عزیزان من بامشکلی روبروهستم که دیگه حل شدنی نیست.ادمه افسرده ای شدم هرروز کارم شده یه گوشه نشستن و به نقطه خیره شدن یه دفه میزنم زیره گریه ولی وقتی خیلی عصبی بشم خودمو نقاشی میکنم.ب کمکتون نیاز دارم.
تشکرشده 0 در 0 پست
عزیزان من بامشکلی روبروهستم که دیگه حل شدنی نیست.ادمه افسرده ای شدم هرروز کارم شده یه گوشه نشستن و به نقطه خیره شدن یه دفه میزنم زیره گریه ولی وقتی خیلی عصبی بشم خودمو نقاشی میکنم.ب کمکتون نیاز دارم.
تشکرشده 35,973 در 7,399 پست
با سلام
مشکلتون از طریق مجازی حل نمیشه و نیاز به مراجعه به روانشناس بالینی و روانپزشک هست
با تشکر
baraneh (چهارشنبه 24 تیر 94)
تشکرشده 0 در 0 پست
ممنونم فرشته ی مهربان.
الان متوجه شدم که خیلی بسته نوشتم.راستش قضیه از این قراره که من یه دختره18ساله بچه اخر خانواده ام با5برادر،بابراد چهارمیم که مثلاً منو خیلی دوست داره بدجوری مشکل دارم.
شبو روزمو یکی کرده انقدر گیرمیده که الان باعث شده روخودم خط بندازم.
از وقتی که وارد مقطع دبیرستان شدم سختگیریاش چند برابرشد،گفت دوستاتو بهم معرفی کن ببینم باکیا میگردی گفتم باشه.بعد از یکسال که فهمیدم باچندتا ازدوستام رفیق شده دیگه اینکارو نکردم اونم لج کرد.یا تقیبم میکرد یاواسم بپا میزاشت،درحالی که بهش میگفتم کجامیرم باکی میرم یاخودش منو میبرد دیگه دلیلی واسه شک کردن نداشت.
با مامانمو بابامم سر این قضیه و فرقی که بین منو پسرا میزاره مشکل دارم به قوله همین داداشم من از اولشم اضافی بودم.خیلی سخته پیشه هرکسو ناکسی تحقیربشی توخانواده بی ارزش بشی واسه همه بی اهمیت بشی...............
تو این چندساله انقدر خودخوری کردمو حرص خوردم زخم معده گرفتم.از اوله ماه رمضون باچندتا پسر که توتیم بودن و یکی از دوستای من میرفنیم والیبال بازی میکردیم تادوهفته پیش همه چیز خوب بود که دوست داداشم اومدبهش گفت چندتا ازبچها چشمشون دنباله خواهرته اونم که ایناروشنید محدودیتاش شروع شد،اسم پارکو نیار،ارایش نکن،به خودت نرس،بیرون نمیریو............،گفت هرموقع دلت گرفت بگو خودم میبرمت بیرون منم واسه امتحان هفته ی پیش گفتم بریم بیرون هزارجور بهونه مختلف اورد.الان دوهفتس رنگ ادمم به خودم ندیدم چه برسه به بیرون رفتن یه جورایی میشه گفت در تبعیدم.
این رفتارا باعث شد من واسه اولین بار بایه پسر رفاقت کنم که الان دوماهه باهم رفیقیم.نتونستم توخودم نگهش دارم با داداش سومیم که شماها دارین باعث میشین به زندگیش برگرده درمیون گذاشتم باهام حرف زد راهنماییم کرد گفت عضو سایت شو بااونم کات کن ولی هنوزم نتونستم بزارمش کنار.
دیگه هیچ چیزو هیچکس خوشحالم نمیکنه دلیل خاصی واسه زندگی کردن ندارم خسته شدم همش دوستدارم تنها باشم اهنگ غمگین گوش میدمو گریه میکنم زیاد باکسی حرف نمیزنم همش توخودمم حوصله ی هیچکسوندارم.
اگه حرف یا رفتاره کسی کمرمم بشکونه وایمیستم نگاه میکنم ینی نایی واسه حرف زدن ندارم.
از این شرایط واقعاً خسته شدم تروخدا اگه میتونین کمکم کنین.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)