به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 95 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1393-5-23
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,542
    سطح
    30
    Points: 2,542, Level: 30
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    32

    تشکرشده 68 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تابع خانوادم باشم یا خودم؟

    سلام دوستان
    من یکساله عقد کردم و انشالله تا چند ماه دیگه میرم سر خونه زندگیم
    من مشکلی که دارم نمیتونم گاهی به اون چیزی که میخوام برسم
    واضح تر میگم:
    مادر من خیلی حساسه که هر جا میریم همه باهم باشیم یعنی من و همسرم و برادرم و همسرش و خانواده همسرش(چون با خانواده عروسمون رابطمون خیلی خوبه) البته خانواده همسرم هم دعوت میکنیم گاهی با ما میان گاهی نه
    اما مشکل اینجاست که مادر من برای اینکه من و برادرم همیشه رابطه خوبمون حفظ بشه یا همسرامون هم همینطور میخواد هر مهمونی یا مراسمی هست ما دو تا حتما باهم باشیم
    مثلا من و شوهرم قصد داشتیم هفته بعد بریم مشهد دنبال بلیط و هتل هم هستیم یعنی یجورایی قطعیه ،قرار بود پدر و مادر شوهرم هم بیان
    یکی دو شب پیش مادرم با مادر عرومون حرف میزدن که آره هفته بعد بریم شمال یا بریم فلان جا ،مادر منم تاییدمیکردن .من گفتم که قراره من برم مشهد و از دو هفته پیش گفته بودم و این حرفا
    مادر منم سریع جبهه گرفت که آره تو ما رو به اونا فروختی و کلی چیز گفت
    منم تند رفتم اما از این حرفای مادرم خسته شدم
    هرچی میشه میگه تو مارو فروختی و از ما فراری هستی ، اط خونه پدرت فراری هستی و اینا
    خب من خیلی دوست دارم گاهی اوقات با شوهرم تنها باشم حاضرم هر شب با هم بریم بیرون و تنها باشیم اما همش کسی نگه باید بیای فلان جا چون ما میریم!!!!!!
    کار من نادرسته؟
    من دوست دارم گاهی با خانواده شوهرم برم اینور اونور اما بعضی وقتا منو منع میکنه
    ما خانواده ای نبودیم که زیاد رفت و آمد داشته باشیم برای همین دلم میخواد همش با شوهرم بریم بیرون یا بریم دیدن مادر بزرگ پدر بزرگش
    به نظرمن با این کارا سبک نمیشم میشم؟
    من از الان همش نگران آینده هستم
    نمیشه هر جا که مامانم اینا میخوانم برن منم باشم که
    مادرم میگه هروقت رفتی سر خونه زندگیت تو اینجا بودی باید برادرت هم بیاد ،هروقت برادرت هم اینجا بود باید تو بیای
    من از این اجبار بدم میاد
    من برم خونه خودم دلم میخواد با شوهرم باشم حوصله ندارم هر شب هرشب هرموقع که کسی خواست برم مهمونی
    من رو زمان و برنامه ریزی خیلی حساسم
    از کارای یهویی بدم میاد
    الان دوروزه با مامانم سنگین برخورد میکنم
    خسته شدم از این حرفا
    همش شخصیتم خورد میشه
    این کارا باعث میشه بیشتر ازشون زده بشم و دور بشم
    همش تو اتاق تنها میشم وقتی شوهرم نباشه
    اصلا با خانوادم حرف نمیزنم
    دلم میخواد زودتر برم
    الان من در آینده چی کنم؟ همش هم میگم نکنه ناراحت بشن و سر خودم بیاد
    اینکه من دلم میخواد با شوهرم تنها باشم یا دلم نمیخواد بعضی کار هارو انجام بدم بده؟
    بگید من چی کنم؟
    کجای کارم اشتباهه
    ویرایش توسط sogand_20 : دوشنبه 15 تیر 94 در ساعت 01:46

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 اردیبهشت 95 [ 10:56]
    تاریخ عضویت
    1394-3-17
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    1,083
    سطح
    17
    Points: 1,083, Level: 17
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 24 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست خوبم.این چیزایی که میگی تا حدودی طبیعی هست و تو با رفتار عاقلانت باید حساسیت های مامانت رو کم کنی نه اینکه تند برخورد کنی یا خودتو تو اتاق حبس کنی.متاسفانه خیلی مادرها و حتی پدر ها زمان ازدواج فرزندشون این رفتارا یا خیلی بدترشو دارن چون مدام فکر میکنن کسی بهشون ترجیح داده شده و تو با تو اتاق رفتنت اینو ثابت میکنی.
    عزیزم هیچ وقت رابطه خواهر و برادری کم رنگ نمیشه حتی اگه سالها خواهر و برادرتو نبینی.
    به نظر من با مشاور صحبت کن .راهکارهایی بهت میده که بتونی حساسیت مادرتو کنترل کنی راستش منم خیلی این مسایل رو داشتم و اشتباه رفتم جلو و به بن بست خوردم.
    ما ادما باید جوری رفتار کنیم که درسته نهخ جوری که دلمون میخواد.خونه مادر بزرگ شوهر رفتن به اندازش.حد و حدود با خانواده خودتم به اندازه.قرار نیست کسی به کسی ترجیح داده شه.همونجوری که همسر تو از یک سال پیش شریک راه تو شده پدرو مادرت هم از اول تولد شریکت بودن..سهم همه از تو به یک اندازساگر بی چون و چرا به خواسته ها خانوادت بری همسرت ناراحت میشه و اگه بلعکس باشه پدر و مادرت.
    اینو هم بدون اکثر خانواده ها همین حساسیت ها رو واسه دخترشون دارن.اونا میبینن یه عمر واسه تو تلاش کردن اما الان خیلی راحت یک نفر اومده که مال اون شدی.پذیرش این مساله واسه خانواده ها متاسفانه سخته.
    باز هم میگم مشاور میتونه راهنمایی های مفیدی واست داشته باشه
    موفق باشی

  3. 2 کاربر از پست مفید hamdard66 تشکرکرده اند .

    asemuni-68 (دوشنبه 15 تیر 94), نادیا-7777 (دوشنبه 15 تیر 94)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    عزیزم سعی کن کم کم هرکاری میخوای انجام بدی نه اینکه از همون دوران عقد با دعوا شروع کنی

    شما حق داری که با همسرت تنها باشی و تنهایی باهاش بری مسافرت حق داری بیشتر وقتتو به بودن با ایشون صرف کنی اما سعی کن با ارامش اینارو به مادرت بگی

    مادرت دوستون داره و دلش میخواد همه ی خونواده همیشه جمع باشن

    من که خودم وقتی شما گفتی رابطتون در این حد با خونواده ی عروستون خوبه برام خیلی جالب بود معلومه مادرت خیلی عاقله

    سعی کنید اگه جایی میخوای بری قبلش حتما به مادرتون بگین که خبر داشته باشن از برنامتون

    وقتی هم میگن که شما مارو به خونواده ی همسرت فروختی بجای دعوا کردن بگین مادر من همون جوری که شما توقع داری خونواده ی همسرمم توقع دارن


    بادعوا کردن این قضیه حل نمیشه با قهر کردنو از اتاق بیرون نیومدنم حل نمیشه مادرت میترسه که شماها رو ازدست بده و کمتر شمارو ببینه واسه همینه دلش میخواد همیشه دورش

    باشین جوری رفتار کن که این حسو نداشته باشه


    من از خونوادم دورم و همیشه دلتنگشونم خوش بحالت که هر روز پدر مادرتومیبینی


    بعد یه چیز دیگم که من هم در مورد خونواده ی خودم هم در مورد حتی خونواده ی شوهرم مدنظرمه اینه که مگه پدر مادر ادم تا چند سال دیگه زنده هستن ؟ پس اگه یه ذره از خواسته های خودت بزنی برا کنار اونا
    بودن جای دوری نمیره و بعدها حسرت نمیخوری
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
    ویرایش توسط sahar67 : دوشنبه 15 تیر 94 در ساعت 09:40

  5. کاربر روبرو از پست مفید sahar67 تشکرکرده است .

    asemuni-68 (دوشنبه 15 تیر 94)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 10:14]
    تاریخ عضویت
    1392-12-13
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,682
    سطح
    23
    Points: 1,682, Level: 23
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 50 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    منم شرایطم مثل شماست تقریبا دوساله که عقدیم ...
    همسرم ازم دوره و هرموقع که میخوام برم پیشش مکافات دارم انگار مامان بابام قراره یه تیکه از وجودشون بره ...هر سری که میخواستم برم پیش همسرم با مامانم دعوام میشد
    واقعا شرایط سختی بود چیزی هم میگم مامانم میگه معلوم نیست چیکارش کردن مارو کلا گذاشته کنار زندگیش شده خونواده شوهرش!! بیچاره همسرم به قول خودش هفت خان رو رد میکنیم تا بهم میرسیم اول به مامانم زنگ میزنه بعد به بابام بعد محل کارم تا همه چی اوکی شه بیاد دنبالم
    تو این دوسال چیزی که یاد گرفتم اینه که هر وقت مامانت چیزی از خونواده شوهرت یا خود همسرت میگه شما زود جبهه نگیر و قهر کن(کاری که خودم میکردم!) تا چند روز با همشون سرسنگین بودم و این باعث میشد اوضاع بدتر شه
    سعی کن حتی ناراحتی بخند به هیچ عنوان قهر یا ناراحتیتو نشون نده منطقی حرفتو بزن تازه وانمود کن دوست داشتی بری شمال ولی کلی برنامه با همسرت گذاشتیو نمیتونی
    سعی نکن همش بگی دوست دارم بااونا باشم حساس میشن
    من از آخرین دعوایی که با مامانم زدم رو رفتارام خیلی کار کردم هم من و هم همسرم خداروشکر بهتر شده!!
    قهر کردنتو کم کن ....خودتو همش سرحال نشون بده بذار مادرت حس کنه تو با همسرت خوشبختی
    مامان من که از دست خودش ناراحتم ربطش میده به همسرم که اون باعث میشه من افسرده شم!!جل الخالق میبینی توروخدا
    تا وقتی عقدیم عزیزم این مشکلات ریز و درشت هست....بازم خداروشکر کن مامانت با همسرت مشکلی نداره
    مامان من جونش به من بسته ست منو میخواد ولی تنها میخواد !!
    انشاالله بریم سر خونه زندگیمون اونموقع اختیار همه چی با خودمونه میتونیم برنامه ریزی کنیم واسه رفت آمد وبعد یه مدتم بگذره به این رفت و آمد عادت میکنن و گله و شکایتاشونم کم میشه
    موفق باشی

  7. کاربر روبرو از پست مفید asemuni-68 تشکرکرده است .

    sahar67 (دوشنبه 15 تیر 94)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 95 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1393-5-23
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,542
    سطح
    30
    Points: 2,542, Level: 30
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    32

    تشکرشده 68 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان عزیزم ممنون از جواب های مفید و راهکار های خوبتون
    راستش مادر من باسیاست نیست اگرم با خانواده عروسمون خوبیم از اسادگی مادرمه ،بینهایت ساده و با محبت و خوبه ،یه چیز میگم یه چیز میشنوید و متاسفانه خیلی وقت ها چوب یادگیشو خورده و هر چی خوبی کرده بدی دیه
    بگذریم
    مادرم چون خواهر برادراش مثل خودش خوب نبودن و خوب باهاش تا نکردن و بینشون دوری افتاده همیشه غصه میخوره برای همین اصلا دوست نداره ذره ای من و برادرم از هم دور بشیم یا بینمون تفرقه بیفته
    خوشبختانه یا متسفانه من از اون دخترایی نیستم که فقط شوهرم رو بکشم سمت خودم ، اصلا هم از این کار خوشم نمیاد چون خیلی خودخواهانه و بی معنیه
    همیشه هم جوری رفتار میکنم که اصلا شوهرم فکر نکنه بین خانواده خودم و خانواده اون فررقی میزارم
    شوهرم بنده خدا از این رفتار ها که مادرم میکنه نماراحت نمیشه اتفاقا خوشحال هم میشه که دور همیم ،خیلی دوست داره اما من زیاد موافق اون نیستم
    چون من همیشهه برای هر کاری که میخوام بکنم از قبل برنامه ریی میکنم و راجعبش فکر میکنم ، مثلال من از جمعه برنامه ریزی کردم که دو سنبه با شوهرم شام بریم بیرون ،یعنی میدونم دوشنبه شب کارم چیه و چی باید بکنم حالا اگر مادرم بیادد دوشبنه دادام و زن داداشم رو شام بگه و بگه تو هم باید باشی من به هم میریزم
    با اینکه باز به حرف مامانم گوش میدم چون دلم طاقت نمیاره اما واقعا اعصابم خورد میشه
    چند روز پیش باز بعضی حرفا و تیکه ها ی مادرم شروع شد اما سعی کردم خودم کنترل کنم و هیچی نگفتم
    منزیاد هم طرف فامیل های شوهرم نمیرم فقط خونه مادر شوهرکم دو سه شب یبار میرم بقیش یا شوهرم خونه ماست( اونم دو سه شب یبار) یا میریم بیرون
    اما تحمل این حرفا خیلی سخته
    همش خدا خدا میکنم زودتر برمس سر زندگیم
    خسته شدم از بلاتتکلیفی و اینکه نمیتونم برای خودم تصمیم بگیرم
    حتی فکر میکنم اگر برم سر خونه زندگیم اصلا از اون دخترایی نیستم که هر روز خونه ی مامانم اینا باشم
    نه اینکه بدم بیاد ها نه،اصلاااااا اما اینجور نیستم ،حالا نمیدونم خوبه یا نه؟ یا من غیر نرمال فکر میکنم
    هر چی هست امیدوارم به مشکل برنخورم


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.