سلام، اول بگم ما هنوز عقديم،
من نيومدم که بگم آدم بديه، نه...... اتفاقا اون خیلی عاطفی، مهربون، زحمتکش و چشم و دل پاک، و باوفاست
اما از نظر من "مرد" خوبی نیست..
من همیشه دلم می خواست یه شوهر مقتدر، غیرتی و محکم داشته باشم، شاید خیلی خانم ها از همچین مردی فراری باشند، ولی ایده آل من یه مرد سنتی، غیرتی با یه زندگی مردسالارانه بود.
دوست داشتم کسی باشه که روم تسلط داشته باشه، محدودم کنه، خشن باشه، قوی باشه
شوهر من درست نقطه مقابل این قضیه ست، اصلا غیرتی نیست، شخصیت مقتدر نداره، روم تسلط نداره، محدودم نمی کنه، افکارش تيپ روشنفکری هست، و من واقعا تحملش و ندارم، عصبی و گریزان میشم ازش و درمقابل اون بیشتر محبت میکنه و من بدتر می شم.
ما راجب این مسئله مدت زیادی بحث کردیم و فایده ای نداشت.
ما تقریبا بیشتر وقتها بينمون شکرآبه، به ندرت پیش میاد باهم خوب باشیم و اگه باشیم هم دوومى نداره
ظاهرا سر مسائل مختلف بحثمون میشه اما به نظر من همش یک چيزه و اون تفاوت شخصیت من و شوهرمه،
آخریش دیروز بود که بهش گفتم اوضاع ماليمون تا چندوقت دیگه اوکی شد من میخوام سرکار نرم و بمونم خونه، اونطوری بیشتر به تو ميرسم، ولی الان از سرکار میام خستم و تا ناهار بخورم و استراحت کنم شب شده، کی غذا بپزم و کارای خونه رو بکنم، دیگه رمقی برام نميمونه. ولی اون طوری تو از سرکار برمیگردی من سرحالم، بهت ميرسم.. بعدشم میخوام کلاس خياطيم رو که عاشقش بودم و بخاطر کارم رها کردم و ادامه بدم
فکر می کردم الان استقبال می کنه! ولی گفت بمونی خونه که چی بشه؟ مگه بقیه زنها کار نمیکنند، الان من به همه میگم خانومم شاغله.... ولی اونموقع بگم چی!
یعنی حتی تو شرایطی که به لحاظ مالی هیچ نیازی به کار کردن من نیست بازم میخواد من کار کنم که بگه خانومم شاغله! آخه مگه این برای آقایون پز دادن داره؟
بعدشم گفت من از زناى خانه دار خوشم نمیاد که همش تو خونند، به شوهرشون وابسته ند، هیچ جا بلد نیستند تنها برن، خاله زنک اند و..... ( یه سری حرفای دیگه که عنوان نمیکنم تا خانه دار ها ناراحت نشند)
ولی الان تو شاغلی، شخصيتت مستقله، راجب همه چیز اطلاعات داری ، رو پای خودتي و ...ّدقیقا همون چیزایی که من دلم نمیخواد باشم😳، از مستقل بودن بدم میاد، دلم میخواست کاملا به شوهرم وابسته باشم حتی از لحاظ مالی....
این یه مثاله، ما خیلی سر اینجور چیزا بحثمون میشه
دلم میخواست مردی بود که اصلا بهم اجازه نمی داد برم سرکار!
اونوقت خودم نمیخوام برم و به زور میگه برو
دلم خیلی شکست، مسأله کار کردن نیست، مسأله اینه که چرا همچین شخصیتی گیرم اومده،
- - - Updated - - -
البته آخرش گفت که اگه واقعا نمیخوای برى من حرفی ندارم، خودت میدونی..
ولی خیلی دلم شکست، نشستم کلی گریه کردم بعدش. انتظار همچین شوهری رو نداشتم اصلا
فکر می کردم الان میگه اصلا کی گفته تو کار کنی، من اجازه نمی دم زنم بره سرکار مخصوصا که احتیاج مالی هم نباشه،
اما شتر در خواب بیند پنبه دانه.............
بخدا مرد هم مرداى قدیم.
منم تصمیم گرفتم به کارم ادامه بدم و وقتی هم میام خونه تمام وقتم رو بذارم واسه کارای خونه و خودم همیشه نامرتب و هپلی باشم و آخر شب هم خسته برم بخوابم تا حالش جا بیاد، تمام روزهای تعطیل رو هم که خیال می کنه باهميم و صرف نظافت خونه میکنم و میگم روزای دیگه که سرکارم! باید الان تمیز کنم.
- - - Updated - - -
بخاطر این آقا همیشه به خودم می رسم، رفتم ناخن هامو کاشتم با اینکه محل کارم دولتيه و خیلی به ناخن گیر میدن، پدرم درومده،مجبورم دستکش بپوشم عصر ها لاک بزنم صبح پاک کنم برم سرکار، اونم خیلی دوست داره، کافیه یکبار لاک نزنم که بگه پس چرا لاک نزدی!
ناخن هامم میخوام بردارم و کوتاه کنم و لاک نزنم و بگم سرکارم اجازه نمیدن تا حالش جا بیاد، واقعا هم نميذارن و من تا الانش هم یواشکی و با مصیبت این کارو کردم،
- - - Updated - - -
واقعا هیچ امیدی ندارم که رابطه ما خوب بشه
ما همیشه باهم درحال کشمکش هستیم سر این چیزها، تا میاد باهم خوب باشیم دوباره یه چیز جدید پیش میاد که باهم قهر میکنیم، وقتی نگاه می کنم میبینم همش هم سر اینه که من میخوام شوهرم غیرتی و خشن و مسلط و مقتدر باشه و نیست.
دیروز بعد یکماه قهر داشتیم باهم خوب میشدیم که اینجوری شد، قبلش هم سر همین چیزها بوده....
خسته شدم دیگه
علاقه مندی ها (Bookmarks)