سلام . ازینکه وقت گذاشتین و مشکل منو میخونید ممنونم .
من سا 92 عقد کردم و الان یکساله که خونه خودمم . دختری هستم که در تمام دوران تحصیلم ممتاز بودم تا دوره لیسانس . خونه پدرم تو یه شهر کوچیکه . و اطرافش روستا زیاده . هیچوقت دلم نمیخواست با یه همشهریم یا بدتر ازون عروس روستا بشم . اما نمیدونم بخاطر این غرورم بود یا قسمتی که تقدیر شده بود برام عروس روستا شدم .با رضایت من نبود و به خاطر همین موضوع تا دوسال با خودم جنگ و دعوا داشتم و خلق خودم و همه رو تنگ کرده بودم .شوهرم کارمند بانکه و خیلی افکار با خانوادش و اطرافیانش فرق میکنه اما خب بالاخره بعضی رفتارها و حرکاتی داره که اصلا خوشایند من نیست و این به خاطر اینه که فرهنگ خانواده ها با هم فرق میکنه . پسر خیلی خوبیه تو اجتماع و همه سرش قسم میخورن . اما تو زندگی خودش خیلی کاستی ها داره که بعضی هاش رو کمی تونستم درست کنم . حرفم اینه که دقیقا از ساعت اول عقدمون من خیلی ضدحال خوردم ازش تا همین روزها که دارم باهاش زندگی میکنم . مثالش اینه که شب اول عقد که به یادموندنی ترین شب یه عروس داماد تازه است به چای اینکه یه جای خوب و مناسب باشیم منو برد خونه مجردیشون که البته کسی هم نبود تعطیلات عید بود یه خونه خراب و درب و داغون که از سقفش خاک میریخت و این بدترین خطره ای بود که از ساعتای اول زندگیمون برام موند و بعد ازون هم خیلی مسایل دیگه که همینطور حال منو که فکر میکردم بعد ازدواج دنیای جدیدی به روم باز میشه روز به روز به افسردگی من افزوده میشد . همیشه بهم وعده داده و هیچ وقت به هیچکدومش عمل نکرد از هموناول نامزدی .اگه ناراحتی بین ما پیش میومد با خودش میگفت حالا که اینطوری کرده منم کاری براش نمیکنم .همه وعده هاش شرطیه .به شدت کینه ای هست و هرجا که ناراحت بشه حتما یه جا دیگه تلافی میکنه حتی اگر بعد ماهها و سال ها باشه .منم وقتی به گذشته فکر میکنم و کوتاهی ها و کم گذاشتناشو یادم میارم روح و روانم به هم میریزه خیلی بدخلق میشم .مثلا از اول ماه رمضون باهاش خیلی خوب برخورد کردم و تقریبا زندگی خوب بود وقتی خوبه فقط وعده میده منم اینقدر که وعده ازش شنیدم و هیچوقت عملی نشده اصلا تحمل صبر کردن ندارم . همیشه وعده دروغ شنیدن و هیچی ندیدن ایا روان ادم رو بهم نمیریزه اونم من که افسرده هم بودم . من ازوقتی ازدواج کردم خیلی بداخلاق شدم و خیلی وقتا بهشوهرم بی احترامی کردم چیزی که هرگز فکرشم نمیکردم من اخلاقم اینطوری بشه و چقدر شوهر برام محترم بود . شما بگید چیکار کنم ؟تورو خدا
- - - Updated - - -
یه مدت همه ناراحتیا رو میزارم زیر پا سعی میکنم خوب برخورد کنم اما با کوچکترین جرقه تمام ناراحتیها و کم کاری هاش و تنش ها یادم میاد و خلقم بهم میریزه . باور میکنید ت این دوسال تا حالا یکبار بهم هدیه نداده .اونهم به خاطر کینه ای که ازم داشت
علاقه مندی ها (Bookmarks)