به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 تیر 94 [ 03:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-02
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    100
    سطح
    1
    Points: 100, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    4

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به همسرم شدیدا بی اعتمادم

    چقدر خوشحالم که بالاخره تونستم عضو این سایت بشم سال هاست خواننده ی خاموش سایت همدری بوده ام من یه درد بزرگ توی زندگی ام دارم و نمی تونم بگم که این درد تا چه حد بزرگه فقط اینو بدونید که زندگی م فنا شده و به خاطر این درد همه ی هستی م رو از دست داده ام نمید ونم از کجا شروع کنم ......خیلی برام سخته ........ ازدواج من و شوهرم خیلی اشتباه بود من به قسمت اعتقاد دارم شاید خدا خواسته هر چند مثلا عاشقانه ازدواج کردیم ولی از اول این من بودم که به شدت خواهان اون بودم و او طاقچه بالا می گذاشت وخودش رو هزار گردن از من سر تر می دونست چرا؟ نمی دونم یه خانواده ی منسجم داشت این برتری رو نمی تونم انکار کنم ولی من خودم رو خیلی کوچیک کردم باور کنیدزیبا بودم قد بلند و .....بماند .... فقط قشنگه ی فامیل ها بودیم و همه اینو می گفتند هر چند الان دیگه چیزی ازم نمونده من الان 41 سال دارم ....خیلیه .... در این بن بست پیر شدم باور کنید اصلا اصلا اصلا نفهمیدم زندگی یعنی چی و هیچ روز خوشی نداشتم داشتم می گفتم ............. یه عشق یه طرفه .....بین ما بود شاید هم ظاهرا ...هنوز که هنوزه نفهمیدم آخر شوهرم منو دوست داشته یا نه ....خییللی اهل کلاس گذاشتن بود و هست و خواهد بود مدلش اینجوریه و من خودم رو کوچیک می کردم متأسفانه خیلی شرایط بدی هم توی مجردی داشتم و این مسئله بهش دامن می زد می خواستم ازدواج کنم برم فقط یه آدم خوبی باشه .....َ

  2. کاربر روبرو از پست مفید نیلوفر غمگین تشکرکرده است .

    danger (چهارشنبه 10 تیر 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    عزیزم بیشتر توضیح بده تا دوستان بتونن کمکت کنن

  4. کاربر روبرو از پست مفید *مونا* تشکرکرده است .

    danger (چهارشنبه 10 تیر 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 تیر 94 [ 03:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-02
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    100
    سطح
    1
    Points: 100, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    4

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    زندگی من مثه دوزخه یه دوزخ روی زمین نمی تونم راحت باشم شوهرم از لحاظ هوشی و حافظه و طرز فکر خیلی از من سرتره من بعد از ازدواج برای اینکه ازش کم نیارم تا فوق لیسانس پیش رفتم ولی تأثیری نداشت روابط عمومی بالا و عالی داره این در حالیه که من باز توی این وادی هم خیلی خیلی از اون ضعیف تر هستم کلن احساس می کنم آویزونشم با سه بچه !! بچه هام هم مثه شوهرم خیلی باهوشند از این بابت خدا رو شکر می کنم ولی ای کاش با یه آدم معمولی ازدواج می کردم و یه زندگی معمولی داشتم می گن یا مکن دوسی با پیل بانان یا بنا کن خانه ای در حد پیل هرچه توی این سال ها دویدم نتونستم خودمو به شوهرم برسونم خانواده ی شوهرم هم همه اشون باهوش و زرنگند و من وسط اینا از همه ساده تر و حساس به شدت حساس ..... دقیقا احساس می کنم دو وصله ی ناجوریم کاش می شد به گذشته ها برگشت ای کاش می شد در این صورت هرگز از این راه نمی اومدم و هرگز با شوهری که اینقدر در تب و تاب رسیدن بهش بودم نمی سوختم و هرگز باهاش ازدواج نمی کردم الان وضع من اینجوریه : یه روانیه به تمام معنی .... ترس ترس ترس تمام زندگی ام شده ترس از دست دادن اون و تنها موندن و رفتن اون و ندیدن ش هر چند مشخصه ها و امتیازاتی دارم که می دونم بعد از اون هم تنها نمی مونم ولی نمی تونم زندگی بدون اون رو تصور کنم
    ویرایش توسط نیلوفر غمگین : دوشنبه 08 تیر 94 در ساعت 03:14

  6. کاربر روبرو از پست مفید نیلوفر غمگین تشکرکرده است .

    danger (چهارشنبه 10 تیر 94)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 01:08]
    تاریخ عضویت
    1394-4-08
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    543
    سطح
    10
    Points: 543, Level: 10
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم با اینکه نه ماهه با همسرم ازدواج کردم همش میترسیدم از دستش بدم مدام
    تا اینک امروز تیر خلاصو زد و گقت ک دوستم نداره

    - - - Updated - - -

    😢😢😢😢

  8. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-23
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    5,315
    سطح
    46
    Points: 5,315, Level: 46
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 247 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شوهرت خیلی تاپ نیست
    اعتماد به نفس تو خیلی پایینه.

  9. 6 کاربر از پست مفید سوشیانت تشکرکرده اند .

    cheshmakk (دوشنبه 08 تیر 94), danger (چهارشنبه 10 تیر 94), Freddy (پنجشنبه 11 تیر 94), گیسو کمند (شنبه 20 تیر 94), نادیا-7777 (دوشنبه 08 تیر 94), دختر بیخیال (دوشنبه 08 تیر 94)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 تیر 94 [ 03:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-02
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    100
    سطح
    1
    Points: 100, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    4

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من تازه عضو شدم اینه که اصلا تجربه ای توی ارسال مطالب نداشتم الان سعی می کنم توی این پست بیشتر مشکلم رو تا اونجایی که می تونم بیان کنم نوشتید که شوهر تو زیاد هم تاپ نیست ..... ولی شما که نمی شناسیدیش ....شاید برای دلخوشی من این حرف رو بزنیداز هر لحاظ از من سرتره از لحاظ شخصیتی .... من یه زن معمولی ام اما اونو به عنوان یه نخبه می شناسند توی حرفه اش توی روابط اجتماعی ش یه کیا بیایی داره که کاش نداشت کاش من یه شوهری داشتم فقط می نشست کنار خودم و بچه هام و مال خودم بود سماوری آتیش می زدم ...کنار سفره ای بودیم و اونم تمام حواسش فقط به خودم بود وقتی این نوشته ها رو می نویسم حالم بدتر می شه چون همیشه سعی می کنم فراموششون کنم یادم بره که زندگی ندارم یادم بره روز خوش ندارم دلم نمی خواد غر غر بنویسم چون اینجوری کسی نمی تونه بهم کمک کنه احساس می کنم شوهرم از اینکه من بهش اعتماد ندارم یه جورایی راضی هم هست و هر وقت موقعیتی پیش میاد که من خیالم راحت بشه مال خودمه اونو پنهان می کنه بعد از مسئله ی مجامعت به هیچ عنوان رضایت و آرامشش رو نشون نمی ده و سعی می کنه خوددار باشه اگه از دهنش در بره یا یه نفس راحتی بکشه می بینی می خوره حرفشو و سعی می کنه به یه چیز دیگه ربطش بده مثلا به تموم شدن امتحاناتش من از اول خودم پخمه بازی در اوردم می خواستم فیلم لیلی و مجنون رو بازی کنم ولی اون با سیاست باهام رفتار می کرد آرزوی یه حرف راست رو به دلم گذاشت بعد از این همه سال آخر نفهمیدم این منو دوست داره یا نه هر وقت قهر کرده ام که از خونه برم به شدت عصبانی شده و جلوم رو گرفته یا حتی اگه اسم رفتن رو بیارم بر افروخته می شه ولی از اون طرف هم وقتی کنارش هستم هیچ وقت سعی نمی کنه خواسته های روحی م رو بر آورده کنه دریغ از یه ابراز محبت معمولی حتی کلمات رو می جوم می ذارم دهنش می گم اینو بهم بگو هم نمی گه !! می گه نمی تونم ...... آدم بسیار مغروری هست اینو همه می گن و خیلی از خانم هایی که می بیننش از این غرورش خوششون نمیاد توی فامیل یا آشنا بهم می گن که شوهرت چقدر آدم مغروریه دیگه خسته شدم .....از اینکه هیچ وقت خیالم راحت نیست نمی تونم ترکش کنم حتی برای چند روز به شدت بهش وابسته ام وابسته از نوع آویزون .....تا بی محلی و بد اخلاقی می کنم میاد دورم همین که خوب شدم می ره دنبال کاراش به نظرتون چه جوری بهش اعتماد کنم ؟ چه جوری ؟ صد در صد ته دلم راحت باشه ....وسواس فکری گرفتم از این لحاظ ..... این که با منه تنها هست یا با دیگری شده یه فکر وسواس گونه که رهام نمی کنه می بینی تا 4 ماه 5 ماه هم بی خیال می شم باز یه بار می رم سر گوشیش و الکی هی می گردم اسم خانم ها از ترس من توی گوشیش نیست یا عکس خانمی ..... چون حتما ازش می پرسم و گیر می دم و قهر می کنم و دعوا و بلوا بپا می کنم تمام گوشیش رو می گردم اگه توی واتس آپش اسم یه زن ببینم فورا میگم از این گروه در بیا ....برای چی تا حالا اونجا بودی؟ هم اون بیچاره است هم خودم هزار برابر بدبخت تر و دارم عذاب می کشم زندگی م شده جهنم یه جهنم واقعی و غیر قابل تحمل باز یه بار که گوشیش رو می گردم حتما یه چیزی برای بازخواست پیدا می کنم بدون تحمل و ذره ای صبر حتی اگه خواب باشه نصف شب هم باشه می رم بیدارش می کنم و شروع می کنم به جر و بحث وقتی وارد این فضاها نمی شم خیلی آرامش بیشتری دارم هر چند باز از رفتاراش راضی نیستم ولی باز آروم ترم ولی وقتی شروع کردم مدتها طول می کشه تا خودم رو از این کابوس ها بیرون بکشم انگار مثه یه دایره ی بسته هر چی می رم دوباره بر می گردم به همون جای اول دلم یه نصیحت می خواد یه نصیحت مادر گونه مادرم مریضه و فشار خون داره چربی و زانو درد و هزار مرض دیگه 70 سالشه من برم چی بهش بگم سعی می کنم اصلا بهش زنگ هم نزنم که بفهمه ناراحتم خیلی دیر به دیر تماسی باهاش دارم ولی در جریان هست کلن و اطرافیانم مثه پنج تا خواهرام به شدت به شدت به شدت به شدت به توان بی نهایت به زندگی م و به شوهرم و شخصیت اش و فامیلش و موقعیت اش و همه چی مون حسادت می کنند و اینو بارها و بارها حتی به زبون هم اوردن با دلخوری ............. فامیل خودم هم فامیل خیلی بزرگیه ولی توی همه ی فامیل مون این از همه شون سر تره هم خودش هم خانواده اش یه جوری شناس اند و مورد احترام همه همین خواهرام و فامیل خودم به شدت براشون احترام قائل اند خیلی به شوهرم علاقمندند وقتی به شوهرم می رسند دست و پاشون رو گم می کنند محترم و با عزت نفس و مودب و موقر و ..... خیلی آدم منطقی فهمیده و باشعوریه .... همه جا جلوش بلند می شن و خیلی خیلی بهش احترام می گذارند .... وقتی من باهاش باشم یا بگم همسرش هستم یه جوری با تحقیر سر تا پامو نگاه می کنند تنها امتیازی که من دارم اینه که ظاهر نسبتا خوبی دارم و نجابت و حیا و فروتنی ام هست که گاهی از حد می گذره و باعث سوء استفاده ی خیلی ها می شه ....اینا رو دیگران می گن با اینکه همیشه خلاء محبت همسرم رو احساس کردم ولی چه اونوقت که کم سن و سال بودم تا به حال هرگز حتی توی تصورم هم به کسی دیگه فکر نکردم .... همیشه گفتم من همسر دارم .....و در مقابل خدا مسئول و جوابگو باید باشم .... فقط هم از ترس خدا بوده و بس وگرنه دور زدن آدما کاری نداره ....مخصوصا برای یه زن .... من خودم نخواستم و با اینکه همیشه جلز و ولز کردم و هیچ وقت آب خوش از گلوم پایین نرفته ......دلم یه ذره آرامش می خواد ......کاش خیالم راحت بود ....کاش هرگز از اول این بازی ها رو شروع نمی کردم و حتی یک بار هم به روش نمی اوردم تا الان به اندازه ی موهای سرم بهش گیر دادم این کیه اون کیه؟ اینقدر که این تا قیامت هم فراموش نمی کنه چه جوری زنی داشته زندگی م حروم شد ...... لذتی از لحظه هام نبردم ..... خوش نبودم ..... همیشه یه فاصله ای گلوله فاصله بین مون احساس می کنم وقتی سر کار می ره بدتر می شم تا زمانی که کنارم باشه خوبم می خواد کتاب بخونه نمی ذارمش می گم باید با من حرف بزنی ..... وقتی میاد خونه یا سرش توی گوشی شه یا واتس آپشه یا دوستاشه بذارنش تا 3 شب هم با دوستاش تلفنی حرف های سیاسی و اجتماعی و فلسفی و ادبی و زهرماری می زنه یا سرش توی کتابه یا راز بقا نگاه می کنه یا می ره باغچه رو بهش برسه یا می ره با مشتی کبوتر ور بره ..... خیلی کبوتر داره و همه رو مثه مادر پرستاری می کنه یه جوری بهشون می رسه که به بچه هاش نمی رسه به هر کاری مشغوله الا من فقط وقتی بهش گله می کنم میاد 4 دنگ حواسش رو می ده به من باز .......چیزی نگم هم می ره سراغ قضایای مذکور ...... فقط در یه صورت به من توجه می کنه اونم اینه که بهش گلایه کنم یا اصلا شروع کنم به قهر و ناراحتی ....بدترین چیز توی یه زندگی بدترین درد همین درد بی اعتمادیه .....وقتی توی سایت ها می خونم یا توی اخبار یا سر گذشت ها یا مجلات یا تلوزیون که فلانی شوهرش چه و چه کرد .... خیانت کرد ولش کرد ...صیغه کرد ...زن گرفت .... بچه دار شد از یه زن دیگه ....یه زنی اومد در خونه اشونو گرفت و گفت من زن شوهرتم....اولا می رم حتما تا ته اشو می خونم بعد از به شدت به شوهرم بدبین تر می شم اولش می گم می خونم ببینم چه خبره اصلا فکر بدی در مورد همسرم نمی کنم بعد آخر ماجرا می بینی زنگ می زنم به شوهرم می گم کجایی؟؟؟؟؟؟؟ و ترس و وحشت می افته به دلم همش می ترسم تمام وجودم یه پارچه ترس و وحشته آخه اینم شد زندگی ؟؟؟؟؟؟خرجی بهم می ده اما به زور .....با اینکه مشکلی نداره ولی همیشه باید به زور ازش پول بگیرم نمی دونم دلم رو به چی خوش کنم ........... خیلی بی اعتمادی درد سختیه .....

    - - - Updated - - -

    نمی دونم اینقد نوشتم کسی به حرفام توجهی می کنه؟ لپ مطلبم اینه که : از اول زندگی م از اوله اوله اولش هیچ اعتمادی به شوهرم نداشتم از صد درصد یک درصد هم اعتماد ندارم خیلی به خاطر شرایط خانوادگی که درش بزرگ شدم رفتارهای پدر و مادرم روحیه ی ترسویی دارم آیا امید نجاتی دارم؟ نمی دونم چکار کنم واقعا ....خودمو که نمی تونم بکشم ....همین جوری هم که نمی میرم خدا می دونه تا کی باید این زندان تنگ بددلی م رو باید تحمل کنم خواهش می کنم کمکم کنید شوهرم خیلی مرموز و آب زیر کاهه ....خیلی زرنگه ...اگه بخواد چیزی رو قایم کنه راحت می تونه ....اصلا از مشکلات سر کارش هیچ وقت چیزی رو به من نمی گه از مسائل فامیل هیچی .... و مثه آب خوردن دروغ می گه اینقد واقعی دروغ می گه بهم که می ترسم .....بر عکس خودمن که هیچ وقت نمی تونم دروغ بگم و با گفتن یه دروغ چشام جلوتر خبر می ده ....هر چی من صداقت و راستگویی دارم اون برعکسه .....


    آخر این زندگی چی می شه ؟
    من بدبخت ترین زن دنیا هستم.....
    ویرایش توسط نیلوفر غمگین : سه شنبه 09 تیر 94 در ساعت 14:54

  11. 2 کاربر از پست مفید نیلوفر غمگین تشکرکرده اند .

    danger (چهارشنبه 10 تیر 94), the boy (جمعه 12 تیر 94)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 تیر 94 [ 03:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-02
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    100
    سطح
    1
    Points: 100, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    4

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سال هاست که می خواستم عضو اینجا بشم چون جواب هایی که در اینجا می خوندم برام خیلی آموزنده بود فکر میکردم چه شود اگه عضو اینجا بشم به سختی تونستم وارد تالار بشم و در همین اولین طرح مشکل بی جواب موندم آیا واقعا کسی توان کمک به من رو نداره ؟

  13. #8
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-23
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    5,315
    سطح
    46
    Points: 5,315, Level: 46
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 247 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببین خواهرم
    شوهرت کیه? رییس جمهور? کاشف اتم? دبیر کل سازمان ملل? انیشتین?
    حالا فرض میگیریم همون انیشتین باشه (که نیست!) ایشون مث ل شما و من و دیگری یه انسانه. زیادی گندش کردی. بحث فلسفی و اجتماعی و رازبقا که منم میکنم شاید بیشتر از شوهر تو!
    یکی فوتبال دوس داره ببینه یکی دنبال ورزش کردنه یکیم مثل من صب تا شب سرش تو کتاب.
    خب?
    چون سرم تو کتابه از بقیه سر ترم?
    اویزونشی یعنی چی? اگه واقعا تو جهنمی جدا شو. اگه نه مثل دو تا انسان زندکی کنید.

    شما فکر کردی از رو ترحم یا شوخی گفتم شوهرت تاپ نیست?? نه عزیز من عین حقیقته. شوهرت هیچی نیست. حضرت خیام با اون عظمتش خودش رو "هیچ مطلق" میدونه. بعد شوهر تو مگه کیه که تو انقد خاص میبینیش? بتی که ازش ساختی رو بشکن.
    و هر زمان که به این درک رسیدی که از شوهرت کمتر نیستی اون‌موقع شروع کن به ساخت زندکی بهتر.

    رک.بهت بگم تا وقتی انقد خودتو بدبخت میبینی در مقابلش, تهش به هیچ جا نمیرسی و واقعا بدبخت میمونی.

  14. 5 کاربر از پست مفید سوشیانت تشکرکرده اند .

    danger (چهارشنبه 10 تیر 94), Elena1994 (شنبه 20 تیر 94), گیسو کمند (شنبه 20 تیر 94), الهه4 (پنجشنبه 11 تیر 94), دختر بیخیال (پنجشنبه 11 تیر 94)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 شهریور 94 [ 08:12]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    483
    سطح
    9
    Points: 483, Level: 9
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم نیلوفر جان من همه تاپیکتو خوندم خواستم چیزی بگم ولی جناب سوشیانت کامل حرف منو زدن من یکی از همکارای سابقم خانومش دقیقا مثل شما بود باور کن هیچی کم نداشت جز اعتماد به نفس یه کم خودتو تحویل بگیر جرا فکر میکنی شوهرت همه چی تمومه ولی خودت نه برو کتابای اعتمادبه نفسو بخون عزیزم رو خودت کار کن

    - - - Updated - - -

    راستی عزیزم یه چیزی تو تاپیکای قبلیت گفتی که همسرت در صورتی بهت توحه میکنه که یا قهر کنی یا کم محلی کنی خوب این نشون میده شما نباید اصطلاحا زیاد اویزونش باشی اگه یه مقدار ا زش فاصله بگیری وبه قوله خودت یه کم کم محلی کنی اونم بیشتر جذبت میشه البته نه اینکه قیافه بگیریا انشالله تمرین کنی ونتیجه بگیری

    - - - Updated - - -

    راستی عزیزم یه چیزی تو تاپیکای قبلیت گفتی که همسرت در صورتی بهت توحه میکنه که یا قهر کنی یا کم محلی کنی خوب این نشون میده شما نباید اصطلاحا زیاد اویزونش باشی اگه یه مقدار ا زش فاصله بگیری وبه قوله خودت یه کم کم محلی کنی اونم بیشتر جذبت میشه البته نه اینکه قیافه بگیریا انشالله تمرین کنی ونتیجه بگیری

  16. 2 کاربر از پست مفید هوناز تشکرکرده اند .

    danger (چهارشنبه 10 تیر 94), mercedes62 (شنبه 13 تیر 94)

  17. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    با سلام و احترام
    طاعات و عبادات قبول حق

    من نمیخوام بگم همسرتون تاپ هستن یا نه!
    من معتقدم هر آدمی قابلیت تاپ شدن و داره، فقط باید این قابلیت های نهفته و درخودش پیدا کنه!
    ممکنه از نظر من نوعی قابلیت هایی که همسر شما داره اصلا جز معیارهای من برای تاپ بودن یا موفق بودن یک آدم نباشه یا اصلا کافی نباشه!

    ولی از طرف اطرافیانتون ایشون انسان موفق و نخبه ای هستن!

    اولا این مسله در زندگیم بهم ثابت شده که خیلی از مردم تاثیر پذیر هستن فقط منتظرن یکی یک بخش یا بعد زندگی یکی و ببینه ازش تعریف کنه همین میشه ورد زبون کل فامیل و اطرافیان!

    خیلی آدم ها هم بلدن خیلی خوب حرف بزنن و روابط اجتماعی خوبی دارند، همین!
    این اصلا دلیل خوبی برای تاپ بودن اون آدم نیست! همین آدم ها که از نظر آدم های بیرونی خیلیم موفقن ممکنه در زندگی خصوصی خودشون ناموفق بوده باشند.
    اصلا خوب حرف زدن، کجاش موفقیته؟ یک مهارته،مثل تمام مهارت های دیگه دلیل نمیشه کسی که از این مهارت برخوردار نیست موفق نباشه!

    آیا بنظر شما به همچین شخصیتی میشه گفت شخصیت موفق جامعه؟

    شخصی که دورو باشه
    دروغ بگه
    در زندگی خصوصی خودش کلی مشکل داشته باشه
    و حتی نتوانسته باشه ابتدایی ترین و حیاتی ترین بنای زندگی خودش و درست بنا کنه اونم جلب اعتماد همسر هست!

    بنظر من این آدم نه تنها انسان تاپ و نخبه ای نیست بلکه برعکس بسیار انسانی ظاهر بین، سطحی نگر و بی مسولیتی هستن .

    و انسانی که این ویژگی ها و داشته باشه بهیچ عنوان در دسته آدم های نخبه و موفق قرار نمیگیره!

    بیین عزیزم، من خودم یک دخترم هنوز ازدواج نکردم ولی بسیار دختر حساس و احساساتی هستم داستان های واقعی خیانت آقایون هم در همین سایت زیاد خوندم به اندازه کافی هم ترس دارم!
    از خیانت و دروغ هم بشدت متنفرم! اینقد که میدونم اگر خدایی نکرده این اتقاق در زندگیم بیوفته اصلا گذشت خانم های خیانت دیده این سایت و نخواهم داشت حتی گذشتم در حد یک تاپیک زدن هم نخواهد بود اون زندگی واسم تموم شده است!

    اینو گفتم تا بدونی احساساتتو وقتی داری از ضعف های خودت و تاپ بودن همسرت و همینطور ترست از خیانت صحبت میکنی کاملا درکت میکنم!

    اما من خودم با اینکه این ترس ها و دارم و سعی میکنم اول در انتخابم بعدم در زندگیم تمام تلاشم و بکنم،تا زندگی موفقی داشته باشم، ولی هیچوقت بخودم اجازه نمیدم در مقابل چشمان همسرم، همسری بدبین و شکاکی جلوه کنم.
    چون اینطوری علنا خودم با دست خودم زندگیم و به بن بست میکشونم! و زندگی و بکام خودم و همسرم تلخ میکنم!


    بنظر من یک مرد هرچقدر هم زرنگ باشه بالاخره تا آخر عمر نمیتونه خیانتشو پنهان کنه، بنابراین چرا شما بیهوده ذهن خودت و همسرت و درگیر این مسایل میکنی؟چرا آرامش خودتو الکی بهم میزنی؟

    سعی کن خوب زندگی کنی و به همسرت آرامش و هدیه بدی، نمیدونم بگم خشوبختانه یا متاسفانه، خب در برخی شرایط میشه گفت خوشبختانه در برخی شرایط متاسفانه، جامعه ما ایران وظیفه یک زن خوب و هم کفو بودن در پیشرفت های شغلی و علمی با همسرشون نمیدونن!

    بلکه یک زن خوب، زنیست مهربان و با اخلاق، زنی که آشپزیش خوب باشه!
    زنی که همسر خوبی باشه
    زنی که مادر خوب و مهربونی باشه!
    زنی که حرف همسرشون و گوش کنه
    و زنی آراسته و زیبا در مقابل همسر ظاهر بشه.
    زن مطیع همسر!
    زن صبور و....

    این زن از نظر جامعه ایران زن و همسری خوب هست! ولی اینکه دیگران چطور بما نگاه کنند همش برمیگرده به نوع نگاه خودمون به خودمون!

    شما اگر نگاه تحقیر آمیزی به خودت داشته باشی دیگران هم بشما همینطور نگاه خواهند کرد اگر نگاه پر اعتماد بنفس و غرور داشته باشی دیگران هم بشما با غرور نگاه خواهند کرد پس نگران نوع نگاه ها نباش!
    نگران نگاه خود به خود باش و تمام سعیتو بکن این نگاه و عوض کنی!

    خلاصه کلام بنظر من شما فقط اعتماد بنفستون پایینه ورگرنه همسر خیلی از آدم های به ظاهر نخبه و مشهور هیچ موفقیت خاص علمی و شغلی ندارن!

    شاید من همسر شما رو نشناسم اما با صحبت های شما و تاپیکی که زدین میتونم بگم همسر شما هنوز به موفقیت واقعی در زندگیشون نرسیدن و خودشون و اطرافیانشون و بیهوده با موفقیت های پوچ و توخالی سرگرم کردن!

    موفقیت واقعی، موفقیت در زندگیست اونم زندگی خصوصی نه زندگی بیرون خونه با کلی ظواهر ساختگی و دروغی.

    مرد و زن موفق ،مرد و زنیست که همسرش ازش رضایت کامل داشته باشه و از آن به نیکی یاد کنه

    انسانی موفقه که در اخلاقیات نمونه باشه!
    مردی که زنش بهش صفات دروغگویی و دورویی و فریبکاری نسبت بده اصلا موفق نیست!
    مردی که زنش نزدیک ترین شریکش در زندگیش ازش ناراضی باشه، مرد موفقی نیست.

    روی خودت، تواناییات کار کن!
    سعی کن آرامشتو حفظ کنی سراغ داستان های خیانت نرو، اگر روزی خدایی نکرده متوجه خیانت شدی اونوقت بفکر چاره باش! فعلا با منفی بافی خودتو و همسرت و اذیت نکن

    هرچند بهانه خوبی نیست اما امکان داره بخاطر شک بیش از حد شما به همسرتون باعث دروغگویی ایشون شده.
    شما سعی کنین همسری نمونه باشین و وظایف همسریتون و بخوبی انجام دهید، و سعی کنین کم کم با همسرتون دوست یاشین و از تعریفهای دیگران خوشحال بشین

    من همیشه دوست دارم همسری مغرور داشته باشم خصوصا در برخورد با نامحرم، ولی در برابر همسر و خانواده مغرور نباشن.:)

    شما یک همسر تمام مغرور دارین ولی این قابلیت و دارن که با همسرشون مغرور نباشن سعی کنین این قابلیت و در ایشون تقویت کنین.

    موفق باشین

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط نیلوفر غمگین نمایش پست ها
    سال هاست که می خواستم عضو اینجا بشم چون جواب هایی که در اینجا می خوندم برام خیلی آموزنده بود فکر میکردم چه شود اگه عضو اینجا بشم به سختی تونستم وارد تالار بشم و در همین اولین طرح مشکل بی جواب موندم آیا واقعا کسی توان کمک به من رو نداره ؟
    کمی صبور باش،
    من خودم دوروزه این جواب و برات نوشته بودم ولی وقت نشد برات ارسال کنم:)
    آخه قبل ارسال دوباره میخونم ویرایشش میکنم.

    اگر در اینجا سالها عضوین چرا پس همچین رفتاری در مقابل همسرتون دارین؟
    یعنی متوجه نشدین مرد ها از خانم هایی که اعتماد بنفس پایین دارن و آویزون هستن خوششون نمیاد؟

    اعتماد بنفس داشته باش دختر، چرا تا این حد شخصیت خودت و پایین میاری؟
    حتی اگر شما دیپلمه هم باشی همسرتون پرفسور، بازم نیازی نیست نا این حد خودت و کم ببینی، شما هم خب در زمینه های علاقه مدیت کار کن و فعالیت داشته باش ، شما هم کتاب های مورد علاقه اتو بخون!
    کمی خودتو سرگرم کن احساس میکنم وقت آزاد زیاد داری، برای همین فکر های ناجور به ذهنت میاد!
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : پنجشنبه 11 تیر 94 در ساعت 17:00

  18. کاربر روبرو از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده است .

    sahar67 (پنجشنبه 11 تیر 94)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی اعتمادی به شوهر
    توسط sayeh_m در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آبان 91, 11:47
  2. چه طور دوباره اعتماد کنم؟
    توسط a.a در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آبان 91, 14:43
  3. چگونه به همسرتان اعتماد کنید
    توسط eghlima در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 13:58
  4. بي اعتمادي و بدبيني نسبت به ديگران (شناخت، اعتماد)
    توسط parse در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 19:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.