سلام دوستان یه عالمه حرف تو دلم قلمبه شده بود امروز می خام بعد کلی مدت اینجا بنویسمشون
من 32 سال دارم حدود سه سال پیش عاشق دختری شدم من کلا به ازدواج فکر نمی کردم وگرنه شرایطش رو داشتم من نقاش هستم و تقریبا معروف هستم گرافیست یک شرکت بزرگ هستم خانه دارم و مغازه ای هم دارم منطورم این است که شراط ازدواج را داشتم اما تا بحال به فکرش نبودم لیسانس گرافیک هم دارم
خانوادم خیلی دختر به من معرفی می کردند اما من زیر بارش نمیرفتم چون مادرم هم خیلی به من وابسته است حتی تمام کارهای خصوصی مادرخاهرم را من انجام میدم چون پدرم خوش گذران است
سال پیش ناخاسته عاشق دختری شدم که 12 سال از من کوچکتر بود <br>زیبایی چهره و نجابتش صداش و نوع صحبت کردنش من رو شیفته ی خودش کرد(داخل شرکتی که کار میکرد دیده بودمش کلی زیر نطر داشتمش نزدیک یک ماه که بفهمم نامزدی نداشته باشه و دختر خوبی باشه و اینطور هم بود بعدش
با مادرو خاهرم درمون گذاشتم اونها رفتن بطور نامحسوس به اون شرکت و رویارو دیدن باهاش حرف زدن و فهمیدن که گفته تازه دیپلمش رو گرفته فهمیدن که 12 سال اختلاف سنی داریم!!!!!
من اهل دوست شدن این حرفها نبودم و ازشون خاستم که برای خاستگاری اقدام کنن
اما خاهر بزرگم به من گفت اگه ما الان بریم خاستگاریش مطمنن جوابش منفیه چون سنش کمه تو با خودش صحبت کن اگر نرم شد برای خاستگاری اقدام کنیم خودشون هم متعتقد بودند
که دختر بسیار خوبیه و بزرگتر از سنش و همشون از رویا خوششون اومد بعد از تحقیق
من هرجور شده ادرس ایمیل کاریش رو پیدا کردم و براش شعری که گفته بودم رو ارسال کردم..جواب نمیداد تا اینکه بعد از چندماه خواهش جوابم رو داد و قرار شد داخل کافه شرکتشون باهم چای بخوریمخلاصه اینکه از همون اول گفت قصد ازدواج نداره و سنمون هم اختلاف زیادی داره من
لیسانس بودمو اون هنوز درسش رو نخونده ولی من انقدر صحبت کردم تا حاضر شد یک مدت ارتباط داشته باشیم من روزب روز عاشقتر میشدم که بعد چندروز گفت موهای بلندم رو دوست نداره و من که از بچگی عاشق موهام بودم موهام رو کوتاه کردم و همیشه میگفت از ذات من خوشش میاد اما از نوع ارایش موهای بلندم و لباس پوشیدنم خوشش نمیاد و من گفتم اشکالی نداره طاهرم رو تغییر میدم
روی صورت من دوجا جای بخیه داشت ازم خواست اونارو هم لیزر کنم من خیلی ازین کار بدم میومد خیلی سخت بود برام که چندین ماه تو تاریکی دوران نقاهت بگذرونم اما قبول کردم چون قبول داشتم که اون دختر بسیار زیباییه
و حقش یه همسر زیباست بعد لیزر کردن متاسفانه ریشهای من سفید شد! بعد از این بهم گفت ریشهامو بزنم و موهام که تعداد کمی توش سفید داشت رو هم رنگ کنم
که قبول کردم و انجامش دادم
خودم هم از موهای کوتاه و تیپ اسپرتم خوشم اومده بود همه هم ازم تعریف میکردند الا خانوادم
فقط دلم میخاست بگه فلان چیزو لازم دارم که سریع برم واسش بخرمو بیارم میدونستم علاقه ای بهم نداره مثل من عاشق نیست ولی دلم می خاست اونقدر بهش محبت کنم تا نرم شه حتی چندبار خاست رابطرو تموم کنه میگفت نمی خواد ازدواج کنه
اما نزاشتم میگفتم عیبی نداره هر موقع خواستی جواب بده که بیام خاستگاریت
هرجا میرفتم براش هدیه میگرفتم هرماه براش گل میبردمو اون اما خیلی سرد بود من حتی با دوست صمیمیش صحبت کرده بودم که راضیش کنه به من اجازه بده برم خاستگاری اما گفته بود عید جواب بهم میده!
دختر بشدت مثبتی بود حتی تو این دوران انگشتش به من نخورده بود و حتی یکبار هم به چشمام خیره نشده بود چندبار خاستم دستش رو بگیرم اما اونقدر فاصلشو حفط میکرد شرمم میومد بهش نزدیک شم از یه طرفم تو دلم تحسینش میکردم خیلی عاقل بودو مثل بچه ها بخاطر همچی ذوق میکرد منی که تابحال عاشق هیچ دختری نبودم دلم میخاس فقط اون کنارم باشه عید شد ولی جوابی به من نداد سه سال گذشت....
تا اینکه اجازه داد برم خاستگاریش!!!بعد از سه سال خواهشها و محبتهای من
من برای دوستش هدیه و گل خریدم از خوشحالی و به همه شیرینی دادم<br>خاستگاریش رفتیم و بعد از کلی تحقیق باهم کنار اومدیم تنها مشکلمون این بود که اونها مراسم جدا میخاستندو ما قاطی به خاست رویا قرار شد نامزدی جشن نباشه چون ممکن بود قاطی بشه!ما قبول کردیم اما وسط جشن عمه های من اسرار کردند اهنگ بزارن و جشن کوچکی داشته باشیم و بزن و برقصی اما پدر رویا قبول نکرد دخترش بی حجاب بشه و خلاصه ناراحتی ها ازینجا شروع شد..
شب نامزدی که رفتیم خونه پدرم با عصبانیت به من گفت زن زلیل گفت حرف باید حرف تو باشه نه اوناا و تا وقتی سرزندگیت نرفتی من واست تصمیم میگیرم!
شب نامزدیمون من به رویا زنگ زدمو اون منتطر بود من بهش بگم خانوم عزیزم وللی گفته های پدرمو بهش گفتم و اون شب با گریه خابیدخلاصه اون قضیه تموم شد
ولی این وسط خاهرو مادر من خیلی حسودی میکردند و حتی من وقتی به سلیقه رویا لباس میپوشیدم پدرم عصبانی میشدو میگفت زن زلیلی رویا هم میگفت تو به این سن هنوز مستقل نشدی و توی لباسات هم خانوادت دخالت میکنن !!البته جلوی اونا نمیگفت به من میگفت و با لحن مهربون
من همش از طرف خانوادم سرزنش میشدم که به فکر رویام و اوونجور موهام کوتاه کردم که دوست داره اونجور لباس میپوشم که دوست داره...<br>البته جلوی جمع هیچوقت بهش ابراز علاقه نمیکردم که تحریک نشن ولی نشد
که بعد یکماه از نامزدیمون وقتی همه جمع بودیم و داشتند از مراسم عروسی حرف میزندد پدر من میگفت باید مراسم قاطی باشه پدر رویا قبول کرد اا گفت اگر قاطی باشه دختر من نباید برقصه و باید لباسش پوشیده باشه ( منم در مقابل پدرم احترام گذاشتم تا بقیه تصمیم بگیرن )<br>تا اینکه دعواها شروع شد ما با عصبانیت خونشون رو ترک کردیم و پدرم گفت حق نداری با رویا ارتباط داشته باشی تا بیان عذر خاهی<br><br>ولی من زنگ زدم به رویا و دیدم همش بی تابه میگفت بیا از بابام عذر بخاه که بدون خدافطی رفتین منم بدون اینکه به پدرم بگم با یه جعبه شیرینی رفتم خونشون پدرش با روی باز ازم پذیرایی کردو گفت مراسم جدا باشه و من قبول کردم...<br><br>اون اخرین شبی بود که رویارو دیدم رنگ و روش پریده بود صورت مثل ماهش پریده بود چند روزه پیشش برای اولین بار بهم گفته بود عاشقم شده و هیچوقت ترکم نمیکنه اون شب ازم تشکر کرد که با پدرش حرف زدم<br><br><br>برگشتم خونه و به پدرم گفتم اما اون دادو بیداد کردو گفت باید قاطی باشه<br>من نمیخاستم ناراحتش کنم زنگ زدم به رویا گفتم بابام میگه قاطی باشه...
و اون شروع کرد به دادو بیداد که تو عرضه نداری که تو شوهر نمیشی واسه من منو قرار نیست بابات ب فرزندی قبول کنه قراره تو بشی شوهرمو ازین حرفا تا صبح دعوا کردیم<br>و اون گفت که من نمی تونم روت حساب کنم و باید نامزدی تموم بشه<br>منم گفتم باشه خوشبخت بشی<br><br>صبح مادرش زنگ زدو گفت بیاین وسایلات و ببرین
وسایلهارو بردیم من گفتم مهریه رو هم میدم اما رویا گفت نمی خوام حرومت بشه <br>مهریه اون 7000 تا شاخه گل بود<br>ولی فرداش پشیمون شد داییش زنگ زد گفت رویا مهریه اش رو می خواد منم گفتم پولشو نمیدم گلاشو میارم میریزم دم خونتون<br>ولی نه گلشو خریدم و نه پولشو دادم
الان نمیدونم دین مهریه رو سره منه؟<br>ما فقط صیغه بودیم و صیغه نامه داشتیم<br><br>الان نمیدونم تقصیر کی بود؟؟<br>مقصر کی بود من باید چیکار کنم ؟<br>حق من این بود؟؟؟؟<br>چرا انقدر زود جا زد ؟<br>هرچند دوستش بعد اون ماجرا میگفت اون جا نزد اون اینو گفت که تو یه جنمی نشون بدی انقد دهن بین نباشی...<br>نمیدونم<br>اون فکر میکنه مقصر منم<br>کمکم کنید<br>باید چکار میکردم که نکردم
علاقه مندی ها (Bookmarks)