با سلام خدمت دوستان
امروز سه روز هست که با شوهرم در حد خرید منزل صحبت کردم و گفتم فلان چیزو بخر همین
یکساله که ازدواج کردیم همین اندازه که همدیگرو دوست داریم به همین اندازه هم بحث داشتیم آشتی و گذشت هم از طرف من بوده هم شوهرم
بیشتر اختلافاتمونم بخاطر مشکل مالی و بی توجهی و خوووونسردی شوهرم بوده .سه روز قبل شوهرم مریض شد و بردمش دکتر و عصرش از خونه مادرشوهرم که رفته بودیم بهشون سر بزنیم برگشتیم خونه و شوهرمم چیزیش نبود دیگه عصر بود رسیدیم و شوهرم با لپ تاپش سرگرم شد منم مشغول کار خونه شدم ساعت 7 عصر شوهرم گفت انگار حالم زیاد خوب نیست ی کم بخوابم خوابید درصورتیکه چیزیش نبود فقط میخواست بخوابه تا ساعت 9 خواب بود منم کنارش دلم گرفته بود گریه میکردم یکبار صداش کردم گفتم منم آدمم بلندشو بشین چه وقت خوابه آخه ی کم استراحتم کردی سردرد خیلی شدید داشتم بهش گفتم نگامم کرد ولی اعتنتایی نکرد وقتی بیدارشد گفت سردرد داری گفتم آره همیجور داشتم گریه میکردم اصلا نپرسید که چرا و چی شده یا منو بغل کنه باز نشست پای لپ تاپ تا شد ساعت 10تصمیم گرفتم برم بخوابم رفتم خوابیدم ودیدم قرص اورد و اصرار کرد بخورم ولی نخوردم چونکه انتظار داشتم ازش وقتی ناراحتیمو میبینه انقدر براش مهم باشه که ازم بپرسه خلاصه ب همین روال تا امروز که روز سوم هست داره میگذره شاید الان بگید مشکل از خودته که حرفتو بهش نزذی و اون از کجا بفهمه اول اینکه اون اگر پرسیده بود میگفتم دوم اینکه بخاطر بی توجهیاشو .... تصمیم گرفته بودم بذارمش به حال خودش چون دیگه از گفتنش خسته شده بودم بارها من بخاطر خونسردیاشو اهمیت ندادن به زندگیشو به من ناراحت شده بودم و بهش گفته بودم من اینجوری میخوام باشی خودشم قبول میکرد ولی دو روز بعد باز فراموش میکرد مثلا بارها گفتم اینجوری موهاتو کوتاه کن خودشم میدونست از چی خوشم میاد دیروز رفته بود آرایشگاه و افتضاح ترین مدل زده بود و با ذوق هم میپرسید خوب شده ؟انگار نه انگار که قهر بودیم و انگاار نه انگار که میدونست من از این مدل بدم میاد
الان جوری شدم منی که عاشقش بودم الان به زور باهاش حرف میزنم دست خودم نیست از این وضعیتم ناراضی ام بگید چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟
- - - Updated - - -
در ضمن دوستان اینم بگم که بارها از طریق مختلف ناراحتیامو بهش گفتم مثلا یکبار ازش ناراحت بودم به روش نیوردم ناراحتیمو روی کاغذ نوشتم اینم خیلی دوستانه گذاشتم بالا سرش و رفتم دانشگاه عصر که اومدم حتی شاکی هم شده بود که دستت درد نکنه حالا دیگه ناراحت هم هستی ازم ؟
شاخم دراومد من انتظار اینو داشتم که عصرش منو میبینه خییییییییییییلی خوب باهام حرف بزنه ولی .....
علاقه مندی ها (Bookmarks)