چقدر خوشحالم که بالاخره تونستم عضو این سایت بشم سال هاست خواننده ی خاموش سایت همدری بوده ام من یه درد بزرگ توی زندگی ام دارم و نمی تونم بگم که این درد تا چه حد بزرگه فقط اینو بدونید که زندگی م فنا شده و به خاطر این درد همه ی هستی م رو از دست داده ام نمید ونم از کجا شروع کنم ......خیلی برام سخته ........ ازدواج من و شوهرم خیلی اشتباه بود من به قسمت اعتقاد دارم شاید خدا خواسته هر چند مثلا عاشقانه ازدواج کردیم ولی از اول این من بودم که به شدت خواهان اون بودم و او طاقچه بالا می گذاشت وخودش رو هزار گردن از من سر تر می دونست چرا؟ نمی دونم یه خانواده ی منسجم داشت این برتری رو نمی تونم انکار کنم ولی من خودم رو خیلی کوچیک کردم باور کنیدزیبا بودم قد بلند و .....بماند .... فقط قشنگه ی فامیل ها بودیم و همه اینو می گفتند هر چند الان دیگه چیزی ازم نمونده من الان 41 سال دارم ....خیلیه .... در این بن بست پیر شدم باور کنید اصلا اصلا اصلا نفهمیدم زندگی یعنی چی و هیچ روز خوشی نداشتم داشتم می گفتم ............. یه عشق یه طرفه .....بین ما بود شاید هم ظاهرا ...هنوز که هنوزه نفهمیدم آخر شوهرم منو دوست داشته یا نه ....خییللی اهل کلاس گذاشتن بود و هست و خواهد بود مدلش اینجوریه و من خودم رو کوچیک می کردم متأسفانه خیلی شرایط بدی هم توی مجردی داشتم و این مسئله بهش دامن می زد می خواستم ازدواج کنم برم فقط یه آدم خوبی باشه .....َ
علاقه مندی ها (Bookmarks)