به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 شهریور 94 [ 21:54]
    تاریخ عضویت
    1394-4-05
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    290
    سطح
    5
    Points: 290, Level: 5
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 14 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Eh S چطوری بشم همون عروس دوست داشتنی؟

    سلام
    همین ابتدا یه تشکر از دوستان بکنم که از وقتی عضو شدم وقت گذاشتن و منو راهنمایی کردن تا زندگیمو بسازم.
    تاپیک اولم دیگه نا امید بودم و فقط حرفم مهریه بود و تشکر ازآقای alireza198که بهم گفت تاپیک دومو بزنم تا مشکل رو حل کنم.
    تاپیک دومم با اینکه ختم به خیر نشد و اینجا خیلی کتک خوردم(شوخی) اما شکرخدا زندگیم ختم به خیر شد.


    مشکل شماره خانومی توی گوشی شوهرمو داشتم که حل شد بازم من شک بیخودی میکردم.

    مختصری از خصوصیت و رابطه مون بگم که باهام آشنا بشید دو ساله عقد کردم و امسال اگر خدا بخواد مستقل میشیم.
    مشکلی که زندگی منو به بن بست کشیده بود شکاکی من به شوهرم بود در صورتی که چیزی ندیده بودم. و تنها مشکل شوهرم با من که به خانواده ها هم قبلا گفته بود نداشتن اعتماد زنم به منه ولی بقیه موارد عالیه. و به همه چی کشیده شده بود مهمونیاش ارتباطاش دوستاش... مدام دعوا سر شکاک بودن من داشتیم مثلا دیر جواب تلفن میداد شک میکردم و هی باهاش بگو مگو میکردم و از این قبیل که دیگه به فحش های من به خودش وخانوادش و اواخر چند سیلی شوهرم بابت فحشا ختم شد .
    هر روز به خودم میرسم نه برای شوهرم چون مجردم بودم از نوجونیم همینطور بودم و معمولا تو خونه لباس توی خونه و اصلاح راحتی تنم نیست خودم دلم میگیره. شوخ و پر انرژیم.گاهی اوقات موهای مامانمو رنگ ترکیبی اختراع میکنم میزنم خوشرنگم در میاد. ریشای (ته ریش) شوهرمو آنکارد میکنم آهنگ میزارم میرقصم شوهرم اگه پیشم باشه دستشم میگیرم میرقصونمش و شوهرم دوست داره این رفتار منو و میگه انرژی میگیرم و حتی تحریک میشم. الان بد عادت شده اگر دیر به خودم برسم بدش میاد و میگه تو چرا اینطوری جلوی من نشستی پاشو برو موهاتو درست کن.

    شوهرم آدم مومن و آرومی هست و همش دنبال بالا بردن علمش توی هر زمینه هست. توی خانواده مذهبی بزرگ شده. اهل نماز و قران و حلال و حروم. شوهرم اخمالو نیست فردی شوخ طبعه ،مهربونه، به هیچ عنوان خسیس نیست اگر پول داشته باشه چند دست لباس میخره اگر نداشته باشه که هیچی نمیخره. اگر پول نداشته باشه دنبالمم نمیاد بریم بیرون که من اصرار میکنم میاد.

    من 2تا مشکل دارم تو همین تاپیک عنوان میکنم رنگاشونو تغییر میدم.
    1
    منو شوهرم بعد از قهری طولانی که حدود 5ماه میشد و دیگه زندگی به بن بست خورده بودو توی 1 قدمی طلاق بودیم آشتی کردیم و الانم خیلی رابطه خوبی داریم.
    از آشتی به اینور منو به سفر برد همون اول ماه رمضون و گفت این موقعیت و یه فضای آروم رو محیا کردم که اینبار تو آرامش به صورت جدی و شفافتر از قبل درباره زندگی حرف بزنیم.
    (من تحمل روزه گرفتن ندارم نزدیک ظهر میشه من گوشه اتاق دراز کشیدم خیلی بی حال میشم. شوهرمم ماه رمضون سال پیش به خاطر معده درد بستری شد و دکتر بهش گفت به دلیل استرس و اعصاب معدت آسیب دیده نباید روزه بگیری تا اینکه خیلی شدید شد.الان گرسنش میشه اگر فورا غذا نخوره از درد معده به خودش میپیچه و طوری شده نصف شب بیدارم میکنه ناله میکنه که پاشو بهم غذا بده)
    تو سفر شوهرم بعد از اینکه اطمینان پیدا کرد همه چی حل شده و خوشبخت میشیم بهم گفت من ازت میخوام رابطتو با خانوادم خوب کنی و عذر خواهی کنی. چون ساختن سختتره پس برات زمان تعیین نمیکنم مثلا یه هفته ده روز مثل بعضی از دوستام. اما باید رابطتتو خوب کنی.
    اگر من نتونم رابطم رو با خانوادش خوب کنم شوهرم میگه انگیزه برای زندگی نیست و همش کدورته.
    خودشم گفت همینا برای خودمم هست و باید از پدر و مادر تو هم عذر خواهی کنم.
    از آثار اختلافات با خانوادش همین الانش اینه که شوهرم دیشب با خانوادش رفت مهمونی منم دوست داشتم برم


    لطفا کمکم کنین چطوری رابطمو درست کنم؟

    خصوصیت مادرشوهرم: خانومی مذهبی- حافظ قرآن – آموزش قرآن میده – عاشق چادر – از اول و حتی قبل عقد باهام در تماس بود و تنها مشکلش حجابم بود.
    رابطه منو مادرشوهر و اعضای خانواده شوهر:مادرشوهرم از عقد هر روز بهم زنگ میزد و sms عشقولانه و فلسفی و نصیحتو تجربه های زندگی ... میفرستاد و همش بهم میگفت دلتنگتم بیا پیشم، برام هدیه میخرید. منم همینطور متقابلا انجام میدادم و تو خونه کمک دستش بودم براش هدیه میخریدم تولد میگرفتم ،بعد شاممون فیلم شروع میشد من دستشو میگرفتم میشوندمش رو مبل میگفتم فیلمی که دوس داری ببین من ظرفارو میشورم... و همینطور با پدر شوهرم. پدرشوهرم تا یه سفر کوتاهی میرفت کلی برام هدیه میخرید و از اونجا بهم زنگ میزد میگفت بابا بگو چی لازم داری برات بخرم. برادر شوهرم میرفت خارج (کاری)برام لباس و عطر میاورد و چون خودش نبود مدام تاکید میکرد هدیه هاشو یادتون نره بدین. خانواده شوهرم خیلی دوسم داشتن.

    شوهرم رفت گفت من چه بی ادبیایی کردم و چه فحشایی دادم و از قهر و آشتی های ما خسته شدن دیگه ورق برگشت الان تحمل دیدنمو ندارن.


    مشکل بعدیم سر جهیزیه است
    2
    جشن عقد ما به اینطورت بود تو خونه برگزار شد ، لباس عقد(دوسش نداشتم چون ارزون بود برداشتم) – آتلیه (آشناشون بود) طلا – خرید عقد(به خاطر کمبود مالی شوهرم نصفه خرید رو ول کردم و لباسای نو خودمو گذاشتم)–سفره عقد( خودشون میخواستن بچینن که من شوهرمو بردم برام اجاره کنه پول قرض کرد و اجاره کرد. سفرمو دوست داشتم)
    آرایشگاه(80تومن)آرایشو مادرشوهرم میگفت دخترم شما ماشالا خودت چهره ات خیلی قشنگه اصلا نیازی به آرایش نداری منم پیش خودم گفت خب عقده بی خیال ایشالا برای عروسی.
    بقیه موارد شام و میوه موزیکو کارگر برای پذیرایی از مهمونو میزو صندلی ظروف خوشگلو(کلا بساط پذیرایی که شرکتا ارائه میدن)... بابام انجام داد.
    حالا بعد از این کدورتها گفتن عروسی نمیگیرن و عقدت مثل عروسی بود. آخه اونا کاری نکردن که طلا که همه میخرن سفره همه میگیرن خرید عقدو همه میکنن ...
    خب اگر میگفتن عقد و عروسی یکیه خب من در حد یه عروس خودمو آماده میکردم.
    من لباس عروس و آرایش عروس میخوام
    میخوام با ماشین تو خیابون بوق بوق برنیم
    شب دستای همو بگیریم برقصیم بعدشم بعد عروسی بریم دور دور و یک شب رویایی داشته باشیم و بعدشم ماحصل(ماه عسل؟) داشته باشیم و پر انرژی از سفر بیاییم زندگیمونو شروع کنیم

    حالا بقیه بهم میگن یعنی برات عروسی نمیگیرن؟؟؟؟پس جهازم نبر که با پول عروسی جهاز بخرن.

    مامانم الان میگه من یه دختر بیشتر ندارم عروسیشم نبینم!!
    من چیکار کنم؟
    آیا جهازمو تکمیل کنم؟ روحیه خرید جهاز ندارم
    عروسی میخوام
    مجرد بودم ماشین عروس میدیدم اصلا زیاد برام جذاب نبود چون خب بعدا خودم میگفتم عروس میشم اما الان با حسرت ماشین عروسو نگاه میکنم و غم بزرگی توی دلم میشینه.



  2. 2 کاربر از پست مفید طلووع زیبا تشکرکرده اند .

    alireza198 (یکشنبه 07 تیر 94), آرامش باران (یکشنبه 07 تیر 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 31 خرداد 97 [ 13:31]
    تاریخ عضویت
    1394-3-20
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    2,360
    سطح
    29
    Points: 2,360, Level: 29
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 10 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    همیشه احترام همسرت رو نگه دار ،همسر من هم هر وقت عصبانی میشه به من و خانواده فحش میده و بی احترامی میکنه،منم فقط تحمل میکنم و جواب نمیدم ولی به مرور زمان این کار ها و رفتار ها باعث کم ارزش شدن خودتون میشه ،البته شوهر شما اشتباه بزرگی کرده که اتفاقات داخلی خودتون رو به خانوادش گفته،از الان واسش مشخص کنید اتفاقاتی که توی خونه میافته باید همونجا بمونه و هیچکس نفهمه ،حتی وقتی دعوای شدید هم دارید جلوی بقیه طوری رفتار کند که نفهمن، با اینکار جلوی دخالت بقیه رو گرفتید.
    در باره عروسی هم من خودم رو مثال میزنم،من چون پسر بزرگ خانواده بودم همه اصرار داشتن که عروسی بگیرم ولی همسرم زیاد مایل نبود،میگفت بریم آتلیه واسه عکس و بعدشم با پول عروسی یک هفته بریم فرانسه یا اسپانیا تفریح کنیم ،که متاسفانه قبول نکردم،الان که 4 سال گذشته واقعا پشیمونم که چرا حرف همسرم رو گوش نکردم.
    همیشه صبور باشید قبل از گفتن هر حرفی فکر کنید.یادتون باشه هر بی احترامی که به خانواده همسرتون میکنید فقط از ارزش خودتون کم میشه.
    چند سال پیش یه همکاری داشتم که خیلی آدم آرومی بود،حدود 65 سال داشت ،همیشه بهم میگفت اگه می خوای راحت زندگی کنی از هیچکس و هیچ چیز توقعی نداشته باش،منشا همه اختلافت توقع هست.

  4. 2 کاربر از پست مفید ehsan59 تشکرکرده اند .

    نارجیس (شنبه 06 تیر 94), طلووع زیبا (شنبه 06 تیر 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 شهریور 94 [ 21:54]
    تاریخ عضویت
    1394-4-05
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    290
    سطح
    5
    Points: 290, Level: 5
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 14 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    متشکرم


    بله خیلی این رفتارش منو ناراحت کرد که ضعیف عمل کرده و اتفاقات زندگیمونو مطرح کرده. سن و سالی نداره سن عقلیش خیلی بیشتر از سن شناسنامه ایشه. اما این کارش خیلی برام خوب نبود و بهم حس یک پسر بچه ای که نمیتونه مشکلاتشو حل کنه القا کرد.
    تو آشتی که بهم گفت دیگه به بن بست رسیدم و برای حل مشکل و ادامه یا طلاق با خانواده مشورت کردم و دیگه همه چیو گفتم.


    حالا عروسی
    یا
    نگرفتن عروسی و رفتن به سفر
    همش پوچه. چون هیچکدومش رو انجام نمیدن. پدرش تو آخرین صحبتش با پدرم (منو شوهرم قهر بودیم) گفت چند وقت دیگه بدون هیچ مراسمی میاد دنبالش و میرن خونشون.
    من به همه گفته بودم عروسیم امساله

    قطعا حسرت میشه برام، آخه منم دل داشتم.


    لطفا اگر راهکاری و راهنمایی هم درباره شروع رابطه با مادرشوهرم داشتین بهم بگین
    فقط توی شروع رابطه مشکل دارم بقیشو حل میکنم. نمیدونم با این اتفاقا که افتاده باید برای ارتباط چیکار کنم.

    من تک دخترم و به خاطر همین خیلی خیلی ضعیفو شکننده ام.
    حالا میخوام هم خودمو قوی کنم هم رابطه خودمو با خانواده شوهرم بازسازی کنم اما مقدمه ارتباط رو بلد نیستم. و منتظر راهنمایی های شما همچنان هستم.

  6. کاربر روبرو از پست مفید طلووع زیبا تشکرکرده است .

    ehsan59 (یکشنبه 07 تیر 94)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 31 خرداد 97 [ 13:31]
    تاریخ عضویت
    1394-3-20
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    2,360
    سطح
    29
    Points: 2,360, Level: 29
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 10 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خواهرم
    اول از همه بدونید که بازسازی رابطه با خانواده شوهرتون کار زمان بری هست،پس صبر داشته باشین.
    همه اتفاقات گذشته و حرفهایی که زده شده رو فراموش کنید و فعلا تا عادی شدن رابطه خیلی کم از عروسی حرف بزنید.
    ببینید موضوعات مورد علاقه خانواده شوهرتون چیا هستن،تاریخ تولد ها رو بدونید و بهشون کادو بدید،کاری کنید که فکر کنن واقعا مثل دخترشون هستید و بهشون اهمیت میدید.
    با توجه به رفتار شوهرتون که حرفهای شما رو به خانوادش انتقال میده ،اصلا در باره خانوداش بدگویی نکند و نهایت احترام رو بهشون بزارید ، بعد از چند وقت تاثیر رفتارتون رو خواهید دید.
    برای اصلاح رفتار شوهرتون باهاش صحبت کنید،بهش بگید که این رفتار باعث چه اتفاقاتی خواهد افتاد.
    بعضی از این اتفاقات فقط به خاطر دوران طولانی عقدتون هست.
    موفق باشید

  8. کاربر روبرو از پست مفید ehsan59 تشکرکرده است .

    طلووع زیبا (دوشنبه 08 تیر 94)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز

    منم مشکل شما رو تو زندگیم پیدا کردم خانواده شوهر منم خیلی بهم توجه و رسیدگی داشتن ولی من سر یه موضوعی خیلی بهشون بی احترامی کردم و داشتم شوهرمو از دست میدادم دو هفته باهاشون رابطه نداشتم یعنی گفته بودن دیگه نیاد سمت ما ولی من تو این مدت اومدم اینجا از دوستان مشاوره گرفتم به شوهرم حسابی محبت کردم یه جورایی خودسازی کردم یعنی با دیدن ماجرای زندگی دیگران متوجه شدم که من چقدر ناشکر بودم و خوشی زده بود زیر دلم و بعد از اینکه تصمیم به عذرخواهی گرفتم به یکی از ائمه متوسل شدم که کمکم کنه که کینه رو از دلم پاک کنه که قوی باشم زندگیمو نگه دارم و جواب گرفتم.

    باورت نمیشه جوری روحیه ام تغییر کرد و راه برام باز شد که خودم باورم نمیشد رفتم از پدرشوهر و مادرشوهرم عذرخواهی کردم اونا هم برخلاف حرفاشون انگار منتظر بودن کلی استقبال کردن و در کمتر از یه ربع همه چی ختم بخیر شد ولی من دیگه رفتارمو عوض کردم دیگه آتو دستشون نمیدم و الان دو ماهه که خداروشکر همه چی خوب و آرومه

    حالا شما دوست عزیز همین الانشم از من خیلی جلوتری چون شوهرت باهات آشتی کرده (من تا با خانوادش آشتی نکردم شوهرم باهام حرف نمیزد فقط تو سکوت با هم زندگی میکردیم) فقط مونده خونواده شوهرت که اونم خودت باید پا پیش بزاری باید یه کوچولو غرورتو بشکنی بخدا اینا سبک شدن نیست شما میخای یه زندگی رو نجات بدی میخای آینده دوتا جوون رو بسازی پس غرور چه معنایی داره بشین خوب فکراتو بکن این شوهری که شما وصف کرده ارزش این فداکاری رو داره برو سمت خونواده شوهرت ازشون معذرت بخواه مطمئن باش بعد از اون همه چی درست میشه ماجرای عروسی و مراسمات هم درست میشه فقط شمت ثابت کن که همون عروس خوب سابق هستی که دیگه نمیخای زندگیتو به خطر بندازی ضمنا خیلی شوهر با انصافی داری که گفته اونم میاد از خونواده شما عذرخواهی میکنه والا نوبره این مرد خدا برات حفظش کنه شوهر من که بعد از اون ماجرا دیگه خونه پدر من نیومد که چرا مامانت اومده دخالت کرده با اینکه خودش به مامانم زنگ زده بود که البته این قضیه هم با بزرگواری پدرو مادرم حل شد و اونا بلند شدن اومدن خونه ما و شوهرم خجالت زده شد.

    حالا دختر خوب به حرف این و اون اهمیت نده هیچ کس برات مهم نباشه فقط شوهرت که اگه یه زندگی از هم بپاشه هیچ کس به اندازه زن و مرد آسیب نمیبنن پس فقط به فکر آرامش خودتو همسرت باش و بی منت هرکاری که از دستت برمیاد برای حفظ زندگیت بکن.

  10. 2 کاربر از پست مفید مهرسا مامان تشکرکرده اند .

    sahar67 (یکشنبه 07 تیر 94), طلووع زیبا (دوشنبه 08 تیر 94)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    حالا چون لطف کردن طلاقتون ندادن دیگه قرار نیست هر کاری خواستن سرتون بیارن

    قطعا توی دعوا فقط یه طرف مقصر نیست همسرتونم خیلی جاها اشتباه کردن میخواستم مشورت کنم یعنی چی


    همه ی زنو شوهرها تو دوران عقد باهم بحث دارن دلیلشم عدم شناخت ازخصوصیات همدیگس


    در عین اینکه نهایت احترام رو براشون قائلی اما اجازه نده برات تصمیم بگیرن نقش خونواده ی شما هم خیلی مهمه از پدرتون بخواین که مانع اینکار بشن البته فعلا تا عادی شدن روابط چیزی نگین


    اما دیدین که تصمیمشون جدیه مثلا گفتن هفته ی بعد میایم دنبالت اونوقت از پدرتون بخواین که مخالفت کنن شایدم میخوان فقط خودی نشون بدن پس صبر کنین


    اینکار اونا خیلی زشته و سواستفادس حالا اگه نداشتن یا مشکل مالی و....بود ادم میگفت اشکال نداره کوتاه بیا گذشت کن مراسم مهم نیست این چیزا خوشبختی نمیاره


    اما اینجا قضیه خیلی متفاوته


    اگه بخوای از الان منفعلانه برخورد کنی دیگه تا ابد باید برات تصمیم بگیرن


    بازم میگم فعلا سعی کن روابطتو عادی کنی باهاشون مودب و محترم باش دیگه هیچ وقت توهین نکن بی ادبی نکن اما روی خواستت هم پافشاری کن البته فعلا نه بعدا


    هروقت حرف زدن بگو قطعا من اشتباهاتی داشتم و قطعا پسرتونم بی تقصیرنبودن حالا شاید من اشتباهاتم بیشتر بوده اما متوجه شدم و دارم سعی میکنم برطرفش کنم اما دلیل نمیشه که عروسی نگیرم بازم میگم به هیچ وجه زیر بار نرو


    جوری رفتار نکن که دم به دقیقه بخاطر اینکه بترسوننت از طلاق برات تصمیم بگیرن


    جوریم رفتار نکن که چون حالا شما یه جاهایی بی تجربه بودی دیگه اوناازین سواستفاده کنن و مدام بخاطر این تحقیرت کنن اگه ندونی چطور رفتار کنی مطمئن باش این اتفاق میفته


    خیلی مودبانه رفتار کن باهاشون ولی دیگه خیلی چیک تو چیک نشو سعی کن غرور خودتو حفظ کنی و اجازه بده زمان هم در حل این ماجرا کمکت کنه نه اینکه بخوای کاری کنی که همین فردا همه چی فراموش شه


    اونا هم کم شمارو تحت فشار نذاشتن جوری رفتار کن که اونام تا حدی مجبور باشن یه ذره برای به دست اوردن کامل شما تلاش کنن


    میری اونجا قرار نیست کوزت بشی دور از جونت مثل کلفت کار کنی که چی دل مادر شوهرو به دست بیاری در حد عادی و معمولی رفتار کن در نهایت ادب و مهربونی


    سعی کن همیشه باوقار و متینو صبورو ارام باشی احترام بذار اما هر چی به اندازش


    به هیچ وجه دیگه با همسرت جلوی خونوادش بحث نکن طوری رفتار کن که بفهمن تغییر کردی مخصوصا همسرت


    همه ی هم و غمت رو بذار روشوهرت با دلبری و عشقولانه رفتار کردن دلشو به دست بیار سعی کن اونو اول راضی کنی وقتی اون راضی بشه خونوادشم کم کم راه میفتن


    بازم میگم شخصیت و غرور خودتو حفظ کن اگه ندونی این شرایط رو چطور مدیریت کنی دیگه کلاهت پس معرکس


    خیلی باید عاقل باشی لب مرز هارو به موقع تشخیص بده و نذار دوباره جارو جنجال بشه


    در ضمن راجع به عروسی این قضیه رو به پدر مادرتون محول کنید همون طور که همسرتون از پدر مادرش استفاده میکنه واجازه بدین این قضیه رو بزرگترتون حل کنن

    به قول مهرسا خانوم میتونید یه روز برید و ازشون بابت رفتارهای اشتباهت که از سر کم تجربگی بوده معذرت خواهی کنی و بگی مثل پدر مادر خودت براشون احترام قائلی و دوسشون

    داری و بگی پدر مادرم از بچشون ناراحت میشن اما فراموش میکنن و بعد از اونم دیگه اتو دست خونواده ی شوهر نده به خدا سه ساله خونواده ی شوهر من چشاشونو 4تا کردن که از من

    یه چیزی بگیرن بیفتن وسط اما من دستشون نمیدم پس بدون چطور رفتار میکنی ولی دیگه خودکشیم نکن که ببخشنت و دوست داشته باشن
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
    ویرایش توسط sahar67 : یکشنبه 07 تیر 94 در ساعت 09:52

  12. 2 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    nazi1371 (چهارشنبه 10 تیر 94), طلووع زیبا (دوشنبه 08 تیر 94)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست خوبم
    من تاپيكهاي قبليت رو پيدا نكردم و يادم نمياد كه مشكلاتت قبلا چي بودند ايكاش يك اشاره اي مي كردي.حالا كه ارتباطت با شوهرت خوب هست قبل از عروسي بايد ارتباطت رو با خانواده شوهرت خوب كني.در مورد مراسم عروسي به نظر من با شوهرت با ملايمت و مهربوني صحبت كن و بهش بگو كه باشه بخاطر احترام حرف پدر مادرت مراسم رو توي تالار نميگيريم و ميتونين مراسم كوچيك توي خونه بگيرين و مهمانهاي كمتري دعوت كنين لباس عروسي مناسبي كرايه كنين و آرايشگاه متوسطي برين و حتما عكس داشته باشين و فيلم.ميتونين با مشورت شوهرتون يك ماشيني رو كرايه كنين و تزيين كنين ولي با بوق و هياهو موافق نيستم چون خوشم نمياد بعد كه مراسم تمام شد رفتين خونتون يك موقعيتي رو پيش بيارين برين ماه عسل.نظر شخصي من با توجه به 13 سال تجربه زندگي اين هست كه مراسم عروسي ساده اي حتما برگزار بشه چون توي عمر آدم يكبار اتفاق ميافته و ربطي به سن و سال و بچه بودن و تحصيلات و غيره نداره مثلا من عروسيم آرايشگاههم مناسب نبود و عكسام خوب نبود الانم كه الانه توي مراسم عروسي ها هرچي سعي ميكنم بهترين لباس و عكس داشته باشم ولي عكسهاي با لباس عروس يك چيز ديگه هست (سن و تحصيلاتم هم كم نيست كه دوستان فكر كنن تو آسمونها سير ميكنم) چون آدم بعدها حسرت اونروزها رو ميخوره الان من هر چي در آمد هم دارم ديگه اون روزها برنميگردند البته من مشكل مالي و وابستگي اون موقع ها نداشتم اتفاقي آرايشگاهم بد در اومد(البته به لطف خواهرشوهر!!!) به هر حال تو نه با لجبازي و نه با تحكم نميتوني حرفت رو عملي كني اينطوري كه ميگي مشخصه شوهرت آدم خيلي منطقي هست شايد اونقدر توي فشار گذاشتيش كه رفته براي خانوادش تعريف كرده و چاره ديگري نداشته.تو ميتوني پلهاي خراب شده قبليت رو درست كني و همون عروس خوب بشي البته تو خودت خوب باش انتظار نداشته باش ديگران نسبت به تو خوب باشن بزار هر چي هم فكر ميكنن فكر كنن مهم خودت و شوهرت هستين كه بايد به اين نتيجه برسين كه تو اخلاقت خوب شده يعني اوني كه شوهرت انتظار داره شدي پس اگه تو يك زن خوب و ايده آل براي شوهرت شدي اونها هم ديدگاهشون نسبت به تو خوب ميشه و اما براي درست كردن ارتباط به نظر من اينكارها بايد انجام بشه:
    1- شما حتما از شوهرت بخاطر حرفايي كه از خانوادش زدي معذرت ميخواهي و از ته دلت اظهار پشيماني و جبران مي كني
    2- شوهرت بعد از اينكار با خانوادش صحبت ميكنه و ميگه كه شما معذرت خواستي(هيچوقت فكر نكن معذرت خواهي باعث كوچيك شدنت ميشه بلكه اين تربيت خوبت رو نشون ميده و ارزش خودت رو زياد ميكنه) ميگه كه رفتارت خوب شده و ميخواد بياد از شما هم عذرخواهي بكنه توضيح ميده كه عصباني بوده حتي ميتونه طرف شما رو بگيره و بگه كه من از خانوادش بد گفتم اونم عوضش رو دراومد خلاصه يكجوري شما رو خوب جلوه بده(اين در صورتي هست كه يقين كنه شما واقعا خوب رفتار مي كنين)
    3- سعي كن اگه حتي از خانواده شوهرت بدي ديدي به شوهرت انتقال ندي
    4- نبايد تحت هيچ شرايطي به خانواده شوهرت فحش بگي حتي اگه شوهرت به خانواده تو فحش گفت.شايد باور نكني براي خود من اتفاق افتاده شوهرم عصباني شده يك چيزي گفته در مورد خانوادم ولي من هيچوقت زبانا به خانوادش فحش ندادم البته شايد توي دلم چندين بار گفته باشم.لازم نيست همه چي رو براي شوهرت تعريف كني
    بعد از يكمدت خانواده شوهرت تو رو مي بخشن و كدورتها از بين ميره فقط تو اين بين مواظب باش هر حرف خانواده شوهرت رو به خانواده خودت هم نبايد انتقال بدي كه بعدها ديگه نميشه جمعش كرد
    ارزوي خوشبختي مي كنم برات

  14. کاربر روبرو از پست مفید elsay تشکرکرده است .

    طلووع زیبا (دوشنبه 08 تیر 94)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 اردیبهشت 95 [ 22:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-30
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    1,101
    سطح
    18
    Points: 1,101, Level: 18
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    58

    تشکرشده 32 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بر شما طلوع زیبا
    بهتره به جای اینکه هر دفعه بخواهید دل یکی به دست بیاری وازش معذرت خواهی کنی روش درست زندگی رو پیدا کنی.وقتی شما رفتارت از روی منطق و درست باشه حتی اگه جایی مخالف دیگران صحبت کنی اونها ناراحت نخواهند شد. این اعتماد رو در همسرت به وجود بیار که میتونه روی شما به عنوان یک همراه زندگی حساب کنه.کسی که میتونه زندگی رو عالی اداره و مدیریت کنه.اگه این اعتماد ایجاد نشه مشکلات یکی پس از دیگری اتفاق خواهند افتاد.وقتی شما زیادی به خانواده همسرت احساس نشون دادی توقعاتشون رو از خودت بالا بردی و پس از یک اشتباه باید تاوان زیادی پس بدی.اتفاقا این شرایط به نفع شماست که برای بار دوم همه چیز رو به حالت متعادل دربیاری و حریم و حد هایی برای ارتباطت مشخص کنید.برای این که دوباره همون عروس دوست داشتنی بشی از منطقت استفاده کن .کارهایی رو انجام بده که خانواده همسرتون شما رو به خاطر شخصیت و رفتار تون دوست داشته باشند نه به خاطر کار کردنتان .بعد از اون اگر اونها احساس کنند که شما توانسته آید پسرشون رو خوشحال رو راضی نگه دارید به مرور زمانشان احساسشون در مورد شما تغییر میکنه.اگر میخواهید مستقیم عذر خواهی کنید سعی کنید اولا موضوع رو طوری بیان کنید که نقش مقصر نداشته باشید یعنی فقط شرح ماوقع باشه.پیشنهاد میدم بیرون از منزل یک شام دعوتشان کنید.و اونجا با کمترین کلمات اول یک احساس مناسب ایجاد کنید مثلا موقع خداحافظی بگید شاید من حرفهایی رو از روی عصبانیت زدم اما ته قلبم شما رو دوست دارم و یا هر جمله تاثیر گذار دیگه.هر چه در عذر خواهی بیشتر حرف بزنید اوضاع سخت تره.در مورد جشن ازدواج اگر واقعا براتون مهمه و بعدا در زندگی تون اثر گذاره بهتره اجازه بدهید که شرایط به ارمش برسه بعد با مراجعه به یک مشاور از زبون اون به همسرتون اهمیتش گفته بشه.برای جشن ازدواج نظر همسرتون مهم تر از خانواده. چون اون اگه اصرار کنه خانواده اش حتما میپذیرند. مشکلاتتان رو رو یکی یکی حل کنید گره ها پشت سر هم باز میشوند.اول روابطتون رو درست کنید بعد خواسته هاتون رو طلب کنید.
    با آرزوی خوشبختی

  16. کاربر روبرو از پست مفید آرامش باران تشکرکرده است .

    طلووع زیبا (دوشنبه 08 تیر 94)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 شهریور 94 [ 21:54]
    تاریخ عضویت
    1394-4-05
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    290
    سطح
    5
    Points: 290, Level: 5
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 14 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مچکرم. راهنمایی های خیلی خوبی بهم کردین از هر پستتون یه چیزی یاد گرفتم

    احتمالا کوزت بودم.من فقط توی ظرف شستن و سفره چیدن کمک میکردم. اون موقع احساس خوبی داشتم چون واقعا کل خانواده شوهرمو دوست داشتم ولی اما الان گاهی اوقات اونروزا یادم میاد و همش فکر میکنم خودمو خیلی حقیر میکردم. شایدم از دستشون ناراحتم اینطوری به نطرم میاد. حالا امیدوارم اینطور نباشه.

    نه دیگه بی ادبی تعطیل
    نماز میخونم
    ختم قران هم منتظر یه تاپیکه اینجام(سیمرغ آمنین) هنوز شروع نشده. اما توی این ماه قران هم چند خطی میخونم چون ثوابش بیشتره.
    چادر نمیتونم سر کنم یبار تو محرم سر کردم شوهرم اومد دنبالم بریم بیرون همین که منو دید ذوق کرد تو ماشین بوسم کرد که چقدر ناز شدی خیلی بهت میاد وسط راه با ترفند که متوجه نشه گفتم برگردونتم خونه چون داشتم دیوونه میشدم و احساس بدی داشتم رنگ سیاه اونم سرتاپام داشت با روانم بازی میکرد باید لباسام رنگی باشه و باز باشه. روحیه ام نمیپذیره من تو خونه هم همینطوریم وقتی کشوی لباسو میکشن بیرون رنگ صورتی چشمشونو میزنه (عدر میخوام توهین نشه به خانوم های چادری و محجبه سایت)

    خیلی دوست دارم مامانم با پدرش صحبت حضوری کنه و حالا که ما مشکلاتمونو حل کردیم براشون با زبون بی زبونی محدوده زندگیمونو مشخص کنه که دخالت نکنن (به قول خودشوت دخالت نه مشورت) واگر خودمون مشورت خواستیم کمکمون کنن در غیر اینطورت سرک نکشن.

    اهل دخالت زیاد نیستن اما توی رفتو آمد خیلی دخالت میکنن که اگر یه جا برن ما نخواهیم بریم ناراحت میشن.
    درسته به شوهرم بگم تنهایی نره مهمونی؟
    پدر شوهرم بهم میگفت ما به پسرمون گفتیم چرا این مشکلات رو به ما نگفتی و شوهرم جواب داده که من(طلوع زیبا) نمیزاشتم.
    منم درجا گفتم بله که نباید بگه چون باید خودمون حل کنیم کسی نباید دخالت کنه بعدشم میگفتن دخالت نه مشورررررت
    از شوهرم خواسته بودم حرفی نزنه و خودمون حل کنیم اما رعایت نکرد
    الان دیگه نمیره بگه و البته امیدوارم

    پدرشوهرم هر باری که برای حل مشکل میومد خونمون مادرشوهرم نمیومد، آدم کینه ای(اصلا واژه بهتر به ذهنم نیومد) هستش. رستوران که کاش میشد دعوتش کنم بیاد.
    منم که یبار رفتم خونشون برای حل مشکل و عذرخواهی هم کنم دو تایی گذاشتن رفتن از خونه بیرون که یعنی بفرما بیرون. یعنی بیشتر مادرشوهرم همه رو بر علیه من وا میداره.
    من بعد از این کارشون مریضی روحی گرفتم مامانم منو برد پیش پزشک چون اصلا باورم نمیشد انقدر حقیرم کردن و منو بیرون کردن. باعثش خودم بودم نباید میرفتم. همش هاج و واج بودم که اونا به چه حقی این رفتارو با من کردن . الان بهتر شدم قبلا هر وقت اونروز رو یادم میفتاد سرمو تو دستام میگرفتم.

    آره خیلی عروسی رو دوست دارم

    چقدر بده وضعیتم آخه پس کی از من عذر خواهی کنه من فقط دارم برای اشتباهات خودم عذر میخوام و این معنیو نمیخوام داشته باشه فقط من تقصیر کارم. من دلم ازشون ناراحته اما فقط برای شوهرم و حفظ زندگیم دارم اینکارارو میکنم.

    از راهنمایی هاتون متوجه شدم اول رابطمو با شوهرم به نمره 100 برسونم بعدش با سیاست، کاری کنم که از من پیش خانوادش حرف بزنه حالا اون حرف تعریف باشه یا چیز دیگه و کم کم با گذشت زمان رابطمو باهاشون خوب کنم.و حتی از شوهرم برای ارتباط با خانوادش استفاده کنم خودش بهتر میدونه زمان و شرایط رو بسنجه و وقت ملاقات با خانوادشو محیا کنه تا من بتونم کدورت هامونو از بین ببرم

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 24 مهر 94 [ 22:25]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    1,050
    سطح
    17
    Points: 1,050, Level: 17
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 16 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به دوست خوبم
    قبل از هرچیزی بهت تبریک میگم که رابطت با شوهرت خوب شد و الان زندگیه خوبی رو کنارهم دارید
    من فکر میکنم اگر بری و از خانواده شوهرت معذرتخواهی کنی و بگی که ادم توی ناراحتیش ممکنه هر حرفی بزنه و....
    اونام بتونن ببخشن و خودتم خییییییییییلی سعی کن بهشون نزدیک کنی یا اینکه شوهرت بهشون بگه که چقدر ناراحتی از اینکه اونا رابطشون باهات جور دیگه ای شده .بنظرم اگر اول دلخوری اونا رو از خودت کم کنی بیشتر مایل به گرفتن یک عروسی خوب باشن بعدم صحبت عروسی رو بسپار به بزرگترا بابای تو با پدرشوهرت
    یا اینکه الان که شوهرتون باهاتون خوبه خب چرا بهش نمیگید و ازش نمیخاین که خودش باخانوادش صحبت کنه و بگه خواسته خودمه من عروسی میخوام

    - - - Updated - - -

    سلام به دوست خوبم
    قبل از هرچیزی بهت تبریک میگم که رابطت با شوهرت خوب شد و الان زندگیه خوبی رو کنارهم دارید
    من فکر میکنم اگر بری و از خانواده شوهرت معذرتخواهی کنی و بگی که ادم توی ناراحتیش ممکنه هر حرفی بزنه و....
    اونام بتونن ببخشن و خودتم خییییییییییلی سعی کن بهشون نزدیک کنی یا اینکه شوهرت بهشون بگه که چقدر ناراحتی از اینکه اونا رابطشون باهات جور دیگه ای شده .بنظرم اگر اول دلخوری اونا رو از خودت کم کنی بیشتر مایل به گرفتن یک عروسی خوب باشن بعدم صحبت عروسی رو بسپار به بزرگترا بابای تو با پدرشوهرت
    یا اینکه الان که شوهرتون باهاتون خوبه خب چرا بهش نمیگید و ازش نمیخاین که خودش باخانوادش صحبت کنه و بگه خواسته خودمه من عروسی میخوام

    - - - Updated - - -

    سلام به دوست خوبم
    قبل از هرچیزی بهت تبریک میگم که رابطت با شوهرت خوب شد و الان زندگیه خوبی رو کنارهم دارید
    من فکر میکنم اگر بری و از خانواده شوهرت معذرتخواهی کنی و بگی که ادم توی ناراحتیش ممکنه هر حرفی بزنه و....
    اونام بتونن ببخشن و خودتم خییییییییییلی سعی کن بهشون نزدیک کنی یا اینکه شوهرت بهشون بگه که چقدر ناراحتی از اینکه اونا رابطشون باهات جور دیگه ای شده .بنظرم اگر اول دلخوری اونا رو از خودت کم کنی بیشتر مایل به گرفتن یک عروسی خوب باشن بعدم صحبت عروسی رو بسپار به بزرگترا بابای تو با پدرشوهرت
    یا اینکه الان که شوهرتون باهاتون خوبه خب چرا بهش نمیگید و ازش نمیخاین که خودش باخانوادش صحبت کنه و بگه خواسته خودمه من عروسی میخوام

  19. کاربر روبرو از پست مفید leila1 تشکرکرده است .

    طلووع زیبا (دوشنبه 08 تیر 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فکر دوست پسرم نمیذاره شوهرمو دوس داشته باشم
    توسط mary66 در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 خرداد 92, 17:04
  2. احساس من ( دوست داشتن یا یه هوس زود گذر ؟ )
    توسط .Ghost. در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 اردیبهشت 92, 17:03
  3. عروس بزگتر بهتر است یا عروس کوچکتر خانواده؟
    توسط باربی در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 شهریور 91, 20:52
  4. دوست داشتن آقاپسرا بخاطر هوس یا عشق؟؟
    توسط nice boy در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 15 آبان 90, 21:26
  5. آیا دوستی مادام العمر هستید یا دوست روزهای خوشی؟
    توسط حسین پور در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 26 بهمن 87, 00:37

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.