سلام Shimaa.
نوشته اصلی توسط
Shimaa
در دوران دبیرستان و راهنمایی هم تاحدودی خوب بودم، دوستان صمیمی داشتم ولی فک میکنم مشککلم از همون دوران شروع شد. از دوران راهنمایی ارتباط با فامیل را قطع کردم، ...................
دقيقا چه موضوعي باعث شد كه در آن دوران از ارتباط با ديگران دوري كنيد ؟
چه اتفاق يا شرايط خاصي باعث اين موضوع شد؟
نوشته اصلی توسط
Shimaa
البته اون موقع هنوز دچار ترس از حرف زدن سرکلاس نبودم و همیشه جواب سوالایی که میدونستم را میگفتم . از وقتی رفتم دانشگاه همه چیز حادتر شد. با توجه به اینکه رشتهای که رفتم نیاز داشت سر کلاس صحبت کنیم ، واقعا دچار استرس و عذاب بودم. همیشه از ترس اینکه استاد من را صدا بزنه و درس بلد نباشم ، درس میخوندم . اگه آماده نبودم سرکلاس نمیرفتم. اگه دیر میرسیدم روم نمیشد وارد کلاس بشم. کابوس رفتن پای تخته.
طرز بيانتون كه خيلي خوبه همينطور دقيق و شفاف به تعريف مشكل پرداختيد نشان از تمركز خوب ........ تجزيه تحليل مناسب شرايطتون داره كه كم چيزي نيست ......... براي برقراري ارتباط به نظر نمي آيد ضعف يا مشكلي حداقل در نحوه ي بيان داشته باشيد .
نوشته اصلی توسط
Shimaa
لان که علائم سوشال فوبیا را میخوندم من اکثر این علادم را دارم:
1.از زماني که به ياد دارم هيچ وقت در حضور ديگران احساس آرامش نکرده ام. همواره نگران قضاوت ديگران درباره خودم هستم.
2.سرخ شدن، تعریق زیاد، لرزش، تپش قلب، احساس دل آشوب و لکنت زبان.
3. ترس از ملاقات و آشنایی با دیگران برای نخستین بار( مثلا با خانواده دوستانم یا دوست دوستم) ،
4.ترس از مرکز توجه بودن( پای تخته رفتن یا خواندن مطلبی در کلاس یا جواب دادن به سوال یا اعلام نظر کردن)
5.ترس از زیر نظر گرفته شدن توسط دیگران در مواقعی که کاری را انجام میدم
6. ترس از خوردن وآشامیدن در جمع
اين ترسها احتمالا ناشي از عدم خودباوري شماست ............. قضاوت ديگران مركز توجه بودن و ........... ترس از اين موارد براي تمامي آدمها تا حدي صدق مي كند اما خيلي كمتر از شما.
نوشته اصلی توسط
Shimaa
از یک سلام و احوال پرسی ساده با افراد عاجزم، نمیتونم تنهایی برم بیرون وقتی میرم بیرون احساس میکنم دیگران منو مسخره میکنند ( البته چند باری هم واقعا مسخره شدم به خاطر طرز نگاه کردنم و راه رفتنم) همیشه سرم را پایین میاندازم .
یا اگر پسری به من نگاه کنه احساس میکنم داره منو مسخره میکنه
واقعا همه ي ما برايمان پيش آمده كه به دليلي مورد تمسخر قرار گرفته باشيم و هيچ يك از مورد تمسخر قرار گرفتن خوشحال نمي شويم . اما دليلي ندارد هميشه هر نگاه و حرفي به معني تسخر باشد ........ دليلي هم ندارد از تمسخر ديگران بترسيم حتي اگر واقعا موردي براي مسخره شدن وجود داشته باشد ............. اما شما كه خيلي مي ترسي احتمالا در اين مورد هم بيشتر خيال بافي مي كنيد.
نوشته اصلی توسط
Shimaa
خیالبافی: همیشه تو خیالات خودم سیر میکنم فقط کافیه یه اهنگ گوش بدم حالا هرچی میخواد باشه
زندگي واقعيت را درياب ........... خيلي از مسائلي كه با خيالاتت در جستجويشان هستي مي تواني در دنياي واقعي به دست بياوري .
دوست داريد چه زندگي داشته باشيد ؟
نوشته اصلی توسط
Shimaa
میدونم این سایت مخالفه روابط دوستی هستش اما دقت کنید من نه به خاطر اعتقادات مذهبیم با هیچ پسری دوست نمیشم بلکه به خاطر ترسم هست که با هیچ کس دوست نمشم
مي دانيد كه دليل مخالفت اين سايت با دوستي دختر و پسر منحصرا اعتقادات مذهبي نيست؟
نوشته اصلی توسط
Shimaa
شاید بگید تو که با این پسر یه کلمه هم حرف نزدی پس چه جوری داری میگی عاشقش شدی. اما یک سال و نیم تمام است که من به این آقا فک میکنم ، در موردش دچار خیالپردازی شدم
اما این آقا از ذهنم بیرون نمیره. نمیتونم ان پسر را فراموش کنم . انقدربهش فک کردم که فک میکنم اگه ازدواج کنم به همسر ایندم خیانت کردم.
خودتان مي گوييد در مورد اين آقا خيالپردازي كرده ايد ........... يعني شما عاشق او نشدي ............ عاشق خيالاتت شدي.
نوشته اصلی توسط
Shimaa
از خودم بدم میاد. احساس میکنم ذهنم فاسد شده. گاهی حتی ناخواسته افکار بدی میاد تو ذهنم حتی وسط نماز خوندن و این باعث میشه احساس کنم حتی خدا هم نظری بهم نداره وازم ناامیده.
مشكلات شما حاد نيست .......... فقط حساسيتهايتان از مقدار معمول بيشتر است ............. فقط اينكه علت و ريشه ي تمام اين مسائل با هم مرتبط و در هم آميخته است.
اصلا فكر نكنيد دختر بدي هستيد چون اگر بوديد عذاب وجدان نداشتيد ........... اين حس يعني خدا شما را رها نكرده و از شما نااميد نيست.
ترسهاي شما از اجتماع نيست .......... احتمالا از ضعف اعتماد به نفس شماست .........
باور كنيد اگر زندگي همه ي آدمها را از نزديك تماشا كنيم آن هم با نگاهي خوشبينانه همه حداقل يك نقطه ضعف دارند ........ حداقل يك بيماري يا مشكل .............. حداقل يك مورد براي قضاوت ............ يك مورد براي مسخره كردن آنها پيدا مي كنيم.
اما همه از جمله شما نقاط قوت بسياري براي افزايش اعتماد به نفس خود دارند.
با همه قطع رابطه كرديد ........... ارتباط اجتماعي برايتان سخت شد ............ از اجتماع بيشتر دوري كرديد........
دانشگاه را رها كرديد ............. همين طور تنها و تنهاتر شديد ............... منشا اين خيالپردازي ها از همين تنهايي و عدم رضايت از فرصتهاي از دست رفته است .
به افكار و تخيلات متوسل شدي تا زندگي ايده ال خود را در ذهن به تصوير بكشي.
مي داني چرا ان عمل را انجام مي دهي ؟ ............... چون در مورد جنس مخالف خيالپردازي مي كني ................ خيال پردازي مي كني چون خودت را تنها كرده اي و اسير نااميدي شدي.
مواردي كه اشاره كرديد ترس ندارد ........... با كمي اعتماد به نفس و تقويت ويژگيهاي خوبتان ....... با تمرين چگونگي ارتباط با ديگران ........... با غلبه بر ترسها ............ با پذيرش نقاط ضعف و نارضايتيهايي كه به سبب دوري از اجتماع و تنهاييها برايتان پيش آمده از اين تسليم شدنها در مقابل ترسهاي بي مورد بترسيد و از ادمه ي اين روند دست برداريد .
بهترين راه حل براي نجات يافتن از ترسها مواجه شدن با عوامل ترس و اضطراب است .............. وگرنه اين ترس ها و تنهاييها و خيالپردازيها و ....... تمامي نخواهد داشت .
نوشته اصلی توسط
:)لبخند
الان که سایت زدم و رمان هام رو منتشر میکنم توش فهمیدم ماشاالله خیالباف حرفه ای از من بدتر به طوری که دست من رو از پشت
بستن :) فراوووونه. من فکر میکردم فقط من دیوونه ام
علاقه مندی ها (Bookmarks)