سلام به همه دوستا
مدتییه که این سایت رو میخونم. خیلی وقتا ازش چیز یاد گرفتم. هیچ وقت دلم نمیخواست داستان زندگی خودم رو اینجا بنویسم. اما امروز میخوام اینکارو بکنم. یه بیرون ریزی و بعد از اون درخواست کمک
34 سالمه و 9 ساله که ازدواج کردم. یه بچه 3 ساله دارم که ناخواسته بوده ولی خب من خواسته نگهش داشتم. عاشقشم و بی نهایت بهم حس خوبی میده. توی یه دانشگاه خوب درس خوندم و الان هم شاغلم.
با همسرم قبل از ازدواج نزدیک 10 ماه دوست بودم. دوست که چه عرض کنم. ؟؟ هیچ رابطه حسی و عاطفی بین ما نبود. البته ایشون فوق العاده تریپ عشق داشتن و به هر نحوی میخواستن عشقشون رو نشون بدن ولی من هیچ جوره دوستش نداشتم!!
حالا چرا ازدواج کردم؟؟ چون توی یه رابطه فقط احساسی شکست خورده بودم و از طرفی محیط خانواده برام غیر قابل تحمل شده بود و از طرفی شدیدا احساس تنهایی می کردم. و درست توی همین زمانها همسرم توی مسیر زندگیم قرار گرفت و با هزار وعده و عاشقی منو راضی کرد که باهاش ازدواج کنم.
درست همون زمان که بله رو گفتم پشیمون شدم. شبش تا صبح گریه کردم و ازش خواستم که از هم جدا بشیم من هیچ جوره نمی تونستم دوستش داشته باشم. ولی نشد که نشد که نشد.
به خاطر هزار تا دلیل که از حوصله اینجا خارجه.
حالا بعد از 9 سال و با وجود یه بچه من میخوام ازشون جدا بشم. خیلی خیلی بالا و پایین کردم. حاضر بودم به خاطر دخترم ادامه بدم. ولی دیگه نمی تونم. مدام درد سنگینی توی قفسه سینه حس می کنم. و حس خفگی و افسردگی بهم دست میده. خیلی تلاش کردم کلاس های خودشناسی و مشاوره و هزار تا چیز دیگه اما واقعا نهایتش به این نتیجه رسیدم که تمومش کنم. تمام مزایا و معایب تصمیم خودم رو نوشتم و قلبا به این نتیجه رسیدم که انجام این کار به صلاحمه
عیب های ایشون چیه:
- خیلی دروغ میگه
- اصلا روی من تعصب نداره و هیچ جنم مردونه ای توش نیست
- از لحاظ ظاهری هیچوقت به خودش نمیرسه و شلختگیش کلافم کرده. کلا از اول هم با ظاهرش مشکل داشتم
- کار درآمدزایی نداره و مدام از این شاخه به اون شاخه میره. بار زندگی روی دوش منه.
- کار زن بیرون از خونه رو وظیفه میدونه و کاملا روی اون برای گذران زندگی حساب کرده
- به حرف من گوش نمیده یعنی همیشه کار خودش رو میکنه و من فقط در حال سرویس دادن و حرص خوردنم
خوبی هاش چیه:
- چشم پاکه و خیلی خانواده دوست
- عاشق دخترشه و خیلی براش وقت میزاره. صبوره
- معتاد نیست. دست بزن نداره. بد دهن نیست. در بین مردم با احترام به نظر میاد
- فوق لیسانس داره اما عرضه نداره شاید هم شانس نداره . نمیدونم
- از لحاظ ج ن سی خوبه
حالا همه اینا رو گفتم که بگم. من میخوام ازش جدا بشم. اما مددام آینده دخترم توی ذهنم میاد. دوستاییکه تجربه ای مثل من دارند چطور می تونم جدا بشم که دخترم کمترین آسیب رو ببینه. چیکار باید بکنم..دلم نمیخواد وایسم و یه عمر زندگی رو ادامه بدم بعدش در اصر غصه ام اس بگیرم و.... از طرفی من در مقابل موجودی که خواستم و به دنیا آوردمش مسئولم. زندگی اون اولویته. خیلی گیجم. چیکار باید بکنم. می دونم که پدرش خیلی بهش میرسه و از طرفی میدونم که اگه نبینمش داغون میشم. بین هزار راهی زندگی موندم. هر روز بلند میشم و با خودم میگم دیگه همه چی تموم میشه. من رها میشم اما یه عالمه بند دورم پیچیده که داره خفم میکنه. اگه دخترم رو بسپارم به پدرش
اگه با خودم نگهش دارم. راستش صبرم توی بچه داری کمه
چیکار کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)