به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 بهمن 94 [ 18:14]
    تاریخ عضویت
    1393-4-05
    نوشته ها
    158
    امتیاز
    3,088
    سطح
    34
    Points: 3,088, Level: 34
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 112
    Overall activity: 49.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    150

    تشکرشده 176 در 92 پست

    Rep Power
    33
    Array

    چطوری ارتباطمو با دوستام صمیمی کنم!!

    سلام به همگی

    من از بچگی دختری خجالتی بودم از دوران راهنمایی هم خجالتی تر شدم من هیچ وقت دوستی نداشتم که باهاش برم کتابخونه درس بخونم خرید کنم بگم بخندم صمیمی باشیم تو مدرسه من نمیتونسم از بحثای مختلف حرف زنم مثلا شاید بچه ها در مورد پسرها میگفتن میخندیدن من حنی عادت شدنمو هم تا مدتها پنهان میکردم میگفتم نمیشم خلاصه دختر کم حرف و ساکتی بودم اگه هم دوسی داشتم در حدی یکی دوتا اونم ارتباطمون شاد نبود بگو بخند و شوخی نبود
    الان وقتی نوجوان هارو میبینم باهم میان کتابخونه میگن میخندن حرف میزنن حسرت میکشم هنوزم من یه دوس ثابت ندارم شاید خیلیا منو بشناسن سلام بدن احوال پرسی کنن ولی دوستم نیسن احساس تنهایی میکنم دوستام در این حد بودن مثلا با یکی فقط باهم درد ودل میکردیم در مورد عشق و... با یکی درسی با یکی همینطوری دوس بودیم ولی همشون یکطرفه بود من بودم یادشون میکردم میرفتم سراغشون برا همین دیگه ارتباط یک طرفه رو هم قطع کردم یعنی من دیگه نرفتم سراغشون اونام پیداشون نشد..الانم دوسی دارم ولی هروقت میخواد بره بیرون بهم میگه بیا بریم منم بی چون و چرا میرم ولی من نمیتونم به دوسم بگم بیا بریم بیرون خجالتی ام !!

    میتونم با کسی اشنا شم صمیمی شم ولی در اون اولین بار یا چندین بار که اتفاقی میبینم خلاصه میشه دیگه به دوسی نمیکشه مث مسافرای اتوبوس که کنار هم بشینن امکان داره صمیمی شن کلی حرف بزنن ولی پیاده شدن هرکی راه خودشو میره یادمه یکی از دوسام که همش از اطلاعات من استفاده میکرد هروقت مشکل کامیپوتری داشت می اومد سراغم یه بار میخواس یکی از درسا شو یادش بدم سرکارم گذاشت منو صبح زود کشوند کتابخونه نیومد کتابخونه دفعه های بعدی رو ندادم یه بار تو واتس پیغام داد سلام خوبی چطوری؟ شمارش تو اون خطم ذخیره نبود نشناختم عصبانی شد بعد برگش گف انگاری گدای دوستی!!!
    من چیکار کنم بدون اینکه من به طرف بگم شماره بده یا درخواست دوستی بدم اونا باهام دوس شن ارتباط از طرف من نباشه که فکر کنن گدای دوسم !!
    الان با یه دختری یه مدتیه تو کتابخونه آشنا شدم همون اخلاقایی رو داره که من میخوام دوسم داشته باشه تو درس خوندن جدیه ! کم حرف میزنه طوری درس میخونه هرکس بیاد تو اون اتاق مطالعه میشینه درس میخونه حرف نمیزنه حتی خود منم که انقد تنبلی میکردم برا درس اون تاثیر میذاره درس میخونم
    الان اون شمارمو خواستو من دادم خواست چون نیاز داشت برا داداشش کتابای تجربی خواهرمو میخواد قراره ببرم بعد میخواد بعد کنکورش بعش اکسل یاد بدم برا همین -وقت کتابخونه هم که تموم شد باهم اومدیم بیرون بهم گف بریم پارچه فروشی نه نگفتم رفتم خرید کرد حتی میگف کتابمو یه لحظه نگه دار نه نمیگفتم نگه میداشتم ولی من انقد خجالتی ام اگه لازم میشد شالمو درست کنم نمیگفتم بیا کتابامو نگه دار من اصلا نمیتونسم ازش جداشم همینطوری میخواسم ارتباط داشته باشم کارش که تموم شد بهم گف کجا میری گفتم مگهدیگه خرید نداری گف نه تموم شد پیاده میرم خونه منم گفتم چون روزه ام میخوام با تاکسی برم ولی چون تنهام میخواسم با دختره برم دختره هم پیشنهاد داد حالا امروزو پیاده بیا باهاش پیاده رفتیم تا یه مسیری هرکسی خونه خودش!! ولی من خجالتی ام شاید خودم نتونم پیشنهاد بدم بیا باهم بریم یا من خرید داشته باشم بگم بیا من خرید کنم بعد!! میدونم این مث بقیه اشنایی ها موقته قطع میشه!!
    من دوسی ندارم تنهام میخوام دوس فعالی مث این داشته باشم میخوام احساساتمو نشون بدم من تا الان تو زندگیم نتونسم خنده واقعی گریه واقعی همه چیو نشون بدم!!!

    لطفا راهنماییم کنید خواهشا راهنمایی کنید مث بعضی از تاپیکام نباشه که کسی نمیاد سراغش من به این امید باز میکنم که راهنمایی بشم ممنون


  2. کاربر روبرو از پست مفید parvaaz تشکرکرده است .

    zzzz (پنجشنبه 11 تیر 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-2-06
    نوشته ها
    339
    امتیاز
    15,253
    سطح
    79
    Points: 15,253, Level: 79
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    700

    تشکرشده 557 در 227 پست

    Rep Power
    70
    Array
    سلام پرواز
    منم شخصیتم مثل تو بود خجالتی که حتی روم نمیشد برم درو باز کنم کم کم رفتم دانشگاه وارد اجتماع شدم بهترشدم
    وقتی بهت میگه کتابامو نگه دار مگه بده؟یا مگه بده که اول تو ب دوستت شماره بدی؟ چون اینجوری فکرمیکنی منزوی شدی
    البته یه چیزی بگم داشتن روابط اجتماعی قوی بیشتر به ذات طرف مربوطه مثلا مادر من از پدرم خیلی بیشتر اجتماعیه منم به پدرم رفتم کم رو اما مادرم تایجامیره باهرکی زود دوست میشه میریم اررایشگاه زودمیشینه باهمه حرف میزنه اما منو پدرم درونگراییم تو خودمونیم
    تو توی خونه ارتباطت با خواهرات و مامان بابات چجوریه؟ ارتباط

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1393-10-20
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    1,869
    سطح
    25
    Points: 1,869, Level: 25
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 63 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم.منم مثل تو درونگرا بودم.خیلییییی.یعنی دوره نوجوونی میرفتیم مهمونی صدا از دیوار در میومد از من نههههه.دخترخاله هام همه پی آرایش و رقص و شادی من نه!!!
    همیشه دورم البته پر از دوست بوداااا.میدونی چرا؟چون باهوشترین شاگرد کلاس بودم و عشقم این بود به بچه ها درس بدم و البته ما خونمون دو طبقه بود که یه طبقش دست من بود واسه پذیرایی و درس دادن به دوستام که هم واسه خودم مرور درسها بود هم واسه اونا پیشرفت درسی و البته برای بعضیاشون به اسم من از خونه در اومدنو جیییییم زدن!!!
    اما به قول خودت هیچکدوم پایدار نبود.تا اینکه سعی کردم روابطمو عوض کنم
    سعی کردم بفهمم صمیمیت یعنی چی
    واسه این کار از کسانی که از خودم پایین تر میدونستمشون یه ذره شروع کردم.چون احساس کردم اگه جلوی اونها من واااااقعیم باشم چیزی رو از دست نمیدم عوضش برووووز احساساتمو یاد میگیرم.یاد میگیرم نظرمو بریزم بیرون.گریمو خندمو تشویقمو انتقادمو.همین کارم کردم.هم مهربونیمو ریختم بیرون هم کاراشونو کردم هم کارامو انداختم گردنشون.انگار صد ساله میشناسمشون.اگه میگفت دستم درد میکنه جلوش واسش غصه میخوردم.اگه جوک میگفت با هم میخندیدیم.البته همیشه منتظر اونا نمیشدم.اگه مثلا یه ماشین خوشگل یا لباس یا یه آدم تو خیابون جالب بود منم نظرمو برووووز میدادم.نظر اونارو میخواستم.کلا راحت بودم.این حریفهای تمرینی!!!باعث شدند اعتماد بنفسم بره بالاااا و اینکه اگه من چیزیو در خودم خفه نکنم و خووود خودم باشم چه قدر محبوبترم.اگه از چیزایی که دارم ،چیزایی که میخوام داشته باشم ،چیزایی که دوست دارم، و همه چیم ،بتونم راحت حرف بزنم.اگه بتونم به مرور گوش شنوای دردو دلهای دوستام باشمو نقاط مشترکمو باهاشون پیدا کنم و گاهی حتی تکیه گاهشون باشم چه قدر سراغمو میگیرن
    حتی اگه ایده های جالب داشته باشم.مثلا چهار تا کافی شاپ و رستوران خوب محلو بشناسم و بعد از خریدام بگم دوستم جونم اینجا فلان کافی شاپش خوبه بابا ایییینهمه راهمون بردی بیا بریم یه چیز بزنیم به تن!!!حالا مهمونمونم نکن اقلا دو دقه بزار بشینیم!!!با خنده و شوخی و کلی بخندیم و خوش باشیم.یعنی ایده از خودت باشه
    یا وسط خریدای اونا نظر بده براشون تا بتونن همیشه رو سلیقت حساب کنن.با اعتماد به نفس.اصلا مثلا میخواید کیف بخرید.وسطش یه روسری خوشگل میبینی!اصلا تو خودت نریز.بروز بده چیزیو که فکر میکنی.بگوووو وااااای دختر این شال چه قشنگه.میخو اااامش
    مطالعتو بیشتر کن تا حرف واسه گفتن داشته باشی نظر واسه راهنمایی داشته باشی و خودت بشی یه پایه و ستون برای بقیه
    از دوستای کوچکتر شروع کن تا راه بیفتی
    چارش اعتماد به نفس بالا بردن معلومات و بروز احساسات و قبول داشتن خودت هست تا بقیه هم قبولت داشته باشن
    نتیجش واسه من این شد که یه عروسی کوچولو گرفتم با صدو پنجاه تا مهمان از طرف من و صدو متجاه تا از طرف داماد.که چون من فامیلام کم هستن صد تا دوست!!!به جای سه چهار تا دوست معمول از طرف من توی مراسمم کنارم بودن و حالا که فاصله دوری از شهرم دارم رانندگی میکنن و میان که فقط کنارم باشن!!!

  5. کاربر روبرو از پست مفید fkh4466 تشکرکرده است .

    parvaaz (پنجشنبه 11 تیر 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 96, 00:37
  2. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00
  3. چرا همه دوستام باهام قهر میکنند؟
    توسط کیت کت در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: شنبه 16 اسفند 93, 19:33
  4. دوستان کمک یه مشاور میخوام برا دوستام معتاد به استمناء (جلق) شدن
    توسط infodltube در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 اردیبهشت 92, 00:07
  5. من و دوستام
    توسط بالهای صداقت در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 آبان 89, 12:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.