به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array

    از حرف زدن با شوهرم وحشت دارم

    سلام. من قبلا موضوعی را اغاز کرده بودم با عنوان اینکه همسرم نمیتواند مرا درک کند. تا حدی جوابهای خوبی گرفتم ولی باید بگم مشکل من داره روز به روز بیشتر و بیشتر میشه و این باعث شده تمام تمرکز و فکر منو درگیر کنه.
    دیشب با یکی از دوستامون (زن وشوهر) برای شام رفتیم بیروم. قرار بودمن با اونها برم وشوهرم که بیرون بود از همونجا بیاد پیشمون. قبلا هم گفتم شوهر من علاقه خیلی زیادی به روابط جمعی داره طوری که خیلی حالش خوبه وقتی با کسی بیرون باشیم ولی به محض اینکه میرسیم خونه کلا تغییر میکنه و میشه یه ادم دیگه. فوری میره سراغ تلویزیون و خلاصه سعی میکنه خودشو به چیزی مشغول کنه.
    من بیچاره هم فقط باید بریزیم تو خودم چون هر وقت حرفی زدم نتیجه عکس داده. به همه روشها سعی کردم خواسته هامو بهش بگم. ولی گاهی وقتا حس میکنم از این اخلاق من سواستفاده میکنه. درست که نمیشه بدتر هم میشه.

    خلاصه دیشب اونجا که بودیم با اینکه من کنارش نشسته بودم ولی همش به اون دوتا نگاه میکردو طرف صحبتش اونها بودن. اگر شوهر اون حرفی به خانمش میزد این جتما باید چیزی میگفت. کلا نسبت به اطرافیان شدیدا واکنش نشون میده.

    در حالی که من دوست دارم از صحبت کردن با من هم لذت ببره. وقتی بهش میگم میگه خوب تو هم حرف بزن. دلش میخواد بخنده با همه شوخی کنه و .. دلم میخواست به ذره هم به این فکر کنه که ایا کارهایی که میکنه باعث میشه به من هم خوش بگذره؟
    روز حمعه پیشنهاد داد با دوستان بریم بیرون. من گفتم اگر کسی نیومد خودمون دوتایی میریم بیرون. اصلا کلا بیرون رفتنو کنسل کرد. صبح از خونه میزنه بیرون شب موقع افطار میاد.

    اگر یه خانمی با ما باشه اونقدر ریز میشه تو رفتارهای اون که من خودم خجالت میکشم. میدونم منظوری نداره ولی اون خانم جه فکری میکنه. من خودم زنم. میدونم خانمها رو زود توهم میگیره.

    اگر باهاش حرف بزنم و مشکلمو بگم عصبانی میشه و بهتر میدونم چیزی نگم.
    زمانی که میبینه ناراحتم به جای اینکه سعی کنه یه جوری مشکل رو جل کنه شورع میکنه به قلقک کردن من و مسخره بازی دراوردن. اگر هم من تحویل نکیرم دیگه کاری به کارم نداره.

    هر موقع میخوام جدی در مورد مساله باهاش حرف بزنم یا از زیرش در میره یا ایکه عصبانی میشه.

    احساس میکنم از لحاظ شخصیتی اصلا به هم نمیخوریم. دنبای من و اون خیلی با هم فرق میکنه. من خوشبحتی راتوی رابطه خوب زن وشوهر و درک متقابل میبینم . اون خوشبختی ذا درکنار دیگران و تفریح و سرگرمی.
    نمیدونم باید چیکار کنم. ما هر دو دانشجو هستییم و دو ساله ازدواح کردیم. پیش مشاور حضوری به خاطر هزینه بالا نمیتونیم بریم.
    ممنون میشم اگر کمک کنید وبگید چه باید بکنم؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید نارجیس تشکرکرده است .

    maryam240 (سه شنبه 20 مرداد 94)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام نارجیس جان

    به نظر من شما در بعضی مسائل حق داری همه دوست دارن که همسرشون از صحبت باهاشون لذت ببره و توی جمع به همسرش اهمیت بده و..

    اما در مورد اینکه میخواد با قلقلک از دلتون دربیاره ، خوب این روش ایشونه شما نمیتونی تغیرش بدی ولی میتونی از اون بازی استقبال کنی و بهش بگی خوشحالی باهم اشتی کردین بعد که اوضاع روبه راه شد

    در حد یه اشاره بهش بگید دفعه بعد باهاتون صحبت کنه تا نه ایشون عصبانی شه نه شما پشیمون شی از گفتنت

    در جمع ،شما خودی از خودت نشون بده با اعتماد به نفس بالا و اطلاعات پر و در حد تعادل صحبت کن و ذره بینتو از روی شوهرت بردار سعی کن خودت با خودت خوش باشی مطمئن باش اونقدر

    توجهش بهت جلب میشه که ناخودآگاه میخواد اونم در مقابل شما حرفی برای به اشتراک گذاشتن با شما داشته باشه.

















    ******************************یه مثال عینی از قاطی شدن با جمع به نفع خودمون
    با لذت بردن ازون جمع و وانمود کردن اینکه من خیلی باهوش و جذابمهمسر من عاشق فوتباله و من از فوتبال متنفرم ، پس نتیجه رو خودت میدونی ...دلخوری هر روز هرشب

    من سعی کردم به همسرم بفهمونم چقدر از دیدن این بازی ناراحت میشم و این فقط به خاطر سلیقه نیست بلکه به خاطر دلایل خیلی منطقی است ، از طرفی خودم هم توی خونه وقتی بیکار مطلق بودم باهاش

    به تماشای فوتبال نشستم سعی کردم لذت ببرم ، همزمان از فوتبال اطلاعات جالبی کسب میکردم با سرچ توی اینترنت ، وقتی هنگام تماشا این اطلاعات رو هم باهاش تبادل میکردم خیلی مشتاقانه گوش میدادو

    واسش جذاب میشدمحتی توی جمع فوتبالیها مثلا عموم شوهرخواهرم و همسرم ، منم میرفتم و از یه تیم یا بازیکن صحبت میکردم که اونا خیلی سنگشو به سینه میزدن ، اطلاعات جذاب و داغ

    نتیجه منم وسط فوتبال برنامه های جالب خودمو تماشا میکردم + از فوتبال 10درصد لذت بردم + همسرم فکر میکنه من توی همه زمینه ها باهوشم و اطلاعات عمومیم بالاست پس سعی میکنه اونم اطلاعاتشو با من

    به اشتراک بزاره

  4. 7 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    asemuni-68 (دوشنبه 15 تیر 94), fahimeh.a (دوشنبه 21 تیر 95), maryam240 (سه شنبه 20 مرداد 94), نارجیس (یکشنبه 14 تیر 94), همت 1400 (سه شنبه 23 تیر 94), میشل (دوشنبه 15 تیر 94), ستاره زیبا (دوشنبه 19 مرداد 94)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    مرسی گیسو کمند جان که به تاپیک من سر زدین. دیروز وقتی اومد خونه اولش سعی کردم چیزی بهش نگم با وجودی که از دستش ناراحت بودم.
    داشت فوتبال نگاه میکردد که منم نشستم کنارش و همراهیش کردم. حرف ما فقط در مورد فوتبال و این چیزها گذشت.
    بلند شدم رفتم تو اشپزخونه تا خودمو به درست کردن غذا مشغول کنم در عین حال حواسم به رفتارهای اون بود.

    باورتون نمیشه در کمال ارامش گوشیشو گرفت دستش و زنگ رد به خونوادش. کلی باهاشون حرف رد. بعد هم برای اینکه من ناراحت نشم به خونواده من هم زنگ زد. با خواهرش که حرف میزد کلی حرصم گرفته بود. واااااااااااای نمیدونید چطوذی ادای این ادمای دلسوزو برای اونا در میاره. داشت بهش میگفت احتیاط کنید...مواطب باشید.. بعد هم کلی در مورد خواستگار خواهرش ازشون سوال کرد.

    من که دیگه کاسه صبرم داشت لبریز میشد محکم ظرفا رو با سر وصدا می شستم. وقتی قطع کرد گفت کولرو روشن کن گفتم خودت بیا روشن کن مگه نمیبینی دستم بنده. گفت باشه چرا میزنی. بعد پرسید داری چی درست میکنی؟ منم با حرص گفتم خودمم نمیدونم.

    خلاصه جاتون خالی دیشب یه دعوای درست و حسابی کردیم با هم. وقتی دید عصبانیم میگه تو چرا اینجروی هستی؟ من نمیتونم به خونوادم زنگ بزنم؟ گقت تو چرا اینقدر حسودی؟ منم گفتم جون تو به من توجهی نداری ..بهش گفتم از صبح که بیرون رفتی با وجودی که میدونستی من ناراحتم یه زنگ بهم نزدی و الان هم اومدی شروع کردی این ور اون ور زنگ زدن.. مثل دیوونه هاشده بود..عصبی عصبی بود.. کلی دادو وبیداد کرد که همه همسایه ها میدونم خبر دار شدن..

    منم تا میتونستم گریه میکردم.. چشتون روز بد نبینه... امیدوارم هیچ کس تو شرایط مثل من قرار نگیره.. شوهرم زود عصبی میشه... خدایااااااااااااا من چیکار کنم.... اصلا نمیتونم باهاش در مورد یه مساله حرف بزنم... یا باید کلا بیخیال بشم یا اینکه عصبانیتشو تحمل کنم...
    تازه دیروز ادای این ادمایی که میخوان زنشونو بزنو در میاورد.. میدونم بالاخره یه روزی دستشو هم روم بلند میکنه... ولی اون روز دیکه من کنارش نخواهم بود...
    التماسش کردم که اروم بشه.. بهش گفتم به این شب عزیز قسم مخورم اگه یه بار دیگه اینجوری عصبانی بشی خودت میدونی.. گفت منو تهدید نکن هر کاری دوست داری بکن..

    خلاصه بعد از کلی گریه کردن اومد گفت اماده شو بریم حرم. به زور و از ترس اینکه دوباره عصبانی نشه اماده شدم رفتیم بیرون.
    وقتی برگشتیم خیلی بهتر شده بود. اومد ازم معذرت خواهی کرد.
    کمکم کنیددددددددد ... این اخلاق شوهرم داره زندگی ما رو نابود میکنه...
    از کریه کردن و ار خود ضعف نشون دادن متنفرم.. دلم میخواد محکم باشم... اخه جرا من اینقدر به اون وابسته ام...چرااا...

  6. کاربر روبرو از پست مفید نارجیس تشکرکرده است .

    maryam240 (سه شنبه 20 مرداد 94)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 تیر 97 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-4-09
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,330
    سطح
    41
    Points: 4,330, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    77

    تشکرشده 116 در 61 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام دوست عزیزازتون خواهش میکنم تو رو خدا به این رفتاراتون ادامه ندید اگ ادامه بدی بدترمیشه بخدا بدتر میشه میشه مث زندگی خودم عزیزم من از تاپیکات فهمیدم ک شوهرت دوست داره ولی اون از لحاظ شخصیتی اینطوریه مدلش اینه اینطور نیست ک بخاد از عمد یا اینک لج تو رو در بیاره این کارا رو کنه تازه شاید رفتارای تو براش عجیب باشه باور کن وقتی اون این رفتار ها رو نشون میده یک درصد هم ب این فکر نمیکنه ک داره توروعصبانی میکنه شما نباید مدام بش گیر بدی و عصبانی بشی وضعف نشون بد ی بلکه باید همواره دنبال راهکارهای مناسب برای جلب توجه اش باشی میدونم ک این قسمتش واقعن سخته ولی باور کن اگ تلاش کنی میشه و جواب میده بخدا میدونم واقعن تحمل این بی تفاوتیا سخته خودم اینا روکشیدم ک دارم میگم اخه شوهر خودم تقریبا تو این مدلاست البته شاید ن ب این شدت راستش شاید درست نباشه ک بگم اما دوای این جور مردا فقط بی محلی کردنه البته نه بی محلی با اخم و تخم و ترشرویی بی محلی با مهربونی یعنی خودتو ب ی چیزی سرگرم کن و زیا د درگیر اون نباش اگ ازت سوالی پرسید یا حرفی زد با مهربونی جوابشو بده مثلا مگ نمیگی تا میاد میره سراغ تلویزیون خب قبل اینکه اینکه اون بره سراغش تو برو بشین جلو تلویزیون یه فیلم کمدی بزار و شروع کن بلند بلند خندیدن بدون این ک ب اون توجه کنی انقدر خودتو غرق فیلم نشون بده ولی اگ اومد طرفت باش مهربون باش

  8. 3 کاربر از پست مفید masamasa تشکرکرده اند .

    maryam240 (سه شنبه 20 مرداد 94), نارجیس (دوشنبه 15 تیر 94), میشل (دوشنبه 15 تیر 94)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    اینجا که کلا خودتون مقصر بودید!!!!

    اون با ارامش اومده خونه پای برنامه مورد علاقش و چون برای خواهرش خواستگار اومده بوده زنگ زده ببینه چه خبره

    شما عصبی شدی کاسه بشقابو کوبیدی بهم ، جواب سربالا دادی بعدش که همسرت عصبی شده میگی من از دست این شوهر عصبی چیکار کنم؟؟؟

    میگی میدونم یه روزی روم دست بلند میکنه ، بله با این بی مهارتی های شما ممکنه کارتون به جاهای باریکترم بکشه

    شما اینجا مقاله هم میخونی؟ یا فقط درد دل میکنی؟

    خواهر خوبم بهت پیشنهاد جدی میکنم دی وی دی تصویری خانواده موفق دکتر شاهین فرهنگو بخر بشینید همراه همسرتون با هم هفته ای شده نیم ساعت گوش بدید

    و این گوش دادن با هدف تغییر در رفتار خودتون باشه نه وادار کردن همسرتون به قبول اشتباهات و تغیر ایشون.




    *********
    تازه واسه دل شما بلافاصله با خانواده شما هم صحبت کرده که دلیلی نداشت بلافاصله این کارو بکنه

    حالا که این کارو کرده به جای اینکه کارشو بزرگ نشون بدی که بیشتر این حرکتو تکرار کنه خودتو حسود و بخیل و قدرناشناس نشون دادی؟؟؟

    میتونستی بگی اه به مامانم اینا زنگ زدی؟؟ (تعجب و خوشحالی) اتفاقا مامانم صبح میگفت دلشش واست تنگ شده خیلی خوشحال میشه بهش زنگ میزنی خدا خیرت بده
    ویرایش توسط گیسو کمند : دوشنبه 15 تیر 94 در ساعت 10:57

  10. 7 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    asemuni-68 (دوشنبه 15 تیر 94), maryam240 (سه شنبه 20 مرداد 94), فرشته مهربان (سه شنبه 23 تیر 94), نارجیس (دوشنبه 15 تیر 94), میشل (دوشنبه 15 تیر 94), سوده 82 (سه شنبه 23 تیر 94), ستاره زیبا (دوشنبه 19 مرداد 94)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 فروردین 96 [ 14:28]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    6,459
    سطح
    52
    Points: 6,459, Level: 52
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 79.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    305

    تشکرشده 406 در 145 پست

    Rep Power
    49
    Array
    سلام نارجيس عزيز
    راستش با خوندن متن هات بسيار شوكه شدم. فكر مي كنم بيشتر از اينكه خودت از صحبت كردن وحشت داشته باشي همسرت اين ترسو داره! در واقع من اصلا متوجه نشدم علت اين دعواها واقعا چيه؟! فكر نمي كني داري مردي رو كه بهت علاقه داره از بين مي بري؟
    همسرت از حرف زدن باهات اجتناب ميكنه چون هر بار كه بخواي موضوعي رو پيش بكشي همش دلخوري، بحث، و در نهايت دعوا. چيزي كه مي خواي به همسرت ثابت كني اينه كه تو مرد لايقي نيستي و تو مردي نيستي كه بتوني منو خوشحال كني. با دوتا جمله كاملا راحت تمام تلاش هايي كه براي زندگيتون ميكنه رو نابود مي كني، به همين راحتي. خب كدوم آدمي علاقه داره بارها و بارها بشنوه كه توانايي هاش كمه و در واقع عرضه نداره؟؟؟ اگه خودت باشي دوست داري با چنين فردي سر صحبت رو باز كني؟

    لطفا همسرت رو از خودت فراري نده. من به عنوان يك زن درك مي كنم كه حرف حسابت چيه و فقط به ذره اي توجه نياز داري ولي تو عملا به طرز خيلي بدي داري اين رو مخابره مي كني.
    در مورد تفاوت فكري زن و مرد مطالعه ت رو ببر بالاتر. سعي كن چيزي كه از همسرت انتظار داري مستقيم ازش بخواي. من اگه دلم بخواد الان همسرم بغلم كنه كاملا صريح بهش مي گم بغلم كن! صبر نمي كنم تا ببينم خودش ذهن منو مي تونه بخونه يا نه! چون اون يه مرده ديدش با من فرق داره. اون لحظه كه من اين حرفو ميزنم و بعدش اون منو بغل مي كنه من هم كلي ابراز علاقه و ذوق نشون ميدم از اين كارش. اون هم به مرور مي فهمه كه با اين كار چه روحيه خوبي به من ميده، بنابراين حتما تكرارش ميكنه. حالا فكر كن من بخوام هي غر بزنم كه چرا بغلم نميكني حواست به نيست!! ازم فرارررررر مي كنه اونم با ده تا پا!

    مسلما تو كه دوست نداري همسرت رو از خودت دورتر كني؟ يكم راجع به مهارت هاي ارتباطي بيشتر مطالعه كن عزيزم.

  12. 6 کاربر از پست مفید setare_000 تشکرکرده اند .

    maryam240 (سه شنبه 20 مرداد 94), فرشته مهربان (سه شنبه 23 تیر 94), نارجیس (دوشنبه 15 تیر 94), میشل (دوشنبه 15 تیر 94), سوده 82 (سه شنبه 23 تیر 94), ستاره زیبا (دوشنبه 19 مرداد 94)

  13. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    مرسی از همه دوستان به خاطر راهنمایی های مفیدتون.

    تا جد زیادی چیزایی که گفتینو رعایت کردم. دارم سعی میکنم نسیت به خانوادش دیدمو عوض کنم و خوش بین باشم به همه چیز..

    ولی مشکل اصلی من اینه که ما نمیتونیم مثل دو تا ادم در مورد مسائل زندگیمون و در مورد چیزهایی که اخلاف نظر داریم با هم جرف بزنیم..

    مثلا بدون اینکه با من مشورت کنه تصمیم گرفته بعد از بیست روز که امتحان من تموم میشه بریم شیراز (پش خانوادش) و این در حالی بود که من خودم هم برای اون موقع برنامه دیگه ای داشتم.

    خوب این تفاوت طبیعیه. ولی مشکل اینه که اون میخواد نظرشو به هر شکل ممکن به نظز من ترجیخ بده . حالا چه با داد و بیداد چه با کم محلی. قهر و هر چیر دیگه..

    وقتی حرفشو میزنه اصلا نمیذاره من حرف بزنم... فقط بلده صداشو ببره بالا چون میدونه من میترسم وچیزی نمیگم... بعد هم که میبینه من شدیدا مخالفم میگه الان حوصله ندارم باهات بحث کنم و میره سراغ کار خودش...

    بعد من میمونم و دنیای غم و اندوه من. مجبور شدم برم بیرون تنهایی گریه کنم...چون وقتی میبینه من خیلی ناراحتم بدتر میشه....

    اخه چرا ما نمیتونیم مثل دو تا ادم با هم حرف بزنیم... و در نهایت به نتیجه دلخواه مورد توافق هم دو برسیم..

    این مساله چیزیه که از اول ازدواجمون باهاش درگیر بودیم... محصوصا در مورد اینکه کجا بریم و کی بریم و کی برگیردیم..

    امروز گفت چون اون سری رفتیم خونه مامانت اینا و 4 روز موندیم الان هم باید بریم شیراز 4 روز بمونیم...
    گفتم باشه میریم ولی به وفتش...
    فورا خانواده ها رو تو درگیری باهم مقایسه میکنه.. اون سری باهاش جرف زدم گفتم بیا همیشه با شرایط بریم جلو. کفتم هیچ وقت شرایط مختلف را با هم مقایسه نکنیم ولی باز الان شده همو اش و همون کاسه.

    ار همه بدتر حالت های عصبی اونه که دیوونم میکنه.... وبعدش تا خودم کوتاه نیام فایده نداره....جون فقط باعث میشه من خودخوری کنم.... چیکار کنم که بفهمه برای اینکه بحث بینمون پیش نیاد نبااااااااااااید صداشو بالا ببره..

    وااای خدایا دارم دیوونه میشم از دست کارهاش.
    لطفاااااااااااا کمک کنید.



    ولی فکر میکنه باید حرف حرف خدوش باشه..

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 تیر 94 [ 01:49]
    تاریخ عضویت
    1394-2-30
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    215
    سطح
    4
    Points: 215, Level: 4
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام نرجس خانممبه شوهرت و اخلاقی که داره حسودیم شد!بد نکن با زندگیتتازه ازدواج کردیاکثر مردها تو اوایل زندگی دوست دارن مرد بودنشون را با کرسی نشوندن حرفشون نشون بدنچون اینطور یاد گرفتن! قدیما با کتک زدناون لوس بازی و قهرها و نازها که تو فیلم های ما متاسفانه نشون میدن الکی:-)همش همون مال فیلمها ستتو زندگی واقعی این بیشتر زنه که باید مهارت داشته باشه و ضعیف نباشهصبر داشته باشهمن اهل نصیحت نیستمولی طبق تجربیات میگمشوهرت تا ی مدت نازتو می‌کشه ولیبعدا ورق برمیگردهانقدر باهاش بحث نکناینکه میاد ازت معذرت خواهی میکنهبیرون میبرت! نشون میده چقدر دوست دارهبد نکن با زندگیتخیلی حسرت ی نگاه محبت آمیز را میکشنیعنی چی بهم از صبح بهم زنگ نزدبعد به خانواده ش زنگ زدوای بریز دور این چیزای بی ارزشومردی که به خخانواده خودش اهمیت میدهحتما حتما به زن و بچش هم اهمیت میدهوای چه شوهر نازنینی که حال خانوادهتو را هم پرسیدهبا وجود نشون دادن عصبانیتت!!اگر مرد بدی بود ۲ تا ناسزا هم بهت میگفتبه خدا کمتر مردی پیدا میشه با زنش تماس تلفنی داشته باشهاین وا زنها هستیم که شمارش میکنیم و چشم انتظار هستیمو هی ثانیه را میشماریم درحالیکه زمان برای مردهاانقدر جزیی نمیگذرهکمی مهارت و سیاست و تدبر خیلی میت

  15. 2 کاربر از پست مفید مامان آرشا تشکرکرده اند .

    maryam240 (سه شنبه 27 مرداد 94), فرشته مهربان (سه شنبه 23 تیر 94)

  16. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    مرسی مامان آرشا به خاطر راهنماییتون.
    خودم میدونم که شوهرم خصلت های خوب خیلی زیادی داره ولی من همونطور که تو تاپیک قبلیم گفتم هیچ وفت تو زندگی به یه زندگی معمولی بسنده نمیکنم.
    من همیشه دنبال یه زندگی ایده آل هستم. یه زندگی که هر روز نسیت به روز قبل قشنگ تر و دوست داشتنی تر باشه. نه اینکه تکراری و عادی باشه.

    من مشکلات خیلی از دوستان رو تو این سایت میخونم و واقعاااا براشون ناراحت میشم. چرا یه خانم باید به همسرش این اجازه را بده که خیلی راحت هر کاری خواست باهاش بکنه؟

    اخه ما خانم ها تا کی میخوایم ارزش خودمونو بدونیمممممم؟ چرا اینقدر اعتماد به نفس خانمهای ایرانی باید پایین باشه؟

    من اصلا به زندگی سوختن و ساختن اعتقاد ندارمم. من میگم زندگی با شوهر تا زمانی خوبه که بتونی به نیازهای خدت برسی. اگر قراره کسی تو زندگی با شوهرش به ابتدائی ترین خواسته هاش نرسه دیگه چه معنی داره بخوایم باهاش تحمل کنیم و زیر یه سقف باشیم.

    مامان آرشا و دوستان دیگری که لطف کردین تاپیک منو خوندین. من الان حدود 7 ساله که با شوهرم از زمان نامزدی و عقد و عروسی رابطه دارم. 3 سال عقد بودیم و3 سال هم عروسی. تو این مدت هم تقریبااا تمام لحظه ها با هم بودیم. جز اینکه من این سال را برای تحصیل تو دکترا مجبور شدم تو شهر دیگه جدای از شوهرم باشم و خیلی کم تر همدیگه رو میدیدیم.

    این دوری تجربه های زیادی به من داد. مخصوصا اینکه فهمیدم نباید شوهرمو برای مدت بیشتر از یک هفته تنها بذارم. اون هم جز برای ضرورت. اتفاقاتی بینمون افتاد که در نهایت فهمیدم مقصر خود من بودم که یک سال دور از اون بودم.

    تمام اونهایی که تاپیک منو میخونن یخوام بگم مردهااا رو نبایددددددددد زیاد تنها گذاشت. من و شوهرم عاشقانه همدیگر رو دوست داشتیم و در واقع به پیشنهاد خود اون بود که من به شهر دیگه رفتم برای تحصیل.

    هیچوفت از نبودن من در کنارش شکایتی نکرد ولی یکروز خودم قهمیدم که اون چه زجری میکشیده وقتی من نبودم. ولی چرا به من چیزی نگفت. چرا؟
    من همیشه از اینکه اون بهم نمیگفت دوستت دارم یا نمیگفت دلم برات تنگ شده ازش ناراحت میشدم.
    ت
    ا همین الانش هم نفهمدیم چرا توی دوری شوهرم ابراز علاقه یا نمیکرد یا خیلی کم میکرد.
    کم کم داشتیم به خاطر دوری به هم شک میکردیم. خیلی روزهای بدی بود ولی الان که اومدم تصمیم گرفتم دیگه به هیچ وجه شوهرمو تنها نذارم.

    اون دوستم داره همه جوره. خیلی وقتا دلم لک میزنه یه دوستت دارم از زبونش بشنوم. ولی نمیگه. هر کس رفتار اونو با من میبینه میگه شوهرت خیلی هواتو داره. هرچی بخوام برام فراهم میکنه و دنبال خوشحال کردن منه.

    ولی اخه چرا خیلی وقتا از گفتن یه دوستت دارم ساده دریع میکنه؟ اگه واقعا دوستم داره چرا نمیگه؟ وقتی بهش مستقیم میگم میگه تو میگی بدتر میشه. میگه تو چیزی نگو.

    نمیدونم چرا اینقدر سخته براش.
    فقط بعضی وقتا تو رابطه جنسی یکبار به زور اونم چون میفهمه من دوست دارم بهم میگه.

    اخه من خیلی احساساتیم. باید چیکار کنم؟؟ دست خودش نیست. شوهرم تیپ شخصیتیش این مدلیه.
    انسان کاملا منطقی. وقتی ازش ناراحتم باید با منطق براش توضیح بدم . اگر حرفم به نظرش منطقی نباشه عصبانی میشه.
    شخصیت ما دو تا با هم فرق میکنه. لطفا بگین رفتی دو نفر از لحاظ شخصیتی با هم مشکل دارن باید چیکار کنن؟
    اون تفریح و شادی مخصوصا با دیگران را دوست داره و من تو عالم احساس و دونفری بیرون رفتن و ..

    مثلا دوست دارم شوهرم وقتی باهام حرف میزنه با صدای آروم حرف بزنه ولی تن صداش بلنده و تند تند حرف میزنه. کاملا برعکس من.
    تازگیها دارم قرصهایی برای آرامش مصرف میکنم. به خدا همش بستگی به رفتار شوهرم داره. کلا شوهرم آدم عجول. استرسی. باهوش و تندیه. که کاملا با روحیات من تضاد داره.

    میدونم تقاوت هایی بین زن و مرد هست و تا حدیش طبیعیه.
    ولی من چطوری میتونم اینهمه تقاوت را به حداقل برسونم؟؟
    ممنون میشم راهنمایی کنین.

  17. کاربر روبرو از پست مفید نارجیس تشکرکرده است .

    Deldar (دوشنبه 19 مرداد 94)

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 تیر 97 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-4-09
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,330
    سطح
    41
    Points: 4,330, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    77

    تشکرشده 116 در 61 پست

    Rep Power
    27
    Array
    واقعن ک مسخره است دوست داری بهت بگه دوست دارم؟خب خودت بگو تا اونم بگه چرا بزور ازش میخای؟یه استاد روانشنا.سی داشتیم ک میگفت وقتی میخای کسی رفتاری بات داشته باشه باید اول خودت اون رفتاررو انجام بدی؟برای تعییرمجیط باید اول خود را تغییر داد وقتی خودتو تغییر دادی محیط خودش خود بخود تغییرمیکنه
    عزیزم منم شوهرم آدم فوق العاده منطقیه فقط منطقه ک توکل زندگیش حاکمه وحشتناک منطقیه اما من این اصل و براش بکاربردم جواب داد
    اوایل ازدواجمون دقیقا همین مشکلات رو داشتم گاهی هم غر میزدم اما بعدها انقد خودم بش گفتم دوست دارم انقد بغلش وکردم،انقد بهش گفتم بغلم کن وقتی هم بغلم میکرد بش میگفتم آخیش تمام خستگی ام رفت بغل تو آروم ترین نقطه دنیاست و...
    خلاصه انقد ازین چرت و پرتا گفتم ک دیگه این کاراشده جزو اصول زندگیمون و خودش اتوماتیک این کارارو انجام میده

  19. 4 کاربر از پست مفید masamasa تشکرکرده اند .

    Deldar (دوشنبه 19 مرداد 94), maryam240 (سه شنبه 27 مرداد 94), نارجیس (سه شنبه 23 تیر 94), ستاره زیبا (دوشنبه 19 مرداد 94)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.