به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 9 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 86
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 بهمن 94 [ 18:14]
    تاریخ عضویت
    1393-4-05
    نوشته ها
    158
    امتیاز
    3,088
    سطح
    34
    Points: 3,088, Level: 34
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 112
    Overall activity: 49.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    150

    تشکرشده 176 در 92 پست

    Rep Power
    33
    Array

    کمکم کنید تا با حرفای شما از این رابطه غلط بیام بیرون(سواستفاده)

    سلام دوستان

    من یه سال درگیر یه رابطه ای هستم نمیتونم بیام بیرون طرف متاهله هرچقد با خودم فکر میکنم میگم دیگه جواب تلفنشو نمیدم بدتر میشم و جواب میدم

    انگاری من بیهوشمو چیزی نمیفهمم اون انگاری هیپنوتیزم ذهنی کرده منو مثل ویروس داره پیشرفت میکنه و من نمیتونم یه انتی ویروس خوب نصب کنم یا انتی ویروسمو اپدیت کنم

    من تدریس خصوصی میرفتم (کسی که این تدریسو معرفی کرده بود مرد متاهل بود که قصد دوستی با منو داشت که من رو ندادم برا همین از همین دکتر که پدر بچه هاست می ترسیدم میگفتم شاید منو لقمه گرفته برا دکتر یا شرطبندیه با کلی تحقیق و اولین جلسه رو با بزرگترم رفتم بزرگترم تائید کرد )بهم گف مث یه کار ثابته هرماه حقوق میگیری -پدر بچه ها دکتره هرجلسه من گزارش بچه ها رو می دادم بهشون اخه بهم گفته بود کاری کن به کامپیوتر علاقمند بشن ایشون همش از روانشناسی میگفتن حس میکردم نقطه ضعف های منو هم غیر مستقیم اشاره میکنه همش از کمکای خودش به بقیه میگف از روانشناسی بلد بودنش منم که هف سال پیش دوس پسرم از دنیا رفته هرچن سال یه بار فکر میکنم زنده اس میرم دنبالش همیشه وقتی این دکتر از روانشناسی میگفت با خودم میگفتم کاش به این میگفتم کمکم کنه از طرفیم همش ازش ترس داشتم یه مدت گذشت بهم گف بیا به منم یاد بده خانومش شاغله خونه نیس گفت وقتی بچه ها مدرسه ان بیا منم قبول نکردم گفتم نه وقتی میام برا بچه ها یه ساعت زودتر میام به شمام درس میدم یه ماه به عید 93 مونده بود میرفتم مال اسفند ماهو حساب کرد اون موقع خودشم خونه بود گف بیا یکمم با من کار کن بچه ها هم خونه بودن تو اتاق رفتیم این فکر من که گفته بودن اگه دونامحرم تنها باشن سومیش شیطانه باعث میشد بترسم یا طوری نشون بدم که احساسی دارم تازه هم پول گرفته بودم ازش جوگیر شده بودم برا بچه ها چهار ساعت درس دادم دکتر اون روز که خدافظی کردم اخم کرده بود با خودم گفتم نکنه فکر کرده در موردش فکر بد دارم بهش برخورده عید رفتن مسافرت بعد عید خبری ازشون نشد منم کنکور داشتم برا اینکه خیالم راحت شه راحت به درسم برسم الاف اینا نشم زنگ زدم بپرسم اصلا تدریس ادامه پیدا میکنه یا نه گف نه اون یکی معلم بچه ها هروز میاد تو بیا به من و خانومم درس بده بعد خبر داد یه جلسه برا خانومش رفتم تدریس بعد با خودم گفتم هرکی میخواد درس یاد بگیره خودش زنگ میزنه من چرا بیفتم دنبالش یه ماه خبری نشد تو یه ماه میگفتم ببین پولدارن یه جلسمو نمیدن!! خوردن!!!بعد یه ماه زنگ زد نیستی و.. بیا پولتو بگیر بیرون قرار گذاشتم رفتم بگیرم پول یه جلسه رو بهم داد ولی کلی هم حرف زد باز از روانشناسیو ترسو روبرو شدن با ترس بعد یهوو گف فردا بیا به من کامپیوتر یاد بده بچه ها خونه نیسن بچه ها باشن نمیذارن منم فکر نکرده یهوو اعتماد کردم گفتم باشه بعد که با خودم فکر کردم تو خونمون از ترس داشتم می میمردم معده درد داشتم میگفتم وای من خرم یا یه مرد تنها تو یه خونه؟؟؟تا صبح تو اینترنت با اینو اون مشورت کردم نمیدونسم چیکار کنم اکثرا گفتن نرو بعضیا گفتن بستگی به ادمش داره ولی من نمیدونسم چجوری صب بپیچونمش نرم خواب مونده بودم دیدم زنگ میزنه برداشتم گفتم ببخشید خواب موندم میشه خواهرمو هم بیارم؟؟؟گف نه اون میاد اون گوشه تنها میشینه حوصلش سر میره بعدشم دیگه هیچی کنسل شد اونم بهش برخورد گف اگه میخواسی نیای خبر میدادی من میرفتم بکارام می رسیدم منتظر تو بودم منم عذاب وجدان گرفتم خودمو گذاشتم جای دکتر گفتم اون دکتر این شهر همسن بابام من ازش ترسیدم نرفتم خونش اون الان بهش برخورده میگه ببین من رو ادم بدی میدونه برا همین زنگ زدم معذرت خواستم توجیه کردم نرفتنمو اون موقع دیدم من تو خطرم نمیتونم درست حسابی نه بگم یه جوری میگم که طرف مقابل ازم بدش میاد برا همین زنگ زدم وقت مشاوره گرفتم(استانمون) برا یه ماه بعد دادن اونم یه خانوم یه ماه بعد رفتم خونه رو پیچوندم بابام نمیذاشت میگف چرا میری استان!!!! نرو.تارسیدم گفتن که مشاورامون عوض شده الان یه اقا هست بعد از ظهر یه خانوم میخوای الان یا بعد از ظهر؟؟منم مجبور بودم رفتم با اقا صحبت کنم صحبت کردم راحت نبودم نتونسم حرفایی رو بگم منشی پرسید چطور بود گفتم راحت نبودم گف عب نداره بعداز ظهرم یه خانوم میاد بیا صحبت کن هزینه بعدازظهرو نمیگیریم مجبور بودم قبول کردم
    با خانومه صحبت کردم تازه دروغم میگفتن هزینشم گرفتن منم اقا رو انتخاب کردم که با اون ادامه بدم مشاوره اون بهتر از خانومه بود دوس پسرم که فوت شده از استانه منم دوسم یادم انداخت گف مغازشونو دیدم باعث شد من رفتنی یه سری به مغازشون بزنم یکی دیدم شبیه اون فکر کردم زنده اس باز بهم ریختم نه میتونسم باور کنم زنده اس نه مرده اومدم به دکتر که خبری ازش نبود زنگ زدم ازش راهنمایی بخوام حس کردم راضی نیس راهنمایی کنه منت میذاره بعد گف من شهرستان نیسم برگردم زنگ بزن دقیق بگو چیشده راهنماییت کنم منم تو اون فاصله شمارشو حذف کردم کلی گریه کردم گفتم کلی واسه بچه هاش وقت گذاشتم بیشتر از وقتی که حرف زده بودم درس دادم اونوقت برا یه راهنمایی منت میذاره سرم یه هفته شدو من رفتم دوباره مشاوره به مشاورم همه چیو در مورد دکتر گفته بودم که ترس دارم ازشو .. گفتم ببینید بنظر شما من اشتباه کردم ؟به دکتر زنگ زدم حرفامو گفتم من زود اعتماد میکنم برا همینه اومدم عوض شم اونم گف من نمیتونم نظری بدم بستگی به باورای خودت داره اخه اینو از هربچه ای بپرسی میگه اشتباهه منم بیخیال مشاور شدمو دکتر وقتی برگشت خودش زنگ زد راهنماییم کرد من حتی بهش گفتم از وقتی دوس پسرم فوت شده من دسام تب میکنه اذیت میکنه بعد گف تو این روزا زنگ میزنم بیای تدریس بچه ها خونه نیسن منی که نفرینش میکردم حالا خوشحال بودم دعاش میکردم با خودم قرار گذاشتم منفی فکر نکنم برم چن جلسه تدریس رایگان کنم خب این راهنماییم کرده رایگان اونم با شارژ خودش هیچی برا اولین بار رفتمو اینم دسمو معاینه کرد بعد بهونه شد روش باز شه دس زد بهم!!! من شوک بودم باورم نمیشد این همون ادمیه که از خودش یه شخصیت مورد اعتمادو درست نشون داده مث پدر اعتماد داشتم بهش منم کم رو هم برا اون احترام قائل بودم هم باورم نمیشد چیزی نگفتم دوروز رفتم دیگه درسمو بهونه کردم نرفتم تا دوماه نرفتم بعد دیدم تو خونه بهم پول نمیدن از لحاظ روحی اذیت میشم دکتر باز زنگ زد رفتم انگار یه نوع خود کشی انتخاب کردم خلاصه میرفتم بگم اخه چرا؟؟؟من بهت اعتماد داشتم باورم نمیشد هم فکر میکردم یه نوع روش درمانه اخه دکتر عجیبیه هم فکر میکردم امتحانه انقد رفتم رفتم اخرش عادت شد اینم هربار دس میزد به رو خودش نمی اورد که کاری میکنه ولی من همیشه احساساتمو نگه میداشتم هم بخاطر زنش هم بخاطر اینکه همسن بابامه هم بخاطر اینکه این رابطه درست نیس نامحرمه انقد خودمو نگه داشتم که الان تا تحریک میشم پهلوی چپم درد میکنه تا اینکه دوماه پیش با کمک راهنمایی یه خانوم مشاور نیس ولی بلده ولش کردم دکترو حرفامو دس و پاشکسته گفتم گفتم درست نیس میام نمیخوام در حق زنتون خیانت کنم یا اینکه برا منم خوب نیسو... برگشت گف دوس پسر داشتی بد نبود خونه من میای زشته؟؟؟ولی از دلتنگی میمردم من قبل اینکه هم دکتر دس بزنه خانوادشو دوس داشتم وقتی میرفتم خونشون دلم میخواس بمونم حتی با زنش هم اینطوری بودم دوس داشتم زیاد بمونم دکتر با اینکاراش باعث شد جدا شم من دیگه فکر میکردم تموم شد دکتر زنگ نمیزنه سعی میکردم خوب شم ولی یه ماه بعد گوشیم زنگ خورد دیدم شماره دکتر انگار همون ادم نبودم که میگفتم نمیرم فوری ج دادم بچش بود گف بیا خونمون منم نه نگفتم
    روک به دکتر گفتم بیام زشته؟شما تنهایین خونه بعد گفتم نمیخوام به خانومتون خیانت کنم بعد گفتم حس میکنم خانومتون راضی نیس ناراحته فهمیده انگاری هیچی دکترم برگش گف وسواس فکری داری گف نمیتونی ثبات داشته باشی -هیچی من یه ماه بود تموم کرده بودم ولی دلتنگش میشدم از طرفی به بغل و بوسشم عادت کرده بودم بعد به خانوادش عادت کرده بودم همش دوس داشتم دوباره شروع شه ارتباطم با خانوادش ولی دکتر دیگه دس نزنه اینجوری فکر کردم از قانون جاذبه استفاده کردم یه ماه بعد دختر دکتر زنگ زد تا شماره دکترو دیدم عوض شدم انگار همون ادم نبودم که میگفتم پیش دکتر نمیرم با خوشحالی ج دادم دخترش بود هیچی تدریس به بچه هاش شروع شد ارتباط بین منو بچه ها بود بچه ها اس میدادن میگفتن بیا حتی پولو هم اونا میدادن میخواسم یواش یواش با بچه ها هم کات کنم بخاطر کنکور هم خیلی کم میرفتم حتی اینترنتشون خربا شده بود بهم بچه گف شنبه بیا درست کن منم گفتم هروقت بیکار شدم میام ولی رو مخم کار میکردم که نرم هیچی دیگه اینترنت خونه رو با خواهرو برادرم شریک شدم قانون گذاشته بودم روزی هرکس نیم ساعت بره خواهرم زیاد میرف دعوام شد منم درس میخوندم خوب حوصلم سر رف ماه رمضان بود دلم میخواس از خونه بزنم بیرون گفتم برم کتابخونه روزه ام گرمه حوصلم سر میره خسته میشم یادم افتاد برم پیش بچه های دکتر اس زدم اینترنت درست شد؟؟؟ بعد یه ساعت دکتر زنگ زد گف زنگ زده بودی توضیح دادم که بچش گفتم هروقت بیکارشدم یا از درس خسته شدم میام گف بچه ها خونه نیسن بعد حرف زدیم یکم اخرش گف کاری نداری؟؟منم گفتم نه مگه اینکه شما کاری داشته باشین من همش دلم میخواس برم بیرون اونم گف بیا منم رفتم اولش اینجوری شروع شد رفتم تا خواس بوسم کنه بهش گفتم من خیلی تاثیر پذیرم مثلا یا وسایل خواهرمو برنداشتم بیاد بگه اره تو برداشتی درسته با زبون میگم نه برنداشتم ولی توظاهر خودبه خود جوری نشون میدم که انگار واقعا برداشتم !!!
    یا دوران راهنمایی معلمی داشتم تند تند پلک میزد نگاش نمیکردم با خودم میگفم اگه نگاش کنم ومنم اونطوری میشم واقعا هم میشدم!!!

    اینا رو به دکتر گفتم نمیدونم حوصلش سر رف یا چی دیگه بیخیال شد دس نزد تازه بیخیال درست کردن اینترنت هم شد گف ب خواهرزاده ام میگم بیاد درستش کنه وای توتیا وقتی حس کردم اونجا دیگه بیخیالم شده کاری به کارم نداره انگار دنیارو دادن حس ارامش میکردم نمیخواسم از خونش برم بیرون خوشحال بودم همش میخواسم اینترنتو درست کنم برم
    خلاصه نزدیک کنکورمه و من حساس ثلا عید فطر رفتیم روستا خونه بابابزرگم(بابای مامانم) خونه خاله هم کنار خونه اوناست بابابزرگم تنهاس چون مامانبزرگم فوت شده خاله هام اینا میرن غذا و .. براش درست میکنن میمونن پیشش خونه خاله نشسته بودیم خاله هام شوهر خاله هام دامادش اونجا بودن
    خاله هام قبلا به مامان گفتن بمون منم گفتم نه مامان نمونی ها من دوهفته بعد کنکور دارم گف خب خواهرت هست اون غذا درست میکنه منم گفتم میدونی که بابا با من لجه الکی گیر میده دعوا رامیندازه بعد کنکورم برو
    بعد که همه جمع بودن بابا زنگ زد آژانس گف الان دیگه بیاد بیا بریم دم در گفتم مامان نمیاد گف نه میمونه روستا گفت اخه چرا بابام پیش اونهمه ادم سرم داد زد گف میمیری نهار شام درست کنی نمیذاری مامانت بمونه غلط میکنی به توربط نداره میخواد بمونه
    گفتم مسئله شام و نهار نیست من کنکور دارم سرم داد زد گفتم که بهت دانشگاه نمیذارم کی این کنکورت تموم میشه گفتم هروقت بفرسی دانشگا ازادو پیام نور منم گفتم چرا به من میرسه نمیذاری خواهرمو گذاشتی پیام نور پس باید منم بذاری
    گف اگه سرکوچه هم باشه نمیذارم سرم داد وبیداد کرد بعد که اروم شد نشسته بودیم تو حیاط داد زد سرم مگه نگفتم زود باش بیا الان اژانس بیاد منم گفتم اخلاقتو پیش همه نشون بده بذار بفهمن چه اخلاقی داری برگشت گف برا من جوارب میشوری؟؟؟ اینهمه سال کی شستی ؟منم گفتم لباس میخری؟؟مگه برام لباس اینا میخری..خلاصه آبروم رف

    یا بعد عید حنای دخترعمه بود رسیدیم با عمه دستم دادم احوال پرسی کردم به من دست خالی داد با خواهرم روبوسی کرد برا اینکه من ضایع نشم برگش گف بذا تو هم بوس کنم یا داشتیم می رقصیدیم عمه هم وسط بود با خواهرم رقصید همش به اون توجه میکرد خواهرم از من خوشکل تره عمه هام به اون توجه میکنن حتی خواهرم ک کنکور داشت میگف میخوام پزشکی قبول شم عمه هام اونو تشویق میکردن ولی منو کسی نمیبینه
    اومدم انقد ناراحت بودم کودک درونم ناراحت بود دوس داشتم مث بچه لوس شم گریه کنم قهر کنم تنها کسیم ک تو بغلش اروم میشدم اون موقع بود که میگفتم کاش دکتر زنگ میزد برم پیشش تو تصورم میگفتم کاش سرمو بذارم رو شونه اش عین یه بچه زار زار گریه کنم باهاش درد و دل کنم چون همیشه حرفامو به دکتر گفتم اونم راهنماییم کرده تا اینکه دکتر ایندفه با اینکه گف تنهام میای درست کنی اینترنتو اخه اینترنتشون هنوز درست نشده بود گفتم اره رفتم همیشه ناراضی بودم دس میزد ولی گاهی لذت هم داشتم ایندفه راضی بودم مقاومت هم نکردم اصلا حسی نداشتم جالبش اینه هروقت راضی ام حسی ندارم هروقت ناراضی حسی دارم

    الان داره رفته رفته پیشرفت میکنه من هرچقدم بخودم میگم نمیرم بدتر میشم میرم !!!

  2. 2 کاربر از پست مفید parvaaz تشکرکرده اند .

    اعجاز عشق (پنجشنبه 22 مرداد 94), باغبان (چهارشنبه 21 مرداد 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    پس مسئله اصلی همین دوتاست که نمیذاره هدفدار فکر کنی و رو آینده زندگیت متمرکز بشی!!

    اونی که مرده دیگه مرده برنمیگرده... اون تو رو ول کرده تو ولش نمیکنی؟! اونم 6-7 سال

    تاپیکاتو خوندم اون همه دوستان برات زحمت کشیدن وقت گذاشتن به کدومشون عمل کردی تا ااااااااااااااااااااا رسیدی به این رابطه منفعلانه حال حاضر (یکساله-با یک فرد متاهل=چون اون آقا اینجا حضور نداره از حرف زدن دربارش فاکتور میگیرم اونم کارش غلطه ) که بدتم نمیاد به خودت فکر نمیکنی، خانومشو که دوس داری بخاطر اون هم که شده کاتش کن ( این جور موقع ها وسوسه ها میاد سراغت مثل زنگ زدن اونا=تو نباید بری =وقتی میگه خواهرزادشم میتونه درست کنه=انگار که خرابی اینترنت بهانه شده برای اینکه سوپر قهرمانی به اسم پرواز خانوم برای نجاتشون بره !! ) نه این خبرا نیست...

    مگه نه اینکه این کارا و رفتن ها با تصمیم خودت و با پای خودت انجام میشه ؟! پس کیو مقصر میدونی این وسط! آدم گاهی خودش به خودش تلنگر بزنه.... از جواب تلفن دادن تا رسیدن دم در خونشون اینهمه زمان و فرصت برای منصرف شدن از راه خطا (یا این راهو خطا نمیدونی یا از این خطا خوشت میاد مال تو کدومشه روراست باش با خودت یه لحظه فکر کن بهش)

    دوتا راهکار برات نوشتم تو اون یکی تایپیکت "برای همه مسائل زندگیت" میدونم میخوای در مورد همه مسائل زندگیت صحبت کنی اما اینقدر هم به قول یکی از دوستان خاطره نویسی نکن گلم خواهش منکه رسما چشام دودو زد تا جسته گریخته خوندمشون


    روش رهاسازی قارچ های ذهن یا شفاف سازی ذهن رو چقدر انجام دادی تو این دو روز !؟ راستشو بگو
    انجام میدادی شامل این مسئله آخریت که طومار نوشتی هم میشد

    من احساس میکنم وقتت رو بیشتر پای کامپیوتر و اینترنت و افراد مجازی میذاری و به کل از زندگی واقعی خودت دور شدی آدم برای هرچیزی وقت بذاره تو همونم بهبود پیدا میکنه چرا برای خودتم که شده کمی برای دنیای واقعیت وقت نمیذاری

    - - - Updated - - -

    گاهی فکر میکنم داری به این سمت میری که آدمای اطرافت بهت ظلم کنن حقتو بخورن و تو با مرثیه سرایی و خودتو آروم کنی و دوباره روز ازنو روزی از نو .... این به زندگیت لطمه میزنه و مدتی بعد میبینی که کلی از عمرت سر هیچ و پوچ از دست دادی


    توصیه من به عنوان یه خواهر کمی بزرگتر از خودت اینه که حداقل یک ساعت برای همه چیزهایی که ذهنت رو مشغول کرده وقت بذاری تنهایی بدور از همه چیز... روی کاغذ بنویسی همشو با اختصار ..کم کم یادبگیر حواشی جاشون همون حاشیه زندگیه نه درست وسط متن زندگی- ذهنت رو نسبت به دو سه تا مسئله زندگیت شفاف کن راهکار برای خودت بنویس تا هنگام موجهه اجراش کنی و نوبت این برسه که حال خوبی پیدا کنی از کاری که انجام میدی

    وقتت رو برای اینجا نوشتن تلف نکن اگه با حرف دیگران حل میشد که الان از هموا دوباره حرف نمیزدی این بار بشین خودت رو در روی خودت و راهکار پیدا کن و این بار تو بما بگو چکار برای حلشون میشه کرد .. منتظرتم گلم نه به این زودی
    ویرایش توسط یاس پاییزی : چهارشنبه 21 مرداد 94 در ساعت 15:31

  4. 4 کاربر از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده اند .

    maryam240 (دوشنبه 26 مرداد 94), parvaaz (چهارشنبه 21 مرداد 94), اعجاز عشق (پنجشنبه 22 مرداد 94), باغبان (چهارشنبه 21 مرداد 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 بهمن 94 [ 18:14]
    تاریخ عضویت
    1393-4-05
    نوشته ها
    158
    امتیاز
    3,088
    سطح
    34
    Points: 3,088, Level: 34
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 112
    Overall activity: 49.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    150

    تشکرشده 176 در 92 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام یاس پاییزی عزیز

    خب میگم من این رابطه رو نمیخواسم ولی الان عادت شده برام دیوونه میشم از طرفیم فکر کنیم من نامرد من نامحرم محرم سرم نمیشه اون حتی ارضام هم نمیکنه فقط تشنه ترم میکنه
    خب من خیلی تلاش کردم مثلا سرکار رفتم تا نرم پیش دکتر چون نمیتونسم نه بگم ولی متاسفانه نتونسم ثابت برم سرکار چون پولمو خورد معتاد در اومد

    اون روشی که میگی رو نتونسم فعلا عمل کنم فردا عروسی خواهرمه ولی روابطمو تغییر دادم مثلا برا بابام دیروز چایی دم کردم یا میوه برداشتم بخورم به بابام هم دادم یا کارمو که میخواسم انجام بدم نمیرفتم سراغشون انجام دادم سعی کردم همش فکر نکنم

    من حقیقتو نمیبینم یادم میره بدی ها زود یادم میره

  6. 2 کاربر از پست مفید parvaaz تشکرکرده اند .

    یاس پاییزی (چهارشنبه 21 مرداد 94), باغبان (چهارشنبه 21 مرداد 94)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    خوبه گلم ... تغییرات یکباره اتفاق نمیفته مخصوصا برای بهتر شدن و بهتر کردن زندگی امیدوارم همین طور گام به گام کم کم به این راه ادامه بدی و هر روز احساس بهتری نسبت به دیروز داشته باشی

    سرکار میری ، از اون آقا دور میشی ... میتونی به این هم فکر کنی که :
    سرکار نمیری و از اون آقا هم دور میمونی ....
    چرا ؟ چون اون آقا در هر صورت برهم زننده آرامش تو محسوب میشه ضمن اینکه با کارش داره به خانومش خیانت میکنه تو در اینکارش شریک نشی ...
    فکر کن گلم به اینکه :
    به یک مرد خیانتکار میشه احساس خوبی داشت ؟! (منکه چندشم میشه از اینجور آدم ها) نیازی که تو داری تو همه آدم ها هست اما از راهی تامین شدن ممکنه انسان رو اونقدر غرق کنه که راه خلاصی براش نباشه ؟ نباید خودتو تو این تله احساسی گیر بندازی ....

    هم میخوای اینکارو نکنی هم میخوای رابطت با خوبی پیش بره ؟! یکی رو باید انتخاب کنی .پیشنهاد من اینه کات کنی و به خراب شدن رابطه شکل گرفته فکر هم نکنی (عوارض خفیف قابل تحمل تره) چون این ادامه دادنشه که خراب تر و تو رو در موقعیت بدتری قرار میده ... پست های مریم خانوم رو بخونی تقریبا آینده رابطه توئه پس راهی که دیگری آخرشو دیده تو نرو من تورو دختر عاقلی میدونم چون حرفایی که از درون خودت میزنی اینو نشون میده پس کاری رو بکن که چیزهای خوب تری نصیبت میکنه

    فعلا به عروسی برس و شاد باش و از همین لحظه های خاطرات خوش بساز تا بعد ...



    ... دوباره بعد تموم شدن عروسی و استراحت ...حرفای خودمو خودتو بخون

  8. 4 کاربر از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده اند .

    maryam240 (دوشنبه 26 مرداد 94), parvaaz (چهارشنبه 21 مرداد 94), اعجاز عشق (پنجشنبه 22 مرداد 94), باغبان (چهارشنبه 21 مرداد 94)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 بهمن 94 [ 18:14]
    تاریخ عضویت
    1393-4-05
    نوشته ها
    158
    امتیاز
    3,088
    سطح
    34
    Points: 3,088, Level: 34
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 112
    Overall activity: 49.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    150

    تشکرشده 176 در 92 پست

    Rep Power
    33
    Array
    اره دس خودمه که نرم اون مخمو زده نیازامو فعال کرده حالا گذاشته به اختیار خودم که برم یا نرم حتی وقتی زنگ میزنه اصرار نمیکنه بیا میگه حوصله داری بیا - این ذهن منو انگاری دس خودش گرفته حتی امروز دس خودم نبود داشتم بهش فکر میکردم یهووو زنگ زد یه عالمه حرف زدیم بعدشم رفتم پیشش



    این وسواس فکری لعنتی منه نمیذاره درست فکر کنم من داشتم به بچه هاش بدون رابطه با دکتر ادامه میدادم ولی خودم بهونه رو باز دادم دسش

    وقتی بهم دس نمیزد و بیخیالم بود انگار دنیارو بهم داده بودن ولی تا کم میارم تو خونه انگار برا خودکشی میرم پیشش

    کاش حداقل رابطه در حد رابطه مریم خانوم بود مال اون مجازی بود مال من تو دنیای واقعی و از نزدیک لمسم کرده مال اون روک حرفاشو میزنه مال من بیهوشم میکنه

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    فرقی نداره عزیزم از همین وسواس فکری خودت استفاده کن هرچی منفی و بد هست در موردش تکرار کن با خودت اونقدر که غالب بشه تو که تو اینکار اوستایی واسه خودت -احساس منفی به یک خیانتکار خیلیم برات خوبه چون از شرش خلاصت میکنه

    متاهلی که یک خانومی پایبند بهش هست بچه دار هم هست و داره یک دخترو بازی میده رسما ، چه حسی میتونه بهت منتقل کنه فرض کن یکی دیگه اس با یه دختر دیگه ...چی به اون دختر میده و در عوض چیا ازش میگیره ؟؟؟؟؟؟ تو وجودت با ارزش تر از این حرفاست که خودتو بازیچه همچین آدمی بکنی ( از مال دنیا و ظاهر هرچی داره برا خودش داره )

    هرچه اونو موجود خوبی ببینی که خلا عاطفیتو تامین میکنه بدتر بهش کشش پیدا میکنی ناخودآگاه - باز هم میگم آخر راهی که میری تقریبا همونه که مریم خانوم تجربه کرده- ایشونم احساسش دافعه و جاذبه ای که تو رابطه بوده شبیه همین رابطه توست منتها تو اواسط راهی پس نگو فرق داره همه اینو گفتن که اخرش به یک جا ختم میشه... خانومی حتما که نباید توهم تا آخرش بری ببینی چی میشه


    منکه رفتم تا بعد عروسی خواهرتتصمیم تورو من دارم میگیرم

  11. 4 کاربر از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده اند .

    maryam240 (دوشنبه 26 مرداد 94), parvaaz (چهارشنبه 21 مرداد 94), اعجاز عشق (پنجشنبه 22 مرداد 94), باغبان (چهارشنبه 21 مرداد 94)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    خب اولا لطفا وقتی متنی میذارید بینش فاصله بذارید با اینکه کلی وقت گذاشتم خیلی سر از نوشته هات در نیاوردم خیلی شاخه شاخه نوشتی اما چیزی که فهمیدم اینه درگیر یه رابطه ممنوعه شدی
    اونم با اقای دکتر متاهل که هم سن باباته!!!

    ببین خواهر گلم تا ازدواج نکرده باشی نمیدونی که یه مرد اگه بخواد هرنیازی اعم از عاطفی جسمی روحی و .... داشته باشه میتونه تو خونه و در کنار زنش بهش برسه اینکه چرا یه مرد متاهل روابط خارج از چهارچوب رو شروع میکنه فقط و فقط تنوع طلبی و سرگرمیه نه عشقی در کاره نه وابستگی نه دوست داشتن و نه حتی ارتباط از روی نیاز فقط و فقط برای سرگرمیه

    پس اسباب بازی اقای دکتر نشو

    اون هیچ ارزشی برات قائل نیست مطمئن باش

    مردای متاهلی که میفتن به اینکارا با عشق و دوست داشتن و درک کردنو وجدانو .....بیگانن پس خودتو دلتو عشقتو و حتی روحتو در اختیار همچین ادمایی نذار
    حتی نیازی اگه هست بذار کسی برات برطرفش کنه که قلب و روحش برای تو باشه نامه ی چارلی چاپلین به دخترشو از اینترنت سرچ کن و بخون فوق العاده زیبا نوشته شده

    برای خودت ارزش قائل باش خودتو دوس داشته باش با چشم احترام به خودت نگاه کن و بدون که حقت نیست که اسباب بازیه یه ادم بشی

    من قبل ازدواج خیلی کتاب میخوندم راجع به مردها و خصوصیاتشون و روابط زن و مرد و فکر میکردم همه ی مردارو میشناسم اما وقتی ازدواج کردم تازه فهمیدم که هیچی از مردا نمیدونم و شناخت واقعیم از مردا بعد ازدواج به دست اومد

    و از وقتی مردارو شناختم فهمیدم که وای چقدر دنیامون فرق میکنه زنو مرد مثل یه دایره هستن که هرکدوم یه نصف دایره رو پر میکنن زن به رابطه ج.ن تن میده که دوسش داشته باشن مرد زن مقابلشودوس داره که این رابطه رو داشته باشه و همین تفاوت میتونه ویرانگر باشه گاهی (البته این نظر شخصیه منه)

    تصور کنید که مردی فقط بخواد اون رابطه رو داشته باشه چکار میکنه؟؟؟ ادای دوس داشتن در میاره و القا میکنه به طرف مقابلش که برای اینکه دوست داشته باشم پس ...... وذات زنم همینه

    زن به دنبال عشقه و راه دریافت این عشق .....


    نذار از جسمت استفاده کنه نذار احساستو به بازی بگیره نذار نذار نذار


    نمیدونم چطوری متوجهت کنم چقدر ساده انگارانه در این رابطه جلو رفتی و چقدر اینده خودتو با ادامه ی این رابطه خراب میکنی

    تو نمیخوای یه عشق واقعی رو با همسرت تجربه کنی؟؟؟؟
    نمیخوای بوی تنت فقط نصیب کسی بشه که برای به دست اوردنت و برای خوشبخت کردنت تعهد داده؟؟؟؟

    میخوای ارزون باشی؟؟؟میخوای دم دستی باشی؟؟؟؟مطمئنم نمیخوای

    پس جدی به این رابطه سراسر اشتباهت فکرکن نمیتونمو معتادمو وابستشمو اینارو دوربریز

    دست از خیانت به خودت و احساست و جسمت بردار
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  13. 6 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    maryam240 (دوشنبه 26 مرداد 94), parvaaz (پنجشنبه 22 مرداد 94), zzzz (چهارشنبه 21 مرداد 94), اعجاز عشق (پنجشنبه 22 مرداد 94), باغبان (چهارشنبه 21 مرداد 94), ستاره زیبا (چهارشنبه 21 مرداد 94)

  14. #8
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,819 در 2,405 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام

    شما به یک الگوی ذهنی ای عادت کردی


    راه اول :


    باید nac

    بلد باشی.

    من در تایپیکم بعدا به موضوع شما می پردازم .

    از طرفی می تونی به یه روانشانس خوب در این حوزه مراجع کنی
    به شرطی که بلد باشه !




    راه دوم و راه خیلی آسانتر :

    زندگی را فدای خدا کن .

    یعنی فقط با همسر آینده ات ، لذت ببر

    اگر ازدواج را به خدا بسپاری - بهترین کیس گیرت می یاد

    به اون آقا دکتر هم بگو : خدانگهدارت - من فقط دوست دارم با همسر آینده ام باشم

    به همین راحتی !



    دوستان موارد خوبی را بیان کردند
    بشخصه استفاده کردم از نظرات دوستان .
    شما هم استفاده کن !

    موفق باشی.



    آمد آمد
    با دلجویی

    گفتا با من
    تنها منشین
    برخیز و ببین

    گل های خندانِ صحرایی را
    از صحرا دریاب ، این زیبایی را





    - - - Updated - - -






    ویرایش توسط باغبان : چهارشنبه 21 مرداد 94 در ساعت 23:26

  15. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    parvaaz (پنجشنبه 22 مرداد 94), اعجاز عشق (پنجشنبه 22 مرداد 94)

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 اسفند 95 [ 03:59]
    تاریخ عضویت
    1394-1-03
    نوشته ها
    300
    امتیاز
    10,581
    سطح
    68
    Points: 10,581, Level: 68
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 269
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    1,164

    تشکرشده 917 در 282 پست

    Rep Power
    85
    Array
    سلام پرواز عزيزم

    راستش را بخواي از وقتي توضيحاتت رو خوندم ناراحتم .

    فكر نميكردم اين سوء استفاده تا اين حد باشه.

    دست درازي به همه ي سرمايه هايي كه يه دختر داره ...... بار اول كه بهت دست زد بايد دستش را مي شكستي ...... به بابات مي گفتي ....... به داداشت مي گفتي .

    عزيز من همه چيز كه اشتغال و درآمد زايي نيست ....... پول نيست.

    اگر كمالگرايي و وسواس داري اما دختر باهوشي هستي ...... ذهنت را كنترل كن ..... نذار به اين رابطه عادت كني.

    پرواز خصلت آدم اينه كه ذره ذره در دام گناه فرو ميره ........... روزي كه گفت بيا به من استفاده از كامپيوتر را ياد بده ........ يادته يه صدايي در درونت گفت نرو زن و مرد نبايد در خلوت هم باشند شيطان درون و برون وسوسه مي كنه اما خدا هم مي بينه وجدان و عقلت نهيب مي زنه ......... بايد عقلت بر اين وسوسه پيروز مي شد .

    نذار از اين بيشتر پيشروي كنه ....... تو يه دختر خوب و باارزشي ............ گوهر وجودت را در دسترس هر كس قرار نده .

    پرواز ذهنت را تحت كنترل خودت بگير ....... با خودت تكرار كن اونقدر كه ملكه ي ذهنت بشه ........... اون آدم بيچاره ات مي كنه .......... نبايد بري خونش .......... نبايد بري پيشش ........... وقتي به هدفش تا اخرين مرحله رسيد .......... وقتي ازت سير شد رهات مي كنه ............ تو مي موني و پشيموني .

    حالا هر فردي در زندگي آسيب روحي ديد ....... هر فردي دچار وسواس شد ....... هر كس از شغل مناسب برخوردار نبود .......... هر كس به اندازه ي كافي پول نداشت ....... بايد در دام يك سوءاستفاده گر بيفتد؟

    عزيز من ........ تو كه عاشق پروازي ......... تو كه اهل آسموني ..........چرا در بند مي موني؟

    از اين رابطه جز آسيب و آزاري كه تا به حال به روح و جسمت وارد كردي و در نهايت هم يك قلب زخم خورده و پشيماني بيشتر نصيبت نميشه .

    آخه چرا ؟ چي كم داري؟

    چه فكري در ذهنت مي گذره كه خودت را از خانه ي خودت به خانه ي اون مي رسوني ؟

    خانه ي خودت پناهگاه توست نه خانه ي او .......... تو پيش خانواده ات ايمني نه پيش او .

    شما در اين رابطه هرگز راضي نخواهي شد بلكه تشنه تر و وابسته تر رها مي شوي .

    وقت پشيموني آدمها به خودشون چي ميگن؟

    كاش پايم شكسته بود و نرفته بودم .......... كاش زبانم لال مي شد و نمي گفتم ......... پايي كه با اختيار و فرمان خودمان حركت مي كند و به ناكجا مي رود ......... زباني كه با آدم نااهل و فرصت طلب درد و دل مي كند ......... خدا نكند به آن مرحله برسي .

    ولي مي داني ذهن قابل كنترل است ........... غريزه ات را مي تواني مهار كني ......... اگر امروز نتواني فردا خيلي سخت تر قادر به مهار احساسات خود خواهي شد .


    با اين كه او موجبات بيداري احساساتت را فراهم كرده اما تو مي تواني به اين احساساتت اجازه ي طغيان ندهي .

    همين امشب سيم كارتت را بشكن و با خودت عهد ببند ديگر پا به خانه ي اون آدم نگذاري .

    نبايد بري پرواز ........... نبايد بري .......... نبايد بري ............ نبايد بري .......... نبايد بري.

    اون آدم ازت سوء استفاده ميكنه ............ اون آدم وابسته ات مي كنه ........... اون آدم تحقيرت مي كنه .............. فقط بهت آسيب مي زنه .

    مي توني .......... به خدا مي توني .......... تو بدترين شرايط مي توني ........... مي توني نري .......... مي توني از خودت مراقبت كني.

    مي دوني آروم آروم گرم ميشي و نمي فهمي يك دفعه چشمات باز ميشه كه ....... خدا نكند به آن مرحله برسي .......خدا نكند بسوزي.



    پرواز نازنين بيا آماده ي پرواز شو

    درد دل با كس مگو ..... تو با خدا همراز شو

    در پناه حق بمان .... با نام او آغاز شو


    جاي بال بشكن قفس را ... زين اميد اعجاز شو








    من به تواناييت ايمان دارم .............. شما هم به تواناييهات ايمان بيار

    من ارزشت را مي دانم ............. شما هم ارزش خود را بدان



    به اميد رهايي
    ویرایش توسط اعجاز عشق : پنجشنبه 22 مرداد 94 در ساعت 00:40

  17. 3 کاربر از پست مفید اعجاز عشق تشکرکرده اند .

    maryam240 (دوشنبه 26 مرداد 94), parvaaz (پنجشنبه 22 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 22 مرداد 94)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 بهمن 94 [ 18:14]
    تاریخ عضویت
    1393-4-05
    نوشته ها
    158
    امتیاز
    3,088
    سطح
    34
    Points: 3,088, Level: 34
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 112
    Overall activity: 49.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    150

    تشکرشده 176 در 92 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام دوستان

    ببخشید متن طولانی من اذیتتون کرده

    دلیلی که منو میکشونه اونجا تعریفای اون از لباسم و زیباییم هست توجه اون به حرفام گوش دادن به حرفامو

    راهنمایی کردنش اینکه من همیشه دنبال مطالب روانشناسی بودم اینم از این ویژگی استفاده کرده و من

    همش دنبالشم بااهاش حرف بزنم!! روک اینارو گفتم که بتونید راهنمایی کنید

    ولی امروز بد جور عذاب وجدان گرفتم از بعداز ظهر اخه باز یه کار اشتباهی کردم به مغازه یه پسره بیرون برم سر

    میزنم همینطوری صحبت میکنیم ایندفه یه جوری برخورد کرد حس کردم مزاحمم انگار زبونم لال یه فاحشه ام که

    داره بهش پا میده یعنی روک گف تواینجا وایستادی میدونی همه فکر میکنن دوس دختر منی برا من بد نمیشه

    بر ا خودت بد میشه حداقل یه چرخی بزن لباسارو نگا کن بعد خودشم رف بیرون مغازه منم دیدم رف از اونجا رفتم

    ولی باز از اینکه کسیو ناراحت نکنم باهاش خدافظی کردم بیرون از مغازه درحالی که نباید خدافظی میکردم مردم

    فک میکنن دوس پسرمه!!! قبل این حرفا بحث از دوستی دختر و پسر شد اون گف پسرا دخترارو فقط برا کردن

    میخوان که بکنن پاسش بدن به یکی دیگه یا ولش کنن برن سراغ یکی دیگه از دختره هم فیلم میگیرن و پخش

    بعد گف خیلی از دخترای خوشکل دیدم گفتن که اره این خرابه!!

    اینارو که شنیدم حس بدی بهم دس داد وای یعنی این میفهمه من با کسی هستم وای یعنی منم مث

    اونام؟؟؟یه روزی مث اونا

    بعد عذاب وجدان دارم امروز دکتر پیشرفت کرد از این پیشرفتش ناراحتم یه جور خورد کردن من بود اون اصلا

    ارزشی برام قائل نیس و میدونم منم اولین کسی نیسم که طعمه اش شدم

    ناراحتم از اینکه یکی نیاز مالی یا مشکل روحی داره تشخیص بده و از این مشکلش سواستفاده شه!!!

    کاش این چشمام کور نشه کاش برا این دکتر تا این حد خوشبین نباشم اخه تا کی!!! حالا که به این مرحله

    رسیدم چیکار کنم؟وقتی فکر میکنم یهویی ولش کنم تا زنگ میزنه بدون فکر میرم

  19. کاربر روبرو از پست مفید parvaaz تشکرکرده است .

    باغبان (پنجشنبه 22 مرداد 94)


 
صفحه 1 از 9 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سوشیال فوبیا شدید (دیگه خسته شدم)
    توسط hhhh. در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 22 شهریور 95, 11:51
  2. پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 بهمن 92, 14:10
  3. خواستگاری و سوال در مورد گذشته
    توسط hanie_66 در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 00:16
  4. جلوگیری از سوء استفاده از چک ضمانت حسن انجام کار
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 مرداد 91, 19:09
  5. سوالات مطرح شده د رجلسه خواستگاري
    توسط ELECTRONIC84 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 30 مرداد 87, 11:09

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.