به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 تیر 94 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    50
    سطح
    1
    Points: 50, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh افسردگی و سردرگمی بعد از پایان یک خواستگاری و اشنایی یک ماهه

    سلام دوستان نماز و روزه هاتون قبول
    خواهش میکنم ازتون با دقت بخونید وهرکدومتون چه دختر و چه پسر خودشون رو بزارن جای هر دوطرف ماجرا و به من بگید کار درست چی بوده؟
    من 22 سالمه و داشجوی مقطع لیسانسم فرزند دوم خانواده خواهر بزرگتر از خودم دارم با تفاوت سنی دو سال که هوز ازدواج نکردند
    حدود یک ماه(اواخر اردیبهشت) پیش خواستگاری برای من اومد..من با ایشون جلسه اول حدود دوساعت با حضور مادر بنده و مادر ایشون در یکی از هتلهای شهر صحبت کردم و وقتی پیش مادرهامون رفتیم مادر ایشون همونجا نظر من رو پرسیدند و من هم گفتم خب با یک جلسه نمیشه نظر قطعی داد و مسلما جلسات بیشتری نیازه..اون شب تموم شد و دقیقا یک روز بعدش مادر ایشون تماس گرفتند و قرار رو برای جلسه دوم گذاشتند جلسه دوم تشریف اوردن منزل ما به همراه پدرشون و پدر بنده هم حضور داشتن،در اون جلسه پدر اشون فوق العاده ادم کم حرفی بودند و یه جورایی متکلم وحده مادر ایشون بودن(که فوق العده خانم محترمی هستن)جلسه دوم وقی صحبت کردیم و به جمع خانواده ها برگشتیم مادر ایشون همون جا نظر بنده رو پرسیدند و من هم نظر واقعی خودم رو گفتم که ایشون اکثر ملاکهای اصلی بنده رو داشتن(دقیقا یادم نیس چی گفتم چون فوق العده هول بودم و استرس داشتم)همونجا مادر ایشون منابع تحقیق رو به ما معرفی کردند فردای اون شب تماس گرفتند و حدود یک هفته به ما فرصت دادند برای تحقیقات و قرار شد بعد از یک هفته تماس بگیرند بعد یک هفته تماس گرفتند و خب ما در تحقیقات به مورد بدی برنخورده بودیم اما چند روز قبلش شوهر خاله من که چندسال هم مریض بودند فوت کردند وجلسه سوم یک هفته عقب افتاد وافتاد برای هفته بعد از نیمه شعبان روز جمعه(همون هفته ای که تعطیلات نیمه شعبان بود)من اسم ایشون رو در اینستاگرام سرچ کردم(قبلا سرچ کرده بودم اما اون لحظه صرفا برای اینکه قیافه ایشون رو ببینم این کار رو کردم)و همون لحظه با کامنتی زیر عکس ایشون مواجه شدم با این مضمونکه:"فلانی ازت متنفرم چون تو ادم چند چهره ای بودی و شغلت بازی با احساسات مردم بود ازت نمیگذرم و خدا ازت نگذره"
    خب خود من دختری هستم فوق العاده ساده که با هیچ پسری تا حالا هیچ ارتباطی نذاشتم و میشه گفت تنها افراد مذکر نزدیک به من پدرم و عموهام که سنشون تقریبا کمه و پسر عموهام که همه از من چند سال کوچکترن هستن...خب من تصمیم گرفتم این قضیه رو با خود ایشون در میون بزارم تا به نتیجه برسم جلسه سوم خانواده ما به همرا عمه کوچکم(من پدربزرگ و مادربزرگ ندارم فوت کردن و پدرم خودشون بزرگ خانواده پدری هستن عمه بزرگترو عموهای دیگر هم شهر دیگری زندگی میکنند)
    و به همین علت که خیلیبا ایشون صمیمی هستیمایشون رو همراه خودمون بردیم که نظرشون رو بدونیم.در اون جلسه ایشون خیلی به دلم نشستن و یه جورایی واقعن خوشم اومد ازشون وقتی که صحبت کردیم من اون مسءله رو بازگو کردم و گفتم اگر چیزی هست در گذشتتون به من بگید ایشون کامل اظهار بی اطلاعی کردن و یه جورایی من رو پیچوندن من هم یه جورایی چون یه حسایی درونم به وجود اومده بود خیلی سوال نکردم در رابطه با اون موضوع البته ایشون گفتن حق شماست که بدونید و من حتمن پیگیری میکنم.یک روز بعد از اون شب مادر ایشون تماس گرفتن و از مادر بنده خواستن که اجازه بدن من و ایشون تنها باهم بیرون بریم و روزش رو اخر همون هفته مشخص کردن خب پنجشنبه شب من با ایشون بیرون رفتم و ایشون خودشون اون قضیه رو مطرح کردن و گفتن سو تفاهم شده بود و گفتن پیگیری کردن اما هیچ کامنتی رو زیر عکس ندیدن..خب همون موقع من به ایشون گفتم که اشتباه از من بوده که این قضیه رو مطرح کردم ولی خب شما برای من مهم هستید که گفتم........خلاصه در اخر اون دیدار ایشون از من شماره خواستن و خب چون جلسه پیش درخواست کرده بودن و من ازشون خواستم که باید از خانواده اجازه بگیرم با اجازه خانواده شماره رو به ایشون دادم گذشت تا صبح روز یکشنبه که من شب قبلش با استرس خیلی بدی خوابیدم و همش ان سوال توی ذهنم بود که اگه سوتفاهمه اگه اون خانم اسم رو اشتباه کرده پس قیافه و عکس چی؟از یه طرف احساساتم گیر کرده بود و از یه طرف عقلم بود که میگفت نباید پشت گوش بندازی....صبح اون روز با دلهره و حالت تهوع از خواب پریدم همون روز هم امتحان داشتم و از طریق دایرکت اینستاگرام برای اون خانم پیغام دادم و جریان رو گفتم اون خانم اول امتناع کرد از گفتن جریان اما با اصرارهای مکرر من یه شماره تماس به من دادن من با اون شماره تماس گرفتم و اون خانم شروع کرد به گفتن که با ایشون از طریق لاین اشنا شده و بهش قول ازدواج داده(یعنی اقاپسر) و قرار بوده که اواخر اردیبهشت بیاد خواستگاری ایشون و ازدواج ککند یعنی همون تاریخی که اومدن خواستگاری من...و بین حرفاش گفت که خیلی دوسم داشت خیلی برام شعر میگفت و گفت که به من گفته عکس از کجا و کجات برام بفرست ببینم چه شکلی هستی(معذرت میخوام که اینهارو مطرح میکنم)من حق دارم بدونم همسر اینده ام چه شکلیه قربون تار تار موهات برم و خلاصه از این حرفا...
    و هرسوالی که راجع به خانواده ایشون از اون خانم پرسیدم از شغل پدر تا ادرس خونه همه راست بود اون خانم هم شهر دیگری زندگی میکرد و حتی گفت که من سر این جریان کارم به قرص اعصاب و دکتر کشید...اون تماس قطع شد و بعد از اون به قدری حال من بد شد که مادرم کامل جریان رو فهمیدن اون روز عمه من هم اومدن چون من با ایشون رابطه فوق العده نزدیکی دارم...و جریان رو گفتیم و کمک خواستیم..فردای اون روز مادرم با منزلشون تماس گرفتن و قضیه رو مطرح کردن بعد از اینکه گفتن و تماس قطع شد بلافاصله ایشون(اقا پسر) با گوشی من تماس گرفتن من جواب دادم و خب اول تماس فوق العده عصبی و ناراحت بودم اما بعدش با صحبتای ایشون اروم تر شدم ایشون گفتن 72 ساعت فکراتون بکنید من باهاتون تماس میگیرم یا من رو مثل یک مزاحم رد میکنید یا جوابمو میدید خب من تصمیم گرفتم فکر کنم....اما حدود یک ساعت بعدش ایشون پیام دادن که من فوق العاده ناراحتم از اتفاقات پیش اومده شما قضاوت کردید باعث سوئ ظن خانواده من شدید(در صورتی که اون خانم گفته بودن که مادر ایشون کاملا در جریان بوده و وقتی مادر من تماس گرفتن مادر ایشون گفته بودن که کاملا در جریان بون)و خوب فکرکنید اگر ابهامات برطرف شد طی دوروز اینده منتظر تماس شما هستم..دقیقا سه ساعت بعدش دوباره پیغام دادن که از نظر من این ارتباط تمام شده هست حرمت شکنی حد و مرز داره و ارزوی خوشبختی دارم براتون و خداحافظ.من هرچی با ایشون تماس گرفتم پاسخ ندادن حتی مادرم پیام دادن روی گوشیشون ایشون زنگ زدن باز هم پاسخ ندادن.و من باشون پیغام دادم و خلاصه که اون روز کلی بحث پیامکی شد....
    گذشت تاینکه دوروز بعدش من حال زیاد خوبی نداشتم با مادرم رفتیم بیرون و یک اخوند سید رو دیدیم و این قضیه رو مطرح کردیم ایشون فوق العده بنده رو محکوم کردن و گفتن شما حق تجسس در گذشته دیگران رو نداشتید و گذشته هرکس به خودش مربوطه
    من بعد از اون صحبت فوق العاده عذاب وجدان گرفتم و به این نتیجه رسیدم که کارم فوق العاده اشتباه بوده فردای اون روز،روز پنجشنبه مادرم چون دیدن که حال من خیلی بده تصمیم گرفتن که با منزل اونها تماس بگیرن تا من عذرخواهی کنم و وجدانم راحت بشه و حرفم رو زده باشم(حتی صحبتهام رو روی کاغذ نوشتم)ابتدا مادرم صحبت کردن و بعد گوشی رو به من دادن اما نمیدونم تاثیر کلام و مهربونی مادر ایشون بود یا احساسات من که یه جورایی صحبتم تغییر کرد و قرار شد که مادر ایشون با اقا پسر صحبت کنن و پسرشون با من تماس بگیرن..همون شب اون اقا با من تماس گرفتند هم ایشون عذرخواهی کردن هم من و گفتن یه فرصت دوباره به هم بدیم و راجع به اون قضیه اصلا دیگه صحبت نکنیم و خاکش کنیم و کاملا فراموش کنیم و من هم قبول کردم.فردای اون روز با ایشون از طریق واتساپ در ارتباط بودم خیلی خوشحال بودیم هردو از اینکه دوباره برگشتیم و از حرفای ایشون و ابراز احساسات غیرمستقیمشون کاملا مشخص بود
    ما خب مادر من هنوز نگران این بودن که ایشون سه دفعه حرفش رو عوض کرده نمیخاد توضیح بده و ممکنه مشکل در اینده بوجود بیاد و ... وخلاصه اینکه این نگرانی ها به من هم منتقل شد
    با سه تا مشاور صحبت کردیم
    مشاور اول گفت که ای حق دختر شما بوده که بدونه جریان چیه تجسس وقتی هسن که در کار همسایه باشه نه همسر اینده و چون ایشون رو حرفش نبوده خیلی حواسون رو جمع کنید
    مشاور دوم گفتن چون اشتباهشون رو قبول نکردن و بازگشت به ارتباط دوباره از سمت شما بوده باید تموم کنید
    و مشاور سوم هم گفتن ممکنه الان مشکلی نباشه اما بعد قطعا به مشکل میخورید به خصوص که اشتباهشون رو قبول نکردن و شما دوباره به ارتباط برگشتید
    همون موقع هم ورژن واتساپم تموم شده بود و قطع بود
    من واقعن مونده بودم که چکارکنم چه راهی درسته و چه راهی غلط؟
    از نظر عقلانی درس نبود ادامه اما من واقعن احساساتم این وسط گیر کرده بود...
    از خدا خواستم تموم بشه با اینکه ته دلم میخواستمش فقط برای خوشبختی خودم و خودش خواستم که تموم بشه و چند پیامکی که ایشون دادن رو من سرد جواب دادم در حالی که ته دلم راضی نبود
    خلاصه که مادرشون تماس گرفتن مادر من گفتن که با مشاور صحبت کردییم اینجور گفتن و خلاصه اینکه همه چی تموم شد...
    ببخشید که طولانی بود و سرتون رو درد اوردم اما واقعا دارم روانی میشم فکر نمیکردم کنار اومدن با احساس انقدرررررررر سخت باشه ولی واقعا برام سخته
    وقتی یادم میاد که ایشون یه جورایی سعی داشتن خودشو رو تغییر بدن برا ازدواج با من از نظر اعتقاد و حتی نوع لباس پوشیدن و فکرایی که تو سرشون اومده بود و الان که ارتباط تموم شده یه جورایی انگار برگشته به گذشته خودش لج کرده و بی حوصله شده(این رو از پستهای اینستاش فهمیدم)
    این فکر داره ازارم میده که من این وسط خودخواهی کردم؟؟؟؟؟
    جلوی خوب شدن یک ادم رو گرفتم؟؟؟؟(نمیگم من فرشته ام وخیلی خوبم اما ادم معتقد و نماز خونی هستم)و از طرف دیگه الان دارم میبینم که همون خانمی که با من صحبت کرد و در مورد ایشون حرفها زد ایشون رو توی اینستا لایک کرده و..
    احساس یه ادمی رو دارم که با اشتباه فرصت یه زندگی رو از خودش و طرف مقابلش گرفته....
    و احساس میکنم دیگه هیچ وقت چنین فرصتی برای من پیش نخواهد اومد
    چون ماز از نظر تعداد جمعیت خانواده-فرهنگ-سن پدر و مادرها از نظر پوشش من و خیلی چیزهای دیگه به هم نزدیک بودیم
    این روزا فقط ارزوی مرگ دارم یا اینکه دوباره برگرده همه چیز و درست بشه واقعن کم اوردم... چون وقتی به ازدواجش با دختر دیگه ای فک میکنم به هم میریزم...

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    با سلام دختر خوب

    نماز روزه هات قبول حق

    راستش تاپیکتون و که خوندم با توجه به حرفایی که دوست دختر قبلی ایشون به شما زدن واقعا ادامه دادن به صلاح نبود، یکی از مهمترین ستون های یک زندگی اعتماد کردنه، که بنای این اعتماد از اولش کج گذاشته شد و شما شاید الان فکر کنین بخاطر احساسات میتونین این موضوع و هضم کنین ولی مطمعن باش بعد مدتی که احساسات فروکش کنه، تک تک کلماتی که اون دختر بهت زده بود جلوی چشمات رژه میرفتن، هیچوقت نمیتونستی بهشون اعتماد کنین.

    همیشه یادت باشه اعتماد کردن از دوست داشتن خیلی خیلی خیلی مهمتره
    اگر شما این موضوع و متوجه نمیشدین یا حداقل وقتی متوجه شدین و کاملا صادقانه از ایشون پرسیدین ایشون حداقل انکار نمیکردن وارد جزییات نمیشدن ولی لااقل کلیاتی بهتون میگفتن و ابراز پشیمانی میکردن، شما هم قبول میکردین و دیگه وارد جزییات نمیشدین خب شاید میشد به ایشون اعتماد کرد.

    ولی شخصی که از اشتباه گذشته اش حتی ابراز پشیمانی نکنه بنظر من اون اشتباه و اشتباه نمیدونه و با زبان بی زبانی داره اعلام میکنه بازهم تکرار خواهم کرد.چون اشتباه نبوده! خصوصا که شما و خانوادتون پا پیش گذاشتین و عذرخواهی هم کرده بودین.

    الان اگر دقت هم کنین هیچکدوم از اون سه مشاور مختلف به ادامه زندگی با ایشون تشویقتون نکردن!

    منم از بیرون که به قضیه نگاه میکنم میبینم خدا خیلی دوستتون داشته که باعث شده شما متوجه این قضیه بشین.
    شما واقعا حق داشتین به عنوان کسی که قرار بوده باهاشون ازدواج کنین تجسس کنین اتفاقا بنظر من خیلیم لازمه خصوصا اگر دختری باشین که روی این مسایل حساس باشین.

    ایشون هم اگر واقعا پشیمون بودن و میخواستن دیگر اشتباهشون و تکرار نکنن بنظرم حتما ابراز پشیمانی میکردن، یا این دختر و کامل از زندگیشون حذف میکردن، کلیه راههای ارتباطی و با ایشون قطع میکردن نه اینکه همچنان در لیست دوستانشون داشته باشنشون.

    ولی شما یک اشتباهی که این وسط کردین این بود که به بزرگترها گفتین حداقل به بزرگترهای خودتون میگفتین ولی به مادر ایشون نمیگفتین، در واقع یجورایی خب شما آبروی ایشون و جلوی بزرگشون بردین.

    ولی خب شما که دیگه عذرخواهی کردین، پس دیگه نمیخواد عذاب وجدان داشته باشین بجاش برای ایشون دعا کنین انشاالله با آن کسی که لیاقتشون و دارن ازدواج کنن و خوشبخت بشوند.

    تازه دقت کنین همون دختر هنوز هم جز دوستان ایشون هست در صورتی که ایشون میتونستن ایشونو بلاک کنن، پس زیادم بهتره احساساتی نشین و روزی هزار مرتبه خدارو شکر کنین که زودتر از همه جلوی احساساتتون ایستادین.

    از این به بعد هم سعی کنین به این زودی وابسته نشین، احساساتی شدن و بذارین وقتی صددرصد مطمعن شدین بذارین برای بعد از عقد نه قبل از عقد.

    چون اصلا ممکن بود همچین مشکلی پیش نیاد، ممکن بود ایشون در مراحل شناخت متوجه موصوعی میشدن که ایشون پاسخ منفی میدادن یا حتی ممکن بود خانواده ها بینشون اختلافی پیش میومد و این وصلت سر نمیگرفت.
    پس سعی کنین تا قبل از عقد کنترل احساساتتون و داشته باشین.

    احساساتتو بذار برای همسرت، فقط اونه که ارزش این حس و داره.
    قبل ازدواج چشمات و خوب باز کن و سعی کن بدی ها و دو درجه بالاتر از اون چیزی که نشونت میدن بیینی، چون معمولا در این جور جلسات آدم ها آگاهانه یا ناآگاهانه خودشون و بهتر از اون چیزی که واقعا هستن نشون میدن.
    قبل عقد چشاتو خوب باز کن و بعد عقد نیم باز بذارش:)
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **


  3. 2 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    نادیا-7777 (یکشنبه 07 تیر 94), آرامش باران (یکشنبه 07 تیر 94)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    صداقت تو زندگی خیلی مهمه ... وقتی یه چیزیو انکار میکنی نشوندهنده عدم صداقته ...اگر صداقت داشت انکار نمیکرد حتی سر بسته هم شده برات توضیح میداد و میگفت که قضیه تموم شدست به دلایل مختلفی ...
    اونوقت دیگه انتخاب با شما بود بعضی ها براشون گذشته طرف اهمیت انچنان نداره ،بعضی ها واسشون خیلی مهمه ... پس وقتی شما چنین چیزی رو فهمیدین حق نداشت منکر شه

    اما بازم خدارو شکر زودتر فهمیدی خیلی طولانی نشد والا بیشتر درگیر میشدی خوانوادتم اطلاع دارن بهتر با قضیه کنار میای نگران نباش ... فرصت های دیگه حتما برات پیش میاد ..
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..


  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 تیر 94 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    50
    سطح
    1
    Points: 50, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر بیخیال نمایش پست ها
    با سلام دختر خوب

    نماز روزه هات قبول حق

    راستش تاپیکتون و که خوندم با توجه به حرفایی که دوست دختر قبلی ایشون به شما زدن واقعا ادامه دادن به صلاح نبود، یکی از مهمترین ستون های یک زندگی اعتماد کردنه، که بنای این اعتماد از اولش کج گذاشته شد و شما شاید الان فکر کنین بخاطر احساسات میتونین این موضوع و هضم کنین ولی مطمعن باش بعد مدتی که احساسات فروکش کنه، تک تک کلماتی که اون دختر بهت زده بود جلوی چشمات رژه میرفتن، هیچوقت نمیتونستی بهشون اعتماد کنین.

    همیشه یادت باشه اعتماد کردن از دوست داشتن خیلی خیلی خیلی مهمتره
    اگر شما این موضوع و متوجه نمیشدین یا حداقل وقتی متوجه شدین و کاملا صادقانه از ایشون پرسیدین ایشون حداقل انکار نمیکردن وارد جزییات نمیشدن ولی لااقل کلیاتی بهتون میگفتن و ابراز پشیمانی میکردن، شما هم قبول میکردین و دیگه وارد جزییات نمیشدین خب شاید میشد به ایشون اعتماد کرد.

    ولی شخصی که از اشتباه گذشته اش حتی ابراز پشیمانی نکنه بنظر من اون اشتباه و اشتباه نمیدونه و با زبان بی زبانی داره اعلام میکنه بازهم تکرار خواهم کرد.چون اشتباه نبوده! خصوصا که شما و خانوادتون پا پیش گذاشتین و عذرخواهی هم کرده بودین.

    الان اگر دقت هم کنین هیچکدوم از اون سه مشاور مختلف به ادامه زندگی با ایشون تشویقتون نکردن!

    منم از بیرون که به قضیه نگاه میکنم میبینم خدا خیلی دوستتون داشته که باعث شده شما متوجه این قضیه بشین.
    شما واقعا حق داشتین به عنوان کسی که قرار بوده باهاشون ازدواج کنین تجسس کنین اتفاقا بنظر من خیلیم لازمه خصوصا اگر دختری باشین که روی این مسایل حساس باشین.

    ایشون هم اگر واقعا پشیمون بودن و میخواستن دیگر اشتباهشون و تکرار نکنن بنظرم حتما ابراز پشیمانی میکردن، یا این دختر و کامل از زندگیشون حذف میکردن، کلیه راههای ارتباطی و با ایشون قطع میکردن نه اینکه همچنان در لیست دوستانشون داشته باشنشون.

    ولی شما یک اشتباهی که این وسط کردین این بود که به بزرگترها گفتین حداقل به بزرگترهای خودتون میگفتین ولی به مادر ایشون نمیگفتین، در واقع یجورایی خب شما آبروی ایشون و جلوی بزرگشون بردین.

    ولی خب شما که دیگه عذرخواهی کردین، پس دیگه نمیخواد عذاب وجدان داشته باشین بجاش برای ایشون دعا کنین انشاالله با آن کسی که لیاقتشون و دارن ازدواج کنن و خوشبخت بشوند.

    تازه دقت کنین همون دختر هنوز هم جز دوستان ایشون هست در صورتی که ایشون میتونستن ایشونو بلاک کنن، پس زیادم بهتره احساساتی نشین و روزی هزار مرتبه خدارو شکر کنین که زودتر از همه جلوی احساساتتون ایستادین.

    از این به بعد هم سعی کنین به این زودی وابسته نشین، احساساتی شدن و بذارین وقتی صددرصد مطمعن شدین بذارین برای بعد از عقد نه قبل از عقد.

    چون اصلا ممکن بود همچین مشکلی پیش نیاد، ممکن بود ایشون در مراحل شناخت متوجه موصوعی میشدن که ایشون پاسخ منفی میدادن یا حتی ممکن بود خانواده ها بینشون اختلافی پیش میومد و این وصلت سر نمیگرفت.
    پس سعی کنین تا قبل از عقد کنترل احساساتتون و داشته باشین.

    احساساتتو بذار برای همسرت، فقط اونه که ارزش این حس و داره.
    قبل ازدواج چشمات و خوب باز کن و سعی کن بدی ها و دو درجه بالاتر از اون چیزی که نشونت میدن بیینی، چون معمولا در این جور جلسات آدم ها آگاهانه یا ناآگاهانه خودشون و بهتر از اون چیزی که واقعا هستن نشون میدن.
    قبل عقد چشاتو خوب باز کن و بعد عقد نیم باز بذارش:)
    سلام دوست عزیزم....ممنون از وقتی که برای خوندن نوشته من گذاشتی
    من دختر زیاد حساسی نیستم و این رو قبول دارم که هر پسری قبل از ازدواج یک سری شیطنتهایی رو داره اما من فقط منتظر بودم ایشون یک کلمه فقط بگن که مربوط به گذشته من هست سر فرصت براتون توضیح میدم و از این حرفا....ولی فقط گفتن سوتفاهم شده...
    من وقتی با اون خانم صحبت کردم...گفت که مادرشون کاملا در جریان بودن و حتی پستهایی که ما برای هم تو لاین میزاشتیم رو میخوندن لایک میکردن و این حرفا
    برای همین مادرم با مادرشون در میون گذاشتن و مادر ایشون هم تایید کردن که در جریان قضیه بودن
    و حتی سر این جریان که پسرشون میخواسته به اون شهر بره و با اون خانم ازدواج کنه دعوایی کردن و...
    مادرشون توی این قضیه(قضیه من و اقا پسرشون) کاملا پشت اقا پسرشون رو گرفتن و نذاشتن که روی حرفش بایسته و پای اشتباهش و فقط فکر حرمت پسرشون بودن که در خانواده ما شکسته...در صورتی که خانواده من اصلا چنین ادمهایی یستن که بخوان به روی کسی بارن یا هر چیزی و فقط منتظر یه عذرخواهی و قبول اشتباه بودن
    چیزی که بیشتر از همه من رو ازار میده اینه که من توی این رابطه خیلی از خودم مایه گگذاشتم حتی زمانی که بهم گفتن تو اشتباه کردی برای عذرخواهی پیشقدم شدم...و تمام حسن نیتم رو ثابت کردم...با حرفایی که به مادرشون زدم حتی توی تماسی که خود پسرشون گرفتن من هم عذرخواهی کردم
    اما در تماس اخر ما با خانواده ایشون مادرشون گفتن که پسر من 60% خانواده براش حل شده بود و 20% دختر شما...یعنی منی که باید توی ازدواج بیشتر قضیه باشم فقط 20% بودم......
    و اینکه الان میبینم برگشتن به ارتباط قبلیشون با همون خانم....
    احساس خیلی بدی دارم...حس یک مهره سوخته....انگار من این وسط فقط وارد بازی شدم که اون برگرده و احساساتی که تا حالا برای هیچ کس نلرزیده بود..به بازی گرفته شد:(

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط anisa نمایش پست ها
    صداقت تو زندگی خیلی مهمه ... وقتی یه چیزیو انکار میکنی نشوندهنده عدم صداقته ...اگر صداقت داشت انکار نمیکرد حتی سر بسته هم شده برات توضیح میداد و میگفت که قضیه تموم شدست به دلایل مختلفی ...
    اونوقت دیگه انتخاب با شما بود بعضی ها براشون گذشته طرف اهمیت انچنان نداره ،بعضی ها واسشون خیلی مهمه ... پس وقتی شما چنین چیزی رو فهمیدین حق نداشت منکر شه

    اما بازم خدارو شکر زودتر فهمیدی خیلی طولانی نشد والا بیشتر درگیر میشدی خوانوادتم اطلاع دارن بهتر با قضیه کنار میای نگران نباش ... فرصت های دیگه حتما برات پیش میاد ..
    انیسای عزیز سلام...
    نماز روزه هات قبول
    ممنون از وقتی که گذاشتی
    گذشته برای در صورتی مهم نیست که لطمه ای به آینده نزنه...ولی ایشون با نگفتن و انکار قضیه این ترس رو در دل من انداخت که نکنه من بیخیال ای قضیه بشم و در آینده مشکل ساز بشه
    که الان دارم میبینم ایشون یه جورایی دوباره برگشته به همون رابطه قبلی و من این وسط فقط سوختم...
    ویرایش توسط ava-72 : یکشنبه 07 تیر 94 در ساعت 11:51

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    اوا جان باید سعی کنی قوی باشی احساساتتو کنترل کنی ... اینکه گفتی به بازی گرفته شدی یاد تجربه ی خودم افتادم منم این حسو تجربه کردم و میدونم چقد عذاب میکشی .... این اتفاق میتونه چند بار تکرار شه و فقط خودتی که میتونی جلوشو بگیری ...

    اما تجربه ثابت میکنه کهاین نیز می گذرد...
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..



 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 آبان 94, 19:18
  2. پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 15 آبان 93, 00:49
  3. راهنمایی برای ازدواج ( تو مرحله آشنایی هستم)
    توسط e-lampard در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 34
    آخرين نوشته: دوشنبه 01 اردیبهشت 93, 19:16
  4. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 تیر 92, 16:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.