به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 86

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 بهمن 94 [ 18:14]
    تاریخ عضویت
    1393-4-05
    نوشته ها
    158
    امتیاز
    3,088
    سطح
    34
    Points: 3,088, Level: 34
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 112
    Overall activity: 49.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    150

    تشکرشده 176 در 92 پست

    Rep Power
    33
    Array

    کمکم کنید تا با حرفای شما از این رابطه غلط بیام بیرون(سواستفاده)

    سلام دوستان

    من یه سال درگیر یه رابطه ای هستم نمیتونم بیام بیرون طرف متاهله هرچقد با خودم فکر میکنم میگم دیگه جواب تلفنشو نمیدم بدتر میشم و جواب میدم

    انگاری من بیهوشمو چیزی نمیفهمم اون انگاری هیپنوتیزم ذهنی کرده منو مثل ویروس داره پیشرفت میکنه و من نمیتونم یه انتی ویروس خوب نصب کنم یا انتی ویروسمو اپدیت کنم

    من تدریس خصوصی میرفتم (کسی که این تدریسو معرفی کرده بود مرد متاهل بود که قصد دوستی با منو داشت که من رو ندادم برا همین از همین دکتر که پدر بچه هاست می ترسیدم میگفتم شاید منو لقمه گرفته برا دکتر یا شرطبندیه با کلی تحقیق و اولین جلسه رو با بزرگترم رفتم بزرگترم تائید کرد )بهم گف مث یه کار ثابته هرماه حقوق میگیری -پدر بچه ها دکتره هرجلسه من گزارش بچه ها رو می دادم بهشون اخه بهم گفته بود کاری کن به کامپیوتر علاقمند بشن ایشون همش از روانشناسی میگفتن حس میکردم نقطه ضعف های منو هم غیر مستقیم اشاره میکنه همش از کمکای خودش به بقیه میگف از روانشناسی بلد بودنش منم که هف سال پیش دوس پسرم از دنیا رفته هرچن سال یه بار فکر میکنم زنده اس میرم دنبالش همیشه وقتی این دکتر از روانشناسی میگفت با خودم میگفتم کاش به این میگفتم کمکم کنه از طرفیم همش ازش ترس داشتم یه مدت گذشت بهم گف بیا به منم یاد بده خانومش شاغله خونه نیس گفت وقتی بچه ها مدرسه ان بیا منم قبول نکردم گفتم نه وقتی میام برا بچه ها یه ساعت زودتر میام به شمام درس میدم یه ماه به عید 93 مونده بود میرفتم مال اسفند ماهو حساب کرد اون موقع خودشم خونه بود گف بیا یکمم با من کار کن بچه ها هم خونه بودن تو اتاق رفتیم این فکر من که گفته بودن اگه دونامحرم تنها باشن سومیش شیطانه باعث میشد بترسم یا طوری نشون بدم که احساسی دارم تازه هم پول گرفته بودم ازش جوگیر شده بودم برا بچه ها چهار ساعت درس دادم دکتر اون روز که خدافظی کردم اخم کرده بود با خودم گفتم نکنه فکر کرده در موردش فکر بد دارم بهش برخورده عید رفتن مسافرت بعد عید خبری ازشون نشد منم کنکور داشتم برا اینکه خیالم راحت شه راحت به درسم برسم الاف اینا نشم زنگ زدم بپرسم اصلا تدریس ادامه پیدا میکنه یا نه گف نه اون یکی معلم بچه ها هروز میاد تو بیا به من و خانومم درس بده بعد خبر داد یه جلسه برا خانومش رفتم تدریس بعد با خودم گفتم هرکی میخواد درس یاد بگیره خودش زنگ میزنه من چرا بیفتم دنبالش یه ماه خبری نشد تو یه ماه میگفتم ببین پولدارن یه جلسمو نمیدن!! خوردن!!!بعد یه ماه زنگ زد نیستی و.. بیا پولتو بگیر بیرون قرار گذاشتم رفتم بگیرم پول یه جلسه رو بهم داد ولی کلی هم حرف زد باز از روانشناسیو ترسو روبرو شدن با ترس بعد یهوو گف فردا بیا به من کامپیوتر یاد بده بچه ها خونه نیسن بچه ها باشن نمیذارن منم فکر نکرده یهوو اعتماد کردم گفتم باشه بعد که با خودم فکر کردم تو خونمون از ترس داشتم می میمردم معده درد داشتم میگفتم وای من خرم یا یه مرد تنها تو یه خونه؟؟؟تا صبح تو اینترنت با اینو اون مشورت کردم نمیدونسم چیکار کنم اکثرا گفتن نرو بعضیا گفتن بستگی به ادمش داره ولی من نمیدونسم چجوری صب بپیچونمش نرم خواب مونده بودم دیدم زنگ میزنه برداشتم گفتم ببخشید خواب موندم میشه خواهرمو هم بیارم؟؟؟گف نه اون میاد اون گوشه تنها میشینه حوصلش سر میره بعدشم دیگه هیچی کنسل شد اونم بهش برخورد گف اگه میخواسی نیای خبر میدادی من میرفتم بکارام می رسیدم منتظر تو بودم منم عذاب وجدان گرفتم خودمو گذاشتم جای دکتر گفتم اون دکتر این شهر همسن بابام من ازش ترسیدم نرفتم خونش اون الان بهش برخورده میگه ببین من رو ادم بدی میدونه برا همین زنگ زدم معذرت خواستم توجیه کردم نرفتنمو اون موقع دیدم من تو خطرم نمیتونم درست حسابی نه بگم یه جوری میگم که طرف مقابل ازم بدش میاد برا همین زنگ زدم وقت مشاوره گرفتم(استانمون) برا یه ماه بعد دادن اونم یه خانوم یه ماه بعد رفتم خونه رو پیچوندم بابام نمیذاشت میگف چرا میری استان!!!! نرو.تارسیدم گفتن که مشاورامون عوض شده الان یه اقا هست بعد از ظهر یه خانوم میخوای الان یا بعد از ظهر؟؟منم مجبور بودم رفتم با اقا صحبت کنم صحبت کردم راحت نبودم نتونسم حرفایی رو بگم منشی پرسید چطور بود گفتم راحت نبودم گف عب نداره بعداز ظهرم یه خانوم میاد بیا صحبت کن هزینه بعدازظهرو نمیگیریم مجبور بودم قبول کردم
    با خانومه صحبت کردم تازه دروغم میگفتن هزینشم گرفتن منم اقا رو انتخاب کردم که با اون ادامه بدم مشاوره اون بهتر از خانومه بود دوس پسرم که فوت شده از استانه منم دوسم یادم انداخت گف مغازشونو دیدم باعث شد من رفتنی یه سری به مغازشون بزنم یکی دیدم شبیه اون فکر کردم زنده اس باز بهم ریختم نه میتونسم باور کنم زنده اس نه مرده اومدم به دکتر که خبری ازش نبود زنگ زدم ازش راهنمایی بخوام حس کردم راضی نیس راهنمایی کنه منت میذاره بعد گف من شهرستان نیسم برگردم زنگ بزن دقیق بگو چیشده راهنماییت کنم منم تو اون فاصله شمارشو حذف کردم کلی گریه کردم گفتم کلی واسه بچه هاش وقت گذاشتم بیشتر از وقتی که حرف زده بودم درس دادم اونوقت برا یه راهنمایی منت میذاره سرم یه هفته شدو من رفتم دوباره مشاوره به مشاورم همه چیو در مورد دکتر گفته بودم که ترس دارم ازشو .. گفتم ببینید بنظر شما من اشتباه کردم ؟به دکتر زنگ زدم حرفامو گفتم من زود اعتماد میکنم برا همینه اومدم عوض شم اونم گف من نمیتونم نظری بدم بستگی به باورای خودت داره اخه اینو از هربچه ای بپرسی میگه اشتباهه منم بیخیال مشاور شدمو دکتر وقتی برگشت خودش زنگ زد راهنماییم کرد من حتی بهش گفتم از وقتی دوس پسرم فوت شده من دسام تب میکنه اذیت میکنه بعد گف تو این روزا زنگ میزنم بیای تدریس بچه ها خونه نیسن منی که نفرینش میکردم حالا خوشحال بودم دعاش میکردم با خودم قرار گذاشتم منفی فکر نکنم برم چن جلسه تدریس رایگان کنم خب این راهنماییم کرده رایگان اونم با شارژ خودش هیچی برا اولین بار رفتمو اینم دسمو معاینه کرد بعد بهونه شد روش باز شه دس زد بهم!!! من شوک بودم باورم نمیشد این همون ادمیه که از خودش یه شخصیت مورد اعتمادو درست نشون داده مث پدر اعتماد داشتم بهش منم کم رو هم برا اون احترام قائل بودم هم باورم نمیشد چیزی نگفتم دوروز رفتم دیگه درسمو بهونه کردم نرفتم تا دوماه نرفتم بعد دیدم تو خونه بهم پول نمیدن از لحاظ روحی اذیت میشم دکتر باز زنگ زد رفتم انگار یه نوع خود کشی انتخاب کردم خلاصه میرفتم بگم اخه چرا؟؟؟من بهت اعتماد داشتم باورم نمیشد هم فکر میکردم یه نوع روش درمانه اخه دکتر عجیبیه هم فکر میکردم امتحانه انقد رفتم رفتم اخرش عادت شد اینم هربار دس میزد به رو خودش نمی اورد که کاری میکنه ولی من همیشه احساساتمو نگه میداشتم هم بخاطر زنش هم بخاطر اینکه همسن بابامه هم بخاطر اینکه این رابطه درست نیس نامحرمه انقد خودمو نگه داشتم که الان تا تحریک میشم پهلوی چپم درد میکنه تا اینکه دوماه پیش با کمک راهنمایی یه خانوم مشاور نیس ولی بلده ولش کردم دکترو حرفامو دس و پاشکسته گفتم گفتم درست نیس میام نمیخوام در حق زنتون خیانت کنم یا اینکه برا منم خوب نیسو... برگشت گف دوس پسر داشتی بد نبود خونه من میای زشته؟؟؟ولی از دلتنگی میمردم من قبل اینکه هم دکتر دس بزنه خانوادشو دوس داشتم وقتی میرفتم خونشون دلم میخواس بمونم حتی با زنش هم اینطوری بودم دوس داشتم زیاد بمونم دکتر با اینکاراش باعث شد جدا شم من دیگه فکر میکردم تموم شد دکتر زنگ نمیزنه سعی میکردم خوب شم ولی یه ماه بعد گوشیم زنگ خورد دیدم شماره دکتر انگار همون ادم نبودم که میگفتم نمیرم فوری ج دادم بچش بود گف بیا خونمون منم نه نگفتم
    روک به دکتر گفتم بیام زشته؟شما تنهایین خونه بعد گفتم نمیخوام به خانومتون خیانت کنم بعد گفتم حس میکنم خانومتون راضی نیس ناراحته فهمیده انگاری هیچی دکترم برگش گف وسواس فکری داری گف نمیتونی ثبات داشته باشی -هیچی من یه ماه بود تموم کرده بودم ولی دلتنگش میشدم از طرفی به بغل و بوسشم عادت کرده بودم بعد به خانوادش عادت کرده بودم همش دوس داشتم دوباره شروع شه ارتباطم با خانوادش ولی دکتر دیگه دس نزنه اینجوری فکر کردم از قانون جاذبه استفاده کردم یه ماه بعد دختر دکتر زنگ زد تا شماره دکترو دیدم عوض شدم انگار همون ادم نبودم که میگفتم پیش دکتر نمیرم با خوشحالی ج دادم دخترش بود هیچی تدریس به بچه هاش شروع شد ارتباط بین منو بچه ها بود بچه ها اس میدادن میگفتن بیا حتی پولو هم اونا میدادن میخواسم یواش یواش با بچه ها هم کات کنم بخاطر کنکور هم خیلی کم میرفتم حتی اینترنتشون خربا شده بود بهم بچه گف شنبه بیا درست کن منم گفتم هروقت بیکار شدم میام ولی رو مخم کار میکردم که نرم هیچی دیگه اینترنت خونه رو با خواهرو برادرم شریک شدم قانون گذاشته بودم روزی هرکس نیم ساعت بره خواهرم زیاد میرف دعوام شد منم درس میخوندم خوب حوصلم سر رف ماه رمضان بود دلم میخواس از خونه بزنم بیرون گفتم برم کتابخونه روزه ام گرمه حوصلم سر میره خسته میشم یادم افتاد برم پیش بچه های دکتر اس زدم اینترنت درست شد؟؟؟ بعد یه ساعت دکتر زنگ زد گف زنگ زده بودی توضیح دادم که بچش گفتم هروقت بیکارشدم یا از درس خسته شدم میام گف بچه ها خونه نیسن بعد حرف زدیم یکم اخرش گف کاری نداری؟؟منم گفتم نه مگه اینکه شما کاری داشته باشین من همش دلم میخواس برم بیرون اونم گف بیا منم رفتم اولش اینجوری شروع شد رفتم تا خواس بوسم کنه بهش گفتم من خیلی تاثیر پذیرم مثلا یا وسایل خواهرمو برنداشتم بیاد بگه اره تو برداشتی درسته با زبون میگم نه برنداشتم ولی توظاهر خودبه خود جوری نشون میدم که انگار واقعا برداشتم !!!
    یا دوران راهنمایی معلمی داشتم تند تند پلک میزد نگاش نمیکردم با خودم میگفم اگه نگاش کنم ومنم اونطوری میشم واقعا هم میشدم!!!

    اینا رو به دکتر گفتم نمیدونم حوصلش سر رف یا چی دیگه بیخیال شد دس نزد تازه بیخیال درست کردن اینترنت هم شد گف ب خواهرزاده ام میگم بیاد درستش کنه وای توتیا وقتی حس کردم اونجا دیگه بیخیالم شده کاری به کارم نداره انگار دنیارو دادن حس ارامش میکردم نمیخواسم از خونش برم بیرون خوشحال بودم همش میخواسم اینترنتو درست کنم برم
    خلاصه نزدیک کنکورمه و من حساس ثلا عید فطر رفتیم روستا خونه بابابزرگم(بابای مامانم) خونه خاله هم کنار خونه اوناست بابابزرگم تنهاس چون مامانبزرگم فوت شده خاله هام اینا میرن غذا و .. براش درست میکنن میمونن پیشش خونه خاله نشسته بودیم خاله هام شوهر خاله هام دامادش اونجا بودن
    خاله هام قبلا به مامان گفتن بمون منم گفتم نه مامان نمونی ها من دوهفته بعد کنکور دارم گف خب خواهرت هست اون غذا درست میکنه منم گفتم میدونی که بابا با من لجه الکی گیر میده دعوا رامیندازه بعد کنکورم برو
    بعد که همه جمع بودن بابا زنگ زد آژانس گف الان دیگه بیاد بیا بریم دم در گفتم مامان نمیاد گف نه میمونه روستا گفت اخه چرا بابام پیش اونهمه ادم سرم داد زد گف میمیری نهار شام درست کنی نمیذاری مامانت بمونه غلط میکنی به توربط نداره میخواد بمونه
    گفتم مسئله شام و نهار نیست من کنکور دارم سرم داد زد گفتم که بهت دانشگاه نمیذارم کی این کنکورت تموم میشه گفتم هروقت بفرسی دانشگا ازادو پیام نور منم گفتم چرا به من میرسه نمیذاری خواهرمو گذاشتی پیام نور پس باید منم بذاری
    گف اگه سرکوچه هم باشه نمیذارم سرم داد وبیداد کرد بعد که اروم شد نشسته بودیم تو حیاط داد زد سرم مگه نگفتم زود باش بیا الان اژانس بیاد منم گفتم اخلاقتو پیش همه نشون بده بذار بفهمن چه اخلاقی داری برگشت گف برا من جوارب میشوری؟؟؟ اینهمه سال کی شستی ؟منم گفتم لباس میخری؟؟مگه برام لباس اینا میخری..خلاصه آبروم رف

    یا بعد عید حنای دخترعمه بود رسیدیم با عمه دستم دادم احوال پرسی کردم به من دست خالی داد با خواهرم روبوسی کرد برا اینکه من ضایع نشم برگش گف بذا تو هم بوس کنم یا داشتیم می رقصیدیم عمه هم وسط بود با خواهرم رقصید همش به اون توجه میکرد خواهرم از من خوشکل تره عمه هام به اون توجه میکنن حتی خواهرم ک کنکور داشت میگف میخوام پزشکی قبول شم عمه هام اونو تشویق میکردن ولی منو کسی نمیبینه
    اومدم انقد ناراحت بودم کودک درونم ناراحت بود دوس داشتم مث بچه لوس شم گریه کنم قهر کنم تنها کسیم ک تو بغلش اروم میشدم اون موقع بود که میگفتم کاش دکتر زنگ میزد برم پیشش تو تصورم میگفتم کاش سرمو بذارم رو شونه اش عین یه بچه زار زار گریه کنم باهاش درد و دل کنم چون همیشه حرفامو به دکتر گفتم اونم راهنماییم کرده تا اینکه دکتر ایندفه با اینکه گف تنهام میای درست کنی اینترنتو اخه اینترنتشون هنوز درست نشده بود گفتم اره رفتم همیشه ناراضی بودم دس میزد ولی گاهی لذت هم داشتم ایندفه راضی بودم مقاومت هم نکردم اصلا حسی نداشتم جالبش اینه هروقت راضی ام حسی ندارم هروقت ناراضی حسی دارم

    الان داره رفته رفته پیشرفت میکنه من هرچقدم بخودم میگم نمیرم بدتر میشم میرم !!!

  2. 2 کاربر از پست مفید parvaaz تشکرکرده اند .

    اعجاز عشق (پنجشنبه 22 مرداد 94), باغبان (چهارشنبه 21 مرداد 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سوشیال فوبیا شدید (دیگه خسته شدم)
    توسط hhhh. در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 22 شهریور 95, 11:51
  2. پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 بهمن 92, 14:10
  3. خواستگاری و سوال در مورد گذشته
    توسط hanie_66 در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 00:16
  4. جلوگیری از سوء استفاده از چک ضمانت حسن انجام کار
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 مرداد 91, 19:09
  5. سوالات مطرح شده د رجلسه خواستگاري
    توسط ELECTRONIC84 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 30 مرداد 87, 11:09

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.