پدرشوهرم کسی که کل فامیل خودشون باهاش مشکل دارن مشکل اصلی من اینکه 5 ماه پیش پدر خودم فوت کرد و ما یه اختلاف 20 سال با عمه بزرگترم داشتیم و دارم که پدر شوهرم مطلع شد و بدون اینکه دلیل اختلاف بدون یا حتی به اون ربطی داشته باشه سر روز خاکسپاری پدرم که به من گیر داد که بیا و با عمه ات آشتی کن منم گفتم که انجام نمی دم و اون باز هم چند بار اصرار کرد تا جایی که من گفتم که چرا انقدر اذیتم می کنین و در همون شرایط شوهرمم اصرار که یالا به حرف پدرم گوش کن که گفتم گوش نمی کنم همین شد که پدر شوهرم قهر کرد و نه ختم اومد نه حتی سوم پدر و نه حتی هفتم و حتی 40ام هم زنگ نزد که تسلیت بگه یا حالی بپرسه حتی نگفتن کمک می خوام یه نه اصلا یک ماه بعد از فوت هم مچ پای راست خودم شکست حتی زنگ نزدن حالم بپرسن ماه بعدشم مادر بزرگم فوت کرد بازم تسلیت نگفتن و ماه بعدشم تولدم بود اصلا حتی یه تبریک هم نگفتن....شوهرم میگه با پدرش خوب رفتار کنم تا پدرش مادرش اذیت نکنه ولی من این وسط دارم خرد میشم این چند ماه پام خونه شون نزاشتم اگه توی مهمونی یه نفر دیگه هم داشتیم در حد سلام و خداحافظ احترامش نگه داشتم و حالا مثلا برای مهمونی یکی از فامیلشون که دیروز بود به شوهرم گفته که اگه این یعنی من می اد من نمی ام و اینکه به من بی احترامی کرد!!!!دقیقا نمی دونم چه بی احترامی کردم با این همه توهینی که به من شده و عکس العمل شوهرمم اینکه میگه ولش کن پدرم مشکل داره ولی عملا من حمایت دیگه ای ندیدم یعنی میگه بخاطر تو با پدرم بحثم شده هفته پیش من برات مهم نیستم؟می گم: من 5 سال دارم اذیت میشم دیگه نمی تونم ....دلم می خواد کل فامیلشون بزارم کنار ....یعنی به حدی اذیت شدم که اگه بازم شوهرم بخواد از پدرش حمایت کنه حتی دیگه دارم به طلاق فکر می کنم .....نمی دونم چی کار کنم .....مادر ندارم پدرم تازه مرده 7 سال با شوهرم آشنام و 5 سال که ازدواج کردیم مسئولیت پذیری شوهرم خیلی کم و بیشتر فکر آسایش خودش تا من و نمی خواد با پدرش بد بشه چون کارای خودش میندازه گردن پدر شوهرم و نمی خواد با من بد باشه چرا یه کارگر مفت و مجانی از دست بده......به خدا نمی دونم چی کار کنم ؟
تا هم می گم دیگه نمی خوام اصلا پدرت ببینم باهام قهر میکنه
امروزم بهم میگه تولد پدرم بهش تبریک بگو نمی دونم چطوری روش میشه این حرف به من بزنه پدرش تولد منو که تبریک نگفت هیچ حالمم حتی نمی پرسه پست سرمم که توی فامیلشون بد میگه ...اون اصلا ارزش ارتباط نداره چرا اصلا باید به همچین آدمی که انسانیتش صفره بخوام فکر کنم؟
اگه شوهرم گیر نمی داد ترجیح می دادم هیچ ارتباطی با فامیل و خانوادش نداشته باشم فقط برام اعصاب خردی دارن و واقعیتش سر فوت پدرم همه کارای بیمارستان و دوندگی و مراقبت هاش با من بود بعد از اون هم قلبم درست کار نمی کنه هم معد درد دارم و برای شوهرمم مهم نیست یکم ابراز نگرانی می کنه ولی زمانی که من مریض میشم کلا خونسرداصلا من دکتر نمی بره یا به فکرم نیست پس باید مراقب سلامتی خودم هم باشم و می دونم با این استرس فامیل شوهرم فقط وضعیت قلبم بدتر میشه ...نمی دونم چه رفتاری با این موجود انسان نما(پدر شوهرم)میشه داشت؟کاش فکر می کرد من غریبه ام اصلا طرفم نمی اومد حرف هم نمی زد راحت تر بودم
علاقه مندی ها (Bookmarks)