به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 70

Hybrid View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 تیر 95 [ 06:38]
    تاریخ عضویت
    1393-7-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    5,105
    سطح
    45
    Points: 5,105, Level: 45
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,451

    تشکرشده 105 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نگرانی برای مردی که ازش جدا شدم

    سلام دوستان. شاید بعضی از شما از پست هایی که تو تایپیک های دوستان دیگه گذاشتم تا حدودی در جریان مشکل من قرار گرفته باشید.
    من دختری بیست و هفت سالم که نزدیک سه ساله با مردی سی و هفت ساله و متاهل در ارتباطم.

    رابطمون اینترنتی بود. توی فیسبوک به دلایلی با هم دیگه حرف میزدیم. اوایل صحبت هامون خیلی کم و رسمی بود و ایشون بودن که به من پیام میدادن. در مورد موضوعات مختلف با همدیگه صحبت میکردیم.
    من گاهی از خودم و خصوصیاتم میگفتم و احساساتم نسبت به مسائل مختلف. و همینجور ارتباطمون ادامه داشت تا اینکه یک دفعه چشم باز کردم و دیدم که بیشتر از 6 الی 10 ساعت در روز وقتمو تو فیسبوک با این آقا میگذرونم و زمان هایی که پیام نمیداد به شدت احساس دلتنگی و ناراحتی میکردم و همه ش منتظر بودم بهم پیام بده و حرف بزنیم.

    من با اون همیشه رسمی و جدی برخورد میکردم اما ایشون بعدها مواقعی ابراز علاقه میکرد.


    از اونجایی که وابستگی من به ایشون درست نبود به محض اینکه متوجهش شدم خیلی با خودم و احساسم درگیری پیدا کردم. چند باری صفحه مو بستم تا نبینمش و نخوام که باهاش حرف بزنم ولی خیلی برام سخت بود و بعد از چند روز دوباره برمیگشتم. دوست داشتم باهاش حرف بزنم اما وقتی بهم پیام میداد با بداخلاقی و سردی جواب میدادم چون از اینکه باعث شده بود بهش علاقه مند بشم عصبانی بودم.
    بالاخره یه روز که شدیدا دلم براش تنگ شده بود و قبلش کلی گریه کرده بودم همین که بهم پیام داد و تند برخورد کردم و علت رفتارهای جدیدم و پرسید دلم و به دریا زدم و گفتم که احساس میکنم بهش وابسته شدم و برای همین فکر میکنم نباید دیگه با هم حرف بزنیم.
    اولش که باور نمیکرد و میگفت داری دستم میندازی. (به خاطر اینکه همیشه باهاش رسمی بودم فکر نمیکرد حسی بهش داشته باشم) اما وقتی دید کاملا جدی حرف زدم بهم گفت که اونم ته قلبش یه احساسی به من داره و بعدم پیشنهاد داد که یه دفعه رابطه مون و قطع نکنیم چون اینجوری برای هر دومون سخته و بهتره کم کم از هم فاصله بگیریم.

    ولی نمیدونم چی شد که از فرداش باهام خیلی صمیمی تر شد. بیشتر از قبل ابراز احساسات میکرد و کلا رابطمون و به سمت یک رابطه ی خیلی عاشقانه کشید.

    ازم خواست برای اینکه یه موقع خانومش متوجه رابطه مون نشه بیشتر توی یاهو در ارتباط باشیم. توی یاهو چت صوتی هم داشتیم و خیلی بهم ابراز علاقه میکرد. از صداش آرامش عجیبی میگرفتم.

    من به هیچ وجه اهل ابراز احساسات نبودم ولی این آقا مدام از احساساتم میپرسید و اینکه هنوز دوستش دارم یا نه؟ و منو تشویق میکرد به اینکه احساسم و نسبت بهش با دقت شرح بدم. و البته خودش هم همینطور در مورد احساساتش باهام حرف میزد.

    در این بین من چند باری ارتباطمو باهاش قطع کردم. چون روز به روز وابسته تر میشدم ولی هر بار طاقت نمیاوردم و دوباره رابطه رو از سر میگرفتیم. اون اوایل ایشون هم تو ارتباط مجددمون دخیل بودن. یعنی به نوعی باعث میشدن دوباره با هم حرف بزنیم. اما کم کم دیگه خودشون و کنار کشیدن و این من بودم که برمیگشتم به سمت ایشون.

    بار آخر که برگشتم گفتن به شرطی باهام ادامه میدن که دیگه حرف رفتن و نزنم.
    منم قبول کردم و رابطه مون و ادامه دادیم تا جایی که صحبت به مسائل جنسی کشیده شد
    و اینکه دوست داشت میتونستیم رابطه داشته باشیم. البته امکانش نبود چون توی دو شهر مختلف بودیم. ولی ازم چت نامتعارف میخواست که منم به دلیل وابستگی و احساسی که بهش پیدا کرده بودم چندان مقاومتی نشون ندادم.

    رابطه مون ادامه داشت اما من رضایت نداشتم. هم به خاطر اینکه متاهل بود ، هم اینکه خودم و از نظر فکری و احساسی خیلی درگیر میدیدم. خیلی تحت تاثیر رفتار ایشون با خودم قرار داشتم و تحمل کوچکترین بی توجهی و سردی رو در برخوردش با خودم نداشتم.
    ایشونم کم کم رفتارش با من عادی تر شده بود ، دیگه مثل روزهای اول با شور و هیجان برخورد نمیکرد. دوست نداشت زیاد حرف بزنم ، چون تو محل کارش بود و میگفت نمیتونم روی کارم متمرکز بشم. میگفت دوست دارم پیشم باشی ولی نمیتونم زیاد حرف بزنم باهات.

    من مدت ها وقتم و پای کامپیوتر و تو یاهو کنار ایشون میگذروندم و ایشونم زیاد فرصت حرف زدن با منو نداشتن. چون میخواستم پیشش باشم هیچ کار دیگه ای نمیتونستم بکنم و به خاطر همینم از خودم بدم میومد. هر روزم و به راحتی هدر میدادم و یه جورایی از زندگی واقعی دور شده بودم. احساسات بدی داشتم و همه ی اینا در من با کوچکترین بی محبتی و رفتار سرد ایشون شدت میگرفت.

    یه روزایی طاقت نمیاوردم و اعتراض میکردم ، ایشونم سعی میکردن با یکم توجه بیشتر آرومم کنن. اما بعدها وقتی معترض میشدم خداحافظی میکردن و میرفتن از یاهو . منم اون لحظه خیلی حالم بد میشد از اینکه بینمون ناراحتی ایجاد شده . اونقدر حالم بد میشد که همون لحظه احساس میکردم شدیدا احتیاج دارم باهاش حرف بزنم و حتی ازش معذرت خواهی کنم. یه جورایی میترسیدم دیگه نخواد باهام حرف بزنه.
    توی فیسبوک براش آنلاین میشدم که بیاد پیشم و ازش معذرت بخوام.
    ولی تا صبح روز بعد نادیده م میگرفت.
    صبح دوباره میومد و خیلی عادی برخورد میکرد انگار نه انگار بینمون چیزی شده.
    اما من فشار بدی رو تحمل میکردم. هر بار که بحثمون میشد ، همه ش ترس اینو داشتم که یه روز دیگه نخواد باهام حرف بزنه چون اصلا براش کاری نداشت. قبلا که چندبار از هم جدا شدیم و دیده بودم هیچ سراغی ازم نمیگیره و اصلا دلتنگم نمیشه فهمیده بودم که راحت میتونه منو کنار بذاره انگار هیچ احساس علاقه و دلبستگی ای بهم نداشت برخلاف چیزی که ادعا میکرد.

    دیدم اینجوری نمیتونم . اینکه هر روزم و پای کامپیوتر بشینم به امید اینکه شاید یه روز بیشتر از روزای دیگه باهام حرف بزنه و توجه کنه بهم. قرار شد ایشون هر روز بیاد ولی من تو خونه به کارام برسم و بعدش اگه فرصتی پیش اومد بیام با هم حرف بزنیم.

    همین کارو کردیم اما بازم تو اون یه ساعت دو ساعتی که میومدم پیشش مثه قبل برخورد میکرد و سرگرم کارش بود. فقط هر از گاهی یه عزیزم ، گلم ، بووس و ... مینوشت و فقط وقتی توجهش جلب میشد که اونجوری که دوست داشت باهاش چت ( چت سکس ) میکردم.
    بارها ازش خواستم بهم توجه کنه و حرف بزنه باهام ولی میگفت اینجوری چت کردن هم یه نوع توجهه دیگه.
    این اواخرم همه ش ازم میخواست که عکس اندام های جنسیم و براش بفرستم.

    من خسته شده بودم. کلافه بودم ، یه روز فکر میکردم دوسم داره ، یه روز دیگه با خودم میگفتم نه هیچ علاقه ای بهت نداره. همه ش درگیر احساساتش نسبت به خودم بودم. میخواستم بدونم واقعا بهم علاقه داره یا نه. ولی رفتارهایی ازش دیده بودم که همه ش شک داشتم.
    البته خیلی جاها هم جوری رفتار میکرد که فکر میکردم واقعا دوستم داره.

    مثلا با وجود جر و بحثایی که هر از گاهی با هم دیگه داشتیم ولی هر روز میومد. قهر نمیکرد. تا تو فیسبوک آنلاین میشدم سریع میومد پیشم. حتی اگه کاری براش پیش میومد یا میخواست بره خونه قبلش میومد حتما از من خداحافظی میکرد.

    اما اینکه به خاطر کارش حق حرف زدن نداشتم و اینکه همه ی رابطه مون شده بود صحبت جنسی خیلی آزارم میداد. به جایی رسیده بود که دیگه حالم به هم میخورد و بعضی وقتا که حرفش و میزد دلم میخواست بهش پرخاش کنم. کم کم وقتی دیدم نیازهای روحیمو نادیده میگیره ، دیگه اونجوری باهاش چت نمیکردم. اونقدر که از این نظرم نسبت به هم سرد شدیم.
    ازش خواستم یه مدت از هم جدا بشیم ، چون واقعا دیگه از بی توجهیاش داغون شده بودم

    اونم استقبال کرد ولی گفت برای همیشه باشه بهتره. اینجوری همه ش ذهنمون درگیره و منم از کارم عقب میمونم و از این حرف ها. با اینکه اولش دلم خیلی شکست ولی بعد به خودم مسلط شدم و گفتم باشه برای همیشه. اونم گفت فقط مثه دوتا همکار با هم در ارتباط باشیم.
    اگه کاری پیش اومد برات پیام میذارم و تو هم کاری داشتی بنویس.

    جدا شدیم سخت بود ولی نه مثه دفعه های قبل ، چون دفعه های قبلش اون خیلی به من محبت و توجه میکرد و من خودم و به خاطر جدایی مون سرزنش میکردم و فکر میکردم کسی و که خیلی دوسم داشت و از دست دادم.

    اما این بار اونقدر ازش بی توجهی و بی محبتی دیده بودم و ناراحتی روحی کشیده بودم که خودمم دیگه دوست نداشتم برگردم و اون روزا برام تکرار بشه. ولی طبیعیه که هنوز دوستش داشتم و دلم خیلی براش تنگ میشد.

    چند روز که گذشت دیدم برای یه کاری پی ام گذاشته برام. احساسات مختلفی و اومد سراغم. فکر کردم شاید دلش تنگ شده اینو بهونه کرده باهام حرف بزنه. کاری که ازم خواسته بود و انجام دادم ولی دوباره از نظر احساسی به هم ریختم و دلتنگیم شدیدتر شد. این شد که شروع کردیم هر از گاهی با هم حرف بزنیم البته خیلی کم. نهایتا هفته ای یکی دو ساعت.

    دوستش داشتم ولی اصلا دیگه نمیخواستم رابطه مون مثه قبل شه. نمیخواستم بازم احساسات بد اون روزارو تجربه کنم.
    حواسم بود که دوباره برنگردیم به قبل.
    یه یه ماهی اینجوری بودیم که دوباره شروع کرد بحث و به سمت مسائل جنسی کشیدن. تو این مدت من دیگه بهش تمایلم و از این نظر از دست داده بودم ولی اون دوباره داشت رابطه مون به این سمت میکشید.
    جالب اینجا بود که دیگه اصلا بهم ابراز علاقه یا دلتنگی نمیکرد ، البته گلم و عشقم و اینارو همیشه میگفت ، تکیه کلامش بود.
    من ولی هنوز احساسم و بروز میدادم. حالم به هم میخورد وقتی میدیدم چطور گفتن یه دوستت دارم و ازم دریغ میکنه و درمقابل میخواد باهاش اونطوری چت داشته باشم. اونم با وجود اینکه میدونه با این رفتار وابستگی من به خودش دوباره شدت میگیره در حالی که دیگه قرار نیست با هم باشیم.

    به خاطر همینم تصمیم گرفتم رابطه مو به کل باهاش قطع کنم و دیگه به هیچ بهانه ای باهاش صحبتی نداشته باشم. الان نزدیک بیست روز از آخرین باری که حرف زدیم گذشته . من به شدت دلم براش تنگ شده و این چند روز بدتر از قبل احساس دلتنگی میکنم.

    الان یه هفته ست که تو فیسبوکم نمیبینمش. هیچ خبری ازش ندارم.
    نمیدونم چی شده. انگار سر کارشم نمیاد. چون اگه سر کار بیاد حتما تو فیسبوکم آنلاین میشه. خیلی نگرانشم و فقط میخوام بدونم حالش خوبه یا اتفاقی براش افتاده . به هیچ وجه دلم نمیخواد پیغامی براش بذارم یا با موبایل یا شماره ی محل کارش تماس بگیرم. نمیخوام فکر کنه هنوز دوسش دارم. چون آخرین بار براش پیغام گذاشتم که دیگه به هیچ بهانه ای نمیخوام با همدیگه حرف بزنیم. امروز از بی طاقتی با یه شماره ی ناشناس به موبایلش زنگ زدم و برداشت. صداشو که شنیدم دلم بدجوری لرزید. میترسم اتفاقی افتاده باشه چون هیچوقت سابقه نداشت که یه هفته سر کارش حاضر نشه. میدونم که مسافرت نیست چون آخرین بار گفته بود که خیلی از کاراش عقب مونده و اونقدر کار رو سرش ریخته که فکر نمیکنم مسافرت رفته باشه. تازه همیشه که مسافرت میرفت با خونواده ش بیشتر از چهار روز طول نمیکشید.

    این روزا خیلی کسلم. دل و دماغ هیچ کاری و ندارم. فقط دنبال اینم که یه خبری ازش بگیرم.
    اگه تو فیسبوک میدیدمش خیالم راحت میشد. من دلتنگش میشم ولی فهمیدم که دیگه نمیتونم باهاش باشم. نه به خاطر متاهل بودنش یا اینکه آدم بدیه ، فقط به این خاطر که توو خودم تحمل فشار روحی این رابطه رو نمیبینم. با وجود دلتنگیم دیگه حالشم نمیپرسم چون از شکل رابطه مون بیزار شدم. از این همه فاصله ای که از نظر مسافت بینمونه. از اینکه بعد از جدایی مون همه ش من حالش و پرسیدم و از اینکه این اواخر با رفتاراش احساس یه رابطه ی یه طرفه رو بهم داده که بر پایه ی سوء استفاده بنا شده.
    من ازش نا امید شدم به معنای واقعی اما دوستش دارم و نگرانشم. کاش میشد یه جوری ازش خبر بگیرم

  2. کاربر روبرو از پست مفید maryam240 تشکرکرده است .

    Blue friend (دوشنبه 19 مرداد 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    زن اونم که هویجه

    واقعا نمیبینی اینا همش بهانه است با خودت صادق باش داری خودتو گول میزنی که وای نگرانشم وای اخه چی شده نه عزیزم اینا نیست وگرنه بهش زنگ زدی دیدی برداشت پس مسلما نمرده حالا تو چیکار داری که سرکارش میره یا نه
    خوبه اصلا هم واسه خودت نمیزاری که متاهله
    نمیبینی یا خودت میزنی به ندیدن به خواب بودن سه ساله رفتی توی زندگی یه زن دیگه تیشه گرفتی دستت ریششو زدی چشماتم بستی که اره من باهاش جدیم بعدم که رابطه عشقی ایجاد کردی خواستی قصر رویاهات روی خونه یکی دیگه بسازی فکر کردی همیشه هم برات مجنون میمونه اخه یچیزی هست به اسم کیفر عکس العمل عدالت اون انقدر زنی رو دوست داشته که باهاش ازدواج کرده حالا از اون سرد شده میاد میشه فرهاد تو؟وازت هم سرد نمیشه؟
    اخه تو توی شهر دیگه چه جذابیتی الا سرگرمی میتونستی براش داشته باشی؟

    فکر نکردی چیکار داری با اون زن میکنی دیدی یلحظه سردی اون مرد تورو نابود میکنه یه ثانیه نگفتی وای زنش داره چی میکشه که حتی این گلم وعشقم گفتن روهم نداره معلومه الانم با کس دیگست تاریخ مصرفت تموم شد

    مریم ازم ناراحتی عصبی میدونم به جای تمام ناراحتی های اون زن در
    اما خودتو گول نزن تو فقط میخوای یجوری برگردی توی دنیاش نگو منو نمیفهمی که هم میفهمم هم کشیدم خودتو گول نزن ذهنت دمبال یه بهانه است تا برگرده سمتش مثلا وای نگرانشم اس بدم ببینم کجاست نکنه چیزیش شده تو فقط میخوای یه تیر دیگه بزنی
    اما اینو به تو مربوط نیست دیگه مربوط نیست ۲۷سالته الان باید ازدواج کنی اصلا بهش فکر میکنی؟باید یجا تمومش کنی یهو ببر همه چیرو وبعد فرار کن و پشت سرتم نگاه نکن

  4. 6 کاربر از پست مفید دختر جوان تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (دوشنبه 21 تیر 95), maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), Quality (سه شنبه 24 مرداد 96), sahar67 (یکشنبه 18 مرداد 94), گیسو کمند (شنبه 24 مرداد 94), اعجاز عشق (یکشنبه 18 مرداد 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 تیر 95 [ 06:38]
    تاریخ عضویت
    1393-7-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    5,105
    سطح
    45
    Points: 5,105, Level: 45
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,451

    تشکرشده 105 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دختر جوان

    فکر نکردی چیکار داری با اون زن میکنی دیدی یلحظه سردی اون مرد تورو نابود میکنه یه ثانیه نگفتی وای زنش داره چی میکشه که حتی این گلم وعشقم گفتن روهم نداره معلومه الانم با کس دیگست تاریخ مصرفت تموم شد


    عزیزم فکر میکنی من فکر نکردم به این چیزها. بارها با خودم فکر کردم من سه ساله که باهاش آشنا شدم ولی خانومش چندین ساله داره باهاش زندگی میکنه. با خودم میگفتم اگه جدا شدن من ازش اینقدر برام درد داره و سخته برای خانومش صدبرابره. گفتی تاریخ مصرفم براش تموم شده ، نه عزیزم تموم نشده بود این آقا اگه من مشکلی نداشتم و از بی توجهیش خسته نمیشدم بدش نمیومد هر از گاهی باهاش باشم بازم. ولی من اوایل به خاطر محبت هاش و اینکه برای شنیدن حرفام وقت میذاشت کم کم بهش احساس پیدا کردم. تو فکر میکنی من همینجوری به خواست خودم پریدم وسط زندگی یه زن دیگه.
    آخه به من بگو کدوم دختر عاقلی اینو میخواد که عاشق یه مرد متاهل بشه اونم از راه دور ؟؟
    بعدم خانوم اون جلوی چشمای من نبود. من بیشتر احساس خودم و میدیدم و دردش و لمس میکردم نه حضور خانومش و.

    همینجوری هم یه روزه بهش دل نبستم. هفت هشت ماه با هم حرف میزدیم و تا چند ماه اول همیشه ایشون بودن به من پیام میدادن. من هیچ جذابیتی تو این آقا نمیدیدم که فکر کنم بهش احساسی پیدا میکنم حتی نمیدونستم متاهله. چون اونقدر به چشمام نمیومد که حتی پروفایلشم چک نکرده بودم ببینم اینی که به من پیام میده چه جور آدمیه.
    از یکی از پست هاش تازه متوجه این موضع شدم
    من فقط حرفه ی ایشون و میدونستم همین و به خاطر همینم بود که به من پیام میدادن.
    من جذب اخلاق این آقا شدم. صبور ، مهربون ، خوش اخلاق بود. اون خانومشم خیلی دوست داره. رفتارشم باهاش خیلی خوبه. من نمیدونستم چطور یه مردی که ادعا میکنه عاشق خانومشه اینجوری به منم ابراز علاقه میکنه. منم مثه تو تنها دلیلی که میتونستم براش بیارم سرگرمی و هوس و همین چیزها بود.
    نشستن تو جایگاهی که دیگران و قضاوت کنیم خیلی آسونه ولی از خدا میخوام هیچوقت نه تو نه هیچ دختر دیگه ای درگیر شرایطی که من تجربه ش کردم نشین حتی به قیمت اینکه بفهمین نمیتونین از دور در مورد آدما و خوب و بد بودن خودشون یا رفتارهاشون بیانیه صادر کنین.
    من منکر اینکه اشتباه کردم نیستم ولی با رضایت و میل خودم درگیرش نشدم.


    مریم ازم ناراحتی عصبی میدونم به جای تمام ناراحتی های اون زن در
    اما خودتو گول نزن تو فقط میخوای یجوری برگردی توی دنیاش نگو منو نمیفهمی که هم میفهمم هم کشیدم خودتو گول نزن ذهنت دمبال یه بهانه است تا برگرده سمتش مثلا وای نگرانشم اس بدم ببینم کجاست نکنه چیزیش شده تو فقط میخوای یه تیر دیگه بزنی
    اما اینو به تو مربوط نیست دیگه مربوط نیست ۲۷سالته الان باید ازدواج کنی اصلا بهش فکر میکنی؟باید یجا تمومش کنی یهو ببر همه چیرو وبعد فرار کن و پشت سرتم نگاه نکن

    عزیزم باور نمیکنی من دیگه به هیچ وجه نمیخوام برگردم سمتش. وقتی این حرفت و خوندم خنده م گرفت. من تو این رابطه اونقدر از نظر روحی و حتی جسمی آسیب دیدم که اصلا فکر برگشتن بهش و یه لحظه هم دیگه نمیکنم. وزنم و از دست دادم. زخم معده گرفتم و هزار تا درد روحی دیگه. اینقدر این رابطه بهم آسیب زده که حتی فکر میکنم تا آخر عمرم نمیخوام با هیچ مردی دیگه رابطه برقرار کنم حتی برای ازدواج.

    دیروز بعد اینکه بهش زنگ زدم و حالم منقلب شد به خودم گفتم چت شده تو ؟ مگه این رابطه برات چی داشته؟ الان برای چی دلت باید بگیره ؟
    این آدم اصلا تو زندگی تو حضور نداشته. محبتش ، عشقش ، همه چیزش هیچوقت مال تو نبوده. چیزی و از دست ندادی که به خاطرش غصه بخوری. ولی تو زندگی خانومش بوده ، واقعا حضور داشته. اونه که با از دست دادنش واقعا آسیب می بینه نه تو.

    نه عزیزم من نمیخوام برگردم وگرنه همین رابطه ی کمی هم که داشتیم قطعش نمیکردم.
    برعکس سعی میکردم به میلش رفتار کنم که دوباره بیشتر و بیشتر بخواد کنارم باشه.

    من حالم از شکل رابطه مون به هم میخوره. هر وقت دلتنگش شدم و وسوسه که دوباره باهاش حرف بزنم یا بهش پیام بدم تصور این که دوباره رابطه رو به سمتی ببره که برام قابل تحمل نیست مانعم شده.

    من دختری بودم و هستم که هیچ علاقه و هیجانی به ارتباط با جنس مخالف ندارم. تو فیسبوک برای همه ی ادلیستم خاموشم و هر پسری هم که بهم پیام میده اونقدر سرد و بی تفاوت برخورد میکنم که به ندرت کسی دوست داره بازم بهم پیام بده.

    من حتی مثه دخترای دیگه شوق ازدواج ندارم که به بهانه ش به کسی اجازه بدم به دنیام راه پیدا کنه. این آقا تنها مردی بود که تونست توی دنیام واسه خودش جا باز کنه. اونم به این خاطر که من ذره ای فکر نمیکردم که یه روز بهش احساسی پیدا میکنم. چون باهاش رسمی بودم و برای کار بهم پیام میداد و خودشم اوایل خیلی محترم و رسمی برخورد میکرد.

    بگذریم. شاید خدا اینجوری تنبیهم کرد به خاطر حرفی که چندبار به مادرم زدم و به خاطر ازدواجش با پدرم سرزنشش کردم. البته مادر منم نمیدونست پدرم قبلا توی شهر خودش ازدواج کرده. چون اون خانومش فقط صیغه ش بود و شناسنامه ش خالی.

    مادرم و فریب داد و به هوای اینکه شاغله به طمع پولش باهاش ازدواج کرد . بعد یه سال فهمید که قبلا یکی و تو شهر خودش صیغه کرده.
    انقلاب که شد عمه هام مادرم و راضی کردن که اون خانومشم رسمی کنه.

    - - - Updated - - -

    عشق آفرین عزیز

    مرسی عزیزم حرف هایی که زدی و صد در صد قبول دارم. دیشب بعد اینکه این پست و نوشتم یه احساس سبکی خاصی داشتم. الان بهترم ولی دو سه روزی بود کنترل احساساتم سخت شده بود. میترسیدم دوباره بهش پیام بدم. نه برای اینکه رابطه مون دوباره شروع بشه فقط واسه اینکه بدونم چیکار میکنه. چی شده که هفت هشت روزه خبری ازش نیست. من بیست روز پیش پیغام گذاشتم که دیگه نمیخوام حتی به بهونه ی کارم باهات حرف بزنم.


    اونم نوشته بود این روزا خیلی درگیرم و سر کار هم درست و حسابی نتونستم بیام. یعنی فکر کرده بود من از دلخوری اینکه نیست براش پی ام گذاشتم ولی من به خاطر آخرین چتمون و اینکه دیدم دوباره داره منو درگیر خواسته های خودش میکنه خیلی عصبانی شدم و به خودم گفتم بهترین راه قطع کامل رابطه مونه.
    این مدتم کاملا خوب بودم و احساساتم تحت کنترل بود اما وقتی فهمیدم چند روزه خبری ازش نیست کنجکاوی و نگرانی دوباره فکرم و درگیر کرد که تو این سه روزه شدت گرفته بود ولی الان حس میکنم حالم دوباره خیلی بهتره و میتونم جلوی احساسم بایستم.

    من هیچوقت به موبایلش اس ام اس یا زنگ نمیزدم چون نمیخواستم یه موقع با دیدن پیام هام رابطه ش با خانومش خراب بشه. فقط تو یاهو براش پیام میذاشتم. برای همینم خیلی راخت میتونم خودم و کنترل کنم که باهاش تماسی نداشته باشم.

    ممنون عزیزم به خاطر راهنمایی های خوبت

  6. کاربر روبرو از پست مفید maryam240 تشکرکرده است .

    anisa (یکشنبه 18 مرداد 94)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 تیر 95 [ 06:38]
    تاریخ عضویت
    1393-7-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    5,105
    سطح
    45
    Points: 5,105, Level: 45
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,451

    تشکرشده 105 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راه حل

    کاملا درسته من سه سال از زندگیم عقب موندم. شدم یه دختر افسرده ومنزوی که تنها دلخوشیش توجه مردی بود که خودش برای سرگرمی و هوس این بلارو سرم آورده بود.
    من چهار ماهه به زندگی عادیم برگشتم. دارم همون دختر سابق میشم.
    هنوز دوستش دارم ولی اصلا دیگه نمیخوام باهاش باشم حتی یه پیام کوچولو بهش بدم.
    امروز دیگه واسه م مهم نبود که الآن کجاست. نمیدونم شاید فقط نیاز داشتم با یکی حرف بزنم. قبلا در مورد احساساتم چه خوب و چه بد فقط با خودش حرف میزدم ولی الان میخوام اینجا بنویسم. اطمینان دارم بهم کمک میکنه چون من هیچکس و برای حرف زدن ندارم و از این رابطه هم به هیچکسی چیزی نگفتم.

    *************************************************

    سحر 67
    این حرفت حقیقت محضه. مردهای متاهل کاملا با احساسات دخترها و رن ها آشنا هستن. اون دقیقا میدونست داره با من چیکار میکنه. یه بار باهاش دعوا کردم و گقتم تو به دروغ احساساتم و بازی دادی. تو حتی عاشق خانومتم نیستی وگرنه هیچوقت این رابطه رو شروع نمیکردی. این دقیقا عین جوابیه که داد:

    : به جون عزیز ترین کسم از روی هوس نبود . مهم نیست چی درموردم فکر میکنی . من پیش وجدان خودم شرمنده نیستم چون برای وقت گذروندن و هوس بازی نبود که پیشت بودم . حال خوبی داشتم. هر چند اشتباه بود . ایشالا تو هم یه جوری کنار بیای چون وقتی می بینم داری اذیت میشی خیلی ناراحت می شم و احساس گناه می کنم

    من: پس چی بود؟

    : احساس خوب
    : اگه عشق نشه اسمشو گذاشت یه دوست داشتن خوب

    من: پس چرا اسم عشق و روش گذاشته بودی. یعنی تو با 35 سال سن نمیتونستی فرق یه حس خوب و با عشق تشخیص بدی یا واسه این بود که منو تحت تاثیر قرار بدی.

    : شاید عشق بود . عشق مگه تعریف خاصی داره ؟

    من: از نظر من داره
    من: تورو نمیدونم
    من: من فقط این حس و به یه نفر میتونم داشته باشم

    : آره اینو موافقم

    من: تو فقط به من این حس و داشتی ؟ معلومه که نه. من حتی فکر میکن تو عاشق خانومتم نیستی وگرنه هیچوقت این رابطه رو شروع نمیکردی

    : عاشقش بودم ولی خیلی اذیتم کرد . به مرور این حس از بین می ره

    من: منم خیلی اذیت شدم با تو ولی هنوز این حس و فقط به تو دارم البته نه مثه قبل حالا کنترلش میکنم. یادته تشویقم میکردی دوست داشته باشم. به حس من پر و بال دادی وگرنه خیلی ساده تر تموم میشد. من فقط احساسم و بهت گفتم. حتما نباید به اینجا کشیده میشد.

    : آره خیلی احمق بودم

    من: میشد اون حس تعدیل بشه ولی تشدید شد اونم با ابراز علاقه های الکی

    : نمی دونم چرا به این روز ها فکر نمی کردم
    : شاید فکر می کردم راحت بتونی کنترلش کنی
    : ایراد من اینه که شناختم از دخترا خیلی کمه

    من: فکر نمیکنم شناختت کم باشه. دخترا همینن. اینو دیگه همه دنیا میدونه اگه میخوای یه دختری و تحت تاثیر قرار بدی ادعا کن عاشقشی. اونم منی که نصف راه و باهات رفته بودم. یعنی حسم بهت خوب بود.
    من: نمیخوام دیگه حرفی بزنم چون به این راحتی ها متقاعد نمیشم. تو میدونستی داری چیکار میکنی . قدم قدم منو بیشتر به خودت جذب کردی.

    : فقط می خوام باور کنی دوستت داشتم و دست خودم نبود
    : منو ببخشی خیالم راحت می شه
    : فقط همین

    من: نه. یه روزی شاید .

    : حق داری
    : تنها دغدغه ی من همینه تو زندگیم
    : من تا حالا کسی رو اذیت نکردم
    : همه ازم راضین
    : یاد تو که می افتم اعصابم بهم می ریزه
    : نا خواسته خیلی اذیتت کردم
    : حلالم کن

    من: نمیدونم ولی گاهی وقتا فکر میکنم تو به غیر من با دخترای دیگه هم این کارو کردی. شاید بدبینم ولی فکر میکنم این چیزا برات عادی شده

    : دیوونه
    : مگه من مریضم
    : چرا باید اینکارو بکنم آخه ؟

    من: به همون دلیلی که با من کردی. هر آدمی یه دنیای تازه ست. بعضی مردا دوست دارن هر از گاهی که از زندگی مشترکشون خسته میشن با وارد شدن به دنیای یه دختر دیگه احساساتشون و تازه کنن

    : نه من اینجوری نیستم
    : با تو هم من شروع نکردم
    : هیچوقت به خودم اجازه ی همچین کاری رو ندادم
    : ولی تو انقدر معصوم بودی که دوست داشتم باهات حرف بزنم

    من: تو رفتارت با من اشتباه بود که من بهت علاقه مند شدم. همین حالا هم اگه این رفتارو با یه دختر دیگه داشته باشی شک نکن حس منو بهت پیدا میکنه. حتی خود من اگه با یه پسری برخوردای تورو داشته باشم فکر میکنم احساسی بهش دارم.

    : آره رفتار من اشتباه بود
    : همون اوایل هم بهم گفتی و من هم اصلاحش کردم
    : گفتم بهت که اگه دوست داری امتحانم کن ببین چه جوری جواب می دم

    من: تازه علاقه م بهت شدید نبود تو تشدیدش کردی.

    : البته مدتهاست که دیگه اصلا جواب هم نمی دم
    : اونا رو گفتم من مقصر بودم
    : باز به روزای خوبی که داشتیم فکر کن شاید بتونی منو ببخشی . برام خیلی مهمه
    : من هیچکسی رو تا حالا اذیت نکردم

    من: باشه. مرسی که اومدی . باعث شد آروم تر بشم.

    : حلالم می کنی ؟

    منi: باید یکم بگذره.

    : باشه
    : از من تصویر بدی نداشته باش
    : من خیلی دوستت داشتم و دارم
    : من اینکاره نیستم به جون ......
    : با این که موقعیتش خیلی برام پیش میاد

    من: موقعیتش برای هر کی که با آدما راحت و صمیمی و بدون حریم صحبت کنه پیش میاد. خود آدما هستن که با برخورداشون این موقعیتارو پیش میارن
    من: تو موقعیت و به وجود میاری بعد که میفتن تو تله تعجب میکنی

    : یعنی من اینکارم ؟
    : دستت درد نکنه

    من: اگه نباشی رفتارت و باید مواظب باشی

    : از اون روزای اول که تو گفتی اینجوری نباش من رعایت کردم

    من: خوبه. من هیچوقت نخواستم امتحانت کنم چون به اندازه ی کافی وقت و روحم و واسه ی این ارتباط گذاشته بودم. اصلا دلم نمیخواست با یه پروفایل دیگه و یه شخصیت خیالی هم درگیر دنیات بشم
    من: هیچوقتم این کارو نمیکنم
    من: چون دیگه به من ارتباطی نداره

    : بهر حال من اون آدم نیستم
    : تجربه ی تو خیلی مهم بود

    من: خدارو شکر. برای منم همینطور بود اصلا و دیگه به هیچ وجه تحت تاثیر کسی قرار نمیگیرم

    : منو می بخشی ؟

    من: نه

    : خواهش می کنم . یکمی حق بده یه من

    من: برو میترسم کارت عقب بمونه

    : باشه
    : مواظب خودت باش
    : خدا نگه دارت

    من: خدافظ



    من نبخشیدمش و هیچوقتم نمیبخشمش. فکر میکنم شاید با دخترای زیادی همین کارو کرده.
    که اگه اینطور باشه مطمئنم یه روز تاوانش و میده.


    ************************************************** ***

    خاله قزی ممنون که همیشه با احترام توی تایپیک ها دیگران راهنمایی میکنین.
    نه رابطه ی ما به هیچ وجه به ازدواج ختم نمیشه ، مطمئنم. هم به خاطر اینکه میدونم اون زندگی خوبی داره و راضیه ، هم اینکه من خودم هیچوقت این و قبول نمیکنم.
    من خودم توی همچین شرایطی بزرگ شدم. زندگی پدر و مادرم و از نزدیک دیدم. سختی های که مادرم توی این رابطه کشیده و همه ی ما با گوشت و خونمون لمسش کردیم.
    این بدترین اتفاقی بود که میتونست برای من بیفته. منی که یک عمر توی یه خانواده ی نابسامان بزرگ شده بودم و زجر کشیدم و شاهد ناراحتی های مادرم بودم.

    شاید این تاوان حرفی بود که به مادرم توی عصبانیت و ناراحتیم زدم. چون چند سال قبل از این ماجرا مادرم سر ارتباط من با پسرخاله م ( در حالی که هیچ ارتباط خاصی نبود) باهام دعوای بدی کرد و گفت با هر کی میخوای برو ولی سمت فامیل من نرو آبرومون و نبر.
    منم بهش گفتم بهتر از اینه که با یه مرد زن دار ازدواج کنم و روزگاره یه زنه دیگه رو سیاه.

    البته مادرم توی این ازدواج کاملا بی گناه بود و از زن اولش اطلاعی نداشت ولی خب بعدش که فهمید میتونست جدا بشه چون شاغل بود و توان اداره ی زندگی خودش و داشت ولی بازم حماقت کرد و تو زندگی پدرم موند. با بهونه ی این که ازش پچه دار شده.

    من از حرصم این حرف و زدم چون یه روز بهش اعتماد کردم و همه چی و در رابطه با پسر خاله م براش گفتم. هیچ رابطه ی خاصی نبود فقط به هم اس ام اس میدادیم ولی یه روز اون گفت یه حساب باز کنم که برام پول بریزه. ما شرایط مالی خوبی نداریم. نمیدونم این حرفش از روی خیرخواهی و مهربونی بود یا چیز دیگه. من قبول نمیکردم. با اصرار زیادش رفتم و یه حساب باز کردم اونم برام پول ریخت و گفت میخواد هر ماه یه مبلغی پول برام بفرسته.
    تعجب کرده بودم . با مادرم در میون گذاشتم. اول برخورد خوبی کرد ولی گفت به هیچ عنوان دیگه باهاش حرف نزن و پولی ازش قبول نکن. منم به خواست مادرم همین کارو انجام دادم

    اما یه روز که سر یه چیز دیگه بحثمون شد ، حرف پسرخاله مو پیش کشید و مثه یه دختر هرزه حرفای زشتی بهم زد. منم اینجوری جوابش و دادم و انگار این روزا تاوان همون حرفمه.

    من دختر پاکیم. از نجابتم مطمئنم. وقتی مادرم اون حرفارو بهم زد خیلی ناراحت شدم. برای همینم دیگه هر اتفاقی برام بیفته هیچوقت باهاش در میون نمیذارم. چون بی دلیل تهمت های زشتی بهم زد.

    بگذریم. من دیگه اون رابطه رو نمیخوام. میخوام فراموشش کنم.

  8. کاربر روبرو از پست مفید maryam240 تشکرکرده است .

    Deldar (دوشنبه 19 مرداد 94)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 دی 97 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1393-6-05
    نوشته ها
    496
    امتیاز
    17,675
    سطح
    84
    Points: 17,675, Level: 84
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 175
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,385

    تشکرشده 1,898 در 451 پست

    Rep Power
    130
    Array
    سلام دختر جان.

    نمیخوام به خاطر رابطتون سرزنشتون کنم، به هر حال چیزیه که شده. خودتون بهتر از هر فردی میدونید کارتون صحیح نبوده ، چه اینکه ادبیات شما نشون میده سوء استفاده این شخص واستون مشهوده.

    به هرحال جلوی ضرر رو هرگاه بگیری منفعته و از این به بعدش دیگه جهل و وابستگی و علاقه و ... نیست، یه کنجکاوی بی مورد یا بهتره بگم از این به بعد حماقته.

    شما اگه همون ابتدا اطلاعات احساستون رو به این فرد نمیدادین و بی معطلی ترکش میکردین عواقب کمتری داشت، اگه وقتی خواسته اش رو متوجه شدین ترکش میکردین باز عواقبش کمتر بود، باز اگه اون موقع که قصد و نیتشون واستون آشکار شد ترکش میکردین آسیب کمتری برای احساستون داشت... اینا همه مصداق زمان هایی بود که میتونستید جلوی ضرر رو بگیرید اما سر کنجکاوی و ترحم بیجا و ناتوانی در نه گفتن ، به خودتون و احساستون ستم کردید. حالا یه دور برگردون دیگه مقابلتونه. تا به حال هر کاری واستون ضد عرف بوده انجام دادین. قبل این رابطه هیچ فکر میکردین وارد زندگی یه زن دیگه بشید، با یکی همچین چت هایی داشته باشید؟ این اعتماد بیجا رو به نفستون کنار بذارید و فکر نکنید از این پیشتر نمیرید. با آتیش بازی نکنید. وگرنه احتمالا فردا میگید طاقت نیاوردم اونم گفت دلم تنگ شده میخوام بیام شهرتون حضوری صحبت کنیم، من بهش وابسته بودم و بهش نه نگفتم و اینا. شاید الان به این حرفا بخندی و بگی مگه احمقم همچین کاری کنم، بیخود کرده، اما اگه اینجا جلو ضرر رو نگیری و کنجکاویت و احساس بیچاره ات که دنبال پاسخ سوال هاشه آروم نکنی اطمینان داشته باش دور از ذهن نیست. چرا که هر وقت آدم از سر ناتوانی برمیگرده و واسش هم توجیهاتی داره حتما قید همه چیزو زده. هیچکس یکدفعه و بی توجیه زندگیشو تباه نکرده. بلکه آروم آروم بازی خوردن.
    حالا اگه میخوای جلوی ضرر رو بگیری :
    1. عاقل باش. کنترل احساستو به دست بگیر و واسه همیشه ازش خلاص شو. اصلا مهم نیست زنده است یا مرده، سالمه یا نه، زندگیش خوبه یا نه. اون کسیه که یه دور زنشو بازی داده ، یه بار شما رو ، اصلا هم به مصلحت و خوشبختی و آرامش شما و همسرشون فکر نکرده.
    نگران کی هستی واقعا؟ دشمنت؟ قاتل زمانت، احساست، عفتت؟

    2. تمام راه ارتباطیتو قطع کن، شماره، اکانت، فیس بوک، خط خودت، همهچی. سعی کن به زندگی منطقی رو بیاری. و اشتباه رو با اشتباه جبران نکنی. مثلا به دیگری وابسته شی که این شخص از ذهنت بره.

    3. هدف و برنامه داشته باش و زیاد خونه نمون. عذاب وجدانو با جبران اشتباهت کم کن. وگرنه خود عذاب وجدان مانع نجاتت میشه.
    موفق باشی.
    تنها نفس خداست که اگر بر گل دمیده شود انسان می آفریند.
    ویرایش توسط عشق آفرین : یکشنبه 18 مرداد 94 در ساعت 08:06

  10. 3 کاربر از پست مفید عشق آفرین تشکرکرده اند .

    Deldar (دوشنبه 19 مرداد 94), maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), راه حل (یکشنبه 18 مرداد 94)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 95 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1393-8-19
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    2,108
    سطح
    27
    Points: 2,108, Level: 27
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 75 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. قضاوت کردن شما فقط کار خداست اگه کسی این کارو بکنه مطمئنم که خدا ندید نمی گیره.
    فقط یه سوال دارم ازت که میخوام جواب بدی
    توی این 3 سال , توی ابراز علاقه هاتون , توی رابطه نا مشروعتون , توی همه لحظاتتون , 1ثانیه, فقط و فقطططططططط 1ثانیه به زنش فکر کردی؟

  12. 2 کاربر از پست مفید nodelit تشکرکرده اند .

    anisa (یکشنبه 18 مرداد 94), Quality (سه شنبه 24 مرداد 96)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 اسفند 94 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1394-3-18
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    1,866
    سطح
    25
    Points: 1,866, Level: 25
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    48

    تشکرشده 197 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همه چیزایی که نوشتی و اعصاب آدم رو خرد می کنه به کنار...
    فقط جواب جمله آخر: کاش میشد یه جوری ازش خبر بگیرم

    من بهت خبر می دم: نگران نباش، هییچ بلایی سرش نیومده، فقط دیگه الان یاهو و فیس بوک خز شده، این کوچ کرده جاهای دیگه داره به دخترای دیگه عزیزم، گل، بوس میگه...

    از حالا به بعد:
    از جلوی کامپیوتر بلند شو، سه ساله خشک شدی دیگه! (شب تا صبح مینشتی فیس بوک اون بیاد تو معذرت خواهی کنی؟؟ اصلا یک ذره احتمال نمیدادی ممکنه طرف با خیال راحت خوابیده باشه؟) یکم از خونه بیرون برو، برنامه روزانه اتو پر کن، ببین قبل از این سه سال چه آرزوهایی داشتی، برو دنبال اون آروزها، ورزش، هنر، کار، درس ... مقاله های راه های فراموش کردن یک رابطه را بخون... شکر خدا باز هم بخیر گذشته، در حد چند جمله نوشتاری یا صوتی بوده... شکر خدا که توی یه شهر نبودین!! شش ماه دیگه فقط از خودت چندشت میشه به خاطر این رابطه بی سرانجامی که شروع کرده بودی و رفتارهای نسنجیده ای که کردی، یک سال دیگه هم چیزی یادت نمیاد... فقط! حواست باشه این احساسی که الان داری رو بنویس یه جایی، که اگه انقدر یادت رفت که دوباره خواستی از اول شروع کنی، قبلش به نوشته های خودت مراجعه کنی... اینجا هم از این نوع تاپیک ها زیاده، اگه یه سرچی بزنی میبینی که چقدر وجه تشابه هست...

  14. 5 کاربر از پست مفید راه حل تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (دوشنبه 21 تیر 95), maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), Quality (سه شنبه 24 مرداد 96), sahar67 (یکشنبه 18 مرداد 94), شمیم الزهرا (پنجشنبه 02 مهر 94)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    مرد متاهل صدبرابر پسر مجرد بلده چکار کنه که یه زن یا دختر بهش وابسته بشه چون همه چیزو از سر گذرونده و تجربش زیاده

    داره شب و روز با یه زن زندگی میکنه میدونه وابسته کردن یعنی چی

    یه مرد متاهل که میفته به همچین کارایی فقط و فقط یه قصد داره اونم سواستفاده جنسیه همین

    اگر حضوری نشد چت هم قابل قبوله

    سعی کن چشاتو باز کنی و ببینی داشتی با کی وقت میگذروندی با یه ادمی که فقط میخواد شما براش ستاره ی پورن چند ساعتش باشی چون بیماره

    خودتو از این رابطه مسخره بکش بیرون برا خودت و جسمتو احساست ارزش قائل باش حیف نیست ؟؟؟؟

    جسم یه زن مال کسیه که روحو قلبشو تسخیر کرده

    حیف نیست قلب پاکت برا همچین ادمی بتپه؟؟؟

    نگرانشی؟؟؟ اصلا خدا کنه خدا یه جوری نسخشو بپیچه که دیگه هوس نکنه با دل کسه دیگه بازی کنه

    فقط تصمیم بگیر که از ذهنت بیرونش کنی مدام به خودت بگو ارزش من اینقدر پایینه که دلتنگ این ادم بشم؟؟؟؟ قدر خود تو بدون فقط اینو میتونم بگم
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  16. 2 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), Quality (سه شنبه 24 مرداد 96)

  17. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو
    احساسی که دارید و وابستگی که بینتان بوجود آمده عادیه 3سال مدت کمی نیست و فراز و نشیب های بوجود امده باعث شده در مواقعی کم و زیاد بشه ولی این احساس پایدار بوده.
    ایشون متاهل هستند و ابتوجه به شرایطی که دارند امکان ازدواج با ایشون برای شما مقدور نیست همینطور پاپیش گذاشتن ایشون مگر اینکه همسرشان را طلاق بدهند که بشخصه نظرم اینه به چنین افرادی نمیشه اعتماد کرد.
    درخواست ایشون برای برقراری ... چت(نوشتار مستهجن) و اینکه ابراز علاقه از اینکه پیش ایشون باشید نشان از تمایل ایشون برای برقراری رابطه جنسی با شما داره وقتی هم متوجه شدن که امکان اینکه این رابطه شکل بگیره زیاد نیست برای همین مقداری از ابراز احساساتشان به شما را کنترل کردند که یک مورد عادی بشمار میره.

    در صورت کلی
    1.ادامه دادن رابطه با ایشون فایده نداره و طبق گفته خودتان عمرتان تلف میشه
    2.امکان ازدواج و فرصت به بررسی خواستگار را از شما میگیره
    3.وابستگی بوجود میاره و این عامل باعث ضعف شما میشه
    4.باعث هدر رفت عمر شما میشه و اینکه همه انرژی و فکر شما خلاصه میشه توی این رابطه

    بصورت کلی این شمایید که باید تصمیم بگیرید به این موضوع هم توجه نکنید ایشون چی میشه بعد قطع این رابطه چون زندگی خودشان را دارند و به زندگیشان میرسند این شما هستید که تنهایید و مجرد باقی مانده اید و تکلیفتان در این رابطه مشخص نیست.

    مسئله اصلی خود شمایید که چه برنامه ای برای آینده زندگیتان دارید این موضوعیه که باید نگرانش باشید.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  18. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    anisa (یکشنبه 18 مرداد 94), maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 فروردین 96 [ 14:28]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    6,459
    سطح
    52
    Points: 6,459, Level: 52
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 79.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    305

    تشکرشده 406 در 145 پست

    Rep Power
    49
    Array
    انگار با لايك كردن پستم مي خواستي من رو هم به تاپيكت دعوت كني.
    حرفاي خيلي خاصي برات ندارم. يه جمله رو با صداي بلندتري بهت مي گم:

    سه سال عمرتو تباه كردي.


    فكر مي كنم تنها چيزي كه الان نياز داري فقط يه سيليه! من چي بهت بگم وقتي خودت به همه چيز آگاهي؟؟ ما آدما يه وقتايي مي دونيم داريم چه اشتباهي مي كنيم ولي فقط يكي بايد بياد بگه نكن. به زور نذاره كه ادامه بديم همين. براي همين ميگم فقط به يه سيلي نياز داري.

    ببين هيچ آدمي سفيد يا سياه مطلق نيست. همه ماها خاكستري هستيم. حالا با انتخاب رفتارهامون مي تونيم غلظت سياهي يا سفيدي روحمون رو تغيير بديم. شرايطي كه الان توشي شايد جلوي راه خيليا قرار گرفته باشه ولي مهمه كه يه لحظه بفهمي اين همون رفتار سياهست. خيلي نامحسوس وارد اين سياهيا ميشي با ناخنك زدناي كوچولو. براي همه هم پيش مياد هر كسي تو جايگاه و زندگي خودش.
    براي تو هم قرار بوده از اين مسير پيش بياد.
    منم مثل همه دوستايي كه اينجا پست گذاشتن يه مسيرايي از زندگيم اشتباه رفتم ولي الان اتفاقا حس خوبي دارم! چون دو تا چيز بزرگ وارد زندگيم شد.
    يكي اينكه فهميدم خدا چقدررررر منو دوست داشته كه با همچين مسيراي سختي يه عالمه درساي خوب به من ياد داده. ولي خب البته افتادم به پاش گفتم خدا من غلط كردم از پس امتحاناي تو بر نميام تو رو به عزيزترينت اول اينكه امتحاناي سخت ازم نگير بعدم هرجا خواستي ازم امتحان بگيري اول جنبه و راه رو يادم بده. من يكي بي عرضه ام!
    دوم همون جمله اي كه خودت بهش رسيدي كه هيييييييييچ بنده اي رو سرزنش نكنم. حتي تو دل خودم. اشتباهاتشونو ببينم، در جايگاه دوست راهنمايي يا به وقتش دعواشون هم بكنم، ولي براي خودم تكرار كنم كه فلاني از اين راه وارد شدا حواست به اين راه ها باشه.

    من پست هاي دوستان رو كه برات خوندم احساس نكردم كسي خواسته سرزنشت كنه! فقط خواستن همون سيلي رو بهت بزنن. پاشو به خودت كمك كن.
    براي خودت يه زندگي رو از نو بنويس. براي روزهات مشغله درست كن. سرت كه گرم باشه وقت نمي كني به كاراي اشتباه ادامه بدي. فقط زمان هات رو به شدت پر كن. شماره تلفنش رو پاك مي كني. هر پيامي ازش رو نخونده پاك مي كني. آيدى مسنجرو پاك مي كني و ايگنورش مي كني. تو فيس بوك بلاكش مي كني. اينكه كجاست و چيكار مي كنه دقيقا به تو مربوط نميشه! بذار زنش نگران اين قضايا باشه ... اونم آدم خاكستري دنياي خودشه. مرد سياهي كه نيست اونوقت دنبال حرفاي مثبتش مي گردي تا به خودت ثابت كني ببين چه آدم خوبيه! آره اونم به اندازه خودش خوبه. ولي تو و اون ديگه نبايد به اين رفتار سياه ادامه بدين.

  20. 2 کاربر از پست مفید setare_000 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 20 مرداد 94), maryam240 (دوشنبه 19 مرداد 94)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.