سلام خسته نباشيد من الان به مدت ٢سال و نيم هست با فردي آشنا شدم كه از ٣ ماه اول دوستي تصميمون ازدواج بود ايشون هرجا ميرفيم من و همسر خودشون معرفي ميكردت پارسال اين موقع ها ايشون فردي توي تانگو متن هاشون لايك ميكردن من ازشون پرسيدم ايشون كيه گفتن دوست خواهرشون هست و چون ين اين خانوم ١٠ سال از ايشون بزرگتر بود من ديگه جيتجو نمردم تا كم كم ايشون بهانه هاي مختلف مياوردن با من قهر ميكردن و هميشه دو گوشي داشتن ولي با من كه بيرون ميومدن ميگفتن اون گوشي و فروختن خلاصه اينكه من از طريق يكي از دوستان شماره اون خطش و پيدا كردم و متوجه شدم با همون خانوم در ارتباط هستن و اون خانوم به من از اثبات عشق اين آقا صحبت ميكردن و خلاصه اين رابطه ما تمام شد ايشون به مدت ٢ ماه خبري ازشون نبود فقط خواهرشون و دوستانشون و واسطه كردن كه ما برگرديم من ايشون و بخشيدم و ايشون ميگفتن ايدفعه اگر اين رابطه قرار ادامه پيدا كنه بايد خانوادگي باشه من زن ميخوام نه دوست دختر ما با خواهر ديگه ايشون بيرون رفتيم ولي ايشون همچنان سردي ميكردن و به من ميگفتن تو تا همسر من نشي من به شما جزئيات و نميگم كجا برم كجا ميام مگه من ميدونم تو كجا ميري دوباره با اينجور رفتارها من قبل عيد با ايشون بهم زدم چون ايشون گفته بودن تا عيد تكليف ما بايد مشخص بشه .. اواخر فروردين دوباره برگشتن بسار نادم و پريشان و پيشتهاد دادن بريم پيش مشاور كه ايشون دو جلسه رفتن قرار شد كه دفعه ي بعد باهم بريم كه هنوز نشده ..امتحان دارن ايشون رفتارشون خيلي خوب خيلي با محبت بودن اين چند وقت تا اينكه ديشب ايشون يك عكس از طرز درس خوندشون عكسي براي من فرستادن كه ديدم يك موبايل ديگه كنارش هستن من خيلي خونسرد از ايشون پرسيدم اين موبايل چيه شروع كرد جبهه گرفتن كه اين مال خواهرم هيت داده من درست كنم چرا به من شك داري چرا همه چي و خراب ميكني اصلا من ١٠ تا گوشي دارم تو اگر من و بشناسي اين حرف و حتي نميزني من خيلي خونسرد بهشون گفتم من فقط سوال پرسيدم جواب تورو شنيدم اين به اين معنا نيست من به تو شك دارم خيلي داغونم نميدونم چيكار كنم اصلا ايشون واقعا قصدش چي هست من اصلا به ايشون فكر كنم يا فقط مترسكم دستش
علاقه مندی ها (Bookmarks)