به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 بهمن 94 [ 15:29]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    969
    سطح
    16
    Points: 969, Level: 16
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 15 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    علاقه ام به همسرم کم شده

    سلام دوستان,من تو پست قبلیم درمورد راه دوری ح زدم و راهنمایی خواستم شما هم لطف کردین با حرفای قشنگتون بهم روحیه دادین,
    راستش الان مشکلم یه چیز دیگه هست اونم اینه که الان دوماه مونده به عروسیم خیییلی افسرده سرخورده غمگین شدم,احساس میکنم نباید ما باهم ازدواج میکردیم,همسرم پاکه ,مرد زندگیه,اما بخاطر این احساسم بقول خودش واسش زیاد ارزش قایل نیستم راستش من یه ادم درون گرا هستم سرسنگینیو دوست دارم اما الان انگار رفتارای همسرمو تازه دارم میبینم,که خیلی شوخه بارها شده شوخی کرده بامن ومن نه تنها نخندیدم بلکه ایرادم گرفتم,اخه ب نظرم اصلا جالب نیست دوست دارم مهربون و جدی باشه ولی مهربونو شوخه ,اختلاف سنیمون سه ماهه,من فروردین۶۸همسرم دی۶۷,یه خواهر دارم که چند سال ازمن کوچیکتره وقتی همسرم تو خونه باهام شوخی میکنه من اصلا نمیخندم الکیم سعی میکنم بخندم که ناراحت نشه بازم میفهمه و ناراحت میشه,من شنیدم زنا زیاد صحبت میکنن ولی شوهرمن خیلی ح میزنه درمورد همه چی اطلاعات داره,واسه همین کافیه فقط بگی مثلا در ,وایییی انقد توضیح میده که در از کجا بوجود اومده...همیشه گوش کردم ب حرفاش چون بی احترامیه که گوش نمیکردم,اما الان نمیتونم سخته,کلا این موضوع که همش میگم من باید با یه ادم سن بالاتر ازدواج میکردم ,,اینا باعث شده اصن نتونم بهش محبت کنم.قبلا گفته بودم ماتو دوتا شهر دور از هم زندگی میکنیم,وقتی تلفنی باهم ح میزنیم خیلی خوب مهربون باهاش صحبت میکنم,اماوقتی میبینمش نه دوست ندارم پیشش باشم,خیلی پسرخوبیه اما خب هیچکس کامل نیست منم حتما ایرادایی دارم,بمن میگه اگه با پیرزن ازدواج میکردم بهتر از تو بود,منم اون لحظه تو دلم به خودم میگم اخه من الان دوست ندارم,من ی دختر بانظمم,همسرم هروقت میاد خونه ی ما یا عینکشو یادش میره کجا گذاشته یا گوشیشو,این سریم که عینکشو تو کیفش گذاشته بود سه ساعت همه جارو دنبالش گشتیم وقتیم که راه افتادیم واسه چیدن جهیزدیه تو ماشین گفت گوشیم نیست نگو گوشیش موند خونه ما,مامانمینام خندیدن گفتن خودتو جانزاری,خب ادم خجالت میکشه اگه منم اینطور بودم خجالت نمیکشیدم ,اخه جالبه همیشه دنبال عینکشه و گوشیش,هیچوقت بهش ححرفی نمیزدم اما این دفعه بهش گفتم حواست کجا بود,,خلاصه ی سری از این رفتارا باعث شده که نسبت بهش سرد شدم خیلیییی.نمیدونم دوماه مونده ب عروسیم,از شخصیتش زیادخوشم نمیاد,دلم واسش میسوزه خیلی ح زدم

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-23
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    5,315
    سطح
    46
    Points: 5,315, Level: 46
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 247 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نه شوخ بودن عیبه, نه حرف زدن عیبه , نه عینک جا گذاشتن عیبه, نه اهل اداب و معاشرت بودن عیبه.

    شوهرت یک مرد جنتلمن, شوخ طبع و تو دل برو هست. اگه نچسب و بد عُنُق و گند دماغ و بد اخلاق بود خوب بود?
    اما مشکل اصلی کجاست که شما دنبال بهانه هستی برای توجیه این که دوسش نداری?

    مشکل اصلی اینه که شما دلت به رفتن به شهر دیگه نیست. دلت به دوری از پدر مادرت نیست, و داری اون بنده خدا رم روش عیب میزاری بیخودی.

    پسر به این خوبی رو حیف میکنی. فکر میکنم هنوز به بلوغ فکری برای ازدواج نرسیدی. که بخاطر دور شدن از پدر مادرت(که یه امر طبیعی هست و قرار نیس تا آخر عمرت ور دلشون باشی) داری شریک زندگیتو که قراره یه امر کنارش باشیو طرد میکنی.

    به خودت بیا تا دیر نشده.
    حیف اون پسر.
    ویرایش توسط سوشیانت : یکشنبه 04 مرداد 94 در ساعت 04:47

  3. 2 کاربر از پست مفید سوشیانت تشکرکرده اند .

    :)لبخند (یکشنبه 04 مرداد 94), andrya (یکشنبه 04 مرداد 94)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 مرداد 94 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1394-3-15
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    205

    تشکرشده 184 در 75 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    طبق دسته بندی شخصیتی ایناگرام شما دسته ی دوم هستید و همسرتون رو نمیدونم خودتون بخونید. هیچ مشکلی بین شما نمیتونه به وجود بیاد اگه فقط یکم خودتو اصلاح کنی. مشکلات

    شخصیتی خودت رو بشناس و اصلاح کن. آدما محکوم به داشتن شخصیت خاصی نیستن و میشه اصلاحش کرد تا زندگی بهتر بشه. همسرت اگه اهل مطالعه باشه بهش در مورد خودت

    توضیح بده تا درکت کنه.

    آقای سوشیانت عزیز میدونید بعضی از آدما به خاطر تیپ شخصیتی خاصی که دارن آدم شوخو دوست ندارن!!!! و مطمئنا فکر میکنن چنین فردی بسیار بی ارزشه!!! هر چقدر این

    تیپ شخصیتی بهشون بیشتر غلبه داشته باشه این درجه ی بی ارزش دیدن فرد شوخ بیشتر میشه این یک گناه یا اشتباه نیست که فردی دارای چنین شخصیتی باشه. این یک واقعیته و

    باید بهش فکر کرد و پذیرفتش و بر اساس اصل احترام متقابل باید به شخصیت طرف مقابل و آنچه دوست داره و درست میدونه احترام بذاریم. پس آدم باید تو رفتارش دقت کنه.

    واقعیتش اینه مثلا تیپ نوع 2 اتفاقا آدم های جدی رو دوست دارند و هرچه جدیت بیشتر بشه این دوست داشتنه بیشتر میشه . شما اگه یک خانم تیپ 2 رو ببینید و باهاش شوخی کنید

    ممکنه به روی شما بخنده و با شما حرف هم بزنه اما اگه این فرد اتفاقا رئیس شما باشه یا قرار باشه که همکاری کاری داشته باشید قطعا شما اولین گزینه ای هستید که کنار گذاشته

    میشید!!! پس تعجب نکنید .

    شما که مجرد هستید در انتخاب همسر هم به دردتون میخوره اما به خاطر اینکه پسرید بیشتر در زمینه ی کاری روی شخصیت آدم ها مطالعه کنید تا در محیط کاری فردی موفق باشید اگه با

    خانم ها در ارتباط هستید هم خوبه مطالعه داشته باشید. اما اصل احترام و پذیرش رفتار دیگران به همین راحتی به دست نمیاد زمان زیادی طول میکشه که یک مرد با سیاست بشید اما من

    حساس میکنم استعداد زیادی در یادگیری زبان بدن و شیوه های مذاکره دارید. امتحان کنید خیلی زود متوجه میشید که استعدادی دارید.

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 27 مرداد 94 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1394-2-18
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    859
    سطح
    15
    Points: 859, Level: 15
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    4

    تشکرشده 77 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پرواز ابدی یک بررسی انجام بده ببین شاید افسرده هستی چون درونگرایی با شاد بودن و خندیدن و لذت بردن از زندگی منافات نداره و شایدفراموشی همسرت هم به این دلیل باشه که در برخورد با تو و برای حفظ رابطه به حدی استرس می گیره و انرژی می گذاره که دیگه نمی تونه تمرکز لازمو پیدا کنه بهتره برای حفظ رابطه با همسرت قبل از آنکه دیر بشه و ایشون دلزده از زندگی زناشویی قدمی در راه بررسی وضعیت روحیت برداری

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 دی 96 [ 22:59]
    تاریخ عضویت
    1392-11-30
    نوشته ها
    297
    امتیاز
    6,423
    سطح
    52
    Points: 6,423, Level: 52
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    625

    تشکرشده 345 در 183 پست

    Rep Power
    51
    Array
    سلام پرواز ابدی
    این که بعضیا میگن خوشی زده زیر دل طرف رو واسه من توضیح میدی؟
    شما که تجربه داری میشه بگی دقیقا به کجای دل میزنه؟دردم داره؟یا در حد یه ضربه یواشه؟
    راستی بهش بگو هر از چند قرنی یه سریم به دل نویسنده این پست بزنه راه دوری نمیره...

  7. کاربر روبرو از پست مفید baitollah-abbaspour تشکرکرده است .

    maral569 (یکشنبه 04 مرداد 94)

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام....
    راستش شما توی سن 19 سالگی وارد رابطه ای شدید که شاید شناخت درستی از خودتون و خواسته هاتون نداشتید... مثلا همین رفتن به شهر غریب..احتمالا اون موقع بیماری مادرتون هم نبوده و...
    اون موقع عشق و این روابط براتون جذایت زیادی داشته و...

    ولی الان که خیلی گذشته و شرایط عوض شده اینا باعث شده در شرف عروسی یک عروس شاد نباشید... اتفاقا این ویژگی شما در رابطه شوخی های اطرافیان رو هم من دارم...طرف به حساب خودش میاد یک جوک چقدر چالب میگه و.. خیلی ها ممکنه چند دقه خندشون بگیره ولی من هیچی !!! نمی دونم این واقعا عیبه یا نه...من که عیب نمی دونم....ولی راجب شما که الان این قدر تشدید شده گفتم به دلیل همون دلایلی هستش که توی تاپیک قبلیتون بهش اشاره کرده بودید...

    توصیه بنده این هستش...به جای غصه خوردن... حالا که این وصلت انجام شده به دنبال این باشید که شرایطو عوض کنید شما که همسر خوبی دارید به قول خودتون...طرف میاد میگه مثلا شوهرم معتاده یا دنبال زنای مردمه و.. خب ادم می مونه چجوری راحت ترکش بده و... ولی شما واقعا راهی نیست که بشه توی شهر خودتون بمونید...چه میدونم راهی نیست که پدر و مادر شما راهی اون شهر بشند بعد این که شما اون جا ساکن شدید....

    به نظرم بهتره به دنبال راه حل باشید... راجب شوخی های همسرتون و... اینا تفاوت های شخصیتی هم هست به نظرم همسرتون اون قدر مرد منطقی باید باشند که با توضیح شما متوجه بشند اگه به شوخی هاشون مثل خیلی ها واکنش نشون نمی دید دلیل بی احترامی و نه ایشون سر خورده بشند و نه شما اینو عیب بدونید...

    راجب حواس پرتی ایشون...نمی دونم از اول ایشون این طوری بودند یا نه....ولی ایشون هم حتما متوجه رفتار های شما هستند و احتمالا از ناراحتی شما ناراحت...شاید به همین دلیل هستش حواس پرتی ایشون تشدید شده....

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 بهمن 94 [ 15:29]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    969
    سطح
    16
    Points: 969, Level: 16
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 15 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نسبت به همسرم خیلی سرد شدم

    سلام دوستان قبلا گفته بودم من کمتر از دوماه دیگه عروسیمه ولی نسبت به همسرم خیلی بیتفاوت شدم.انگار فقط به بودنش عادت دارم.ما تو دوتا شهر مختلفیم.ازهم دوریم .ماهی یبار همو میبینیم.الان فقط تلفنی.
    همسرم دیگه شاکی شده,از سردیم بیتفاوتیم.فقط ازم ایرادمیگیره.این بیشترعصبیم میکنه اما اصلا جواب نمیدم چون بالاخره باید ایرادامو بگه اوایل عقدمون یکی بدو میکردیم.اما الان نه.مشکل اصلی این بود که خانوادم مخالف این ازدواج بودن.خب عقدکردیم تو محضر سر مهریه دعواشد پدرشوهرم ابرومو بردسر مهریه اما بعدازم عذرخواهی کرد واقعا مرد خوبیه.دوسش دارم.اصلا ازش بدی ندیدم.اما بعدازمحضر فامیلامون که شاهد ماجرا بودن پشت سرم گفته بودن که حیف شدم و ازاین حرفا پدرومادرمم فرداش به شوهرم گلایه کردن بدجور.فقط یادمه وقتی اومدیم بیرون جفتمون فقط زار میزدیم.من کاملا طرف شوهرمو داشتم اخه اون گناهی نداشت.البته الان مامانمینا خیلی دوسش دارن همه کار واسش کردن.مشکل۱اینارو هیچوقت فراموش نمیکنه,بارها میگه وقتی بینمون مشکلی پیش بیاد میگه یادته منو ادم حساب نکردن...مشکل۲یه هفته بعدازعقد باخانوادم خواهرم شوهرش همه رفتیم شمال,شوهرخواهرمن یه ادم خوشگل و جدی.ولی تو مسافرت اهل بزن برقصه.شوهرمنم ترکه.غیرتی..چراگفتم خوشگل چون فقط حرف شوهرخواهرمو میزد تا دوماه پیش الان کمتر.که اره چون خوشگله یعنی سوسوله...اصن اینا هیچ مشکل این بود که شبش رفتیم ویلامون.اونجا شوهرخواهرم رفت شلوارک پوشید با ی تیشرت .شوهرمنم دیوونه شد که چرا جلوی شمااینجوری میاد.منم گفتم اون متوجه نیست.مثل موش شده بودم ترسیدم که الان چیکارمیکنه فقط درو کوبیدو رفت.جلوی مادرم.خیلی ناراحت شدم گفتم خب فوقش صبر میکرد وقتی برگشتیم کرج میگفت دیگه بااینا نریم مسافرت.ولی خون جلوی چشاشو گرفته بود یکی ب دوکرد اونجابامادرم.پدرمم که بعدفهمید باشوهر خواهرم ح زد اونم لباسشو عوض کرد,ولی اونم واسه شوعرم خودشو گرفت.ی بارم کنار دریا شوهرخواهرم ی جوک زشت تعریف کرد اخه اصفهانین.فامیلامون که اصفهانن همه خواننده و رقاصن.برعکس خانواده ی ما.همون لحظه من اشتباهم این بودکه خندیدم نمیدونم چرا خندیدم.منو کشیدکنار دستم چایی بود لیوان پرت کرد محکم دستمو نشگون گرفت گفت اگه نیدونستم شوهرخواهرت اینه باهات ازدواج نمیکردم.خلاصه این بحث تا شش ماه بیشترم ادامه داشت.درمقابل هم جبهه میگرفتیم الان به خودشم میگم که چ بچگانه رفتارکردم.نباید جواب میدادم.انقد عذرخواهی کردم ولی بازم میگفت.پیش مشاور رفتم گفت اون این مدلیه بزار انقد بگه تا خالی شه.خب ی ساعت ح میزنه وقتی ناراحته.الان هنوزم میگه اون روزارو.مشکل ۳خانوادم گفتن چوب و باید, اونا بخرن رسمه اوناهم خریدن اما شوهرم میگفت درکم کن بگو مامانتینا بخرن من پولشو احتیاج دارم منم چون بابام میدونستم ب خاطر موضوع محضر قبول نمیکرد ب شوهرم میگفتم تو بخر ارزونشو بخر فقط بخر من نمیخوام ب خانوادم بگم.حالا همیشه میگه تو پشتم نیستی.به خاطر قضیه شمال هزاربار گفت شوهر خواهرت عشقته جونته.تو عاشقشی.البتع اینارومیگفت که حرصمو دربیاره.که بخواد من پشتش باشم.اما خب نمیتونستم تواین مورد پشتش باشم.هنوزم میگه.وقتی خونه پدرشوهرم بودم سر این قضیه دعوامون شد یه عادتی داره وقتی بشدت عصبی شه من عصبیش کنم صورتمو محکم فشارنیده تمام زورش تو دستاش میاد فشار نمیده ولی واقعا جلوی خودشو نمیتونه بگیوه ب مشاور گفتم گفت چون نمیتونه و نمیخواد تورو بزنه این کارو میکنه وای سر وایبرو این برنامه ها خودمو کشتم تا نصب کنم فقطم علتش این بودکه چون راه دوریم ب دردمون میخوره.خداشاهده همیشه از نت استفاده مفیدکردم.بعدش گذاشتو بیخیال شد.چون بهم اعتمادداره.اصلا بددل نیست فقط جلوی خواهر شوهرم بددله.چون اون رفتارو تو شمال ازش دید واسه اولین بار دیگه همیشه میگه اون بیناموسه بیغیرته تنها خونه خواهرت نرو.اوایل دعوا میکردم که مبادا ی روز بگه قطع رابطه کنا.اما بعدش حرفشو گوش کردم وقتی شوهر خوارهم خونس اونجا نمیرم.خب اینجوری عزیزتربودم پیشش.این رفتارارو که دیدم سرد شدم چون ادامه داره.مشکل اونم اینه که میگه تو لطافت نداری درست میگه ازبین رفته.میگه تو شمال نباید میخندیدی گفتم اره اشتباه کردم.میگه الانم پشتم نیستی چون اون موقع نبودی .شوهرم فقط میخواد مال خودش باشم توهمه چی اولویت باشه راستم میگه اما من خیلی ب خاونوادم وابستم.اوایل اینارو نمیدونستم ب مادرمینا محبت میکردم میگفت من چی.الان جوری شده که وقتی ز میزنه اصلا نمیخوام باهاش ح بزنم چ برسه ب اینکه پیشم باشه.و این موضوع دوری از خانوادم بعد عروسیم.بیشتر عذابم میده.شوهرم خیلی دقیقه.هیچ چیزی ازیادش نمیره.ولی من نه سریع فراموش میکنم.مشکل این بود که مثلا میگفت ابجیت چرا اینکارو نمیکنه چرا خواهر کوچیکت مثل تو کمک مادرت نمیکنه..خب اونم انجام میده.ولی رو این چیزا هم زومه.الان میگه کلا واسم دیگه مهم نیستی.منم همینطورم.میگه من عشق و ازت گدایی کردم اخه وقتی رفتارایی رو ازش میدیدم که دوست نداشتم ,سرد تر میشدم نسبت بهش.الان دیگه واقعا دوست داشتنم کمرنگ شده اونم همینطور,نمیدونم مشکل از منه یااون یاهردومون.وقتی باهام ح میزنه یجوری منو قانع میکنه که احساس گناهکار بودن بهم زیاددست میده.میگم خب چی میشه تو هم اینجورباشی میگه ب درک من واسه خودت میگم.بچسب ب زندگیت حرفاشو قبول دارم اما احساس میکنم دوست نداشتم همسر ایندم این طوری باشه.راستش چیزی که باعث میشه دوسش داشته باشم خاطراتمونه.و پاکیش خیلی پسر سالمیه یعنی تنهایی بره اونور دنیا دست وپام نمیلرزه.واقعا اهل خانوادس.میخواد ب قول خودش منو اصلاح کنه.بعضی وقتا حس میکنم فرهنگامون باهم فرق داره.دلم براش میسوزه.قبلا روزی هزاربار باید تلفنی ح میزدیم الان ب زور جوابشو میدم .شوهرم خیلی خوبه ولی ایرادش زود جوش بودنشه و کینه ای بودن.واقعا روحم خستس.امشب مادرم عمل داره فکرم داغونه.شوهرمم چون فشار کار روش زیاده فکرش خستس.احساس میکنم تنها حسم بهش دلسوزیه .البته اونم میگفت دیگه بت حسی ندارم.این بیتفاوتیم بهش منتقل شده.نمیخوام زندگیمونو خراب کنم نمیخوام غرورشو بشکنم.

  10. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 اردیبهشت 95 [ 23:19]
    تاریخ عضویت
    1393-8-07
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    2,117
    سطح
    27
    Points: 2,117, Level: 27
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    63

    تشکرشده 120 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم به نظر نمیاد مشکل شما قابل حل نباشه.شما بین خونوادتون و اون گیر کرده بودین.آدم وقتی ازدواج می کنه اولویت اولش همسرش میشه.خانوادش همسرش میشه.فرهنگ همسرتون با خونوادتون فرق داره. و با شما هم اختلاف عقیده داره. تا اینجایی که میگین شوهرتون حساسه ولی بیمار نیست و شکاک. پس فقط باید بلد باشین با هم دیگه حرف بزنین. بعد از اعروسی اون تنها خونواده ی شما میشه چون میرین شهر دور از خونوادتون. و چون با خونوادتون رفت و امدتون کمتر میشه این دست مشکلاتتون هم کمتر میشه. اما شما برخوردتون درست نبوده. شما وقتی شوهرتون درمورد رفتار شوهر خاهرتون اعتراض کرده نباید عصبی می شدین باید با ارامش درمورد تفاوت فرهنگی شهرها و خانواده ها حرف می زدین.براش توضیح میدادین که هر خانواده ای یه فرهنگی داره این که شلوارک پوشیده بوده چون از بچگی خانوادش اینطور بودن و تویی که این را بد میدونی چون از بچگی یاد گرفتی که زشته.باید شوهرتو قانع میکردی. میگفتی وقتی فرهنگش اینطوره نمیخاد جلب توجه کنه یا وقتی جک زشت میگه چون بد نمیدونه این جک را در اون جمع. البته تو نباید میخندیدی ولی اونم خق نداشته با خشونت رفتار کنه جلو جمع.اینطور رفتار کردن با یه خانوم تو هر فرهنگی زشته.بگو این مدت کم که فامیلتو میبینه انتظار داری احترام بذاره..یه کتاب براش بخر که در این مورد باشه.سرچ کن در اینمورد و تفاوت خرده فرهنگ ها. بش یاد بده.عزیزم مهریه خوشبختی نمیاره.در هر صورت به زن نمیدن. سعی کن به چیزی که گذشته فکر نکنی. اینکه سرد شدی مال اختلافاتتونه. یه مدت ظاهرن گرم باش تا تغییر رفتارا تو شوهرتم ببینی و حس کنی.عشقت قابل ترمیمه ولی با مدیریت رابطت.وقتی رابطتو مدیریت کردی و تفاوت فرهنگ ها را بش یاد دادی اختلافاتتون حل میشه و گرم میشین بهم.اما یک بار و برای اخرین بار بشین و ماجراهایی را که باعث شده بهم سرد شین را مرور کن و جمعبندی کن و با شوهرت درینمورد حرف بزن.امیدوارم خوشبخت شی عزیزم.

  11. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم من و شوهرم دقیقا مشکل روداریم دو سال از کردیم ولی اونم هر بحثی پیش میاد از اول زندگی رو مرور میکنه نیبت به شوهر خاهرم حساسه اوایل تو بحث یه ایراد که از خونوادم میگرفت من میخاستم منطقی بهش بگم اینطور نیست که فکر میکنی قاطی میکرد میگفت داری ازشون دفاع میکنی برو باهمونا زندگی کن کلا بعضی مردا حساسن دوست دارن خودشون فقط اولویت زنگیت طرفشون باشند بنابراین من الانا توبحث دیگه از خونوادم اون لحطه دفاع نمیکنم سکوت میکنم وگاهی حق به اونمیدم اونجوری دیگه گارد نمیگیره میبینه من باهاشم اکه از شوهرخاهرم چیزی بگه میگم هرکی درشان خودش کاری میکنه کلا اینجور ادما یکم حسودن و اعتمادبنفسشون پایینه که با کوبیدن دیگران میخان خودشون مطرح کنند راهش اینه که تو این اعتماد به نفس رو بهش بدی و بگی که تنها امیدت به زندگی هست خیلی بهش احترام بذار در ظاهر هم که شده پشتش بگیر حساسیتت رو نسبت به حرفایی که درمورد خونوادت میگهکم کن تا جبه نگیره و بیشتر بگه گاهی بگو اره تو راست میگی اما جایی که داره توهین بهشون میکنهسکوت کنو بعد که اروم شد بگو همونطور که دوست نداری کسی بهخونوادت توهین کنند تو هم نکن و برای بهبودرابطتون حتما حتما سخنرانیهای دکتر حبشی رو گوش کن شما که میدونی جدایی اسیبهای خودش داره پس برای یه زندگیشاد رابطه رو مثل اوایل شاد کنتکلیفت رو با خودت روشن کن اگه میخای به زندگیت ادامه بدی باید رابطه گرم داشته باشی در ضمن این چیزا بیشترمخصوص اوایل از هست بعد چندسال همه چی عادیمیشه وواقعا تنهاکس شما همسرت خاهد بود و ازونجا که فرد سالمی هست برا بهبود رابطتت تلاش کن هرکی یه ایرادی داره سعی کن طبقمیل شوهرت باشیاگه تصمیم به زندگیداری اون سخنرانیها ر وحتما گوش کن برای بهبود با شوهرخاهرت نقل قولای مثبت الکی کن یعنی بگو خاهرت میگه شوهرش میگه همسر شما چقدر محترمه و ازین چیزا اینکوری روابط بهتر میشه

  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 بهمن 94 [ 15:29]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    969
    سطح
    16
    Points: 969, Level: 16
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 15 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم کیمیاجون وستاره جون .
    ستاره جان حرفاتون دقیقا درسته همسرم حسوده نسبت ب شوهرخواهرم اینو خودم حس میکنم,راستش اوایل بامنطق توضیح میدادم اونم فکرمیکرد دفاع میکنم الان اصلا از شوهر خواهرم حرف نمیزنم ..یااگه چیزی بگه سکوت میکنم.راستش این حرف شمارو یبار مشاور بهم زد که روابط و مدیریت کن مثلا اگه مادرت یا خواهرت میگن دست شوهرت دردنکنه تو به همسرت بگو وای مامانم خیلی تشکرکرد خیلی دوست داره گفت پرو بال بده به حرفش..چه جالب اشاره به احترام کردی من بااحترام باهاش برخورد میکنم اما دیروز میگفت من الان احترام میخوام..فکرکنم ب خاطر سرد بودنم اینو گفت.اتفاقا.اوایل اگه از خواهرمینا دفاع میکردم میگفت برو با همونا زندگی کن...مرسی که ب نکات خوبی اشاره کردین.
    کیمیا جان از شماهم ممنونم بابت حرفای خوبتون


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.