به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 10 مهر 94 [ 06:06]
    تاریخ عضویت
    1394-5-10
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    50
    سطح
    1
    Points: 50, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 23.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مادرشوهرم وابسته به شوهرمه

    سلام .کسی هست کمکم کنه

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    به سایت وزین همدردی خوش آمدید

    بهتر بود مقداری در مورد خودتان وضعیتی که درش قرار دارید مینوشتید اینجوری خیلی بهتر میشد راهنمایی کرد نوشته شما بصورت خیلی کلی بیان شده

    1.چند سال دارید وش وهرتان چند سال دارند؟
    2.الان عقد هستید یا عروسی کردید و چند سال از ازدواجتان میگذره؟
    3.طریقه آشنایی تان ازدوجتان چگونه بوده است؟
    4.میزان تحصیلات شما و شوهرتان
    5.از نظر اقتصادی و جایگاه اجتماعی وضعیت خانواده شما و خانواده ایشون چگونه است
    6.در مورد همین موضوع وابستگی مادر شوهر لطفا چند مثال بزنید

    شاد و سربلند و پیروز باشید
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 10 مهر 94 [ 06:06]
    تاریخ عضویت
    1394-5-10
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    50
    سطح
    1
    Points: 50, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 23.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام وخسته نباشید وتشکر از زحماتتون.
    من حدود دو ساله که عقد کردم 24 ساله هستم شوهرم 26ساله . هردو فوق لیسانسه هستیم. متاسفانه قبل از ازدواجم مادرم فوت شدند و پدرشوهرمم نزدیک به پنج ساله که رحمت خدا رفتن.
    خ.دم فرزند اخر هستم همسرم هم فرزند اخر هسنن.
    همسرم 3 تا برادر دارن و یه خواهر.
    مادر شوهر و پدر شوهر من هردو فرهنگی هستن به ترتیب معلم و مدیر سابق.
    مادر شوهرم 67 سال سن دارن.
    مشکل من این هست که مادر همسرم فوووووووق العاده وابستکی شدید به همسرم دارند.به طوری که من رو رقیب عشقی خودشون میدونن.از روز اول سعی بر این داشتم که رابطمو باهاشون خیییلی خوب کنم تا یخورده جای خالی مادرمو بگیرن
    اما هرگز هرگز اجازه ندادن. مثلا:
    اگه مریض بشن حتما شوهر من باید بهش رسیدگی کنه.اگه خرید داشته باشن حتتتما شوهرمن باید خریدشو بکنه تقریبا هروز این نکته رو به من تفهمیم میکنن که پسرم اول منو دوس داره بعد تورو.خیلی عذر میخوام این حرف رو میزنم مثلا یه بار جلو همسرم با بی حیایی گفت گه وقتی رضا بچه بود من قربون دودولش میرفتم و میبوسیدم اونجاشو من خیلی خجالت کشیدم از حرفشون و همچنین همسرم.
    قرار شد با همسرم دوتایی بریم مسافرت اما مادرشون جنگی راه اندختن که نشد بریم و بعد از اون با خانواده خودشون رفتیم سفر.
    دلمو خییییلی شکسته خیییلی. اصلا حاضر نیست یکم باهام خوب باشه یا اگه هم باشه همش داره تعریف از خودش میده و من و خانوادمو خرد میکنه.
    مثلا میگه حتما باید تو یه ساختمون کنار هم زندگی کنیم.یا ماشینمون باید باهاش شراکتی بخریم. شوهرم میخاست ماشینشو بفروشه به برادرش گفت رضا فکر نکنی که اگه ماشینتو بفروشی به داداشت من تو رو ول میکنم نخیییر باید در خدمتم باشی و این حرفا.
    ناگفته نماند همسرم خییییلی رو بهشون میده خیییلی. باورتون نمیشه امتحان داشتیم تو اتاق نشسته بودیم میخوندیم مادرش صداش زده که پاشو همین حالا منو ببر خونه خواهرت فارسی وان قطع شده برم اونجا نگاه کنم.همسر منم وسط درس بلند شده رفته رسوندتش در حالی که میتونست از بچه های دیگش کمک بخواد.
    بعدی که سریال فارسی وان دیده باز زنگ زده زووود بیا دنبالم حوصلم سر رفت. و میشه گفت شوهرم اصلا اونروز درس نخوندن .منم چیزی نگفتم. خونه پدرم که میخایم بریم همین میشینیم تو ماشین شروع میکنه به زنگ زدن که این بخر اون بخر فلان کار انجام بده بخدا خسته شدم.عاجز شدم واقعا به کمکتون احتیاج دارم

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 10 مهر 94 [ 06:06]
    تاریخ عضویت
    1394-5-10
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    50
    سطح
    1
    Points: 50, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 23.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا کسی جوابمو نمیده

  5. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب ایشون سنی ازشان گذشته و در منزل تنها هستند توقع نداشته باشید همانند یک خانومی که صحیح و سالم هستند کارهای خودشان را انجام بدهند سن وقتی بالا میره افراد حساستر و وابسته تر میشن دوست دارن دورو برشون شلوغ باشه بهشان اهمیت بدهند خوب مادرشوهر شما هم تقریبا همین وضعیت را داره مخصوصا اینکه شوهر شما فرزند آخر ایشون هستند و پدرشوهر شما هم در قید حیات نیستند.این مسئله تنها مختص به شما نیست بانوان متاهل زیادی در این وضعیت قرار دارند.

    الان شما در کجا ساکن هستید آیا نزدیک منزل مادرشوهرتان هستید؟
    وضعیت ماشینی که داشتید چی شد آیا فروختید؟
    چون وقتی ماشین دارید از شما توقع بیشتری میره.بقیه برادرها و خواهرشان چه کار یانجام میدهند.

    در مورد نزدیکی شما به ایشون و اینکه احساس میکنید ایشون حسودی میکنن و حرفها و کارهای خودشان را به شوهرتان میگویند.خوب وقتی سن بالا میره این موارد میشه گفت عادیه ایشون خودشان را تنها احساس میکنند و اینکه کسی بهشان توجه نداره و مادرها به پسرانشان وابسته هستند و برعکس بهتره شما حساسیت خودتان را نسبت به این موضوع کم کنید ولی سعی کنید استقلال خودتان را حفظ کنید به ایشون سر بزنید کارهایشان را حتی المقدور انجام بدهید محبت کنید ولی در کنارش زندگی خودتان را هم داشته باشید اگر فکر میکنید با فروختن ماشین آزادی و استقلال بیشتری بدست می آورید خوب اینکار را انجام بدهید ولی این را فراموش نکنید شوهری که الان شما دارید و در کنارش احساس خوشبختی میکنید ایشون بدنیا آورده و تربیت کردند پس قدردان زحماتشان باشید هرچند سخت باشه
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  6. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام دوست عزیزم ، منم دقیقا مشکل شما رو دارم همسر من فرزنده آخر و بقول خودم آچار فرانسه خونشونه ، یکسالی هست تو عقدم و مشهد زندگی میکنم و شوهرم تهران وقتی میرم اونجا . مامانش میگه امیرحسین فلان کارو کن باباش میگه امیرحسین فلان کارو کن خواهرشم با اینکه ازدواج کرده یه بچه داره وقتی اونجاست اونم هی شوهرمو صدا میکنه یعنی خیلی کلافه میشم همشون باهم هی شوهرم رو صدا میکنن و مگه فرصت میشه شوهرم بامن حرف بزنه اگرم دیرتر جواب اونا رو بده جیغ داد راه می اندازن ... مثلا دیشب شوهرم این همه راه رفته شرق تهران خواهرش و بچه اشو برداشته آورده خونه خودشون دو سه ساعت طول کشیده .... نگرانم خونه خودمون بریم هم همین آش و کاسه باشه ...

    تو دوران عقد نمیشه چیزی گفت یا حتی حرص خورد چون نصف اختیار همسر دست خانواده اشه چه پسر باشه چه دختر ، من وقتی این رفتارهای خانواده شوهرم رو میبینم خودمو میذارم جای خواهرشوهرم که هرکاری دارم داداشم رو صدا میکنم یا مامانمم همینطور هرکاری داریم به داداشم میگیم حالا داداشم مجرده زن نداره وگرنه زن اون هم مثل من حرص میخورد که چرا فقط شوهرمن چرا بقیه انجام نمیدن ...
    من نمیدونم شما الان تو دوران عقدی یا خونه خودت هستی ؟ اگه عقد هستی که مجبوری مثل من تحمل کنی اگه خونه خودت هستی که باز قضیه کمی فرق میکنه این بستگی به سیاست اون پسر داره که مدیریت کنه هیچوقت نباید از جانب زنش چیزی بگه یا شما چیزی بگی که طبق گفته هایی که از مادرشوهرت گفتی بلوا به پا میشه ...
    همسر من که اصلا سیاست نداره به عنوان مثال خواهرشوهرم گفت از فلان بازار زردچوبه بخرید منم بی منظور گفتم اون بازار کمی قیمت هاش گرونه ... شوهرمم بعدا با مادرشوهرم صحبت میکرد گفت مهسا میگه اون بازار گرونه که نمیدونم مادرشوهرم چی گفت که شوهرم گفت نه مامان خودم میدونم من به قیمت کار ندارم !!!!!!!!! منو این وسط خراب کرد چون سیاست نداره ...
    در واقع این خود آقایون هستن که ارتباط بین خانومشون و خانواده اشون رو تعیین میکنن با حرفهاشون .
    به نظر من سعی کن شوهرت رو با سیاست بکشی طرف خودت بعد از طریق همسرت حد و حدود ها و خط قرمزهایی برای مادرشوهرت تعیین کنی ... نمیخوام بگم کلا نذاری کمک مادرشوهرت کنه چون هر چی باشه پسرشه زحمتشو کشیده ولی باید متوجه بشه اون در قبال زنش هم وظایفی داره ...

  7. کاربر روبرو از پست مفید mahsa21 تشکرکرده است .

    nazi1371 (یکشنبه 11 مرداد 94)

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 10 مهر 94 [ 06:06]
    تاریخ عضویت
    1394-5-10
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    50
    سطح
    1
    Points: 50, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 23.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنون از پاسختون
    ماشینمون فروختیم ولی باز قراره واسه خرید ماشین مادرشوهرم پولشو به نحو شراکتی وارد کنه.اصلا از این موضوع راضی نیستم شوهرم میگه حق با توهست امااون مادرمه اگه نذارم پولشو بیاره ازم دور میشه.
    بله من عقد هستم و تقریبا دوسال دیگه مستقل میشیم دوس ندارم تو یه ساختمون با مادرشون زندگی کنیم چون میدونم به مشکل برمیخوریم.اخلاق مادرش دستمه میدونم هر روز باید بریم پایین پیشش یا شبا بریم تو خونش بخابیم یا اگه مهمان داشته باشه حتما باید بریم خونشون.ازطرفی خیلی کنجکاوی میکنه مثلا اگه من یکی از خانوادم بخواد بیاد خونم به طریقی میره زیر زبون بچش و سوال و جواب باید پس بده همسرم.
    میدونید مادرشون مثل هر مادرشوهری نیست مادرشون با زبونبی زبونی میگن که منم نفر سوم زندگی شما هستم.همین ازارم میده وهمسرم هم متوجه بعضی حرکاتش شده اما خب با وجود اینکه خیلی باهاش حرف میزنه ولی درست بشو نیست.
    حتی یک بار منوشوهرم بحثمون شده بود امانمیخاستیم کسی بفهمه نگومادرشون گوش وایسادن پرید تو اتاقمون جیغ وفریاد که همسرم جلو من خیییلی خجالت کشید. همه حرف بارم کرد حتی به مادر فوت شده منم بی احترامی کرد با بی ادبی خاصی میگفت (ننت) خیلی ناراحت شدم.من از یه خانواده جادرستم و سرشناس اما مادرش دراومد به من گفت من ادم شناسم ازچشم گردوندنت فهمیدم کی هستی و از چه خانواده ایی.من میدونم از شدت حسادتش به من و خانوادم این حرفارو زد اما واقعا این اجازه رو بهشون نمیدم که هر چی دوست داشت بارم کنه.
    در ضمن من خودم دختر دلسوزیم و همیشه دوست داشتم که کنار مادرش باشیم و بهش محبت کنیم.اما خب هرکسی صلاح زندگی خودشو بیشتر میدونه.متاسفانه برخوردایی از ایشون دیدم که میدونم صلاح نیست کنار هم باشیم.
    خواهر و برادرای همسرم که همه سرگرم زندگی خودشون هستن این ما هستیم که باید قهر وناز و ادا حاج خانم به جون بخریم.
    واقعا موندم چکار کنم.

    - - - Updated - - -

    سلام ممنون از پاسختون
    ماشینمون فروختیم ولی باز قراره واسه خرید ماشین مادرشوهرم پولشو به نحو شراکتی وارد کنه.اصلا از این موضوع راضی نیستم شوهرم میگه حق با توهست امااون مادرمه اگه نذارم پولشو بیاره ازم دور میشه.
    بله من عقد هستم و تقریبا دوسال دیگه مستقل میشیم دوس ندارم تو یه ساختمون با مادرشون زندگی کنیم چون میدونم به مشکل برمیخوریم.اخلاق مادرش دستمه میدونم هر روز باید بریم پایین پیشش یا شبا بریم تو خونش بخابیم یا اگه مهمان داشته باشه حتما باید بریم خونشون.ازطرفی خیلی کنجکاوی میکنه مثلا اگه من یکی از خانوادم بخواد بیاد خونم به طریقی میره زیر زبون بچش و سوال و جواب باید پس بده همسرم.
    میدونید مادرشون مثل هر مادرشوهری نیست مادرشون با زبونبی زبونی میگن که منم نفر سوم زندگی شما هستم.همین ازارم میده وهمسرم هم متوجه بعضی حرکاتش شده اما خب با وجود اینکه خیلی باهاش حرف میزنه ولی درست بشو نیست.
    حتی یک بار منوشوهرم بحثمون شده بود امانمیخاستیم کسی بفهمه نگومادرشون گوش وایسادن پرید تو اتاقمون جیغ وفریاد که همسرم جلو من خیییلی خجالت کشید. همه حرف بارم کرد حتی به مادر فوت شده منم بی احترامی کرد با بی ادبی خاصی میگفت (ننت) خیلی ناراحت شدم.من از یه خانواده جادرستم و سرشناس اما مادرش دراومد به من گفت من ادم شناسم ازچشم گردوندنت فهمیدم کی هستی و از چه خانواده ایی.من میدونم از شدت حسادتش به من و خانوادم این حرفارو زد اما واقعا این اجازه رو بهشون نمیدم که هر چی دوست داشت بارم کنه.
    در ضمن من خودم دختر دلسوزیم و همیشه دوست داشتم که کنار مادرش باشیم و بهش محبت کنیم.اما خب هرکسی صلاح زندگی خودشو بیشتر میدونه.متاسفانه برخوردایی از ایشون دیدم که میدونم صلاح نیست کنار هم باشیم.
    خواهر و برادرای همسرم که همه سرگرم زندگی خودشون هستن این ما هستیم که باید قهر وناز و ادا حاج خانم به جون بخریم.
    واقعا موندم چکار کنم.

  9. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    لطفا با لحن مناسبتری در مورد ایشون صحبت کنید هرچند به شما بی احترامی هم کرده باشند بلاخره بزرگتر هستند و احترامشان واجب ولی بهتره بزرگترها هم مقداری منعطف تر باشند

    اینکه در دوران عقد قرار دارید خوب بلاخره هم شما و هم شوهرتان بطور کامل مستقل نشدید و خود این موضوع باعث بوجود آمدن بعضی مشکلات میشه هنوز دونفر به خانواده هایشان متصل هستند و آزادی که مورد نظرشان است ندارند بهتره هرچه زودتر مقدمات عروسی را فراهم کنید.بدینطریق بصورت کامل مستقل میشید اگه بخواد همینجوری پیش بره بهتره منزلی که تهیه میکنید مقداری از فاصله داشته باشه اینطوری حرمت ها بهتر حفظ میشه تا وقتی با خصوصیات همدیگه بیشتر آشنا بشید وب قول معروف بهم عادت کنید سعی کنید نسبت به ایشون با دید مثبت تری نگاه کنید.
    اینکه با ایشون با احترام برخورد میکنید خیلی خوبه و قابل ستایش اندکی صبور باشید سعی کنید در برخورد با ایشون مقداری انعطاف پذیرتر باشید و با استفاده از ظرافتهای زنانه با سیاست تر باهاشون برخورد کنید
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 10 مهر 94 [ 06:06]
    تاریخ عضویت
    1394-5-10
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    50
    سطح
    1
    Points: 50, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 23.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    لحن من بود؟؟؟؟؟؟

  11. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    شما یک هیچ از خیلی هایی که توی این تالار در مورد مشکل با مادر شوهر دارن جلو هستید،

    این هم همون همراستا بودن نظر همسرتون با شماست، اگه سیاست داشته باشید و یه خورده صبر مطمئناً مشکلتون حل میشه اما اگه کمی بی سیاستی به خرج بدید و این حمایت همسرتون رو ازدست بدید درست کردن اوضاع خیلی سخت تر خواهد بود.
    سعی کنید به هیچ وجه از مادرشوهرتون پیش همسرتون بد گویی نکنید که باعث نشه دیدشون به شما بد بشه و فکر کنن که علاوه بر مادرش شما هم مشکل ساز این ماجرا هستید، پس اولین کاری که باید بکنید، محبت به همسر، بدون بد گویی از مادر شوهر (چون همون طور که گفتید همسرتون فهمیده هستن و خودشون متوجه رفتار نادرست مادرشون هستن و با کمی صبر شما و محبت به همسر این رفتار نادرست مادر شوهرتون در نظر همسرتون پر رنگ میشه و دیگه نیازی به اعتراض شما نیست و خودش برای بهبود زندگی اعتراض می کنه (همون طور که گفتید الان با مادرش حرف زده)).
    دل آرام گیرد به یاد خدا

  12. کاربر روبرو از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده است .

    khaleghezey (دوشنبه 12 مرداد 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.