به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 تیر 99 [ 14:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    6,493
    سطح
    52
    Points: 6,493, Level: 52
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 23 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نحوه برخورد با مادرم

    سلام دوستان
    میخاستم اگه ممکنه نحوه محبت به مادر رو برام بگین
    من با مامانم خیلی احساس نزدیکی نمی کنم
    شاید به خاطر متفاوت بودن اخلاقامون باشه
    مادرم رو خیلی دوست دارم
    اما ازش ناراحتی هایی هم دارم که متاسفانه رو من تاثیر میذاره و نمیزاره بهش نزدیک بشم و باب میل ایشون رفتار کنم
    رفتاای ایشون از نظر من خیلی مواقع بچه گونه و از سر احساسات مهار نشدنیه
    ایشون هرچی به ذهنشون میاد میگه و در اکثر مواقع اصلا فکر نمیکنه که چه قدر میتونه این افکار و گفته ها به ضرر من یا خانوادش باشه
    یا اصلا از نظر من قابل اعتماد برای گفتن رازها و نگفته ها نیست چون بارها شده که از سر سادگی به همه گفته
    یا مثلا کافیه یه لباس جدید بخره پیش همه میگه فلانی لباس جدید خریده
    یا ا... لباس جدیدتو پوشیدی؟
    میدونم این کارش به خاطر دوست داشتن منه ولی در بعضی مواقع دوست ندارم که دیگران بدونن این لباس رو مثلا برای آمدن خانواده شوهرم به خونمون خریدم و اون تا منو می بینه اعلام میکنه
    یا اگه مثلا ناراحت باشه از موضوعی به خصوص از شوهرم اصلا رعایت نمیکنه و رفتارشو بروز میده و با اینکه همسرم چیزی نمیگه ولی مشخصه از رفتارش ناراحت شده چون این قدر مامانم کم محلی میکنه و تیکه میندازه که خودم هم به حد انفجار میرسم
    اومده خونمون و من ابگوشت درست کردم و یکی از عمه هام و برادر شوهرم هم بود جلوی سفره و پیش همه میگه چه خبره این همه گوشت ریختی و من خستگی همه روز تو تنم موند و باعث شد برادر شوهرم و عمم جوری به من نگاه کنن که انگار اموال شوهرمو دور ریختم
    در حالی که اعتقاد من اینه که اگه میگفت باید تو خفا میگفت یا اصلا کاری به این موضوع نداشت
    یا اینکه شوهرم قبل از رفتن به دانشگاه کار آزاد داشت که الان اون کار تو تهران رو بورسه و نونش تو روغن
    ولی به خاطر دانشگاه اون کار رو رها کرده بود و رفته بود دانشگاه
    و بارها شده این کارشو به رخ من و همسرم میاره
    در حالی که بارها باهاش در این مورد صحبت کردم اما بازم هر چند وقت یک بار شوهرمو ملامت میکنه
    شاید مشکل مامانم این باشه که خیلی عجوله و بدون هیچ فکری حرف میزنه
    ولی من هم اعصابم خراب شده
    با خودم فکر میکنم تا کی میتونم برای مادرم مادری کنم
    مادر همسرمو میبینم که چه قدر شوهرمو دوست داره قربون صدقش میره
    هیچ کاری رو ازش انتظار نداره اما مامان من همیشه متوقعه واگه کاری براش بکنی اون میشه وظیفت
    من ناراحت نیستم که براش کاری بکنم
    همیشه هم کردم
    حتی بیشتر از دخترای مردم
    اما اون راضی نیست
    یادم میاد از هفت هشت سالگی مامانم منو حتی تو مهمونیا مجبور میکرد ظرفای اون همه ادمو بشورم
    الان که می بینم دخترای 7 - 8 ساله چه قدر دستاشون کوچیکه و چه قدر کوچیکن دلم به حال خودم میسوزه
    مادرای دیگه رو که می بینم ه کاراشونو تا حد امکان خودشون انجام میدن و دلشون به حال بچه هاشون میسوزه دلم به حال خودم میسوزه
    اینکه میگن مادر فداکاره تو ذهن من اصلا شکل نبسته آخه مادر من هیچ وقت اینو به من نشون نداده شاید هم خیلی کم بوده
    مهربون هست اما اصلا قابل اعتماد نیست
    هیچ وقت دلم نمیخاد حرفای دلمو بهش بگم
    تو دوران نوجوونی حرفامو تو دفتر خاطراتم می نوشتم ناراحتی هایی که ازش داشتم
    اون دفتر منو پیدا کرد و بهم گفت اون رو بنداز دور
    تو دوران عقد همسرم کار نداشت
    اون به جای اینکه به ما دلداری بده همیشه تیکه بارمون میکرد
    دلم از دستش خیلی پره
    چه جوری رفتارمو مدیریت کنم
    چون بعضی وقتا اتیش خشمم میگیرش
    و این باعث عذاب وجدانم میشه
    اگه باهاشم حرف بزنم تنها حرفی که میزنه اینه نکن این کارا رو که بچت همین رفتارو باهات خواهد داشت
    یا میزنه زیر گریه
    یعنی با مظلوم نمایی ادمو خلع صلاح میکنه
    بادادن عذاب وجدان
    نمیدونم چی کار کنم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 مهر 94 [ 16:38]
    تاریخ عضویت
    1394-3-16
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    641
    سطح
    12
    Points: 641, Level: 12
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 38 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آرنیکای عزیز،منم تا حدی مشکل شما رو دارم.حتی بعضی وقتها با خودم عهد میبندم دیگه پیش مادرم نرم یا کم برم ،ولی وقتی آروم میشم به خودم میگم مادرم سنی ازش گذشته و اخلاقشو نمیشه تغییر داد،فقط باید مدارا کرد و احترام گذاشت و البته بهانه ای هم دستشون ندیم که این حرفو حدیثا پیش بیاد.راستی تا حالا شده با مادرتون در این مورد صحبت کنید؟شوهرتون چی میگن؟نظرشون در مورد مادرتون چیه؟

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 تیر 99 [ 14:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    6,493
    سطح
    52
    Points: 6,493, Level: 52
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 23 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مادرخانومی عزیز ممنونم که جواب دادین
    مادر من خیلی هم سنی ازش نگذشته الان 43 سالشه و با من 16 - 17 سال اختلاف سنی داره
    نمی دونم شاید چون زود ازدواج کرده شاید مهارت های ارتباطی رو خوب بلد نیست
    اما من خانومای زیادی رو دیدم با اینکه زود ازدواج کردن خیلی پخته تر و صبورانه تر رفتار میکنن نه مثل یک دختر بچه ی عجول
    من بعضی وقتا باهاش حرف میزنم ولی اون معمولا میره تو لاک دفاعی و تا دو سه روز سرسنگین رفتار میکنه و به قولی همون یه ذره محبتشو هم از ادم میگیره
    یا اینکه میگه به عذاب الهی دچار میشی این حرفو نزن
    با شوهرم هم بعضی مواقع سربسته موضوع رو مطرح کردم
    اما برای اینکه روش باز نشه و یه موقع بی احترامی به مادرم نکنه خیلی چیزی نمیگم
    اما در کل رفتاراش این قدر مشخص هست که شوهرم هم می فهمم ولی چیزی نمیگه
    این منم که بعضی مواقع خسته میشم
    و دلم میخاد چند روزی نبینمش
    اما اون بازم متوجه نیست
    هی زنگ میزنه بیاین خونمون
    ناهار بیاین اینجا
    امروز میریم
    فردا باز میگه ناهار بیاین اینجا
    فردا میریم
    پس فردا میگه ناهار بیاین اینجا
    اصلا متوجه نیست که ما هم دوست داریم با هم باشیم
    و هر دفعه من باید برای نرفتن بهانه ای جور کنم
    من تو دوران عقد از مادرم بیشتر دلخور بودم تا مادرشوهرم
    احساس ارامش بیشتری تو خونه اونا داشتم
    حس مادری بیشتری تو خونه اونا موج میزد

    - - - Updated - - -

    حتی الان هم که اینا رو نوشتم حس عذاب وجدان دارم
    نکنه من زیادی بدم
    نمی دونم
    واقعا گیج شدم

  4. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام آرنیکا

    من احساس شما رو درک میکنم که دوست داری مادرت پخته تر رفتار کنه یا حداقل مادرانه تر،

    اگر روزی همسرتون از مادرتون بهتون گلایه کرد نباید جبهه بگیرید و فقط هم به یک جمله اکتفا کنید که خوب هر کسی اخلاقیاتی داره و مادر من هم اینگونه است شما به بزرگیتان ببخش. اما اینکه از مادرت حتی به همسرت درددل هم

    کنی اصلا عاقلانه نیست چرا که همسرتان هرقدر هم خوب باشند به مرور زمان صحبت های شما از مادرتان در ذهن او از درددل خارج شده و به یک بحران تبدیل میشود.

    مگر نه این است که خداوند فرموده احترام به پدرمادر در هر شرایطیواجب است مگر اینکه از فرمان من سرپیچی شود.

    مطمئنا مادرتون از سر سادگی چنین رفتار میکنه و وقتی هرروز میخوان شما رو ببینن خودش کلی حرف داره.

    اینکه ما بگوییم مادرتان مثلا منفعل بودن که خواستن کودکشان کارهای میزبان دیگری را انجام دهد و ظرف بشورد و.. خطا نگفته ایم اما اینکه بخواهید ایشان را تغییر دهید کار شما نیست.

    شما فقط روابطتان را مدیریت کنید.

    اگر مادرتان در حضور همسرتان یا دیگران حرفی زد که خوشایند نبود نه چهره تان را برافروخته کنید و نه خجالت بکشید با درایت آن صحبت را جمع کنید.
    پیش همه میگه چه خبره این همه گوشت ریختی و من خستگی همه روز تو تنم موند
    میتونستید بگید مامان جون میخوای دست پیش بگیری؟ که اگه تعارف کردی و نخوردی بگی غذای من زیادبوده وگرنه تو خیلی هم زیاد خوردی! یا

    بی تعارف از خودتون پذیرایی کنید نشنوم کسی بگه زیاده و چه خبره و ما نمیتونیم این همه رو بخوریم

    بعدا در خفا با مهربانی مامانم هر چی میموند وعده بعدی میخوردیم ای کاش جلوی مهمون اونطور نمیگفتید چراکه میهمان معذب میشوند، شنونده هم که همیشه عاقل نیست ممکن است خدایی نکرده مرا اسرافکار یا شما را بخیل تلقی کنند.

    نکته : آن صحبت مادرتان آنقدر هم بزرگ نبود ایشان خودش را میهمان دیده و شما را میزبان و همیشه میهمان به میزبان این دست صحبتها را میگوید. پس سعی کنید هم درایت داشته باشید و هم حساسیتتان را از بین ببرید.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 تیر 99 [ 14:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    6,493
    سطح
    52
    Points: 6,493, Level: 52
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 23 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گیسو کمند عزیز متشکرم به خاطر راهنمایی تون
    واقعا مادر من اعصابمو خورد میکنه
    ما چند روزی مسافرت بودیم و می دونید که مسافرت آرمو چه قدر خسته میکنه و آدم وقتی میاد خونه تازه خستگی هاشو متوجه میشه
    مامانم این روزا بنایی داره و دایی هام و شوهرم هم میرن کمک
    دیشب مامانم زنگ زد و داشتیم با هم صحبت می کردیم
    که گفتم
    مامان فردا همسری نمیاد چون چند روز مسافرت بودیم و رانندگی کرده و خستس
    و شبی هم که اومدیم آبگرم کن خراب بود و چون می خاستیم بریم حموم تا 12 شب مشغول درست کردنش بوده
    و امروز هم تا 8 شب سرکار بود
    به خاطر همین فردا نمیاد
    مامان من جوابش:
    شوهرت جوونه این قدر لوسش نکن بد عادت میشه خستگی چیه
    امروز صبح هم 8.30 صبح زنگ زده که کار هست شوهرت بیاد
    بنده خدا هم صبحانه نخورده رفت
    یعنی واقعا مشکل از منه یعنی توقع بی جا دارم که یه خورده مادرم درکمون کنه یا ؟
    اعصابم به شدت خورده


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.