پدر و مادرم بی تفاوتن؟ کمکم کنید.

[گل بن]

سلام دوستان
راستس من یه مشکلی دارم که فکر کنم کمتر کسی درگیرش هست. من پدر و مادرم در مورد مسئله ازدواج بچه هاشون کاملا بی تفاوت هستند و کوچکترین اهمیتی نمیدن. مامان که از مادر یا زن بودن فقط به قول خودش حمالی رو بلده یعنی از صبح پا میشه ظرف میشوره و غذا درست میکنه و جارو میکنه و ... و حتی برای یک بار هم که شده نیومده بشینه کنار بچه هاش ببینه چه کار دارن میکنن؟ هیچ رابطه عاطفی من با مادرم ندارم حتی یک بار هم منو نبوسیده البته با بابا هم همین طوره و وقتی بهش می گیم در جواب میگه این چیزها مسخره بازی من همین جوریم . از طرف دیگه بابا هم یک طوطی داره زندگیش شده طوطی و تنها چیزی که از پدر بودن می دونه اینه که اگه پولی لازم داشتم بهم بده و یا هر جا که منفعتی توش بود به من توصیه می کنه برم. مثلا همین 3 سال پیش منو شیر کرد که برم خارج از ایران و کار کنم و براشون پول بفرستم و من هم چون خیلی به بابا وابسته بوده همین طوری سرم انداختم پایین و رفتم و بعد هم دست از پا درازتر برگشتم. تا اینکه با یه نفر آشنا شدم و والدینم در جریان گذاشتم. البته معیار من برای زندگی فقط جوانمردی و انسانیت بود و خوشبختانه اون کسی که می خواستم پیدا کردم.از نظر مالی هم خوبه. ولی مامان اینا مخالفت کردند و من چندین بار ازشون خواستم، التماس کردم بزارید بیان خونه با هم آشنا بشیم خانواده ها همدیگر و ببین ولی بابا اصلا تا اسم خواستگاری می یومد وای میساد به فحش دادن چون این آقا راننده تاکسی هست ولی داره شغلشو عوض می کنه. . تا اینکه من بیخیال شدم و به اون بنده خدا هم گفتم کار کن یه پس اندازی داشته باشیم تا زندگیمونو شروع کنیم. الان والدین من با اینکه می دونن من با این آقا در ارتباط هستم ولی مثل یک مجسمه . راستی یک روز هم با هزار بدبختی قرار گذاشتم تا بابا بره و این آقا رو ببینه ولی خودش زد به نشنیدن و اصلا دیگه اسمش هم نیورد. برعکس خانواده این آقا اون قدر دور و برش می گیرن . با اینکه نزدیک به 30 سال دارم . پدر و مادرم اصلا اهمیت نمیدن و برای دلخوشی هم که شده نمییان با من که مثلا دخترشون هستم 2 کلمه حرف بزنن. مخفیانه با این آقا می رم بیرن و برای زندگی آیندمون برنامه ریختیم ولی جه فایده.شبانه روز کارم شده دروغ گفتن با بابا و مامان چون اگه راستشو بگم یا می شینن جهنم و برام تفسیر می کنن یا می خندن یا به این بنده خدا توهین می کنن. با این پدر و مادر چطوری برخورد کنم؟ آیا وظیفه پدر و مادر فقط تامین نیازهای مادی بچه هست؟ تو رو خدا یکی به داد من برسه؟ آقای مدیر سایت شما بگین من چی کار کنم؟ خیلی خسته شدم اصلا دیگه انگیزه برای ازدواج ندارم. اون بنده خدا رو الاف خودم کردم. ولی خدایی خیلی دوسش دارم و نمی خوام از دستش بدم.

[فتانه]

سلام دوست عزیز
با نوشته هات یاد مثلی افتادم که میگه: خدا گاهی نون میده و دندون نمیده ، گاهی هم دندون میده و نون نمیده
تو داری از بی تفاوتی زیاد میکشی و من دارم از توجه و دخالت بیش از حد!!!
عزیزم تنها چیزی که میتونم بهت بگم فقط توکل کن
خدا اگر بخواد راه های غیر منتظره ای جلوی پات میگذاره
فقط کاری نکن که خدا قهر کنه
سعی کن حد الامکان دروغ نگی
سعی کن پدرت که میگی وابسته ای از دلت بگی
میدونم قبول نمیکنه اما اینم بدون سنگ ها در مقابل جریان مداوم آب شکل عوض میکنن
برات دعا میکنم