سلام بچه ها. من رو یادتون میاد؟ شیوا 24 ساله (تولدم هفته پیش بود) دانشجوی فوق در استرالیا.
یک موضوعی که خیلی وقته ذهنم رو مشغول کرده و تقریبا خودم تصمیمش رو گرفته بودم و باهاش کنار اومده بودم اما نمیدونم چرا تا یه حرفی میشنوم یا یه برنامه ای (یکی از دوستام از ایران بهم پیام داد و تاکید کرد که برنامه ماه عسل دیشب ایران رو ببینم درباره مهاجرت, از وقتی دیدم رفتم تو فکر) در این مورد میبینم شدیدا تو فکر میرم که ایا تصمیمم درسته یا نه؟ از شما کمک میخوام. کمک و راهنمایی.
اول از شرایطم بگم بعد سوالم رو بپرسم:
یک سال میشه که اومدم و یک سال درسم تموم شده با موفقیت خدا رو شکر. این جا فاند گرفته بودم
و یک کار تو همون دانشگاه هم به صورت استادیار دارم و خدا رو شکر وضعیتم از لحاظ مالی و درسی
خوبه (یعنی مشکل و نگرانی مالی ندارم نه که خیلی پولدار باشم). محجبه هستم (نه حجاب سفت و
سخت, حجاب معمولی). روزه هام و نمازم (بعد رد کردن یک بحران) رو انجام رو میدم. از روابط ازاد با
نامحرم اصلا خوشم نمیاد. فرهنگ ایران و خانوادگیم دست نخورده توم باقی مونده و اصلا هم نمیخوام
عوض بشه. این رو بگم که حس میکنم از لحاظ اعتقادی پسرفت کردم و بر خلاف میلم حس میکنم که
کم کم دارم تاثیر میگیرم از دوستام (ایرانی و خارجی) و محیطم. دوستام خارجیا که تکلیفشون معلومه.
ایرانی ها هم ادم های خوبی هستند اما خب باز (open) هم هستند و فرهنگ اینجا رو گرفتند. ارتباطم
با هیچ دو گروه زیاد نیست. ارتباط معمولی دارم. تو دانشگاه میبینمشون و سلام و احوال پرسی
(راستش فعلا وقت برای شرکت در جمع ها و برنامه هاشون ندارم زیاد هم دوست ندارم چون به من
نمیخورن). یه دوره خیلی افسرده شدم در حد 2 ماه به خاطر تنهایی و سردرگمی که خدا رو شکر رد
شد و چون تو دوران درسی ام بود و مشغول بودم زیاد اثر منفی نذاشت روم. قبلا برنامه ام این بود که
درسم رو تموم کنم اینجا, برگردم پیش خانواده ام ایران یا همین جا اگه تونستم ازدواج کنم بعد با
همسرم برای ادامه ی زندگی و تحصیلم برنامه ریزی کنم. الان از ازدواج دلسرد شدم هم به خاطر این
که انتخابام محدود بودن و مناسب نبودن هم این که دارم هم تو همدردی هم بین دوستای ایرانی و
خارجی اینجا یا حتی دوستای ایرانم نارضایتی و مشکلاتش رو میبینم. الان میخوام فقط بر اساس خودم
برنامه ریزی کنم و فکر کنم اصن ازدواجی در کار نیست حالا اگه یه موقع فرد خوبی رو دیدم که با من
هم جهت بود ازدواج میکنم و اگرنه که هیچ.
حالا سوالم اینه:
تصمیمم درسته؟ برنامه ای که درنظر گرفته ام درسته؟
میخوام از الان برای دکتری دانشگاه خودم یا دانشگاه دیگه ای تو همین کشور یا امریکا اقدام کنم. اگه تصمیمم جدی باشه از الان باید شروع کنم که بتونم فاند بگیرم و پروژه سال دومم رو هوشمندانه تر انتخاب کنم (ببینم استادی که قبولم خواهد کرد چه زمینه ی کاری رو در نظر داره برم اون سمت) خلاصه کم کم باید تصمیم نهاییم رو بگیرم و اگر بخوام بمونم شرایطم رو جور کنم.
تصمیم گرفته بودم که بمونم برای دکتری و کار شرکتی رو هم الان نیمه وقت و بعدا انشالله دیگه تمام وقت داشته باشم و زندگیم رو بسازم. با خانواده ام صحبت کردم بابام که موافقه و گفت حتی خواهرم رو هم میفرسته. مامانم مخالفه اما همیشه بابام میتونه راضیش کنه مثل اوایل که میخواستم بیام.
این رو هم بگم که مامان بابام اینجا برای زندگی نخواهند امد. این رو مطمئنم.
جاذبه های اینجا:
دکتری و دانشگاه خوبش.
حقوق بالای کار شرکتی (البته مخارج هم به همون نسبت بالاست اما خب رنج حقوقیشون واقعا خوبه).
توی زندگیت خودتی و خودت. کسی باهات کاری نداره. ارامش و امنیتش خوبه. خیلی از خاله زنک بازی ها و سرک کشیدن و دخالت ها و مشکلات اجتماعی و فرهنگی ایران رو نداره. (نمیگم بی مشکل نیست اما زیاد به چشم نمیاد).
دافعه ها:
تنها زندگی کردن.
من تضاد روال زندگیم رو اینجا حس میکنم (اون حال و هوای ایران تو محرم و رمضان و جمع شدن فامیل و.. اینجا نیست )
شاید تا اخر عمر مجرد موندن (کسی اینجا که با روحیه ی من سازگار باشه نبوده حالا شاید بعد بیاد. ممکن هم هست شاید تو سفر به ایران با کسی اشنا شم (به نظرم قبل ازدواج باید تعداد جلسه های ارتباطیت زیاد باشه حتی تا چند ماه باشه تا بتونی تصمیم قطعی بگیری واگرنه نمیتونم و این هم با سفر حداکتر 3 ماهه جور در نمیاد) اما اینا احتمالاته. همون طور که برگشت به ایران هم تضمین ازدواج کردن و خوب ازدواج کردن نیست اما حتما بیش تر دیده میشی و بیش تر فرصت خواهی داشت. در نظر بگیرید که ازدواج سن داره و دکتری 3 تا 5 سال طول میکشه.)
به مرور تغییر شخصیتم و جهت گیریش به سمت فرهنگ اینجا (دست من نیست باور کنین هر هفته ام متفاوت تر از هفته ی دیگم اگر سفارشات روزانه ی مامانم نباشه خیلی زود تر این اتفاق میفته)
سوالم اینه:
برنامه ام برای زندگی رو باید چه طوری بچینم به نظرتون؟ نمیدونم باید به چی اولویت بدم؟
من همیشه دوست داشتم تحصیلاتم بالا باشه بعد با شغلم و درامدم بتونم مثل یک خیر کار کنم (اموزش رایگان. کمک مالی و ...). دوست داشتم یه همسر خوب هم تو این راه داشته باشم. (این میشه هم خدا و هم خرما رو خواستن)
ایران و حال و هوایی که داشتیم با فامیل و خونواده ام , پیش خانواده ام زندگی کردن رو خیلی بیش تر از اینجا دوست دارم. اما نمیدونم چه تصمیمی باید بگیرم که بعدا پشیمون نشم؟
با همه ی دلتنگی هام خودم رو برای موندن راضی کرده بودم برای موندن و خوندن دکتری بعد برگشت (میشه تقریبا رنج 28 تا 30 سالگی ) و استاد شدن و کار کردن در ایران شاید هم موندن اینجا و کار کردن در اینجا . اما تا یه چیزی میشه شک میکنم.
دوستان تو رو خدا هر چی هست و نیست رو بهم بگین و راهنماییم کنین که درست عمل کنم. نمیخوام بعد دو یا سه سال پشیون شم و برگردم که عمرم هدر رفته. یا بمونم بعد پشیون شم که شاید اگر برگشته بودم وضعیت روحیم و زندگیم (از لحاظ معنوی و تنها نبودن) بهتر بود.
درواقع میتونم بگم که الان تنها چیزی که نگرانم در اینده ازش پشیمون شم ازدواج هست چون اگر همسر داشتم که دکتری رو میخوندم و بعد اگر خواستیم برمیگشتیم.
پیشاپیش ممنون.
علاقه مندی ها (Bookmarks)