از ناوَکِ مُژگان ، چو دو صد تیر پرانی
بر دل بنشانی
چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی
وای از شبِ تارم
در بند و گرفتار ، بر آن ، سلسله مویم
از دیده رَه ِ ، کوی تو با ، اِشک بشویم
با حالِ نَزارم
سلام
تفسیر شعر :
غم و غصه ها را ، از دلت بنداز بیرون
مثل تیری که تو کمان هست – آن را رها کن
ولی نه به خودت !
آن را به گور قصه ها پرتاپ کن
پرده ها را کنار بکش – پنجره ها را باز کن – بزار باد صبا وارد خانه بشه
بزار پرتوی خورشید خانه را روشن کنه !
با خدا درد و دل کن
برو پارک ورزش – ماهی 2 بار کوه برو – سینما برو
همراه خانواده به آوای زمین لببیک بگو – به مسافرت برو
صفای باغ و چمن
دشت و کوهساران را
درود بگو
در جنگل ها قدم بزن
فریاد بزن
بگو :
من هنوز زنده ام
...........................................
یه بنده خدایی به من گفت ، خیلی افسرده ام – چی کار کنم ؟
بهش گفتم ، برو جنگل ماجراجویی
گفت : پول مسافرت را ندارم
گفتم پول نمی خواد که
باید جیگر داشته باشی
بنده خدا رفت
الان چند وقته ازش خبر ندارم
اگر رفتی
مواظب باش.
زمین کتابی است ، و ما واژه های آن ، که با هم ، داستان زندگی زمینیان را می نویسیم.
گذشته را به گور قصه ها پرتاپ کن
حال و آینده را بنویس
ببینم چطوری می نویسیا !
موفق باشی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)