سلام به همگی
من از بچگی دختری خجالتی بودم از دوران راهنمایی هم خجالتی تر شدم من هیچ وقت دوستی نداشتم که باهاش برم کتابخونه درس بخونم خرید کنم بگم بخندم صمیمی باشیم تو مدرسه من نمیتونسم از بحثای مختلف حرف زنم مثلا شاید بچه ها در مورد پسرها میگفتن میخندیدن من حنی عادت شدنمو هم تا مدتها پنهان میکردم میگفتم نمیشم خلاصه دختر کم حرف و ساکتی بودم اگه هم دوسی داشتم در حدی یکی دوتا اونم ارتباطمون شاد نبود بگو بخند و شوخی نبود
الان وقتی نوجوان هارو میبینم باهم میان کتابخونه میگن میخندن حرف میزنن حسرت میکشم هنوزم من یه دوس ثابت ندارم شاید خیلیا منو بشناسن سلام بدن احوال پرسی کنن ولی دوستم نیسن احساس تنهایی میکنم دوستام در این حد بودن مثلا با یکی فقط باهم درد ودل میکردیم در مورد عشق و... با یکی درسی با یکی همینطوری دوس بودیم ولی همشون یکطرفه بود من بودم یادشون میکردم میرفتم سراغشون برا همین دیگه ارتباط یک طرفه رو هم قطع کردم یعنی من دیگه نرفتم سراغشون اونام پیداشون نشد..الانم دوسی دارم ولی هروقت میخواد بره بیرون بهم میگه بیا بریم منم بی چون و چرا میرم ولی من نمیتونم به دوسم بگم بیا بریم بیرون خجالتی ام !!
میتونم با کسی اشنا شم صمیمی شم ولی در اون اولین بار یا چندین بار که اتفاقی میبینم خلاصه میشه دیگه به دوسی نمیکشه مث مسافرای اتوبوس که کنار هم بشینن امکان داره صمیمی شن کلی حرف بزنن ولی پیاده شدن هرکی راه خودشو میره یادمه یکی از دوسام که همش از اطلاعات من استفاده میکرد هروقت مشکل کامیپوتری داشت می اومد سراغم یه بار میخواس یکی از درسا شو یادش بدم سرکارم گذاشت منو صبح زود کشوند کتابخونه نیومد کتابخونه دفعه های بعدی رو ندادم یه بار تو واتس پیغام داد سلام خوبی چطوری؟ شمارش تو اون خطم ذخیره نبود نشناختم عصبانی شد بعد برگش گف انگاری گدای دوستی!!!
من چیکار کنم بدون اینکه من به طرف بگم شماره بده یا درخواست دوستی بدم اونا باهام دوس شن ارتباط از طرف من نباشه که فکر کنن گدای دوسم !!
الان با یه دختری یه مدتیه تو کتابخونه آشنا شدم همون اخلاقایی رو داره که من میخوام دوسم داشته باشه تو درس خوندن جدیه ! کم حرف میزنه طوری درس میخونه هرکس بیاد تو اون اتاق مطالعه میشینه درس میخونه حرف نمیزنه حتی خود منم که انقد تنبلی میکردم برا درس اون تاثیر میذاره درس میخونم
الان اون شمارمو خواستو من دادم خواست چون نیاز داشت برا داداشش کتابای تجربی خواهرمو میخواد قراره ببرم بعد میخواد بعد کنکورش بعش اکسل یاد بدم برا همین -وقت کتابخونه هم که تموم شد باهم اومدیم بیرون بهم گف بریم پارچه فروشی نه نگفتم رفتم خرید کرد حتی میگف کتابمو یه لحظه نگه دار نه نمیگفتم نگه میداشتم ولی من انقد خجالتی ام اگه لازم میشد شالمو درست کنم نمیگفتم بیا کتابامو نگه دار من اصلا نمیتونسم ازش جداشم همینطوری میخواسم ارتباط داشته باشم کارش که تموم شد بهم گف کجا میری گفتم مگهدیگه خرید نداری گف نه تموم شد پیاده میرم خونه منم گفتم چون روزه ام میخوام با تاکسی برم ولی چون تنهام میخواسم با دختره برم دختره هم پیشنهاد داد حالا امروزو پیاده بیا باهاش پیاده رفتیم تا یه مسیری هرکسی خونه خودش!! ولی من خجالتی ام شاید خودم نتونم پیشنهاد بدم بیا باهم بریم یا من خرید داشته باشم بگم بیا من خرید کنم بعد!! میدونم این مث بقیه اشنایی ها موقته قطع میشه!!
من دوسی ندارم تنهام میخوام دوس فعالی مث این داشته باشم میخوام احساساتمو نشون بدم من تا الان تو زندگیم نتونسم خنده واقعی گریه واقعی همه چیو نشون بدم!!!
لطفا راهنماییم کنید خواهشا راهنمایی کنید مث بعضی از تاپیکام نباشه که کسی نمیاد سراغش من به این امید باز میکنم که راهنمایی بشم ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)