نوشته اصلی توسط
SOGAND.
سلام دختر خوب خب چرا بعد 8 ماه حالا مشکلتو مطرح کردی؟؟
من نمی تونم بهت بگم کات کن یا ادامه بده چون 8 ماه محرم بودن واقعا یک وابستگی زیادی پیش میاد و الان با این توصیفات شما همو مثل زن و شوهر رسمی می دونستین..
اما من خودم یک خواستگار وابسته که دقیقا درونگرا بود داشتم و واقعا نتونستم باهاش ادامه بدم..اولش فکر می کردم مشکل حادی پیش نمیاد ولی بعد مدتی واقعا عصبی میشدم..
می دونی اونم به من گفته بود(اون زمان نیم ساعت با خواهرم پیاده روی می کردیم)بعد از اینکه ازدواج کردیم دیگه باید همیشه باهم باشیمو حتی پیاده روی هم دیگه همیشه باهم بریم..
یا مثلا دیگه لازم نیست با مامانت بری خرید باهم بریم..
ما که تازه هنوز نامزدم نکرده بودیم اینقد با وابستگی حرف می زد که احساس خفگی می کردم..در کل می خواست تمام راههای ارتباطی من به حداقل برسه و همیشه با اون باشم..
ولی خب واقعا خیلی چیز سختیه و هرکسی از عهدش برنمیاد..
یک نکته دیگه کارهای نامزدت اصلا منطقی نیست و به پختگی نرسیده..اگه با این تفاسیری که تو تعریف کردی دلیل داشته که بخواد ناراحت بشه چرا چندروز قهر کنه!!
شما طریقه اشناییتون چه جوری بوده؟؟در دوران نامزدی(باتوجه به اینکه محرمین) رابطتون در چه حد بوده؟؟
سلام عزیزم ممنون از اینکه دردلمو خوندی
دلیل اینکه الان به این فکر افتادم و مطرحش کردم این هست که اوایل این عشق یکطرفه بود و فقط از سمت ایشون و به من میگفت چون عاشقم نیستی توقع ندارم مثل من رفتار کنی الان چون وابستشم توقع داره مثل خودش بهش اهمیت بدم و سعی میکنم که بدم و رابطم رو با دوستانم قطع کردم مثل شما خوش گذرون یا اهل بیرون رفتن با دوستام نیستم ولی من مشکلم حساسیت های بیش از حدش هست
اینکه مثلا یه تایمی از روز تایم ناهارشه و م همیشه اون تایم بهش زنگ میزنم و اگه یکروز یادم بره بهم بی محلی میکنه حتی من دلیلش رو میگم و عذر میخام اما قبول نمیکنه و لجبازی میکنه و یجوری تلافی میکنه انقدر تلافی میکنه و این موضوع ناچیز رو کش میده تا من از کوره در میرم...
اینه که منو مریض کرده!
من واقعا نمیدونم با حساسیتهاش چطور کنار بیام..تمام راه حلها رو امتحان کردم .. اهمیت ندادم و خوب رفتار کردم تا شرمنده بشه..
عذر خاستم بهش زمان دادم و بعد صحبت کردم!
هرکاری کردم نتونستم کنار بیام تا اینکه به گریه افتادمو اون پشیمون شده و گفته که دیگه لجبازی نمیکنه و موضوعی کش نمیده
اما باز تکرارش کرده
ارتباط زیادی باهم نداریم اگر رابطه جنسی منطورتونه چون هم پدرم بشدت سختگیر هست و اجازه نمیده که باهم تنها باشیم و هم خودمون صحبت کردیم و قرار شد بعد از ازدواج رابطه داشته باشیم
و اینکه ایشون دوست همسر یکی از دوستانم بوده و من تویه تولد همین دوستم که بیرون تویه رستوران گرفته شد ایشون رو دیدم که بعد قضیه ازدواج رو مطرح کردند
- - - Updated - - -
نوشته اصلی توسط
anisa
سلام
نامزدی قبلی منم دقیقا به دلیل رفتارایی که نامزد فعلی شما داره بهم خورد .. چند نمونه ای که گفتی دقیقا همون رفتارا اومد جلوی چشمم ...
ببین اگه میخوای با این ادم ازدواج کنی باید غلام حلقه به گوش باشی .... مرد رو بالاتر از زن میدونه ... همش باید بگی چشم .... هیچ اعتراضی نکنی ... اگه بخوای بری سر کار ممکنه نذاره ... با اقایون چه فامیل چه غیر فامیل باید قطع ارتباط کنی کلا ... ارتباطتتو با دوستات کم کنی دائما گزارش بدی داری میری داری میای ... ممکنه ارتباطشو با خوادت کم کنه یا قطع.. حتی ممکنه تنها نذاره بری بیرون . به اصل برابری زن و مرد هیچ اعتقادی ندارن . به شدت کنترل گرن .. حتی اگرم بهت میگه ولی وظیفه ی خودش نمیدونه که بگه اما تو وظیفته ... !!!
مردای ایرانی همینجوریش این اخلاقا و غیرتارو دارن چه برسه یکی شدیدترم باشه و عوض هم نمیشه به هیچ وجه !!!!! حساسیت هاشو جدی بگیر ... ببین شخصیت هاتون جو ر در میاد یا نه و خوانوادتون .. من دختر خوش گذرون و شادی ام روزگار من سیاه شده بود تو 2 ماه
اگه با این شرایط میتونی کنار بیای و راضی هم باشی ازدواج کن باهاش ...
ممنون از پاسخت و متاسفم از اینکه نامزدی ناموفق داشتی
اگر این غلام حلقه به گوش بودم فقط از سمت من باید رعایت میشد که مطمنن من نمیتونستم دووم بیارم ولی کاملا دوطرفست حتی از سمت اون بیشتر رعایت میشه مثلا من چندبار برای اینکه امتحانش کنم گفتم که با فلان دوستت نگرد!فقط یک چشم شنیدم بعد ارتباطش رو کلا قطع کرد!یا مثلا ایشون کار دولتی داره و یک مغازه هم داره که تا 12 شب اونجاست همیشه یکبار گفتم که ساعت کاریتو بکن تا 10 فقط یک چشم شنیدم!!و چیزهایی مثل همین
من اگر اون شکست قبل رو نداشتم شاید نمیتونستم با این موضوع کنار بیام ولی چون با فردی که کاملا با ایشون فرق داشت یه مدتی بودم فهمیدم که این رو بهتر میشه تحمل کرد تا اون علاوه بر اینکه من وابستگی شدیدی به ایشون دارم و من دختری نبودم که با پسرها دوست بشم و هرروز شکست عاطفی داشته باشم ایشون اولین کسی بود که من تونستم از ته قلبم دوستش داشته باشم!
و اینکه حساسیت هاش هست که منو ازار میده
- - - Updated - - -
ممنون از دیدگاه مثبتت با اینکه دوست دارم جواب درست بشنوم حتی اگر تلخ باشه اما جوابهای مثبت بهم انرژی میده
ایشون مشخصات خوب بیشماری داره با من دقیقا مثل یک ملکه رفتار میکنه
اما من واقعا نمیدونم با حساسیتهای بی موردش چکار کنم چون مطمنم این همه دعوا جفتمن رو از هم زده میکنه!
و ای هم بگم که مادرش هم از این حساسیتهاش گله داره مثلا چندروز پیش مادرشوهرم براش ابمیوه ای درست کردو داخلش مغز ریخت ایشون مغز دوست نداره عصبانی شدو نخورد نه اینکه بی احترامی کنه چون خیلی مودبه ولی خیلی عصبانی شدو چندروز به مادرش بی محلی کرد!!!!!!!!!!!!!!!!
همیشه باهاش صحبت میکنم و بهش گفتم چون مفید بود برات ریخته و عصبانی شدو گفت تو باید طرف من باشی و ضمن اینکه رابطه من و مادرم به خودم مربوطه!!
این چیزا شاید خیلی کوچیک باشن ولی دل منو خیلی میشکنن..
اینچیزای بی اهمیت...
خودش همیشه تمام وقت تمام کارهایی میکننه ک من دوست دارم منم سعی ام همینه ولی همیشه ازین میترسم که ناخاسته کاری کنم که دوست نداره و بهم بی محلی کنه
این خیلی سخته...
همیشه موضوع رو یکی دوروز کش میده هرچی عذر میخام قبول نمیکنه و لجبازی میکنه و تلافی...
که ببعد از چندروز من از کوره در میرم و سرش داد میزنم!! ازین رفتارم متنفرم ولی واقعا خونم رو به جوش میاره...و بعدش طلبکار میشه که حق نداری سر من داد بزنی...
و متوجه نمیشه که جوابب رفتار بد خودش بوده این کاره من
- - - Updated - - -
نوشته اصلی توسط
دختر بیخیال
شما دو نامزد داشتین که دقیقا در دوقطب مخالف هم هستن و هرکدوم از یک ور بوم میندازنتون.
یکی صد درصد آزادی یکی صد درصد محدودیت.
شما دنبال تعادل هستین، ولی خب معلوم نیست نفر سوم چه مشکلاتی خواهد داشت، بنظرم سعی کن در روابطت انفعال بذاری کنار همسرت دوستت داره ولی گویا هنوز اون اعتماد لازم و بهت نداره سعی کن اعتمادش و جلب کنی!
در یک فضای آروم بدون دعوا باهاش صحبت کن و از نگرانیات نسبت به این وابستگی شدید بگو سعی کن یک مشاور خوب هم پیدا کنی و دوتایی پیشش برین و از مشاور هم بخواه با همسرت صحبت کنه، ایشون فقط کمی از خط تعادل خارج شدن سعی کن به خط تعادل نزدیکشون کنی.
در خصوص چشم گفتن هم، آقایون کلا همینطورین دوست دارن چشم بشنوند، ولی خب چقدر خوبه که این گوش کردنا متقابلا از طرف ایشون هم رعایت میشه.
خیلیا این محدودیت و متقابلا برای خودشون قایل نمیشند.ولی سعی کن بهشون این اطمینان و بدی که شما دوستشون دارین و هیچکس نمیتونه جایگاه ایشون و تصاحب کنه.
بله دقیقا و همین چیز بود که باعث شد من حاضر شم دوباره نامزد کنم دقیقا نطر من هم دهمین هست معلوم نیست نففر سوم چی باشه و آخه مگه ادم چند نفر میتونه عوض کنه ؟؟!
میگه که بهم اعتماد داره حتی نشده یکبار تلفن من رو بگرده یا مثلا تعقیبم کنه یا مثلا وقتی بیرونم بهم زنگ بزنه و کنترلم کنه
و بله من همیشه حرفاش رو گوش کردم و چشم میگم اما اون حتی طاقت چرا نداره!بگم چشم عزیزم ولی چرا هم عصبانی میشه!
من چطور با حساسیتهای بی موردش کنار بیام
- - - Updated - - -
دوستان عزیزم یک مطلب مهمی که من بازگو نکردم این هست که ایشون پدر و مادرش از هم جدا شدند در واقع پدرش به مادرش خیانت کرد ایشون از پدرش بیزاره و ارتبااطی باهش نداره گاهی فکر میکنم بخاطر همینه که انقدر حساسه و دلم براش میسوزه اما بشدت خودم هم اذیت میشم
خیلی باهاش صحبت کردم حتی یکبار خواستم که جدابشیم و یه مدت کوتاهی دست از حساسیتها برداشت و دست از لجبازی و تلافی برداشت اما بعد از چند ماه دوباره شروع کرد...
جفتمون از این دعواها خسته ایم اما از ترس اینکه خانواده ها از هم جدامون کنم دعوارو بروز ندادیم و اونها فکر میکنن ما حتی یکبار هم باهم دعوا نداشتیم
اما این وضعیت باعث شده من مریض بشم از استرس اینکه یک وقت کار اشتباهی نکنم
تپش قلب رفلاکس تنگی نفس و ....
من واقعا میخوام که ای رابطرو نگه دارم
می خوام یا کمکم کنید بتونم با حساسیتهاش کنار بیام ا اینکه راهی رو بگید که حساسیتهاش کم بشه
- - - Updated - - -
نوشته اصلی توسط
سوشیانت
وقتی خودشم بهت چشم میگه یعنی اگه برات محدودیت میزاره, برا خودش هم اون محدودیت رو قائل میشه.
از طرف دیگه هیچ انسانی بی عیب نیست. ممکنه همسر بعدیت آزادی بهت بده ولی رفتارهای اشتباه دیگه ای داشته باشه.
این که میخواد تمام وقتشو با تو پر کنه اشکالی نیست, خیلی هم عالیه.
به هر حال شوهر خوبی داری. حیفش نکن.
موفق باشی
ممنون از دیدگاه مثبتت با اینکه دوست دارم جواب درست بشنوم حتی اگر تلخ باشه اما جوابهای مثبت بهم انرژی میده
ایشون مشخصات خوب بیشماری داره با من دقیقا مثل یک ملکه رفتار میکنه
اما من واقعا نمیدونم با حساسیتهای بی موردش چکار کنم چون مطمنم این همه دعوا جفتمن رو از هم زده میکنه!
و ای هم بگم که مادرش هم از این حساسیتهاش گله داره مثلا چندروز پیش مادرشوهرم براش ابمیوه ای درست کردو داخلش مغز ریخت ایشون مغز دوست نداره عصبانی شدو نخورد نه اینکه بی احترامی کنه چون خیلی مودبه ولی خیلی عصبانی شدو چندروز به مادرش بی محلی کرد!!!!!!!!!!!!!!!!
همیشه باهاش صحبت میکنم و بهش گفتم چون مفید بود برات ریخته و عصبانی شدو گفت تو باید طرف من باشی و ضمن اینکه رابطه من و مادرم به خودم مربوطه!!
این چیزا شاید خیلی کوچیک باشن ولی دل منو خیلی میشکنن..
اینچیزای بی اهمیت...
خودش همیشه تمام وقت تمام کارهایی میکننه ک من دوست دارم منم سعی ام همینه ولی همیشه ازین میترسم که ناخاسته کاری کنم که دوست نداره و بهم بی محلی کنه
این خیلی سخته...
همیشه موضوع رو یکی دوروز کش میده هرچی عذر میخام قبول نمیکنه و لجبازی میکنه و تلافی...
که ببعد از چندروز من از کوره در میرم و سرش داد میزنم!! ازین رفتارم متنفرم ولی واقعا خونم رو به جوش میاره...و بعدش طلبکار میشه که حق نداری سر من داد بزنی...
و متوجه نمیشه که جوابب رفتار بد خودش بوده این کاره من
علاقه مندی ها (Bookmarks)