به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 50
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array

    New 1 اختلاف عقیدتی منو همسرم منو به جدایی سوق میده ...

    سلام به همه
    تا الان چند تا تاپیک زدم و به این نتیجه رسیدم جدایی بهتره برای منو وشوهرم ، هرچند که گقتنش آسونه . ما یکساله تو عقدیم .اون 27 سالشه تهران زندگی میکنن و من 23 مشهد زندگی میکنیم از هم دوریم .
    دارم با همسرم به بن بست میرسم دارم مطمئن میشم که بعد یکسال عقد ما به درد هم نمیخوریم به سه دلیل
    1 - بقول خودش اون اعتقاداتش خیلی قوی شده و من ضعیفم . موقعی که انتخابش کردم کاملا مثل هم بودیم ولی الان زمین تا اسمون باهم فرق داریم اون اعتقاداتش در حد افراطی شده و همش میره مسجد حتی برای نماز صبح و قصد خریدن عبا داره ، دیگه به درد هم نمیخوریم .اون منو درصورتی دوست خواهد داشت که بشم مثل خودش ولی من همینم تغییری نخواهم کرد و از همچین دوست داشتنی متنفر هستم ... مثل این میمونه بگی تو رو چون خوشگل بودی انتخاب کردم بعدها به هردلیلی زیبایی مو از دست بدم اونم بگه پس نمیخوامت چون تو رو به واسطه زیباییت انتخاب کرده بودم ! خیلی بی انصافیه همچین انتخابی ... حس اینو دارم که بازیچه شدم . به چه امیدی برم سر خونه زندگیم اونکه یا سرکاره یا مسجد دیگه منو میخواد چکار ؟ وقتی هم که هست هزار تا بهونه برای محبت نکردن داره که آره امشب مشکل داره یا اسلام اینو گفته . خیلی حرص میخورم میبینم من کنارشم و تشنه محبتش ولی اون با خیال راحت درحال دعا خوندن و قرآن خوندنه . از راه دور هم همینجوریه همش بهونه مسجد و قرآن خوندن داره که بهم محبت نکنه ... دارم دیونه میشم دلم نمیخواد خیانت کنم باید متعهد باشم من از نگاههای هرز متنفرم ولی وقتی میبینم بهم توجه شد حسرت میخورم که چرا شوهرم بهم توجه نداره ...
    در ضمن میگه عروسی فقط باید مولودی باشه و رقص هم نداریم ،درحالی که موقع عقد اینجوری نبود اهل آهنگ و رقص بود ریش هاشو میزد ، حالا میگه شب عروسی ریش هامو هم نمیزنم اهنگ و رقص هم نداریم ، هرچند وقت که میگذره نظرات جدید میده و تحمیل میکنه . میگه از شال خوشم نمیاد از روسری خوشم نمیاد و ازین روسری های بلند که به درد سن من نمیخوره خوشش میاد ... سعی داره منو تغییر بده ولی من همینم نمیخوام تغییر کنم ، اونقدرهاهم عاشقم نیست همش دروغه ...
    2 - خانواده هامون ! اون انگار از خانواده من خوشش نمیاد چون یک ماهی میشه اصلا حال مامانم رو نپرسیده و حتی حال برادرم رو . بهشون احترام نمیذاره اونا هم هر روز سر من غر میزنن که شوهرت پرویه ، آداب معاشرت بلد نیست به ما احترام نمیذاره ... دیگه کلافه ام نمیدونم چکار کنم ؟ چرا من نمیتونم زرنگ وآب زیرکا باشم و با پنبه سر ببرم ... در عوض من به مامان اون پیام میدم ولی جواب نمیده
    3 - هر دو سه روز بی اعصاب میشه به همه چی گیر میده و حرفهای بدی میزنه بعد فرداش عذرخواهی میکنه ولی مگه از دل من میره . باز فراموش میکنم میبخشم باز فرداش میبینم بد اخلاقی میکنه بعد خودشو مومن هم میگیره و از من بالاتر . حس میکنم اینکه باز باهاش خوب میشم پروش کرده که هر چند وقت هرجور دلش میخواد رفتار بکنه .
    یه دلم میگه زنگ بزن به باباش همه چیو بگو و تمومش کن باز قلبم نمیذاره میگه دوستش دارم ، دوست داشتن به چه قیمتی ؟ به قیمت تباه شدن آینده امون ، در آینده بچه دار بشیم سر تربیتشون به مشکل میخوریم شوهرم میخواد ادای آدمهای خیلی مذهبی و مقید رو دربیاره که من خوشم نمیاد و مخالفم . من نمیخوام علاوه بر خودم بچه های آیندمم بدبخت کنم . نمیدونم تقدیرم چیه ، اصلا کار درستیه که بهمش بزنم هرچند ابروم میره بی کس میشم ضربه میخورم .......... میترسم.
    کمکم کنید چکار کنم مشکل من راه حلی هم داره ؟
    اون خیلی لجبازه ... عمرم تباه شد ...

  2. 2 کاربر از پست مفید mahsa21 تشکرکرده اند .

    morteza2487 (پنجشنبه 01 مرداد 94), saamaan (شنبه 20 تیر 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 خرداد 96 [ 23:33]
    تاریخ عضویت
    1393-12-09
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,684
    سطح
    23
    Points: 1,684, Level: 23
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    6

    تشکرشده 91 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آدم توی یک سال اینقدر تغییر نمیکنه، دست کم فکر نمی کنم طبیعی باشه ، به نظر میرسه عمدا داره این کار رو میکنه که شما به این نتیجه برسید که ازش جدا بشید و خودتون درخواست طلاق بدید که مهریه نده،

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام مهسا جون. یه مدت تاپیک نزدی فکر کردم مشکلت تا حدی حل شده باشه. الان که اینو خوندم باید بگم خیلی ناراحت شدم.
    با توجه به چیزهایی که از شوهرت میگی من حس میکنم اون دمدمی مزاجه. این که یهویی مذهبی میشه. یه حرفی میزنه فرداش پشیمون میشه. احتمالا این اخلاقش رو مسائل دیگه زندگیش هم تاثیر خواهد گذاشت. مثل پیدا کردن شغل که ممکنه تو مدت زمانی کوتاه چند تا شغل عوض کنه و ..

    اختلاف عقیدتی خیلی مهمه. باید خوب دفت کنی. میتونه بعدا تو زندگیت اسیب جدی باشه. تازه حتی اگر این رو هم در نظر نگیریم شما قادر به درک متقابل هم دیگه هم نیستید. بازم نظر من اینه که باید هر دو حضوری حتما پیش مشاور برید. در اسرع وقت.

  5. کاربر روبرو از پست مفید نارجیس تشکرکرده است .

    morteza2487 (پنجشنبه 01 مرداد 94)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    ممنون از جوابتون ، ولی ته دلم یکمی خالی شد چون ته دلم یه ذره امید داشتم .
    آقا مهدی از جوابتون کمی جا خوردم !!!! مگه میشه از عمد اینکارو بکنه و قصدش طلاق باشه!!!
    درحالی که من یه بار گفتم ما باهم تفاهم نداریم و به درد هم نمیخوریم گفت مگر از جنازه من رد بشی بخوای طلاق بگیری و تهدیدم کرد که هیچوقت اسم طلاق رو نیارم . من خودم موندم آدم بعد سه ماه عقد که دقیقا همونی بود که میخواستم به یکباره تغییر کنه (البته خواب دیده بود فوت کرده یکهو عوض شد ) وقتی بهم گفت عروسی مولودی گفتم چرا موقع خواستگاری نگفتی گفت اونموقع اعتقاداتم مثل الان نبود ، خودشم قبول داره که خیلی تغییر کرده و دیگه باهم سازگار نیستیم ولی بازم میگه دوستت دارم وهیچوقت طلاقت نمیدم از طرفی هم من نمیتونم با این رفتارش بسازم با اعتقادات شدیدش ، چپ میرم راست میرم هرکار میکنم نقدم میکنه و میگه از دید اسلام فلان کارت نادرسته تو فلانی تو اعتقاداتت ضعیفه . نعوذبالله خودشو در جایگاه خدا میدونه که منو قضاوت میکنه ... خیلی حرصم میگیره گفتم منو تو قبر خودم میذارن پس به خودم مربوطه کدوم کارم گناهه کدوم نه .
    مامانم میگه این پسر به درد زندگی نمیخوره کسی که یهو تغییر میکنه و میگه تو عروسی مون آهنگ نداریم رقص نداریم ، متاسفانه شوهرم به دل مامانم و برادرم اصلا نمیشینه و همش ازش ایراد میگیرن ، شوهرمم بدتر خودشو از چشم خانواده ام انداخته با بی محلی هاش سرد برخورد کردناش ، و یه بارم جواب مامانمو داده که مامانم خیلی هنوزم دلخوره .
    نارجیس عزیز آره میدونم با همسرم تفاوت داریم و دو دل موندم از طرفی خیلی دوستش دارم و نمیتونم زندگی بدون اون رو تصور کنم از طرفی هم میدونم به درد هم نمیخوریم و یا اون باید بشه همون آدم قبلی یا من بشم مثل اون ، که سعی داره منو بکشه طرف خودش ...
    زندگی با یه آدم دمدمی مزاج که خودشم نمیدونه هدفش از زندگی چیه سخته ...
    آدمی که تموم زندگیش شده عبادت و زنش دیگه جایی نداره ، یعنی خدا قبول میکنه عبادت هاشو وقتی نیازهای منو تامین نمیکنه و ازش ناراضیم .
    آدمی که هرچند وقت یه بار آتیش میزنه به قلبم و هرچی به دهنش میاد میگه بعد عذرخواهی میکنه و میگه حرف دلش نبوده عصبانی بوده اونم بخاطر دوری من ! خنده داره .
    البته ناگفته نماند با ایمان بودن خوبه منم مخالفتی ندارم باهاش اما اون سعی داره منو تغییر بده که من دلم نمیخواد .
    و داره از نیازهای من میزنه تا به دیگران کمک کنه و محبوب خدا باشه . این انصاف نیست به خدا نیست .
    مشکل من رو هواست ... نمیدونم چه تصمیمی بگیرم نمیخوام بی گدار به آب بزنم .

  7. کاربر روبرو از پست مفید mahsa21 تشکرکرده است .

    morteza2487 (پنجشنبه 01 مرداد 94)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-4-12
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    523
    سطح
    10
    Points: 523, Level: 10
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خانم مهسا سلام
    تاپیکتون رو خوندم، همونطور که شما هم گفتید شباهتایی هست بین مشکلاتتون با مشکلات ما. من هم این دوره دوری در دوران عقد رو داشتم. با تووجه به برداشتی که از صحبتهاتون داشتم مطلبی رو میگم خدمتتون. البته اطلاعاتم فقط در حد مطالبی هست که شما گفتید.
    اولا که کاملا بهتون حق می دم از دست شوهرتون کلافه باشید که به جای توجه به شما به مسائل دیگه می پردازه که به هیچ وجه توجیهش نمیشه کرد و حتما باید اصلاحش کنه و اگه دسترسی به ایشون داشتیم حتما باید باهاشون مطرح می کردیم این موضوع رو. و حتما سعی کنید به روش مناسب خودتون این موضوع رو متوجهش کنید.
    به طور کل من برداشتم اینه که ایشون شما رو خیلی دوست داره و شایدم به نوعی وابستگی داره. اینکه میگید وقتی پیش همید خیلی خوبه این نشونه علاقه و احساس آرامش ایشون از بودن کنارتون. اگر شما رو دوست نداشت کنار شما آرامش نداشت و قضیه برعکس بود. شما هم این رو درک کنید و بهش کمک کنید تا چیزایی رو که بلد نیست یاد بگیره. البته ممکنه شما هم باید نکاتی رو در مورد برخورد با آقایون رعایت کنید که بلد نباشید.
    راجع به عوض شدن اخلاقشون هم خیلی توضیح ندادید. من فقط این رو بگم خدمتتون که مردهای متعهد بعد از ازدواج نوعی احساس مسئولیت و وظیفه جدی می کنند. چون دیگه خودشون رو در قبال سرنوشت یکی دیگه هم سهیم میدونند. برای همین تغییرات رفتاری طبیعیه. من این رو تو چند تا از دوستان و همکارام که نامزد شدند دیدم. البته جو زدگی هم خوب نیست. من دقیق نمیدونم ایشون چه اتفاقی براش افتاده ولی اگه از این جنس هست که من گفتم هرچند شما رو داره ناراحت میکنه ولی میتونه خیالتون رو از بابت تعهدشون به زندگی راحت کنه.
    شما با هر کس دیگه هم همین مشکلات رو خواهید داشت فقط کافیه به بقیه زندگی های دورتون نگاه کنید. زندگی بنا نیست بدون مشکل باشه. خیلی شک و گمانها از شیطونه. به خدا و تقدیری که براتون مقدر کرده اعتماد داشته باشید. لطفا خودتون رو برای ساختن زندگی مسئول بدونید نه اینکه انتظار داشته باشید مستقیم وارد یک زندگی ایده آل بشید. به نظرم این مهمترین و تخصصی ترین وظیفه شماست که میتونید قهرمانانه انجامش بدید و چندی بعد که اوضاع درست شد مثل یک قهرمان از نگاه به زندگیتون و انشاله بچه هاتون احساس موفقیت کنید که با زحمت و درایت تونستید مهمترین مسئولیتی رو که تو دنیا بر عهده داشتید رو و خیلیا دیگه از پسش برنیومدن شما درست انجام بدید.
    ببخشید پرحرفی شد. خواستم در حد وسعم تجربه هام رو به اشتراک بذارم.

  9. کاربر روبرو از پست مفید saamaan تشکرکرده است .

    morteza2487 (پنجشنبه 01 مرداد 94)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط saamaan نمایش پست ها
    خانم مهسا سلام
    تاپیکتون رو خوندم، همونطور که شما هم گفتید شباهتایی هست بین مشکلاتتون با مشکلات ما. من هم این دوره دوری در دوران عقد رو داشتم. با تووجه به برداشتی که از صحبتهاتون داشتم مطلبی رو میگم خدمتتون. البته اطلاعاتم فقط در حد مطالبی هست که شما گفتید.
    اولا که کاملا بهتون حق می دم از دست شوهرتون کلافه باشید که به جای توجه به شما به مسائل دیگه می پردازه که به هیچ وجه توجیهش نمیشه کرد و حتما باید اصلاحش کنه و اگه دسترسی به ایشون داشتیم حتما باید باهاشون مطرح می کردیم این موضوع رو. و حتما سعی کنید به روش مناسب خودتون این موضوع رو متوجهش کنید.
    به طور کل من برداشتم اینه که ایشون شما رو خیلی دوست داره و شایدم به نوعی وابستگی داره. اینکه میگید وقتی پیش همید خیلی خوبه این نشونه علاقه و احساس آرامش ایشون از بودن کنارتون. اگر شما رو دوست نداشت کنار شما آرامش نداشت و قضیه برعکس بود. شما هم این رو درک کنید و بهش کمک کنید تا چیزایی رو که بلد نیست یاد بگیره. البته ممکنه شما هم باید نکاتی رو در مورد برخورد با آقایون رعایت کنید که بلد نباشید.
    راجع به عوض شدن اخلاقشون هم خیلی توضیح ندادید. من فقط این رو بگم خدمتتون که مردهای متعهد بعد از ازدواج نوعی احساس مسئولیت و وظیفه جدی می کنند. چون دیگه خودشون رو در قبال سرنوشت یکی دیگه هم سهیم میدونند. برای همین تغییرات رفتاری طبیعیه. من این رو تو چند تا از دوستان و همکارام که نامزد شدند دیدم. البته جو زدگی هم خوب نیست. من دقیق نمیدونم ایشون چه اتفاقی براش افتاده ولی اگه از این جنس هست که من گفتم هرچند شما رو داره ناراحت میکنه ولی میتونه خیالتون رو از بابت تعهدشون به زندگی راحت کنه.
    شما با هر کس دیگه هم همین مشکلات رو خواهید داشت فقط کافیه به بقیه زندگی های دورتون نگاه کنید. زندگی بنا نیست بدون مشکل باشه. خیلی شک و گمانها از شیطونه. به خدا و تقدیری که براتون مقدر کرده اعتماد داشته باشید. لطفا خودتون رو برای ساختن زندگی مسئول بدونید نه اینکه انتظار داشته باشید مستقیم وارد یک زندگی ایده آل بشید. به نظرم این مهمترین و تخصصی ترین وظیفه شماست که میتونید قهرمانانه انجامش بدید و چندی بعد که اوضاع درست شد مثل یک قهرمان از نگاه به زندگیتون و انشاله بچه هاتون احساس موفقیت کنید که با زحمت و درایت تونستید مهمترین مسئولیتی رو که تو دنیا بر عهده داشتید رو و خیلیا دیگه از پسش برنیومدن شما درست انجام بدید.
    ببخشید پرحرفی شد. خواستم در حد وسعم تجربه هام رو به اشتراک بذارم.

    سلام آقای سامان ، ممنون از راهنمایی تون ...
    حرفهاتون منو به خودم آورد ، با توجه به صحبت های شما که گفتید همین زندگی تونو بسازید و مشکلات بقیه دوستان که خوندم سر دو راهی جدایی و بودن در کنار همسرشون موندن و حسرت و پشیمونی بعدش . منم تصمیم گرفتم بسازم صبوری کنم با همه چی ، چون من واقعا و عاشقانه همسرمو دوست دارم و بدون اون نمیتونم زندگی کنم ، وقتهایی که اعصاب نداره و بهم گیر میده از دستش عصبانی میشم و کلافه و دلم میخواد ازش جدا بشم ولی وقتی که چشمامو میبندم و به نبودش ، نداشتنش فکر میکنم دیووونه میشم نه من هرچقدرم عصبانی و کلافه بشم و ناراحت، ازش جدا نمیشم و مطمئن هستم اونم حس منو داره .
    آره آقا سامان شوهرم منو خیلی دوست داره و بهم دیگه وابسته هستیم و این دوری کلافه مون میکنه ، همسرم وقتی پیشمه مثل پروانه دورم میچرخه ، حتی موقع عید همه آقایون برنامه ریختن برن استخر اما شوهرم نرفت گفت میخوام کنار تو باشم .
    وقتی فکرش رو میکنم میبینم فقط چند تا بدی داره و خوبی هاش برای من بیشتر ارزش داره ...

    پریشب با شوهرم صحبت کردم وازم عذرخواهی کرد که گاهی بهم گیر میده و منو ناراحت میکنه گفت از دوری تو کلافه میشم با همه بد رفتار میکنم ، بهش گفتم من هم از دوری توناراحتم این بی انصافیه که منو نادید میگیری و ناراحتم میکنی چون منم از دوری تو کلافه ام ولی دلم نمیخواد باهات بد رفتار کنم .
    در رابطه با اینکه عروسی مون مولودی باشه دوباره ازم پرسید و باهم توافق کردیم که هم من به آرزوهام برسم هم اون و فعلا که به تفاهم رسیدیم اگه خانواده هامون مخالف نباشن مخصوصا خانواده خودم .
    خیلی خوشحالم چون همسرم هفته دیگه میخواد بیاد پیشم و باهم بریم تهران ( جالبه که وقتی قراره همو ببینیم از یه هفته قبلش خیلی باهم خوب و مهربون میشیم ) ، هرچند نگرانم باز مسائل قبلی پیش بیاد و رفتنم باز باعث دعوا خانواده اون بشه و بهم خوش نگذره و دبرس برگردم .
    فعلا که همه چی روبراهه ، توکلم به خداست ، ممنون از راهنمایی شما دوستان ....
    تصمیم گرفتم دیدم رو به زندگی تغییر بدم مثبت بیاندیشم اگه من خوب باشم بقیه هم باهام خوبن حتی اگه بدی کنن بهم ، بازم شرمنده خوبی هام میشن ... بقول مامانم که میگه سعی کن تو خوب باشی هیچوقت بد هیچکس رو نگو چون آدم از آینده اش خبر نداره دنیا دار مکافاته ...

  11. 2 کاربر از پست مفید mahsa21 تشکرکرده اند .

    morteza2487 (پنجشنبه 01 مرداد 94), saamaan (یکشنبه 21 تیر 94)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-4-12
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    523
    سطح
    10
    Points: 523, Level: 10
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چه عالی! خیلی خوشحال شدم
    به امید خدا این شرایط پایدار و البته هر روز بهتر از دیروز باشه.
    لطفا یادتون باشه زندگی همیشه سختی و زحمت داره. خودتون رو آماده کنید با توکل به خدا با حل تک به تک مشکلها احساس موفقیت و خوشبختی رو تجربه کنید.

  13. کاربر روبرو از پست مفید saamaan تشکرکرده است .

    morteza2487 (پنجشنبه 01 مرداد 94)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط saamaan نمایش پست ها
    چه عالی! خیلی خوشحال شدم
    به امید خدا این شرایط پایدار و البته هر روز بهتر از دیروز باشه.
    لطفا یادتون باشه زندگی همیشه سختی و زحمت داره. خودتون رو آماده کنید با توکل به خدا با حل تک به تک مشکلها احساس موفقیت و خوشبختی رو تجربه کنید.
    سلام ، همسرم اومده پیشم ولی رفتارهای خواهرش از راه دور اذیتم میکنه ، نمیدونم هدفش چیه ؟
    شایدم من زیادی رو کارهاش حساس شدم . روز اول که همسرم اومد گفت بریم بازار آبجی گفته چیزی بخریم براش ما هم رفتیم و هم برای مامانش و هم خواهرش چیزهایی که میخواستن رو از همون بازاری که گفته بودن خریدیم و گفتیم هرچی میخواید الان بگید که تو بازاریم گفتن نه همینا رو میخوایم ...
    باز خواهرش دیروز زنگ زده که من زردچوبه فقطم از بازار رضا میخوام !!! خیلی غیر منطقیه مگه زردچوبه تهران و مشهد فرق میکنه !! یا خواهرش انگار ازون آدمهای های کلاسه که هرچیزی به مزاغشون نمیخوره .... من نمیفهمم شوهرم اومده منو ببینه یا بخاطر خواهرش همش باید تو بازار ها باشیم و منتظر باشیم خانم چی میخوان چی نمیخوان دیگه شورشو درآورده ...
    حالا قراره منم فردا با شوهرم بریم تهران واسه اونجای ما هم فکر کنم برنامه چینده که کجا بریم کجا نریم از الان گفته پنجشنبه بیاید خونه من ، خیلی ازش بدم میاد همه کارهاش رو اعصابمه بهش بد بین شدم حتی اگه نیتش خیر باشه ولی حواسش نیست داره دخالت بیجا میکنه ...
    میترسم برم تهران باز اتفاق های عید پیش بیاد من دیگه کشش ندارم میرم اونجا که خوش بگذرونم نه اینکه بزنن تو پرم مخصوصا این خواهرش که همش نخ میده و بد منو به همه میگه نمیدونم این سری در مقابل این رفتارهاش چجوری رفتار کنم ...
    یه دلم میگه نرم چون ازش بدم میاد باز یه چیزی بهش میگم بد میشه میترسم خودمو نتونم کنترل کنم ...
    چکار کنم چجوری با خواهرش رفتار کنم ، خیلی سخته تو خودم بریزم و وانمود کنم اتفاقی نیوفتاده ...

  15. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام مهسا جون. خیلی خوشحال شدم الان که میبینم مشکلت تا حد زیادی با شوهرت حل شده. و الان دیگه مشکل تو اطرافیان مخصوصا خواهرشه.

    فقط و فقط تو این شرایط تا میتونی باید شوهرتو با خودت همرااااااااا کنی. مخصوصا که داری میری تهران. مباداااااا حرفی بزنی که باعث رنجش شوهرت بشه. کاریکن که خانوادش بفهن شما چقدر همدیگرو دوست دارید . اگه کاری کردن که باعث ناراحتیت شد حرفی به هیچ عنوان به شوهرت نزن که باعث بشه از اونها طرفداری کنه.

    به نظرم فقط و فقط به فکر زضایت و خوشی خودت و شوهرت باش و به اطرافیان اینقدر توجه نکن.

    با خواهرش و خانوادش تا میتونی با احترام صحبت کن. حتی رفتارت با شوهرت هم طوری باشه که اون نتونه بهت ایرادی بگیره یا حرفی بزنه که ناراحت بشی.

    تا میتونی محکم باش در براب خانوادش و به فکرررررر شوهرت.

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نارجیس نمایش پست ها
    سلام مهسا جون. خیلی خوشحال شدم الان که میبینم مشکلت تا حد زیادی با شوهرت حل شده. و الان دیگه مشکل تو اطرافیان مخصوصا خواهرشه.

    فقط و فقط تو این شرایط تا میتونی باید شوهرتو با خودت همرااااااااا کنی. مخصوصا که داری میری تهران. مباداااااا حرفی بزنی که باعث رنجش شوهرت بشه. کاریکن که خانوادش بفهن شما چقدر همدیگرو دوست دارید . اگه کاری کردن که باعث ناراحتیت شد حرفی به هیچ عنوان به شوهرت نزن که باعث بشه از اونها طرفداری کنه.

    به نظرم فقط و فقط به فکر زضایت و خوشی خودت و شوهرت باش و به اطرافیان اینقدر توجه نکن.

    با خواهرش و خانوادش تا میتونی با احترام صحبت کن. حتی رفتارت با شوهرت هم طوری باشه که اون نتونه بهت ایرادی بگیره یا حرفی بزنه که ناراحت بشی.

    تا میتونی محکم باش در براب خانوادش و به فکرررررر شوهرت.
    سلام دوست عزیزم ممنون که پیگیر مشکلات من هستی ...
    من الان از سفر برگشتم و این سری خیلی به خودم روحیه دادم و محکم بودم و سعی کردم از حساسیتم کم کنم و قوی باشم و الحمدالله موفق هم شدم ، سفر خوبی بود و بهم خوش گذشت البته اگه دو بار دعوای بین منو شوهرم که یکیش خیلی فجیع بود و عصبانی شدم رو و پارک که رفته بودیم دعوای خواهرشوهرم و شوهرش رو که هممون ناراحت شدیم رو فاکتور بگیرم همه چی خوب بود و با مادرشوهرم صحبت کردیم و سو تفاهمات رو برطرف کردیم و تازگی ها متوجه شدم که پدرشوهرم و خواهرشوهرم یکمی دخالت میکنن ولی منو شوهرم محل نمیدیم و کار خودمون رو می کنیم .
    الان ارتباط شوهرم و مامانم خرابه و شوهرم همش میگه مامان تو به من کم محلی میکنه و دیشب میخواست با مامانم حرف بزنه مامانم داشت شام میخورد گفت بعدا صحبت می کنیم شوهرم ناراحت شد و بهم گفت دیگه خونتون نمیام از بی محلی بدم میاد منم گفتم خوب من این وسط چه گناهی کردم تو تصورت اینه که مامان من بهت محل نمیده شاید واقعا اینطوری نباشه خوب باهاش صحبت کن حلش کن ... خلاصه که خیلی ناراحت شدم حس کردم اگه مامانم یا داداشم بهش بگن بالا چشمت ابرو ، منو میذاره کنار و ولم میکنه میره . در حالی که موقع عید بهم بی احترامی شد ناراحت شدم اما بازم این سری رفتم خونشون و لجبازی نکردم چون میدونستم اگه بخوام لجبازی کنم و به خانواده اش بی محلی و بی احترامی کنم شوهرم رو از دست میدم و من اینو نمیخواستم .
    اما انگار شوهرم واسش مهم نیست منو از دست بده ... خودش بهم یاد داد تحت هر شرایطی پیشش باشم حتی اگه بی محلی دیدم از خانواده اش . بهش گفتم خودت اینا رو بهم یاد دادی ولی خودت عمل نمیکنی ... زنگ زد ازم عذرخواهی کرد و گفت عجولانه تصمیم گرفته و خوب شده که با مامانم حرف نزده چون ناراحت شده بوده و ممکن بوده حرفی بزنه که مامان ناراحت بشه . و منم ازش خواهش کردم هیچوفت موقع عصبانیت و ناراحتی با مامانم حرف نزنه چون مامانم از دلش نمیره هیچوقت و ازم تشکر کرد که اینو بهش گفتم . حالا قراره امشب با مامانم صحبت کنه و سو تفاهم رو برطرف کنه...
    خداکنه حل بشه من واقعا کشش حل این مشکل رو ندارم ...


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: شنبه 18 آذر 96, 15:52
  2. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 27 خرداد 94, 22:43
  3. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 مرداد 93, 13:31
  4. درخواست آشنایی یک فرد اینترنتی ، من هم تمایل به آشنایی بیشتر با ایشون دارم اما نمیدونم چطوری موافقت خودمو اعلام کنم
    توسط مهندس خانوم در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 29 فروردین 93, 23:57
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 11:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.