سلام. وقت همگی بخیر. من عضو قدیمی این سایت هستم. و اعضای قدیمی این سایت تا حدودی منو میشناسن. ولی به طور مختصر خودمو یکبار دیگه معرفی میکنم.
من دختری 26 ساله هستم . کارشناسی ارشد مهندسی برق خوندم. امسال عید من بلاخره به یکی از خواستگارانم جواب مثبت دادم و عقد کردیم و قراره شهریور مراسم عروسی مون برگزار بشه...
ولی الان بعد از حدود 4ماهی که از عقدم میگذره نمیتونم راحت بخوابم و آرامش ندارم... همش حس میکنم همسرم برای اینکه رضایت منو جلب کنه بهم دروغ میگه و ازم پنهون کاری میکنه یک سری مسائل رو...
آشنایی ما کاملا سنتی و از طریق خونواده ها بودش. یکی از فامیل های دورشون همسایه ما هستن و از طریق اون خانم من به خونواده همسرم معرفی شدم.
و ما حدود دو ماهی برای آشنایی و شناخت از هم وقت گذاشتیم و من راجع به خیلی مسائل دقیق ازشون سوالاتمو پرسیده بودم. و تحقیق کاملی هم از خودش و خونوادش کردیم...
و من در نهایت با تموم سخت گیری که تو انتخابم داشتم به همسرم جواب مثبت دادم. و فکر میکردم خیلی مناسب هم هستیم.
ولی دقیقا از یک هفته بعد از عقدم من متوجه شدم که از لحاظ سطح طبقاتی و فرهنگی خونواده من و همسرم خیلی باهم فرق میکنن... ولی خوده همسرم مثل خونوادش نبود از دیدمن البته تو یک ماه اول...
چون همسرم 9 سال دور از خونوادش و توی شهر ما زندگی میکرده... و قرار هم هست محل زندگی ما توی شهر خودمون باشه و دور از خونوادش... و محل کارشم همین جاست.
خداروشکر از لحاظ کار و درآمد عالی هستش و خونه و ماشین از خودش داره و از لحاظ مالی و تصمیم گیری مستقل از خونوادشه و کلا مردی خود ساخته ی...
ولی خوب با یک سری ایرادات خاص...
ببخشید اگر دارم خیلی صحبت میکنم. میخوام کامل توضیح بدم که سوالی تو ذهنتون پیش نیاد.
تو پیام بعدیم اصل مشکلمو بیان میکنم.
با تشکر از وقتی که برام میذارین و پیام طولانیمو میخونید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)