به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 تیر 94 [ 17:20]
    تاریخ عضویت
    1394-3-30
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    100
    سطح
    1
    Points: 100, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    1 نجابتو احساسمو دادم و ضرر کردم... تصمیم درستی گرفتم؟

    ببخشید احتمالا طولانی میشه...اما خواهش می کنم کامل بخونید و کمکم کنید چون احساس افسردگی می کنم...
    دختری هستم 28 ساله. اگر بخوام خودمد توصیف کنم خیلی خیلی خیلی خوددار بودم در روابط با پسرها. تا 2 سال پیش با هیچ مردی، حتی در حد حوالپرسی ، ارتباط تلفنی یا رودررو نداشتم و شاید باورتون نشه چه با پسرهای هم کلاسی و چه فامیل به سختی حتی سلام می کردم. معتقد بودم شوهرم باید اولین مرد زندگی من باشه که صدامو می شنوه، احساساتمو می بینه و ... کلا خیلی به فکر این بودم که شوهرم از همه احساساتم استفاده کنه نه کس دیگه که فکر میکردم لذتش بیشتره اینحوری...
    خلاصه خواستگارهای زیادی رو رد کردم و سعیمو میکردم که هیچکدوم بهم وابسته من نشن... تا 2 سال پیش... مرد رویاهام تو دانشگاه منو دید و خواستگاری کرد... همون لحظه اول خیلی خوشم اومد ولی باز هم بخاطر انتظارای خونواده و اینکه استرس حرف زدن با مردارو داشتم جواب منفی دادم. دختر عموش واسطه شد و با اینکه ته دلم خیلییییییییی دوست داشتم بیشتر بشناسمش جواب منفی دادم. به اصرار دختر عموش گفتم با خونواده صحبت می کنم و بهتون جواب میدم به شرط اینکه اگر جواب منفی بود شمارمو به اون آقا ندید. خلاصه جواب منفی شد و دختر عمو بارها زنگ زد و من جواب ندادم. تا اینکه خود آقا تماس گرفت. روز اول 45 تا زنگ بی پاسخ! از طرفی خودم واقعا دوست داشتم بشناسمش اما از شناخت قبل ازدواج می ترسیدم. خلاصه اینکه حتی زنگشو جواب ندادم و اس ام اسی بهش گفتم نه! اما اصرار کردو اصرار... تا اینکه بهش گفتم با خونوادم صحبت کن.
    یه مسیر طولانی رو طی کرد تا بیاد با پدرم صحبت کنه و خواستگاری کنه. پدرم خوشش اومد. منم خوشم اومده بود. مادرم به خاطر یه سری مسائل مخالف. خلاصه گفت اگر خودت راضی باشی همه مشکلاتو میزنم کنار. هرچی که هست مهم نیست. منم مادرمو می شناختم به بشری روی کره زمین راضی نبود و خیلی انتظاراتش ایده آلانه بود. با خودم گفتم اگر به حرف مادرم باشه تا قیامت ازدواج نمی کنم...پس گفتم زمان حلش میکنه. خلاصه 2.5 سال گذشت و من هرروز بیشتر از گذشته عاشق این آقا شدم. خیلی خیلی زیاد دوستش داشتم و الانم هنوز دارم.
    زندگی رویاییمو باهاش تصور کردم و مثل یه زن واقعی تو تصوراتم باهاش زندگی کردم. اونم منوخیلیییی دوست داشت. خیییلییی.. بهم می گفت هرچی که از یه زن می خواستم تو داری و منم هرچی از یه مرد می خواستم واقعا داشت. مادرم بعد از 6 ماه موافق شد و همه چیز عالی پیش می رفت. اما کار این آقا اونقددددر زیاد شد که نتونست بیاد..داستانش مفصله! فقظ اینکه تا امروز که 2.5 سال میگذره و همه چیز محیا بود نتونست بیاد.
    با وجود اینکه می دونم هنوز خیلی دوستم داره ولی شرایط طوری شده که ازم خداحافظی کرد و گفت ببخشید حلالم کن. شرایط تو این سالها خیلی عوض شده و من نمی تونم بیام. برج آرزوهام رو سرم خراب شده. همه فامیل می دونستن من نامزد دارم. بخاطرش ادامه تحصیل ندادم ..دیگه حالم از درس بهم میخوره...بخاطرش کار نکردم...
    حتی تاریخ عقد رو مشخص کرده بودیم و من به فکر لباس بودم ...این نکته رو هم بگم که اینقدر بهم نزدیک شدیم که چندین بار تماس اتفاق افتاد...که از این بابت شرمسارم...اما واقعا دیگه شکی نداشتیم که نه تو کار بیاد...اشتباه کردیم.. و من الان خیلی افسردم و از خودمو احساسم بدم میاد...از اینکه اجازه دادم مردی قبل ازدواج اینقدر نزدیکم بشه و به احساسات دست نخوردم دستبرد بزنه از خودم بدم میاد... اون آقا در حق من نامردی کرد...من زندگیمو براش دادم همه پاکیو نجابتمو دادم و احساسی که می خواستم فقط مال شوهرم باشه رو از من برد...الان نه دیگه رویی دارم به مرد دیگه فکر کنم (چون حس میکنم قبلا بهش خیانت کردم) نه دیگه دلم میخود کسی این مسیرو دوباره برام تکرار کنه. نمی خوام دیگه به ازدواج فکر کنم چون مردی که بیاد سراغم گناه داره و حقش نیست که زنش قبلا کسیو دوست داشته باشه.
    چندتا تصمیم دارم که ازتون می خوام کمکم کنید و راهنمایی کنید ببینم درست تصمیم گرفتم یا نه
    1. ازدواج رو کنار میذارم (بخاطر دلایل گفته شده) چون خودمم دوست ندارم شوهرم قبل من با کسی بوده باشه...اصلا دوست نداشتم...پس اونم حق داره منو انتخاب نکنه و تحمل نکنه
    2. اگرم تصمیمم عوض بشه بهش میگم قبلا کسی بوده که خییلییییی دوستش داشتم که عذاب وجدانم کم شه هرچند میدونم پشیمون خواهد شد...اما حقشه بدونه
    ویرایش توسط لاله_لاله : شنبه 30 خرداد 94 در ساعت 19:24

  2. کاربر روبرو از پست مفید لاله_لاله تشکرکرده است .

    Amir_23 (دوشنبه 01 تیر 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    سلام لاله جان ورودت به همدردی خوش امد میگم ودوم تبریک میگم بخاطر اینهمه نجابت

    اما خانم گل بیشترین اشتباهت همین افراطی بودنت تو عقایدت بود انقدر با شدت فکر میکردی وخودتو منع میکردی که روابط اجتماعی با جنس مخالف توی سن ۲۵سالگیت بسیار ضعیف بوده ونتونستی پاسخی در خور وضعیت صحبت با یه اقا ارایه بدی چون توی حالت تعادل نبودی ناگهان از افراط به تفریط رسیدی ونتونستی احساساتو در مسیر تعادل حرکت بدی و برات متاسفم اما عزیزم تو اولش از همچی صحبت کردی ولی یهو پریدی بعد از دوسال ونیم
    واصلا نگفتی چیشد که نیومد چرا یهو منصرف شد این بین چی بینتون گذشت والان کاملا جداشده؟
    راجب اون تصمیمت اصلا از ازدواج نگران نباش اتفاقیه که افتاده وباید اول با خودت کنار بیای واعتماد به نفس پیدا کنی وبری تو جامعه اول از خودت مطمین شو وخودتو دوست داشته باش تا کسی بتونه دوست داشته باشه انقدر ازدواج برای خودت سخت نگیر هیچوقت به تمام ایده الت نمیرسی هر ازدواجی یه مشکلی داره شاید اینطوری ازدواج موفق تری داشته باشی چون تجربه پیدا کردی نگران نباش انقدر
    ویرایش توسط دختر جوان : شنبه 30 خرداد 94 در ساعت 20:15

  4. 3 کاربر از پست مفید دختر جوان تشکرکرده اند .

    capitan2 (یکشنبه 31 خرداد 94), فرهنگ 27 (شنبه 30 خرداد 94), بابک 1369 (شنبه 30 خرداد 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 تیر 94 [ 17:20]
    تاریخ عضویت
    1394-3-30
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    100
    سطح
    1
    Points: 100, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    ممنون دختر جوان عزیز
    من درست متوجه نشدم منظورت از نگران نباش چیه! نفهمیدم جوابت به سوالام چی بود. به نظر شما اگرم تصمیم گرفتم به کس دیگه ای اجازه بدم بیاد جلو بهش همه چیو بگم یا گفتن فقط اوضاع رو بدتر میکنه؟ اینکه دختری تو شرایط من نتونه به همسرش بگه تو اولین و اخرین زندکیه منی برام نصف لذت ازدواجو میگیره. میدونم شاید فکر کنید افراطی هستم اما واقعا برام لذت بخش بود که این اقا که فکر میکردم شوهرم شده میدید که من قبل از اون حتی به کسی کوچکترین علاقه ای نداشتم. خودمم از اینکه من شخص اول زندگیش بودم لذت می بردم. ازدواج یه تعهده...قبل اینکه شخص وارد زندگیت شد... و بعد اینکه همسرت شد. به نظر من گذشته مهمه! چون شخصی که قبل از تو تو زندگی همسرت بوده یه جاهایی تو ذهن همسرت برمیگرده. من میترسم از اینکه هر کس دیگه ای بیاد مدادم این اقا رو تو ذهنم تصور کنم و این یعنی فاجعه! ظلم به اون! ظلم به بچم و ظلم به خودم!
    اما اینکه چی شد که نیومد... این آقا میگفت مادر من خیلی تحقیرش کرده... میگفت اعتماد به نفسمو از دست دادم... قدرت ریسک پذیریم پایین اومده... دیگه شرایط روحیشو ندارم...حس میکنم کنار خونواده تو اعتماد به نفسم با خاک یکسان میشه...از طرفی مشکلات کاریش خیلی بالاگرفته...آدم فوقالعاده پرمشغله ایه... من یه مقدار سمج شدم و نمی خواستم بذارم بره... آخه برام دردناکه...من از همه چیم گذشتم...کلا آدم این مدلی ای هستم...بهم میگن هیچی غرور نداری...کاملا از خودت میگذری و خودتو نمی بینی... آخه تو یه خونواده ای بزرگ شدم که مادرم خیلی مغروره... این خصلت مادرموخیلی دوست نداشتم...حالا خودم از اونور بوم افتادم ...
    ما تو این 2.5 سال خیلیییی فرازو نشیب داشتیم... به نظرم این آقا الان از ازدواج می ترسه... زندگیش خیلی پراسترس و پرفشار شده...خودش میگه بخاطر تحقیرایی که مادرت بخاطر شغل و کارم کرده از اون روز به بعد چنان خودمو تحت فشار گذاشتم که کسی دیگه تحقیرم نکنه...چنان به خودم فشار آوردم که کارمو بزرگ کنم...پروژه های سنگین برداشتم که الان دیگه بریدم... میگه خیلی دوست دارم اما شرایط روحیمو برا ازدواج از دست دادم...میگه سرد شدم... خلاصه من خیلی اصرار کردم و سمج شدم اما این اواخر دیگه هییییییچ کدوم از پیامامو جواب نمی داد.... زنگامو اصلا به هیچ وجه جواب نمیداد حتی اگه 20 بار پشت هم زنگ میزدم...تصمیم گرفتم راحتش بذارم...فکر نمیکردم یه روزی تو روابطم به این روز بیفتم که بخوام اصرار کنم...اما شد...ولی من الان دیگه گوشیمو خاموش کردم و میخوم جلو خودمو بگیرم... حدود 2 هفتست که بهم گفته خداحافظ
    حالا با توجه این حرفا سوالامو چه کنم؟ تصمیمیامو چه کنم؟
    از طرفی حالم بهم میخوره با یه مرد دیگه دوباه وارد این فرایند بشم دوباره... از طرفیم میدونم ظلمه به طرف اگر من بپذیرم
    بماند که تو این مدت خیلی خواستگار داشتم که موقعیتاشونم خوب بود و همرو بخاطر حضور این آقا که خیلیم دوستش دارم رد کردم و احتمالا همین کارو ادامه بدم...
    می خوام درست راهنماییم کنید... اگه میشه.... جواب سوالامو دقیق تر بذیذ...
    ممنون
    ویرایش توسط لاله_لاله : شنبه 30 خرداد 94 در ساعت 21:57

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-10-26
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    15,299
    سطح
    79
    Points: 15,299, Level: 79
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 91.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    526

    تشکرشده 1,129 در 328 پست

    Rep Power
    101
    Array
    سلام



    حستو میفهمم،اینکه دوس داشتی اولین عشق همسرت باشی،اینکه خودتو واسه همسرت پاک و بکر نگه داشتی و....




    ولی اینو بدون از این اتفاقا واسه خیلیا افتاده ولی شما چون اولین بارت بوده که تا این حد به کسی علاقمند میشدی و از طرفی شاید چون روحیه خیلی حساسی داری دچار این احساسات منفی شدی...




    به نظر من:



    1-با این آقا هیچ تماسی نگیر یا خودش میاد سراغت که اون موقع میشینید با هم سنگاتونو وا میکنید یا اینکه نمیاد و شما هم میفهمی که بهر حال ایشونم حق انتخاب داره و سعی میکنی کم کم فراموشش کنی.فراموش کردن سخته ولی غیرممکن نیست.کلا گذر زمان به فراموش کردن خاطرات خیلی کمک میکنه و اینکه هر کسی از دیده برفت به مرور از دل هم میرود.




    2-لازم نیست خیلی سریع تو فاز آشنایی با افراد دیگه و قبول خواستگار بیفتی،یکم به خودت استراحت بده




    3-هر وقت که شرایط روحیت خوب شد و تصمیم گرفتی با فرد دیگه ای آشنا بشی لازم نیست زیر و بم گذشتتو بهش بگی.مثلا شما 28 سالته و آقایی که مثلا قراره در آینده بیاد خواستگاریت 30 سالش هست.شما نباید انتظار داشته باشی تو اون سی سال،دختری تو زندگی اون آقا نبوده باشه،منظورم صرفا دوستی نیستا،هر نوع علاقمندی منظورمه.پس اون آقای خواستگار هم باید اینو بدونه که به هر حال تو 28 سال زندگی شما حتما یه علاقه و حسی به یه پسر وجود داشته.پس نیاز نیست بهش بگی قبلا کسیو دوس داشتی و باقی چیزا.




    4-میدونم روحیه ات حساسه ولی زیاد رو این قضیه ای که واست پیش اومده وسواس فکری نداشته باش،مدام مرورش نکن.از تکنیک توقف فکر استفاده کن یعنی هر وقت این افکار اومد به ذهنت به خودت دستور بده که دیگه بسه،دیگه نمی خوام به اون قضیه فکر کنم.




    5-به این مساله به عنوان یه تجربه نگاه کن.همون طور که خودت گفتی تا قبل از این اتفاق،دختر چشم و گوش بسته ای بودی ولی الان پخته تر شدی و میدونی با یه پسر چطوری باید برخورد کنی.




    موفق باشی لاله
    ویرایش توسط آی تک : شنبه 30 خرداد 94 در ساعت 23:27

  7. 5 کاربر از پست مفید آی تک تشکرکرده اند .

    Deldar (شنبه 30 خرداد 94), hamdan (یکشنبه 31 خرداد 94), فرهنگ 27 (شنبه 30 خرداد 94), نادیا-7777 (یکشنبه 31 خرداد 94), آرامش باران (یکشنبه 31 خرداد 94)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 تیر 94 [ 17:20]
    تاریخ عضویت
    1394-3-30
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    100
    سطح
    1
    Points: 100, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم آی تک عزیزم..تو حرفات احساسات منو هم در نظر گرفته بودی و با خوندنشون تا حد زیادی آروم شدم..ممنونم
    در مورد نکته دومت که گفتی سریع وارد فاز آشنایی نشو خواستم بگم...از اونجایی که یه خونواده خیلی خیلی کم رفت و آمد دارم--بعبارتی بدون رفت و آمد-- و از طرفی خودمم اصلا جایی نمیرم (حتی وقتی دانشجو بودم فقط میرفتم دانشگاه و خوابگاه...به ندرت بیرون می رفتم و کارای اضافه انجام میدادم) و تا تقریبا 3 ماه دیگم سرکار نمیرم شاید بعید باشه خواستگاری باشه که بخوام بهش فکر کنم... راستش من خیلی موردای خوب داشتم که اصلا نخواستم بهشون فکر کنم. چون مرد رویاهام کنارم بود... اما الان 28 سالمه... یه دختر تا یه سن خاصی شاید بشه گفت سن اوجشه... اگه الان مورد خوبی باشه و باز هم بخاطر فرصت دادن به خودم نخوام بهش فکر کنم فکر میکنم اشتباه کردم. اینطور نیست؟

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 فروردین 95 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1393-5-31
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    1,978
    سطح
    26
    Points: 1,978, Level: 26
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    210

    تشکرشده 76 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام

    من به عنوان پسری که جزو پاک ترین ها بودم میگم که این رابطه گذشته شما اصلا چیز خاصی نیست
    شما واقعا واقعا نیت ازدواج داشتید

    به نظر من اصلا خودتونو سرزنش نکنید و اصلا لازم نیست به پسر بعدی که میاد تو زندگیتون این ماجرا رو بگید ریز
    فقط کلی بفرمایید که من یه خاستگار داشتم اما نشد که ازدواج کنیم و هر کدوم رفتیم سر زندگی خودمون

    من متوجه نشدم اون آقا به چه دلیل یهو گذاشت رفت!
    چون کارش سنگین بود عشقشو گذاشت رفت؟!
    به هرحال دیگه لازم نیست شما هی ذهنتونو آبیاری کنید که من عاشقش بودم!

    اونو به فراموشی کامل بسپارید و مطمئن باشید که خدا یه پسر خوب و عاقل سر راهتون میذاره که از شرایط جامعه خبر داره و این خاستگار قبلی شما واقعا موضوع براحتی قابل هضمیه و اصلا فکر تونو درگیرش نکنید که خدایی نکرده نجابتتون رو از دست دادید

    شما خیلی رسمی و با اطلاع خانواده ها با اون آقا رابطه برقرار کردید به قصد ازدواج

    و من میگم که این موضوع اصلا اونقدر مهم نیست که شما اینگونه خودتون رو سرزنش کنید


    شما به عنوان یکی از نجیب ترین و پاک ترین دخترایی که تو جامعه فعلی پیدا میشه و انقدر برای خودش قید و بند داره و انقدر متعهدانه و وفادارانه به زندگی آیندش نگاه میکنه، این افکار منفی رو از سرتون دور کنید و بدونید با همین رابطه با اون خاستگار قبلی بازم هنوزم شما جزو پاک ترین ها هستید و خیلی از پسرهایی که خودشون کلی روابط تجربه کردن یا نکردن آرزو دارن کسی با پاکی شما رو داشته باشن

    در پناه حق باشید
    سوره نور آیه 26:

    الخَْبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئکَ مُبرََّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ .

    مولانا:
    الخبیثات للخبیثین حکمت است ... زشت را هم زشت جفت و بابت است
    پس تو هر جفتی که می خواهی برو ... محو و هم شکل و صفات او بشو

    نور خواهی مستعد نور شو ... دور خواهی خویش بین و دور شو
    ویرایش توسط فرشته مهربان : شنبه 13 تیر 94 در ساعت 10:54 دلیل: حذف مواردی که آفت انتقال متقابل در مشاوره هست

  10. 2 کاربر از پست مفید hamdan تشکرکرده اند .

    anisa (یکشنبه 31 خرداد 94), خیال تو (یکشنبه 31 خرداد 94)

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 آذر 96 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1390-10-21
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    5,696
    سطح
    48
    Points: 5,696, Level: 48
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    108

    تشکرشده 352 در 163 پست

    Rep Power
    38
    Array
    سلام خانم لاله

    از غرور و خودخواهي يا ترس و توهم و رويا پردازي بيا پايين و مثل بقيه انسانها زندگي كن و از شرايط و وضع موجود تا ميتواني بهترين بهره را ببر . هيچ چيزي براي هيچكس تضمين شده نيست و اين قانون خداوند و خلقت است. در حال زندگي شادي داشته باش نه به آنچه از دست دادي فكر كن و نه غصه آنچه هنوز نيامده را بخور ، تو نه خدا هستي كه هستي از تو فرمان پذيرند نه تافته جدا بافته از مخلوقات خدا، مثل بقيه باش و روي توانمنديها و امتيازات ديگرت تمركز كن كه شخصيت و ثبات شخصيتي بدنبال دارد نه توهم و رويا كه نهايتاً كمتر از نصفش هم در اختيار تو نيست؟؟ از خودخواهي بيا پايين ديگران را هم از جنس خودت بدان و با امتيازات و اشتباهات متفاوت. توهم مثل ديگران ممكن است اشتباه كني خطا كني گناه كني حقي را ناديده بگيري و امتازاتي هم داشته باشي . سعي كن عمدي و معاندانه نباشد و به ستاري و بخشش خداوند اميد كامل داشته باش.و سخت نگير چه بسا نتيجه نهايي آدمهاي وسواس كثيفي، آدمهاي محتاط با افراطيري گرفتاري و بلاگيري خواهد بود.
    گله اي از فرهنگ خودمون بگم آدمهاي وسواس را زيادي تعريف و تمجيد نكنيد و آدمهاي معمولي را تحقير نكنيد چون وقتي خودمون را گرفتار يكي از اشتباهات مشابه ديگران ببينيم تحملش سخت خواهد شد
    ویرایش توسط حسين40 : یکشنبه 31 خرداد 94 در ساعت 10:59

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 فروردین 95 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1393-5-31
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    1,978
    سطح
    26
    Points: 1,978, Level: 26
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    210

    تشکرشده 76 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید این حرفو میزنم
    اما این همه تعاریف درباره این آقا! که عاشق! بوده و یهویی با این بهانه های واهی و مشکوک ول کرده رفته! خیلی عجیبه
    به نظر من این حس شما نسبت به این آقا ! که هنوزم بعد اینجوری رفتن! و این برخورد باهاتون! هنوز میگید دوستش دارم! یکی بدلیل دختر بودن شماست که کاملا احساسی و بدون کوچکترین تعقلی میگید هنوز دوستش دارم! و یکی هم به این دلیل که اولین تجربه تون بوده و ببخشید کمی خام بودید و هستید

    ببینید لطفا این شخص اول زندگی رو انقدر bold نکنید!
    باور کنید خیلی خیلی خیلی احتمالش کمه که شما با کسی که ازدواج میکنید شما شخص اول زندگیش باشید!
    مخصوصا در مورد پسرها ! که من خودم پسرم و پسرا رو خوب میشناسم

    بعد شما چطوری انقدرررررررر مطمئن میگید که اولین شخص زندگی اون آقا بودید!
    انقد مطمئن نباشید
    شاید اون خیلی خوب فیلم بازی میکردهببینید رفتن این آقای عاشق! با این بهانه های سرسری و واهی و پوچ خیلیییییییییییی مشکوکه

    من به عنوان یک پسر اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که اون با یه خانم دیگه آشنا شده و ...
    آخه ببینید همه مشغله دارن همه کار دارن همه سرشون شلوغه اما وقتی یکی اونجوری ادعای عاشق! بودن میکنه بعد با این سیستم میذاره میره خواهشا نگید هنوز دوستش دارم!
    آدم برای کسی که تو زندیش مهم باشه و عاشقش باشه در هر صورت وقت داره!
    اینکه مادر شما فلان بود من اعتماد به نفس مو از دست دادم دارم میرم خیلی بهونه ی دم دستی هست!
    چقدرررر شما خوش بین هستید! و نیمه پر لیوان رو می بینید! یه کم بدبین باشید توروخدا!

    مطمئن باشید شکل رابطه و مدت رابطه شما با اون آقا طوری بوده که به شناخت کامل ازش نرسیدید و هنوز خیلی ویژگیهای مخفی شخصیتی داشته که ندیدید و تا زیر یک سقف هم نمی رفتید متوجه نمیشدید

    خیلی خدا رو شکر کنید که حتما یه حکمتی بوده که اون وصلت صورت نگرفته و هر روز نماز شکر بخونید!

    من میترسم از اینکه هر کس دیگه ای بیاد مدادم این اقا رو تو ذهنم تصور کنم
    نه مطمئن باشید اینگونه نیست و وقتی شما یکیو واقعا دوست داشته باشید و باهاش زندگی کنید این آقای مشغول! فعلی کاملا از ذهنتون خارج میشه


    اما اینکه چی شد که نیومد... این آقا میگفت مادر من خیلی تحقیرش کرده... میگفت اعتماد به نفسمو از دست دادم... قدرت ریسک پذیریم پایین اومده... دیگه شرایط روحیشو ندارم...حس میکنم کنار خونواده تو اعتماد به نفسم با خاک یکسان میشه...از طرفی مشکلات کاریش خیلی بالاگرفته...آدم فوقالعاده پرمشغله ایه...
    بازم تاکید میکنم که این بهانه ها برای ازدواج نکردن با عشق آدم! خیلی بهانه های خنده داریه و فقط خود اون آقا میدونه که چقدر حرفای خنده داری داره میزنه و البته ما هم که از بیرون و بدون هیچ احساسی و تعلقی داریم ماجرای شما رو می بینیم متوجه خنده دار بودن بهانه هاش میشیم!

    شما نباید خودتونو تحقیر میکردید و بهش زنگ میزدید که اون جواب نده و معلوم نیست سرش به چی گرمه! که جواب نمیده

    پس خواهشا دیگه این کار و نکنید و عزت نفس داشته باشید و دیگه حتا اگه اون آقا امد و التماس کرد شما ندیده بگیرید و برید دنبال زندگی و سرنوشت خودتون

    روزی که خداوند عشق واقعی (نه الکی و زبونی ) رو سر راهتون قرار بده و با هم ازدواج کنید اون موقع بع حرفای الان تون میخندید که میگید من اگه با کس دیگه ازدواج کنم بامز به این آقا ! فکر میکنم و خیانت کردم!

    دختر تا یه سن خاصی شاید بشه گفت سن اوجشه... اگه الان مورد خوبی باشه و باز هم بخاطر فرصت دادن به خودم نخوام بهش فکر کنم فکر میکنم اشتباه کردم. اینطور نیست؟
    بله قطعا همینطوره
    اصلا این آقا رو کاملا بریزید دور و منتظر فرصت های جدید ازدواج باشید
    اصلا عجله نکنید که مثلا سن تون رفته بالا و موقعیتا کم شده
    اما دست دست هم نکنید و هر موردی که پیشنهاد میشه کاملا بررسی کنید و بدون توجه به اینکه شخص اول زندگی همدیگه هستید یا نه! به اینکه از الان به بعد میتونید با هم خوشبخت بشید یا نه فکر کنید

    و اینکه اگه با پسری به قصد ازدواج آشنا شدید و مراحل ازدواج پیش رفت تا زمانی که خطبه عقد خونده نشده هیچ رابطه لمسی و تماسی باهاش برقرار نکنید چون طبیعت ما پسرا اینه که اگه دختری این کارو بکنه اولا که به لذتش رسیده و کم کم ممکنه فکر ازدواج با اونو از سرش بیرون کنه و ثانیا اینکه اگر دختری رابطه لمسی برقرار کنه اولش پسر خوشش میاد اما بعدش کم کم به فکر فرو میره که اینکه با من انقد راحت تماس داشت حتمن با افراد دیگه ای قبل من هم داشته

    منظورم این بود که تاکید کنم نجابت و پاکی تونو همینجوری حفظ کنید تا زمان عقد واقعی تون
    که قطعا شما اینگونه هستید اما بعضی وقتا بعضی پسرا خیلی حرفه ای و هفت خط هستن و میتونن مغز دختر رو شستشو بدن و به بهانه ازدواج باهاش لذتشونو ببرن

    با آرزوی خوشبختی
    سوره نور آیه 26:

    الخَْبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئکَ مُبرََّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ .

    مولانا:
    الخبیثات للخبیثین حکمت است ... زشت را هم زشت جفت و بابت است
    پس تو هر جفتی که می خواهی برو ... محو و هم شکل و صفات او بشو

    نور خواهی مستعد نور شو ... دور خواهی خویش بین و دور شو

  13. کاربر روبرو از پست مفید hamdan تشکرکرده است .

    mahtab61 (سه شنبه 02 تیر 94)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 11:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-26
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    7,915
    سطح
    59
    Points: 7,915, Level: 59
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    487

    تشکرشده 433 در 149 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلامبه عنوان کسی که این راه رو قبلا رفتم می تونم بگم کاملا درک می کنم این حس و حالتو..متااسفانه در این جور موارد خود شخص که شما باشی و خانونواده زیاد خوب عمل نمی کنن. بعدش نااراحتی و غصه خوردنش میمونه واسه شما .. ببینید کاری به غلط و درست و بودن رابطه شما ندارم ..ولی دیگه بهتره ولش کنی...واقعا اگه تورو میخاست کاری حرفای مادرت نداشت... باور کن اینو ... این فقط یه بهانه بوده... معمولا پسری که دختری رو نخاد ( معذرت میخام اینو میگم .. ولی فکر میکنم ایشون شما رو نمیخاد .. دقیقا مثل موردی که برای خودم اتفاق افتاد چند سال قبل) هزاران بهانه میتونه جور کنه..قبول دارم ایشون ممکنه ناراحت بشه از حرفای مادرشما ولی آیا این تصمیم ایشون کار درستی بود؟ بعدها در اینده هم قراره اینجوری جابزنه ؟ اون موقع چیکار میخاستی بکنی؟بهتره فراموشش کنه... اصلا بهش فکر نکن.. میدونم سخته خیلی سخته.. چقدر میتونه دردناک باشه و چقدر سخت.. ولی خواهر بودم این یه واقعیته.. اصلا سعی نکن باهاش در ارتباط باشی .. سعی نکن ازش خبری بگیری .. مواظب غرورت باش... ۲۸ سال اگه کم هم نباشه سن زیادی هم نیست .. اصلا عجله نکن تو انتخاب خاستگارات ... مواظب خوت باش.. تو هیچ گناهی نکردی که اینجوری خودت رو سرزنش می کنی... مگه چی شده ؟ کسی ندونه فکر می کنه چقدر گناهان کبیره انجام دادی اینجوری خودت رو مورد عتاب قرار می دی. اینقدر خودت رو اذیت نکن... هیچ لزومی نداره در مورد جزییات رابطت با خاستگار جدیدت حرف بزنی .. ایشون یه خاستگار بوده مثل خاستگارای قبلیت. فقط زمانش یه ذره طولانی بوده که اونم به این دلیل بوده که فکر میکردین می تونین ادامه بدین و در حد آشنایی بوده و همین! در همین حد کافیه.. دیگه بیش تر ازین لزومی نداره چیز زیادی بگی.مواظب احساساتت باش. کنترلش کن. اینم یادت باشه که ایشون بهانه خوبی داشتن بری جلو نیومدن... مطمئن باش اگر مادرت هم زیاد اذیتش نمی کرد ۱۰۰ دصد بهانه دیگری هم میشد جور کرد. پس دیگه این حرفا رو تو ذهنت مرور نکن..منم با گذشت زمان موافقم البته نه زیاداین که تا حدی به آرامش برسی بتونی با خودت و این وقایع کنار بیای .. و انشا.. در اینده یه همسر خوب و لایق نصیبت بشه... کسی که قدرتو بدونه و به اندازه خودت خوب و نجیب و پاک باشه.

  15. کاربر روبرو از پست مفید خیال تو تشکرکرده است .

    hamdan (یکشنبه 31 خرداد 94)

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 فروردین 95 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1393-5-31
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    1,978
    سطح
    26
    Points: 1,978, Level: 26
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    210

    تشکرشده 76 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیال تو
    خیلی خوب و درست فرمودند

    خانم لاله اگه پستها رو بخونی متوجه میشی که همه دارن یک حرف واحد رو میزنن
    پس احتمال زیاد حرف درستیه که همه دختر و پسرای تالار با فکر و عقاید مختلف دارن همونو میگن
    پس بهش فکر کن و گذشته رو کلا بذار کنار و از الان به بعد رو خیلی عالی و خوب زندگی کن هرچند تا قبل از این هم خیلی عالی و نجیب زندگی کردی و رابطه با این خاستگار هم اصلا مشکلی نیست اصلا بد نیست اصلا جای سرزش نداره
    اما اینکه الان در حال حاضر شما بگید هنوز دوستش دارم ! جای سرزنش داره
    اینکه الان بگید من دیگه با هیشکی نمیتونم خوشبخت باشم چون شخص اول زندگیش نیستم جای سرزنش داره
    اینکه اینقدر ساده انگارانه بگید سرش شلوغ بود! بیچاره! ماردم اذیتش میکرد رفت! جای سرزنش داره
    اگه بخاید غرورتونو زیر پا بذارید و دوباره بهش زنگ بزنید! و ارتباط برقرار کنید! جای سرزنش داره

    ببینید اون حتا یه علاقه معموای هم نداشته چه برسه به عشق
    شما بعد از 2 سال براش تکراری شدید و این مشکل شما نیست مشکل اون آقاست و چه بهتر که خودش رفت و نموند چون با این ویژگیهای شخصییتیش و احتمالا اگه فریبکار و دروغگو هم بوده باشه! که شما هیچ آینده ی خوشی باهاش نمیداشتید پس بهتر که خودش رفت

    اینکه مادر شما گفت بالا چشمت ابرو ه و من اعتماد به نفسمو از دست دادم! و سرم شلوغه ! ببخشید ما رفتیم!
    که نشد بهانه برای کسی که روز اول 45 تا تماس بی پاسخ داشت! و هی اسمس میزد من عاشقتم!


    شما کلا اونو از فکرتون بریزید دور با تکنیک های فراموشی که در تالار قبلا گفته شده و به زندگی عادی تون برگردید و به یاد خدا باشید
    و شک نکنید که حتما خوشبخت و عاقبت بخیر میشید و بعدها به این رابطه تون میخندید
    سوره نور آیه 26:

    الخَْبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئکَ مُبرََّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ .

    مولانا:
    الخبیثات للخبیثین حکمت است ... زشت را هم زشت جفت و بابت است
    پس تو هر جفتی که می خواهی برو ... محو و هم شکل و صفات او بشو

    نور خواهی مستعد نور شو ... دور خواهی خویش بین و دور شو

  17. کاربر روبرو از پست مفید hamdan تشکرکرده است .

    خیال تو (یکشنبه 31 خرداد 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چطور بفهمم تصمیم درستی گرفتن یا نه ؟
    توسط خطا پوش در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 بهمن 95, 19:01
  2. پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: دوشنبه 31 شهریور 93, 01:27
  3. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 شهریور 93, 10:34
  4. پیشنهاد وقفه سه ماهه قبل از ازدواج تصمیم درستی بوده؟
    توسط بهار480 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 12 اردیبهشت 93, 12:43
  5. مشکلات بین فردی " تو مشکل من هستی "
    توسط پندار در انجمن آگاهی ها، مهارتها و روشها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 15 دی 88, 17:52

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.