سلام
دختری 23 ساله
دانشجوی ترم آخر
خانواده سنتی-مذهبی
درونگرا و کم حرف
تا به الان هر خاستگاری داشتم همه به صورت معرفی بوده و اینطور نبوده که پسری منو بپسنده و بعد به خاستگاریم بیاد.میشه گفت اصلا خاستگاری هام رو نمیشه به حساب خاستگاری گذاشت.بیشتر آشنایی بوده.و هیچ کدوم به مراحل بعدی نرسیده.در شهر ما خاستگاری به این نحو هست که اول مادر و خواهر آقا پسر تشریف میبرن خونه دختر خانم.اگر مورد پسند واقع شد آقا پسرو میارن!
و این مسئله خیلی ناراحتم میکنه.چون بعد از این همه خاستگاری که رفتن و پشت سرشونم نگاه نکردن احساس میکنم لابد من عیب و ایرادی دارم.البته این نکته رو هم بگم که سلیقه اکثر مادرای شهر ما این هست که دختر باید سفید و تپل باشه:))) و من هیچ کدوم ازین معیارای ظاهری رو ندارم.و در نتیجه در همون جلسه اول منتفی میشه.
سالهای زیادی هم هست سایت همدردی رو میخونم و اگر میخاهید تاپیک های خانوم مصباح الهدی رو لینک کنید باید بگم که از همون اول تا به الان تایپک هاشونو خوندم و در جریان خاستگاری های ایشون هستم.ولی تفاوتی که بین ما هست اینه که ایشون در مرحله اول پسنیدیده میشن.و خب من این مورد رو صد درصد مربوط به معیارای ظاهری میدونم.چون باقی موارد اعم از حجاب و اعتقادات مذهبی و یا تحصیلی رو دارا هستم.و تا جایی هم که تونستم آموزش های هنری هم دیدم.و به هنر علاقه دارم و همینطور ورزش میکنم.ولی در جلسه اول هیچکسسس،تاکید میکنم که هیییچ کس با این موارد کاری نداشته و سوالی هم نکردن.یعنی تنها ملاک های ظاهری براشون مهم بوده و چمیدونم شاید هم ظاهر خونه!
به هر حال با این عقیده که مادر ها میتونن دخترهای خوب و بهتر را بیشتر از پسرهاشون تشخیص بدن موافق نیستم.وعقیده دارم که مادرها بیشتر درگیر ملاک ظاهری هستن..البته ظاهرم بد نیست و به اندازه خودم زیبایی هایی دارم که گویا این زیبایی ها فقط از نظر خودم و مادرم زیبایی محسوب میشه نه مادر پسرا:))
بارها خاستم به مادرم بگم که خاستگار های سنتی رو به منزل راه ندن ولی موفق نشدم!چون مادرم هم عقیده دارن که ازدواج باید به این صورت باشه.ولی از دل پر درد من خبر ندارن که بعد از هر بار رفتن خاستگار چه غمی وجودم رو میگیره و اعتماد به نفسم رو ازم میگیره.
حالا ممکنه بعضی دوستان بگن شاید اون موردهایی که رفتن و برنگشتن خودشون رو در سطح من نمیدونن که باید بگم خیر اینطور نیس.اتفاقا خودشون رو خیلی بالاتر میدونن.حتی از طرز نگاه بعضی هاشون هم کاملا مشخصه.یجوری نگا میکنن انگار من گفتم بیایید خاستگاری!:|
حالا مشکلاتی که من فکر میکنم علت این برخورد خاستگارها میشه:
1-اولین مورد چهره و ویژگی های ظاهریم هست!خب من از اول بچگیم لاغر بودم و سبزه!واقعا دست خودم نیس که تغییرشون بدم.شاید بتونم با فشار بسیار زیادی چند کیلو خودم رو چاق تر کنم ولی خوشبختانه یا متاسفانه استعداد چاقی و حتی معمولی شدن هم ندارم:))و این لاغری باعث میشه بینی مبارک بر چهره من احساس اضافی بودن کنه:دی
و بارها به فکر جراحی زیبایی افتادم ولی ترسیدم!که نکنه همینم بدتر شه.اونوقت هم پولم رفته هم دماغم!
2-مورد دوم درون گرایی من هست.که کم حرف هستم و تا حدی میشه گفت خجالتی.بلد نیستم زبون بریزم!و سالهاست در پی تغییرم ولی نشده که نشده!
خب تا به اینجا فقط من همین دو مشکل رو مانع پسندیده نشدم میدونم و باعث شده من اعتماد به نفس پذیرفتن خاستگار رو نداشته باشم.مخصوصا اینکه معرف های ما عمدتا از دختر خاله دخترداییام هستن که همگی حتی از من کویچکترا مزدوج شدن و وقتی که خاستگار میاد و میره اول از همه اونا خبر دار میشن و این باعث میشه من بین فامیل هم احساس خجالت کنم.و از مورد ترحم واقع شدن بیزارم!!
آیا این تصور من درست هست که خاستگارهایی که نیدیده و نشناخته میان خونمون رو از این به بعد نپذیرم؟
و امیدوارم باشم یه روزی یه جایی یه پسری منو ببینه و ازم خوشش بیاد و بتونم حداقل قد یه نخود ناز کنم و ایشون ابراز نیاز؟:(
یا برم دماغمو عمل کنم؟:دی
.................
این نکته رو هم بگم که معیارهای ازدواج من بسیار متعادل و تعریف شده هست.و بیشتر جنبه اخلاقی و رفتاری و شباهت های فرهنگی برام مهم هست و دنبال شوهر پولدار و خاص نیستم.البته شغل و تحصیلات هم برام اهمیت داره و خاستگارایی که برام اومدن این ملاک منو در ظاهر داشتن!البته من با خودشون که حرف نزدم ولی معیارهای کلی من رو دارا بودن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)