حدود یکماه بعداز عقدم با شوهرم دچار مشکلات زیادی شدم . اولا دیر به دیر می اومد خونمون بعد پدرم از دستش ناراحت بود. شوهرم می گفت دو بار پدرت منو دید جواب سلام منو نداد بهم توجهی نکرد. بعد من ماجرا رو از پدرم که می پرسیدم اون می گفت که من ندیدمش. به شوهرم می گفتم دعوا را می انداخت که تو حرف منو قبول نداری مگه من بهت دروغ می گم و از این حرفا از اون به بعد دعواهای ما شروع شد. اول فکر می کردم کارای اون به خاطر رفتار پدرم هستش بخاطر همین حق را به شوهرم می دادم. اما حالا که رفتار پدرم باهاش خیلی خوب شده باز هم به کارای خودش ادامه میده . بهم تهمت می زنه که به همکارای مرد تو شرکت خیلی جوری نکنه سرو سری تو کاره و باز هم از این حرفا. از اول می دونست که من با تمام همکارانم رابطه خوبی دارم . حساس شد . هی می گفت با این دوستت حرف نزن با اون یکی دوستت هم حرف نزن من تبدیل شده بودم به یه دختر منزوی و غم زده. من قبل از ازدواجم یکمی خشن بودم ولی بعداز ازدواجم بکلی عوض شدم و همه می گفتن کاش اگه اینقدر تو خوش اخلاق می شدی زودتر ازدواج می کردی اما شوهرم هر روز با یکی تو شرکت دعوا راه می انداخت. هی منو جلوی همکارام ضایع می کرد. چند بارم گفته که با یه دختر پولدار در تماسه . همش می گه باید طلاق بگیریم. اول خودش می خواست درخواست طلاق بده . اما حالا هی به من میگه که باید بری درخواست طلاق بدی . قبلا هر وقت دعوا راه می انداخت من کوتاه می اومدم یابه عبارتی خفه می شدم . اما دیدم فایده ای نداره . دیگه کوتاه نیومدم . لطفا راهنماییم کنید .
علاقه مندی ها (Bookmarks)