به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 شهریور 94 [ 18:28]
    تاریخ عضویت
    1394-4-11
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    69
    سطح
    1
    Points: 69, Level: 1
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    4

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh شرایط خاص من، تمایل به ازدواج و عدم توانایی تصمیم گیری طرف مقابل

    با سلام و عرض وقت بخیر
    اسم من شهاب. 25 سالمه و دانشجوی سال اخر کارشناسی ارشد هستم . دو سال کار می کنم و یک درآمد متوسط حدود 1.500.000 ماهانه دارم. به نظر خودم حداقل شرایط ممکن رو برای ازدواج دارم و نیازش رو هم در خودم حس می کنم چون خانواده نسبتا مذهبی دارم و تا حالا دنبال رفع نیاز هام از طریق غیر شرعی نبودم و با دختری هم ارتباط خاصی تا چند وقت پیش نداشتم.
    تقریبا از هشت ماه پیش یکی از هکارام تو شغل قبلیم نظرم رو جلب کرد به نظرم دختر خوبی می آمد
    تو محیط کار ارتباط نسبتا نزدیکی با هم داشتیم هم رشته خودمه فقط دو سال از من بزرگتره که این مسئله اولش باعث شد یه مقدار شک و تردید داشته باشم بعد از چهار ماه درگیری ذهنی که چکار کنم بالاخره بهش گفتم که من بهت علاقه دارم و می خوام بیشتر آشنا بشیم.
    اینم بگم که دلیل این که گفتم بهش این بود که یه شغل بهتر پیدا کرد و داشت از پیش من می رفت این بود که ترسیدم از دستش بدم.
    بهم گفت که اصلا انتظار این مسئله رو نداشته ولی برخوردش خیلی خوب بود و گفت فکر می کنه
    چند روز بعد بهم گفت که الان چند ماهه که به خاطر حس تنهایی که داشته با یه پسر در ارتباطه ولی رابطشون جدی نیست و می خواد اون رابطش رو تموم کنه و البته گفت که اتفاق خاصی هم بینشون نیفتاده
    منم گفتم از این که بهم گفتی ممنونم و ازش خواستم که اون رابطه رو تموم کنه که گفت فرصت می خوام.
    تو همین شرایط بودیم که مادرش یه مریضی سخت گرفت و بیمارستان بستری شد و حال و روحیه ایشان خراب شد و می گفت نمی تونم تصمیم بگیریم تو این شرایط منم بهش حق دادم و صبر کردم

    تو این شرایط به نظرم بهم ریختگی روحیش خیلی زیاد بود بهمین خاطر ازش پرسیدم که مطمئنی شرایطت عادیه که گفت می خواد صادق باشه و گفت که از اختلال دو قطبی رنج میبره و حتی شش سال پیش یه بار بیمارستان بستری شده من اولش نمی دونستم چیه ولی بعدا فهمیدم که انگار مشکل جدیه هست

    با این وجود برای این که بهش علاقه مند و وابسته شده بودم قضیه رو به خانوادم گفتم تا به شکل رسمی اقدام کنم و بتونم بهش نشون بدم که واقعا جدی هستم.

    هرچند خانوادم به خاطر سنش یکم مقاومت کردن ولی گفتن نظرم رو می پذیرن

    وقتی به ایشون خبر دادم که من به خانوادم گفتم که به یکی علاقه مند شدم احساس کردم به جای اینکه احساس اطمینان کنه بدتر از من دور شد و شروع کرد به این که مطمئن نیست ما به درد هم بخوریم و از این حرف ها بعد گفت که خانواده اونا خیلی مذهبی نیستن و فرهنگ ها مون از هم دوره
    منم اینا رو قبول دارم ولی به نظرم انقدر هم جدی نیست

    الان به من میگه که من تو رو از هر کسی بیشتر دوست دارم و منم واقعا اینو می دونم ولی نمی دونم چرا از نظر جنسی برام جذاب نیستی این رو برای اولین بار بهم گفت و خیلی برام سخت بود این حرفش واقعا برام سخت بود خیلی سخت چون ما راجع به این مسائل هم تا حالا با هم حرف نزده بودیم از طرفی من واقعا نه قیافم بد نه فیزیکم بده ولی نمی دونم چرا اینجوری گفت این حرفش اعتماد به نفسم رو هم خیلی خراب کرد

    بعدش گفت من می خوام با تو دوست باشم فقط همین وقتی بهش میگم مطمئنی از این حرفی که میزنی میگه نه بذار بیشتر فکر کنم

    هر دفعه یه چیزی میگه اخرین بار هم گفت به نظرش من می تونم ارتباط خیلی بهتری با خواهرش داشته باشم که اون یک سال از من کوچیکتره و می گفت خیلی به من(شهاب) شبیه اینم بگم که خواهرش رو واقعا دوست داره و یه جورایی براش مهم ترین ادم زندگیشه
    که من گفتم نه و من خودش رو دوست دارم و اصلا نمی فهمم این چه حرف هایی که میزنه

    تازه هنوز هم ارتباطش رو با اون فرد قطع نکرده و میگه نمی تونه

    من هنوزم دوستش دارم وبهش خیلی وابسته شدم چند بار سعی کردم ترکش کنم ولی نتونستم برعکس چیزی که اون میگه به نظر من اون جذابه( از نظر من ها وگرنه شاید اگر کسی ببینه بگه این چسه انتخاب کردی ولی من خوشم میاد ازش چهره و فیزیک متوسطی داره) و من واقعا می خوامش و حاضرم برم خواستگاری و رسمی اقدام کنم ولی میگه نه تو نه هیچ کس دیگه حق نداره بیاد خواستگاری

    میگه بذار یه مدت دوست باشیم تا ببینیم چی میشه

    واقعا نمی دونم چی کار کنم اعصابم از این کاراش خرد شده ولی ترک کردنش هم برام خیلی سخته یه بار دو روز ولش کردم حتی گوارشم هم بهم ریخت و نه خواب داشتم و نه خوراک

    ازتون می خوام کمکم کنید

    ممنونم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    سلام اقا شهاب خوشحالم که عضو همدردی شدید
    اینطور که مشخصه شما میخواید فقط به اون برسید مثل مسافری که راه رو نمیبینه چشماش بسته وفقط به هدف فکر میکنه شما دارید بسیار احساسی برخورد میکنید اون دختررهمجنس منه وصحبتام راجبش نشان از حس بد نسبت به اون نداره
    اون دختر شرایطی داره که حتی یکیش میتونه یه پسر پشیمون کنه اولا اینکه سنش دوسال از شما بزرگتره و وقتی گفته نسبت بهتون کشش جنسی نداره احتمالا ناشی از اینه خیلیا فکر میکنن که سن بیشتر برای پسرا مهمه که زنشون کوچیکتر باشه ولی چیزی که بسیار مهمه اینه که زنا اکثر به مردی کوچیکتر از خوشون نمیتونن تکیه کنن احساس میکنن اون بچه است ونمیتونه اونهارو اداره کنه توانایی لازم برای زندگی نداره وزن باید تکیه مرد بشه واین اصلا مسیله ای نیست که ساده ازش گذشت شما باید به فکر اینده هم باشید اون همیشه یدختر ۲۷ساله نمیمونه شکسته میشه رنجور میشه وممکنه توی
    فامیل یا اشنا یا توی خیابون از کنارشما بودن ازار ببینه
    دوم مشکل دوست پسر ایشون که شما با گذشته وپاکی خودتون خیلی راحت ازش گذشتید واینکه ایشون همچنان با اونه واصلا براتون مهم نیست
    سوم تفاوت های فرهنگی که خود اون دختر هم اشاره کرده واینکه شما یک خانواده مذهبی هستید و شما روی این تفاوت هم دارید راحت پا میزارید که بسیار مسیله مهمیه وبه تنهایی میتونه یه زندگی رو بپاشونه

    چهارم اینکه اون خانم خیلی به شما علاقه واحساس تملک نداره چون به راحتی خواهرشو به شما پیشنهاد میده

    پنجم مشکل اختلال ایشون که احتمالا از نوع اول و شدیدش هست چون بستری شدند ومعلومه درمان کامل نشدن خب با این خانم نمیشه راحت زندگی کرد

    بهتون پیشنهاد میکنم بخش منطقتون رو فعال کنید چشماتون باز کنید وانقدر کورکورانه جلو نرید این خانم خیلی مورد مناسبی برای شما نیست وهردو میتونید ازدواج موفق تری داشته باشید

  3. 4 کاربر از پست مفید دختر جوان تشکرکرده اند .

    shahab2 (دوشنبه 15 تیر 94), همت 1400 (دوشنبه 02 شهریور 94), آرامش باران (چهارشنبه 17 تیر 94), اقای نجار (دوشنبه 02 شهریور 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 شهریور 94 [ 18:28]
    تاریخ عضویت
    1394-4-11
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    69
    سطح
    1
    Points: 69, Level: 1
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    4

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر جوان نمایش پست ها
    سلام اقا شهاب خوشحالم که عضو همدردی شدید
    اینطور که مشخصه شما میخواید فقط به اون برسید مثل مسافری که راه رو نمیبینه چشماش بسته وفقط به هدف فکر میکنه شما دارید بسیار احساسی برخورد میکنید اون دختررهمجنس منه وصحبتام راجبش نشان از حس بد نسبت به اون نداره
    اون دختر شرایطی داره که حتی یکیش میتونه یه پسر پشیمون کنه اولا اینکه سنش دوسال از شما بزرگتره و وقتی گفته نسبت بهتون کشش جنسی نداره احتمالا ناشی از اینه خیلیا فکر میکنن که سن بیشتر برای پسرا مهمه که زنشون کوچیکتر باشه ولی چیزی که بسیار مهمه اینه که زنا اکثر به مردی کوچیکتر از خوشون نمیتونن تکیه کنن احساس میکنن اون بچه است ونمیتونه اونهارو اداره کنه توانایی لازم برای زندگی نداره وزن باید تکیه مرد بشه واین اصلا مسیله ای نیست که ساده ازش گذشت شما باید به فکر اینده هم باشید اون همیشه یدختر ۲۷ساله نمیمونه شکسته میشه رنجور میشه وممکنه توی
    فامیل یا اشنا یا توی خیابون از کنارشما بودن ازار ببینه
    دوم مشکل دوست پسر ایشون که شما با گذشته وپاکی خودتون خیلی راحت ازش گذشتید واینکه ایشون همچنان با اونه واصلا براتون مهم نیست
    سوم تفاوت های فرهنگی که خود اون دختر هم اشاره کرده واینکه شما یک خانواده مذهبی هستید و شما روی این تفاوت هم دارید راحت پا میزارید که بسیار مسیله مهمیه وبه تنهایی میتونه یه زندگی رو بپاشونه

    چهارم اینکه اون خانم خیلی به شما علاقه واحساس تملک نداره چون به راحتی خواهرشو به شما پیشنهاد میده

    پنجم مشکل اختلال ایشون که احتمالا از نوع اول و شدیدش هست چون بستری شدند ومعلومه درمان کامل نشدن خب با این خانم نمیشه راحت زندگی کرد

    بهتون پیشنهاد میکنم بخش منطقتون رو فعال کنید چشماتون باز کنید وانقدر کورکورانه جلو نرید این خانم خیلی مورد مناسبی برای شما نیست وهردو میتونید ازدواج موفق تری داشته باشید

    ممنونم از این که جواب دادید

    تا حالا راجع به این مسئله با این جزئیات با کسی صحبت نکرده بودم خود همین که این مطلب رو نوشتم احساس آرامش خوبی داشتم امروز

    در رابطه با مورد یک من فکر نمی کنم اینجوری که شما می گید باشه اخه اولش که من موضوع رو بهش گفتم خودش بعدا بهم گفت که خیلی خوشحال شده بوده و از خوشحالی گریه هم کرده بود و بعدشم می گفت که اون همیشه دوست داشته همسرش ازش کوچیکتر باشه، عجیبه برای خودمم ولی اینجوری می گفت

    راجع به مورد دوم ناراحتم ولی نمی دونم چی کار کنم خیلی راحت ازش حرف میزنه من بهش چند بار گفتم اصلا راجع بهش با من حرف نزن ولی میگه من اگر تصمیم جدی بگیرم که با تو باشم اون رابطه ام رو قطع می کنم وهمشم میگه رابطه جدی نیست این مسئله واقعا منو اذیت می کنه ولی نمی دونم چی کنم

    راجع به مورد سوم من درست که خانواده مذهبی دارم ولی خودم فقط یه پس زمینه مذهبی دارم ولی متعصب نیستم البته حداقل ها رو رعایت می کنم مثل نماز و روزه

    برای اختلال تحت درمانه و قرص لیتیوم مصرف می کنه و میگه تا دارو بخورم چیزیم نیست نمی دونم

    خودمم می دونم که اشتباه کردم تا حالاش هم بهش فکر می کنم ولی نمی دونم چرا انقدر سخته برام که این رابطه رو تموم کنم
    قبل از این که بهش پیشنهاد بدم انقدر بهم توجه می کرد و ازم تعریف می کرد که پیش خودم گفتم اگر بهش بگم امکان نداره جواب رد بده ولی نمی دونم چرا اینجوری شد

    الان قرص اعصاب هم می خورم یعنی رفتم دکتر روانپزشک بهم داد ولی بازم داغونم
    مرسی که حرف هام رو گوش کردید

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    33
    Array
    عشق کورت کرده
    معلومه که خودت اصلا منطقی فکر نمی کنی و فقط داری دنبال احساست میری

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 فروردین 97 [ 01:24]
    تاریخ عضویت
    1394-6-01
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    2,127
    سطح
    27
    Points: 2,127, Level: 27
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان عزیز...من یک مشکلی برام پیش اومده....من مدت 2 سالو نیم با یه دختری از شهرمون دوست بودم...هردوتا در یک شهر بودیم...همون اوایل با مادرش ملاقات و صحبت کردم و قرار مدارامونو گذاشتیم برا ازدواج...هم مادرشو برادر کوچکترش میدونستن هم خانواده من.منو اون هم سن بودیم. قرار بر این شد که تا من سربازیم تمام بشه و کارم جور بشه برام صبر کنه...اونا هم قبول کردن...من 24 سالمه الان....خلاصه 2 سالو نیم گذشتو تا همین تیرماه امسال از من شاکی بود که چرا همش با خانوادم بحث دارمو بیشتر از این نمیتونم صبر کنمو مگه دیوانم این شرایطو تحمل کنم.منو تورو با خانوادت میخوام نه بدون اونا.. منظورم از بحث با خانوادم همین بحث های طبیعی پدر و پسر که الان همه پدر پسرا کلشون به هم نمیخوره منظورمه...من تو این مدت آشتاییمون از جانم بیشتر براش مایه گذاشتم..کارهایی براش کردم که یه مرد برا زنش نمیکنه....باورش نمیشد یه همچین شخصی نصیبش شد..البته اینارو من نمیگم خودش میگفت.از خودمو خانوادم میزدم برا اون.....خلاصه مادرشو برادرش خیلی ازم راضی بودنو خوششون میومد ازم شدیدا...تا اینکه این بهونه هارو آوورد و یکطرفه اینو مادرش ریختن سرم...و یکطرفه جدا شد....خدا میدونه من 2 ماه بعد از جداییمون چی کشیدم....مردمو زنده شدم..مادرم نذر کرد بلایی سرم نیاد...خدا اون 2 ماه رو حتی 1 روزشو نصیب کسی نکنه....حالا من حالم بهتره فقط دچار سقوط احساسی شدم...احساس میکنم از بلندیه عشقو احساس پرت شدم پایین تمام بدنم زخمی شده...خلا عاطفی پیدا کردم....هنوزم باور نمیکنم کسی که اگر ازم جدا میشد خودکشیش حتمی بود اینطوری راحت اینو مادرش در حق من جنایت کنن...اسمش واقعا جنایته..شما راهنماییم کنید چکار کنم؟زندگیم ریخته بهم...خوابو خوراکو کارهای روزمرم مختل شده...ممنون

  7. #6
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-23
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    5,315
    سطح
    46
    Points: 5,315, Level: 46
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 247 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array
    برادرانه بهت میگم, چون تا حالا دوس دختر نداشتی و این اولین رابطته برا همینه انقد جدایی برات سخته.

    به هر حال نسخه پیچیدن بی فایده س . هیچ راهی نداره دردت تسهیل پیدا کنه. بهتره تحمل کنی. جدا شو و دردشو تحمل کن.
    این دختر به دردت نمیخوره. درضمن اصلا بحث مذهبی بودن یا نبودن نیس, چطور میتونی با کسی زندگی کنی که رسما تو تمام این مدت یه نفر رو نو زندکیش داشته? وفاداریش تو حلقم!!!

    اون دوستمون هم درست گفت. زن از مرد بزرگتر باشه مث بچه نگاه میکنه بهت. من 22 سالگی با یه 25 ساله عقد کردم یک سال بعد جدا شدیم. سر همین که جدی نمیگرفت و بچه فرض میکرد.

    و یادت باشه وقتی شدی 40 سالت و اون 42 سالش, بخاطر زایمان و پیری زودرس (خانوما از آقایون زودتر شکسته میشن) باهاش تو خیابون راه بری همه فکر میکنن خواهر بزرکترته (نگفتم مادر!)

    به هر روی, پا بزار رو دلت و این رابطه سراسر اشکال رو رها کن.
    موفق باشی

  8. کاربر روبرو از پست مفید سوشیانت تشکرکرده است .

    اقای نجار (دوشنبه 02 شهریور 94)

  9. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    خوبه که صادق بوده بیماریشو گفته ... احتمال داره خیلی از رفتاراش به بیماریش مربوط بشه این قضیرو جدی بگیرین با روانپزشکتون مشوت کنین .
    اینکه خواهرشو بهتون پیشنهاد میده نشون میده واسش مهم نیست و اینکه خواهرش کوچیکتر از شماست یعنی مسئله سن براش مهمه ... انقد سرسری راجع به ازدواج تصمیم نگیرین .
    نشونه های زیادی وجود داره که دارین ندید میگیرین .. حس و حال الانتون چند وقت دیگه از بین میره اما پشیمونی دیگه سودی نداره ..
    حالا چون اولین موقعیته دلیل نمیشه بهترین باشه موقعیت های خیلی بهتر هم پیش میاد سنتون خیلی جا داره

    در مورد کشش جنسی که گفتین خوبه رک گفته اما دلیل نمیشه اعتماد به نفس شما پایین بیاد ... هیچ ربطی به بد بودن شما نداره این یه حسه که ممکنه واسه این خانوم وجود داشته باشه و یکی دیگه دقیقا بر عکس این حسو نسبت بهتون داشته باشه ..منم یه خواستگار خیلی خوب دارم حتی از لحاظ ظاهری هیچ ایرادی هم نداره ! اما کشش ندارم زیاد بهش ... موضوع مهمیه... حالا که صادقانه داره میگه لطفا دست بکشید و سعی کنین حال و هوای خودتونو عوض کنین .
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..


  10. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 09 آبان 94 [ 00:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-22
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    500
    سطح
    9
    Points: 500, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    65

    تشکرشده 13 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    باسلام اامیدوارم خیلی عاقلانه فکرکنید بنظرم باخودتون صادق باشید منم دقیقا حالت شماروداشتم واقعیت اینه که وقتی کسی قلب ماروتسخیرمیکنه کلا عقلمون تعطیل میشه ولی مجبوریم عاقلانه فکرکنیم.شماچون اولین تجربه تونه انقدخودتونو باختید میتونید باکمک خانواده یه خواستگاری رسمی برای یه دخترخانم دیگه برید وباهاش صحبت کنید چون صحبت باعث محبت وعلاقه میشید.شماریشه مذهبی دارید پس ساده ازین موضوع نگزرید.
    ازین که گفتن علاقه جنسی به شمانداریه دلیلش سن کوچیکترتونه دقیقا منم نسبت به کوچکتر ازخودم احساس علاقه وعاطفه دارم ولی میلی وجود نداره البته بنظرم همه دخترانسبت به بزرگتراز خودشون احساس بهتری دارن.
    مثلا من به عنوان یه دختر احساس میکنم بزرگتراز خودم بهم محبت بیشتری میکنه میتونم بهش تکیخ کنم...
    وقتی خواهرشو پیشنهادداده یعنی محترمانه شمارونمیخواد وهمه حواسش به کیس قبلیشه.شمانبایدانقدخودتون بی ارزش کنید بابامثلا شما مردید چرابهتون تاحالا اصلا برنخورده؟؟؟؟

    احتمالا رابطه قبلیش دوباره پررنگ شده.همه دختراخواهان اینن که خواستگار بیاد براشون وبهترین انتخاب وکنن تعجب داره که ایشون تمایلی به خواستگاری ندارن.
    فراموشی انقدام سخت نیست فقط باید خودتون بخواهید فقط وفقط.
    من خودمم باخودم صادقانه که فکرکردم دیدم هیچ عشق وعلاقه ای بهتروزیباتر از محبت ومودت بعداز عقد نیست.
    شمامیتونید بایه خواستگاری سنتی وعاقلانه عاشق بشید.دقیقا مثل خواستگار من که باوجود ریشه مذهبی واعتقادی کلی به من علاقه مند شد وعلاقه ای که باتفاهم وهم کفی همراه بود البتتته چندساله از پدرم جواب منفی میشنوه
    ویرایش توسط من او : دوشنبه 02 شهریور 94 در ساعت 13:01

  11. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    بشدت داری از روی احساس تصمیم یم گیری، این حرف من نیست، برای هر کسی داستانتو تعریف کنی همین حرف رو می زنه، زندگی فقط روی فاز احساس نمی تونه بچرخه و لطفاً سرتون رو از زیر برف در بیارید و مشکلات رو ببینید، اختلاف سن، تفاوت فرهنگی ، مشکلات فیزیکی، بحث دوستی شون با پسر دیگه و خیلی از مشکلاتی که حتی تو به دلیل غلبه شدن احساس بر عقلت نمی تونی اونا رو ببینی. پس علاجه واقعه رو قبل اتفق انجام بده.
    هر کدوم از این مشکلاتی که اسم بردی کافی هست بریا تبدیل شدن زندگی به جهنم، پس لطفاً بیدار شو.

    دل آرام گیرد به یاد خدا


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. حس وارفتگی و عدم توان تصمیم گیری
    توسط faryad_681 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 09 اردیبهشت 96, 11:03
  2. ناتواني در تصميم گيري خانواده دختر
    توسط mohammadee در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 24 اسفند 94, 17:01
  3. نداشتن توانایی تصمیم گیری
    توسط gharibeh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 31 فروردین 92, 13:34
  4. +توان تصمیم گیری
    توسط mersad32 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 19 فروردین 88, 07:41

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.