیوان بشکنید( البته به صورت بازی و خنده دار ) - و بگید مهم نیست - منم زیاد شکستم !

    نباید کودک را سرزنش کنیم - باید باهاش دوست باشیم .

    به نظرم شما میتونی .


    موفق باشی.




  10. 6 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    maman arina (پنجشنبه 29 مرداد 94), sahar67 (پنجشنبه 29 مرداد 94), یاس پاییزی (پنجشنبه 29 مرداد 94), آخیش (پنجشنبه 29 مرداد 94), افسونگر (پنجشنبه 29 مرداد 94), سرشار (پنجشنبه 29 مرداد 94)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    من خودم هنوز بچه ندارم متاسفانه و نمیدونم تربیت بچه چطوره اما یه چیزی مثل روز روشن جلو چشامه از کودکیه خودم

    مادرم معلم بودو همیشه سرش شلوغ بودودرگیر

    یادمه هیچ وقته هیچ وقت مارو کتک نمیزد اما هروقت کار بدی میکردیم میگفت بذار فلان کارو انجام بدم میام به حسابت میرسم عملا خودش بهمون فرصت میداد چون همیشه حسابرسی رو موکول میکرد به بعد انجام کارش همین یک جمله برای ترس من از مادرم کافی بود

    من هروقت کار بدی میکردم و مادرم اونجوری میگفت من میرفتم خودمو تو کمد رختخواب قایم میکردم و تا یکی دو ساعت بیرون نمیومدم قشنگ یادمه

    هر لحظه منتظر بودم مادرم بیاد به حسابم برسه بعد که میدیدم خیلی از زمان اون اتفاق افتاده و قاعدتا باید مادرم کارش تموم شده باشه اما نیومد دنبالم اروم از کمد میومدم بیرون و تو دلم میگفتم من چون قایم شدم مامان یادش رفته بعد اروم میرفتم جایی که مادرم بود وقتی نمیدیدم که بخواد دعوام کنه تو دلم بهش میخندیدم میگفتم مامان خرابکاریمو فراموش کرد


    هیچ وقت فکر نمیکردم مادرم داره الکی خط و نشون میکشه واقعا هربار باورم میشد و هربار خیلی میترسیدم

    حتی یه بار که مادرم به خواهر کوچیکترمم همینو گفت من بهش قایم شدن تو کمد رختخوابو پیشنهاد داده بودم و گفته بودم بری اونجا مامان یادش میره بعد دیگه به حسابت نمیرسه

    با اینکه حتی یکبار هم مادرم مارو کتک نزده بود اما همیشه ازون حرفش میترسیدم

    بچه ها خیلی دنیای کوچیکی دارن و خیلی روی پدر مادرشون حساب میکنن فکر میکنن هرچی اونا بگن قطعا اتفاق میفته واسه همینه حتی یک اخم یا یک حرف شما میتونه بچتونو بترسونه

    سعی کنید اینو از ذهنش پاک کنید که دعواش میکنید هروقت کار بدی کرد اروم ازون محل ببریدش و بغلش بگیرید بذارید حس امنیت داشته باشه بعد به تمیز کاری مشغول بشید

    در اخر بهتون افرین میگم که اینقدر مادر مهربونی هستید که به همه چیز دقت میکنید
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  12. 5 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    maman arina (پنجشنبه 29 مرداد 94), یاس پاییزی (پنجشنبه 29 مرداد 94), آخیش (پنجشنبه 29 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 29 مرداد 94), سرشار (پنجشنبه 29 مرداد 94)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 دی 95 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,341
    سطح
    20
    Points: 1,341, Level: 20
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شیدای عزیز
    دخترم از پدرش تقریبا اصلا نمیترسه
    خونه مامانم بود یه بار تخم مرغ از دستش افتاد شکست خواهرم گفت خیلی گریه کرد و ترسید ولی من اونجا نبودم
    وقتی هم که من مثلا چیزی بشکنم میگه وای مامان اشکال نداره چیزی نیست ولی ترس و گریه نمیکنه
    همونطور که قبلا گفتم چون وقتی کوچیک بود کتکش میزدم احساس میکنم هنوز تو ناخودآگاه ذهنش هست و از من میترسه من خیلی وقتا ازش میپرسم عزیزم چرا از من میترسی میگه نمیدونم مامان من ازت نمیترسم شوهرم میگه تو با بچه مثل یه بزرگسال رفتار میکردی واسه همین نتیجش این شده که ازت میترسه
    یه بار رفته بود خونه مادرشوهرم من خودم با خانواده شوهرم مشکل دارم و دوست ندارم دخترمو زیاد بفرستم اونجا ولی هیچ وقت به خودش مستقیم نگفتم نرو اونجا یا با بچه های اونا بازی نکن و هیچ اسمی هم هیچ وقت پیشش نیاوردم که مثلا با شانا که دختر خواهر شوهرمه بازی نکن وقتی برگشت شوهرم پیش اون بهم گفت دخترت با شانا اونجا بازی میکرد همین که شوهرم گفت شانا یهو این بچه مثل دیوونه ها شد با گریه و زاری داد زد نه بابا نه بابا توروخدا نگو بابا نگو چرا گفتی و انقدر گریه کرد که حد نداره من انگار یکی یه چکش گنده کوبیده بود به سرم اول هاج و واج بودم بعدش دیگه اشکام خودشون سرازیر شدم اون شب از غصه و ناراحتی و گریه تا صبح نخوابیدم دخترم هم انقدر گریه کرد تا خوابش برد و هر چقدر من اصرار کردم که بیا بغل مامان نیومد واسه من اصلا ناراحت کننده نبود که با کی بازی کرده باشه و همون شب درحالیکه گریه میکردم بهش گفتم عزیزم وقتی میری اونجا با همه بچه ها بازی کن مگه من بهت گفتم با شانا نباش گفت نه ولی اون شب احساس کردم قلبم از جاش کنده شد وقتی ترس دخترمو دیدم

    باغبان عزیز
    کارت خیلی جالب بود حتما امتحانش میکنم شاید نتیجه خوبی واسه منم داشته باشه

    سحر عزیز
    خیلی ازت ممنونم انشالله مادر میشی و شیرینی و سختی مادری رو میبینی
    مامان من خیلی سخت گیر بود عاشق عاشق بچه هاش بود ولی خیلی از دستش کتک خوردیم البته الان برعکس شده و صبر و تحملش خیلی بیشتر شده الان میگه من اصلا کتکتون نمیزدم ههههه و بچه هامون اونجا رو رو سرشون خراب کنن خم به ابرو نمیاره
    من حتی الآن که شوهر کردم و 3 تا بچه دارم ازش میترسم و حساب میبرم
    من دوست دارم من و بچه هام مثل دوست باشیم دلم آتیش میگیره وقتی میبینم ازم میترسه

  14. 2 کاربر از پست مفید maman arina تشکرکرده اند .

    باغبان (پنجشنبه 29 مرداد 94), شیدا. (جمعه 30 مرداد 94)

  15. #8
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array




    سلام


    ببخشید تفریح را یادم رفت بگم :


    یکی از کارهایی که به نظرم پدر و مادرها باید انجام دهند - برای تقویت روحیه و شادی فرزندانشان اینکه

    براشون یه تفریح خاص در نظر بگیرند .

    مثلا نقاشی .


    من یه سایت براتون معرفی می کنم اونجا می تونید از طریق آن به فرزندتان نقاشی یاد بدید

    یکی از روش های دوستی پدر و مادرها با فرزندان اینه که با هم نقاشی بکشند!

    وقتی نقاشی کشید براش جایزه بخرید - تشویقش کنید

    How to Draw a Penguin | Fun Drawing Lessons for Kids & Adults

    می تونید کتاب ها و سی دهای آموزش مرتبط با نقاشی هم در بازار پیدا کنید .

    بریدش پارک - با هم ورزش کنید - کارتون های خنده دار ببنید متناسب با سنش .

    ...........................................


    وقتی ما یه اتفاقی تو زندگی مون می یافته -اون میشه خاطره !

    یه سلسله رشته های عصبی در ذهنمان پدید می یاد - که در ذهنمان ثبت میشه .

    برای اینکه این خاطره از بین بره - نباید بهش فکر کنیم و یا اون خاطره را عوض کنیم .

    مثلا فرزند شما از اینکه لیوان شکسته می ترسته - خب اگر ما جلوش به صورت خنده دار لیوان بشکنیم و بگیم چیزی نشده که !

    بچه خیالش راحت میشه - حالا باید ذهن بچه را عوض کنیم - چطوری :

    با نقاشی کشیدن - تفریح - کارتون و.......


    موفق باشی.






  16. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    یاس پاییزی (پنجشنبه 29 مرداد 94), آخیش (پنجشنبه 29 مرداد 94), سرشار (پنجشنبه 29 مرداد 94)

  17. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    بهتره با یک روانشناس کودک مشورت کنید.

    این روش را امتحان کنید ببینید چیزی دستگیرتون می شه؟

    یک خرابکاری را به شکل ساختگی بندازید گردن یکی از عروسکهاش (مثلا وسط بازی یا هر طور خودتون بلدید)
    صداش کنید و بگید این عروسک تخم مرغ را شکست یا شکر را ریخت و حالا خیلی گریه می کنه یا می لرزه و من نمی تونم آرومش کنم، تو می دونی چشه؟ شکر ریخته چیزی نشده که اینقدر ترسیده. چرا عروسک اینقدر گریه می کنه؟
    شاید احساس خودش را به جای عروسکش بگه.

    یا همین اتفاق را تکرار کنید بگید شکر ریخت بیا جمعش کن و بچه ات را آروم کن
    ببینید چطوری با بچه اش حرف می زنه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  18. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    یاس پاییزی (جمعه 30 مرداد 94), باغبان (یکشنبه 01 شهریور 94)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 02 مهر 95 [ 23:41]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    3,832
    سطح
    39
    Points: 3,832, Level: 39
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 118
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    128

    تشکرشده 312 در 128 پست

    Rep Power
    32
    Array
    به نظر منم حتما با یه روانشناس کودک مشورت کنین و راهکار بخواین
    اما یه چیزی که به ذهنم میرسه اینه که لطفا وقتی بچه دچار این عکس العملهای ترس میشه شما جلوش گریه نکنین...دیدین که سری پیش که شما گریه میکردین اون حتی دیگه نیومد بغل شما ...اون نمیتونه مسایل را درست حلاجی کنه و وقتی میبینه که شما دارین گریه میکنین تو ذهن خودش لابد این فکر میاد که دوباره یه کار بدی کرده که مامانش اینطوری داره با گریه واکنش نشون میده. پس سعی کنین عکس العملهایی مثه هاچ و واج موندن و یا گریه و ...رو نداشته باشین و خودتون رو کنترل کنین و با خونسردی و با محبت باهاش برخورد کنین و یه جورایی اگه موقعیتی هست کلا حواسش رو از موضوع پرت کنین و به یه موضوع دیگه ذهن و حواسش رو مشغول کنین

  20. 2 کاربر از پست مفید gisooo تشکرکرده اند .

    باغبان (یکشنبه 01 شهریور 94), شیدا. (شنبه 31 مرداد 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.