به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 دی 94 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1394-1-23
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,149
    سطح
    18
    Points: 1,149, Level: 18
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 48 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دوست دارم مستقل شم چه کار باید کنم؟

    سلام خدمت مدیران و همه دوستان و کاربران سایت

    من چند وقته میخوام تایپیک بزنم ولی اینقدر که مشکلات مختلف تو ذهنمه اصلا نمیدونم کدومشو بیام بیان کنم
    اول اینو بگم که خب من 28 سالمه و لیسانس دارم و تقریبا 1 سالی میشه که از همسرم جدا شدم

    چیزی که خیلی ذهنم و افکارمو مشغول کرده و توی رفتارم هم تاثیر گذاشته اینه که به فکر راهی ام واسه مستقل شدن .
    اصلا نمیتونم این شرایطی که دارمو تحمل کنم .از همه نظر روم فشاره.

    کسایی که تایپیک قبلیمو خوندن در جریانن.
    من مشکلاتی که دارم اینا هستن:به خاطر اتفاقاتی که واسم پیش اومد خیلی از شهری که توش زندگی میکنم بدم میاد و مخصوصا بعده طلاق که علاوه بر اون احساس بد ،یادآوری خاطرات گذشته که با شوهرم داشتم با بودن در این شهر باعث عذابم میشه.
    حتی قبله اینا هم من اصلا حس خوبی به زندگی در اینجا نداشتم.
    ولی با این چیزایی که تو زندگیم واسم پیش اومده دیگه واسم غیر قابل تحمله. با گذشت این همه مدت من اصلا دوست ندارم برم بیرون یا خرید یا جایی.مگه اینکه مجبور بشم .

    دوست دارم جایی زندگی کنم که آرامش داشته باشم استرس خیلی چیزارو نداشته باشم و نه کسی با من کار داشته باشه و نه من.و مهمتر از همه اینکه جایی که امکانات و پیشرفت توش باشه.

    آخه این شهری که من توش زندگی میکنم خیلی کوچیکه و واقعا ازش متنفرم. دوست دارم جایی باشم که توش گم بشم نمیدونم احساسمو درک میکنید که چی میخوام.

    من خیلی واسه ارشد برنامه ریزی کرده بودم که اگه قبول بشم برم تهران یا شهرای دیگه مثه مشهد..

    ولی با اینکه خیلی خونده بودم ولی بعید میبینم مجاز بشم چون برخلاف انتظارم که اینقدر زبانم خوبه ولی زبانمو خراب کردم .

    برنامه ای که داشتم این بود که قبول بشم و همون شهر هم دنبال کار باشم تا بتونم هم پیشرفت کنم هم از این منطقه دور بشم.

    از طرف دیگه الان که در کنار پدر و مادرم زندگی میکنم اصلا احساس استقلال نمیکنم و مثلا من چند بار میخواستم برم تهران واسه یه کارایی ولی بابام اجازه نداد.
    خیلی از این موضوع ناراحتم .من دیگه دارم 30 ساله میشم اصلا دوست ندارم واسه کوچکترین چیزی بخوام اجازه بگیرم .

    هر لحظه بیشتر احساس میکنم که شخصیتم داره خرد میشه .انگار که من آدم نیستم و نمیتونم خوب و بد یا راه درست و غلطو تشخیص بدم.
    اگه پسر بودم میتونستم هرکاری کنم هر جایی برم ولی حالا که دخترم یا بهتر بگم یه زنم نمیتونم.آخه چرا؟

    دوست دارم خودم راه زندگیمو و مسیرمو انتخاب کنم ولی اصلا قدرت تصمیم گیری یا انتخاب ندارم.

    بابام همش میگه جامعه نا امنه یا نمیدونم شرایطت فلانه..

    آخه اگه من یه زن مطلقه ام باید بمیرم و هیچ جا نرم یا کاری نکنم چون ممکنه اتفاقی بیفته؟
    درسته یه بار بدترین اتفاق توی عمرم واسم افتاد که همون منو به این بدبختی کشوند ولی تا کی؟

    یعنی من اگه هیچوقت ازدواج نکنم و تا آخر عمرم کنار پدر مادرم باشم نباید اختیاراتی تو زندگیم داشته باشم؟

    منم انسانم حق انتخاب دارم.
    مثلا میخواستم برم مسافرت با یکی از دوستام میگه نه ما دوستتو نمیشناسیم نمیخواد با این بری.
    آخه مگه من بچه ام؟
    یا میخواستم دورهمی برم گفت میخوای بری پارتی؟بازم نشد که برم.فکر میکنه الان چند تا دختر دور هم جمع میشن چه کارا و خلافایی که نمیکنن.
    البته من هم مقصر بودم و بد حرف زدم ولی نمیتونستم تحمل کنم که بابام داره تنها دلخوشیه منو ازم میگیره.و باید اجازه بگیرم ازش.
    میگه تا وقتی که تو این خونه داری زندگی میکنی باید اجازه بگیری.
    واسه همین دوست دارم مستقل بشم و جدا زندگی کنم تا واسه خود خودم زندگی کنم جوری که دوست دارم .
    ولی میخوام حمایت خونوادمو هم داشته باشم.
    چند بار صحبت کردم با ایشون.الان جدیدا میگه باشه برو تهران ولی پاش که میفته میگه با کسی برو تنها نباشی البته فقط واسه کار چند روزه منظورمه.

    واسه جایی زندگی کردن هم اول گفتم بیایین همه باهم از اینجا بریم ولی اونا که نمیتونن شغلشونو رها کنن .هرچند که هدف من واقعا جداییه. اینو گفتم که بهونه نداشته باشن بگن چرا نگفتی شاید بتونیم بیاییم.

    حالا نمیدونم چه جوری مطرح کنم که راضی بشن که تنها زندگی کنم.یکی دو تا از دوستام پیشنهاد دادن که شاید ما هم بریم تهران بیا با هم باشیم که البته اینطوری احتمال بیشتری هست بابام راضی بشه ولی من نمیخوام به امید بقیه باشم که آیا بیان آیا نیان. نمیدونم چه کار کنم.

    به نظرتون چی بگم تا نظرش مثبت باشه.
    من واقعا احساس میکنم اعتماد به نفسم خیلی کم شده .و همینطور قدرت تصمیم گیری .
    همیشه واسه انجام هر کاری دو دلم و شک دارم.و همیشه هم کارم دو دفعه کاری میشه.
    حتی واسه یه خرید ساده مردد میشم. و اکثرا هم چیزایی که میخرم یا پس میدم یا عوض میکنم.

    دیگه دوست ندارم به این وضع ادامه بدم دوست دارم واقعا روی پای خودم وایسم.

    راستی الان پیشنهاد کار هم بهم شده توی بیمارستان.دوست دارم کار کنم ولی اونجا هم حقوقش خیلی پایینه.و هم اینکه من دوست دارم از اینجا برم و مهمتر از همه اینکه اگه قبول کنم همه کسایی که اونجا همکارم میشن دوست و همکارای سابقم هستن.و با شوهرم هم شاید در ارتباط باشن.چون منو شوهرم هم رشته ایم. در ارتباط هم که نباشن هر خبری یا اتفاقی که میفته همه با خبر میشن.و من اصلا اینطوری دوست ندارم.
    یکی از دلایلم واسه از اینجا رفتن هم همینه.چون هم محیط کوچیکه و هم سوژه شدن زیاد.
    میخوام برم تا همه گذشتمو از یاد ببرم.نه اینکه با کوچکترین چیزی مخصوصا تو محیط کار خاطرات تداعی بشه.
    و اصلا با این شرایط نمیتونم فکر کار کردنو تو این شهرو کنم در صورتیکه خیلی دوست دارم.

    حالا واقعا موندم.ذهنم آشوبه.

    ممنون میشم منو راهنمایی کنین یا اگه تجربه ای در این زمینه دارین باهام در میون بذارین تا چیزی یاد بگیرم.

    پیشاپیش از نظراتون ممنون و سپاسگزارم.
    ویرایش توسط دختر آریایی : دوشنبه 25 خرداد 94 در ساعت 22:10

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1394-2-10
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    217
    سطح
    4
    Points: 217, Level: 4
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز.تاپیک قبلی شما رو مطالعه کردم،واقعا متاسف شدم و براتون اشک ریختم.خداوند بزرگ کمک و نگهدارتون باشه.در مورد اینکه می خواهید مستقل باشید،به نظر من اسم این استقلال طلبی نیست.شما حوصله خانوادتان را ندارید.نمی خواهید تحت امر و نهی باشید.ولی قبول کنید اتفاق ناگواری که برایتان پیش آمده،ایجاب میکند تا جانب احتیاط را خیلی بیشتر رعایت کنید.اول از همه با پدرتان دوست باشید.سعی کنید بدون عصبانیت خواسته هایتان را مطرح کنید و اینکه نیاز به آرامش دارید.مسافرت بروید.حرف دلتان را بگویید،اینکه زندگی در این شهر شما را داغون میکنه،خاطره ها تو ذهنتون میچرخه و نیاز دارید فاصله بگیرید.نگران کارشون نباشید،هر خواسته ای تاوانی داره.شما جگرگوششون هستید و برای آرامش شما قدم بر میدارن.اگر این همه فکر حرف مردم هستید،حتما حق بدید که پدرتون در قبال بیرون رفتن های شما حساس باشن.مثل یک دوست ازشون بخواین با شما جاهایی که میخواید برید،بیان،برسوننتون،منتظر تون باشن، یا با مادرتون برید.فکر زندگی به تنهایی در یه شهر بزرگ مثل تهران رو هم از سرتون بیرون کنید،با اینکار حرف مردم رو هم امضا کردید.چون براتون مهم هست گفتم،فرض کنیم رفتید تهران،بالاخره یه روز واسه دیدن اقوام و مادر پدر،بازم قراره پا تو این شهر بذارید.دوست دارید درجه بدتری از حرفهایی که الان میگن رو بشنوید؟حتی اگر از درجه پزشکی هم برخوردار باشید،حرف همیشه هست.ولی ماندن در آغوش خانواده، و با خانواده شهر دیگری رفتن بهتره.به پدرتون هم حق بدید جامعه رو پر از گرگ ببینند.پدرتون خیلی دوستون دارند.قشنگ میدونند که نگاه بعضی مردها به زن ها چی هست.قبول دارم که تحصیل کرده اید و میگید بچه نیستید و خوب و بد رو از هم تشخیص میدید،ولی در ایران ما یک زن هستید.یک زن.بهتون هم ثابت شده.پس مطیع پدر باشید و مطمئن باشید ضرر نمیکنید.براتون صبر و آرامش آرزومندم خواهرم.

  3. 3 کاربر از پست مفید minazaniafsorde تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 26 خرداد 94), رنگین (جمعه 19 تیر 94), شیدا. (دوشنبه 01 تیر 94)

  4. #3
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-23
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    5,315
    سطح
    46
    Points: 5,315, Level: 46
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 247 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه محض جدا شدن از خانواده و رفتن به شهر دیگه, با برداشته شدن ناگهانی همه محدودیت هاو البته به دلیل مطلقه بودن و نگاه سنگین جامعه, اوضاعتون احتمالا دشوار و غیر قابل برگشت خواهد شد.
    بهتره به جای لجبازی سعی کنید آرامش رو به زندگیتون برگردانید. این که پدر شما, شما رو امر و نهی میکنه چیز عجیب و بغرنجی نیست. هر پدری بخاطر عشق و سعی در برقرار کردن امنیت دخترش, سعی میکنه با حساسیت روی رقت و آمدهای فرزندش نظارت داشته باشه و این نه ربطی به شهرتون داره نه ربطی به افکار پدرنون و نه ربطی به مطلقه بودنتون.
    این خصوصیت پدر بودن و احساس مسئولیت داشتن ایشان هست و شما بجای قدردانی از این همه تلاش پدر برای برقراری امنیتتون, به فکر گریز از خانه و کاشانه و اغوش امن پدر و مادرت هستی?
    بیشتر فکر کن

  5. 3 کاربر از پست مفید سوشیانت تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 26 خرداد 94), رنگین (جمعه 19 تیر 94), شیدا. (دوشنبه 01 تیر 94)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 شهریور 94 [ 18:35]
    تاریخ عضویت
    1393-11-25
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    779
    سطح
    14
    Points: 779, Level: 14
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 67 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بابا وجدانا تهرانو پر نکنید هر کی میپرسی حالت چطوره میگه میخام برم تهران- بخدا قسم دیگه تهران ظرفیت آدمای خودشو نداره- دیگه ملت آب ندارن برم حموم خودشونو بشورن بس که آدم از همه جا ریخته اینجا- طرف تو یه اداره استخدام شده معلوم نیست از پشت کدوم کوه اومده فارسی میخاد حرف بزنه لب بالاییش میچسبه دماغش -جای جوان بدبخت تحصیلکرده اینجایی رو هم گرفته 6 نفر دیگه رو هم دنبال خودش کشونده آورده- اینطوری پیش بره همه شهرستانا متروک و خالی از سکنه میشن و کشور تهران بوجود میاد.
    عزیز دلم خواهرم بشین همونجا زندگیتو بکن تهران خبری نیست- یعنی دیگه تهران تهران نیست- اخ میشد پایتختو انتقال میدادن همه اونایی که واس تهرانی شدن اومدن اینجا دوباره میشدن شهرستانی میخندیدم بخدا شهرستان خیلی با صفاتر و بهتره و آدماش ساده تر و بهتر- اینجا دیگه .....بگذریم.

    - - - Updated - - -


    اصفهان -شیراز تبریز اینهمه شهر قشنگ و بزرگ داریم نمیدونم چی ریختن اینجا روی حرفم هم فقط شما نبودید و شرمنده که تاپیکتون اشغال شد...کلا خواستم یه پیام مهم رو بگم از اینجا تا فرهنگ سازی بشه- تقصیر مردمم نیستا تا حدودی این دولته که باید به فکر این مسائل باشه- مثل کشورای اروپاییمثل سوئد مثل سوئیس اولویت تو هر شهربا بومی های اونجا باشه- همه کشور رو خلاصه کردن تو یه شهر اونم تهران و بعدش همش میگن تهرانیا آب نداریم -برق نداریم ترافیکه هوا آلوده است شلوغه -صرفه جویی کنید ابتونو قطع میکنیم -یبار نمیگن چطوری شد که اینطوری شد. طیرونیای عزیز بزنید لایک رو.

    - - - Updated - - -

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 تیر 94 [ 16:06]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    306
    سطح
    6
    Points: 306, Level: 6
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    یه اتفاق بد باعث شده شما همسرتونو از دست بدید به علت سادگیه خودتون شیاد بودن طرفتون و بی معرفتیه شوهرتون
    چرا گناهشو سر شهرتون میندازین
    اولا که شما که تو یه شهر کوچیک بودین زندگی تو تهران براتون سخته اجاره خونه ها کرایه تاکسی ها حتی نمیتونی مریض بشی چون ویزیت دکترا خیلی گرون تره شهر خودتونه
    حالا اومدیمو تحمل کردینو و باهاش ساختی میدونی اون گرگی که یدونش تو شهر کوچیک شماست میتونه تو شهر بزرگی مثل تهران چندتا از اون باشه قصد جسارت به تهرانیها ندارم همجا آدم خوب و بد داره ولی جایی که آدمای بیشتری داشته باشه حتما آدمای بد بیشتری داره نمیشه که همه آدماش خوب باشن
    بعدشم شما تاوان اون اتفاقو دادی چرا خودت انقدر داری خودتو مجازات میکنی بزن از خونه بیرون شهرتونو جور دیگه ببین من فکر کنم بحث سر موضوع شما تمام شده و آدمای شهرتون دارند راجب موضوع دیگه ای حرف میزنن

  8. 3 کاربر از پست مفید تینل تشکرکرده اند .

    alireza198 (سه شنبه 26 خرداد 94), رنگین (جمعه 19 تیر 94), شیدا. (دوشنبه 01 تیر 94)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 دی 94 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1394-1-23
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,149
    سطح
    18
    Points: 1,149, Level: 18
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 48 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    از همتون ممنون بابت نظراتون. لطف کردین
    بابت تاخیر در جواب عذر میخوام.رفته بودم مسافرت .البته چند باری متن طولانی آماده کردم ولی همش پرید.منم دیگه شرایطشو نداشتم.
    من حرفاتونو تا حدی قبول دارم.میدونم که پدرم از سر دلسوزی و مهربونیشه.
    ولی به نظر من اینجو رفتارا از طرف خانواده به درد یه دختر 14 15 ساله میخوره.نه یه آدم بالغ که داره به 30 نزدیک میشه.

    من چون دخترشونم باید تا پیری هم ازشون اجازه بگیرم؟یه دختر تا وقتی که ازدواج نکرده اختیارش و اجازش به دست خونوادشه که همون هم امروزه خیلی ها به بچشون میدون میدن .پدر و مادری هم که واقعا به فرزندش اعتماد و اطمینان داره اون بچه هم سعی میکنه سواستفاده نکنه. در مورد جامعه هم الان دیگه بچه و پیر و جوون زن و دختر و حتی مرد نداره.اتفاق همه جا میتونه بیفته.قانون احتمالو همه میدونین دیگه.من که همین الانم اگه برم بیرون ممکنه یه ماشین بهم بزنه بمیرم ولی نمیشه که چون این احتمال وجود داره پامو از خونه بیرون نذارم.

    خودم باید جوانب احتیاطو رعایت کنم وقتی خودم هم مراقب باشم خطرات کمتری به سراغ آدم میاد.

    من واقعا از اون اتفاقی که واسم افتاد درس عبرت بزرگی گرفتم.و هیچوقت یه آدم اینقدر بدشانس نیست که از این جور بلایا بیشتر از یه بار به سرش بیاد.

    من هم خونوادم حالا اون طور نیستن که یه بیرون رفتن عادیمو هم ازشون اجازه بگیرم.
    ولی سر مسایلی مثل مسافرت حساس میشن مخصوصا پدرم.انگار که به من اعتماد نداره.خب من هم ناراحت میشم.

    من دوست دارم واقعا خودم بتونم مثل یه مرد و بدون سوال و جواب در مورد مسایل حداقل شخصیم تصمیم بگیرم.من خودم همیشه مشورت میکنم و نظرات و مسایلمو در میون میذارم ولی دوست دارم خودم تصمیم نهایی رو بگیرم حتی اگه آخرش اون جور که خواستم در نیاد ولی هم خودم تو تصمیم گیری قوی میشم و هم مسیولیت پذیریم بالا میره.
    در مورد شهر دیگه رفتن اولا که من تو حرفام نگفتم فقط تهران.گفتم همه شهرای بزرگو دوست دارم چون خودم هم متولد و بزرگ شده ی یکی از همین کلان شهرام.تازه چند ساله که اومدم اینجا.و
    از همون اول من مخالف و ناراحت بودم.حالا هم با توجه به اون اتفاق و خاطره تلخ که واسم مونده و هم عشق و همسرم که ازش جدا شدم و اینکه داره ازدواج میکنه و من زجر میکشم و هر کیو میبینم یاد اون میفتم هرجایی که میرم یادش عذابم میده.و حتی شاید روزی اونو با همسرش و بچش ببینم.اون روز که روز مرگمه. و هم اینکه دوست دارم توی شهر بزرگ زندگی کنم تا منم بزرگ بشم تا از تو لونم در بیام تا فکر و دغدغه ذهنی نداشته باشم،
    دوست دارم پیشرفت کنم با امکانات بیشتر خدمات بهتر .رقابت شدیدتر یا حتی همون رقابت ساده.
    اینجا هیچ رقابتی نیست آخه .وقتی رقابت باشه دور و بر آدم ،پس سعی میشه که تو هم خودتو بالاتر بکشی.

    من واقعا اصیلترین دلیلم واسه از اینجا رفتن فقط درس و آیندمه. میخوام اینقدر از همه نظر خودمو بالا بکشم .
    حتی به این فکرم که برای تحصیلات برم خارج چون مدرک دکترای رشته منو ایران نداره.و من میخوام این همه زحمت بکشم حداقل تو اون چیزی باشم که بهش علاقه دارم.ولی اصلا نمیدونم چه جوری با پدرم مطرح کنم.
    الان مشکل اصلیم اینه که چه کار کنم تا خودمو ثابت کنم به همه.تا حرفمو و نظرمو قبول کنن.واقعا دوست دارم به هدفم برسم.
    نمیخوام در آینده حسرت اینو بخورم و خونوادمو مقصر بدونم .
    وقتی دوستام یا اطرافیانمو میبینم که خونوادشون اینقدر حساسیت خونواده منو ندارن واقعا ناراحت میشم.
    مگه اونا دلسوز نیستن یا نگران نمیشن؟یا شاید جامعه واسه اونا امنه؟
    همشون شهرای دور و دور از خانواده تحصیل کردن یا حتی خونه گرفتن تک و تنها.هیچوقت هم بد نبودن.

    اونا که همه مجردن حالا من که یه زنم و سنم هم دیگه داره بالا میره انصافه؟
    فکر کنم نه از لحاظ شرعی و نه قانونی اختیارم دست خونوادم نیست.

    نمیدونم چه کار کنم تا دیدشون بهتر بشه.و هم منو باور کنن.لطفا راهنماییم کنین.

    البته منم یه آدمی هستم خیلی زود عصبانی میشم یا اگه عصبانی نشم لحنم بده.خیلی دوست دارم این اخلاقمو عوض کنم چون به نظرم اولین چیزی که باید تغییرش بدم همین اخلاق بدمه.ولی واقعا خیلی سخته.اصلا دست خودم نیست.

    اگه راهکاری دارین بگین خیلی لطف کردین.

    ممنونم
    ویرایش توسط دختر آریایی : جمعه 29 خرداد 94 در ساعت 00:06

  10. #7
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-23
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    5,315
    سطح
    46
    Points: 5,315, Level: 46
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 247 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هیچ راهی نداره.
    این که بخوای پدرت دل نسوزونه و از جایگاه پدری بیاد پایین و کار به کارت نداشته باشه هیچ راهی نداره مگه این که بخوای خدایی نکرده دلشو بشکنی.

    این که گفتی دل سوزاندن و حمایت و مواظبت پدر فقط مخصوص دختر 14 ساله س مزخرفه. من پسرم 27 سالمه هنوز دیر میام خونه پدرم از رو دلسوزی سین جیمم میکنه. تو که دختری و معمولا پدرها در مورد دختر بیشتر احساس مسئولیت میکنن.

    تو مطلقه هستی. یعنی یک شکست داشتی. پدرت برای این که احساس تنهایی و بی کسی نکنی داره ازت شدیدا حمایت میکنه. نامردیه دنبال فرار از اغوش امنش باشی. پیشرفت فقط با رفتن حاصل نمیشه. بچه یه روستای دورافتاده هم میتونه با کمک تکنولوژی روز که مرزها رو برداشته پیشرفت کنه.

  11. کاربر روبرو از پست مفید سوشیانت تشکرکرده است .

    شیدا. (دوشنبه 01 تیر 94)

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    سلام خواهر عزیز

    خواستم منم اندک اطلاعاتی که دارم در اختیارت بذارم شاید مفید باشه.
    - ببینید درسته که پدر تلاش میکنه که از شما مراقبت کنه اما در نهایت این شما هستی که تصمیم می گیری با زندگیت چکار کنی. پدر آسایش شما از هر چیزی براش مهمتره ولی در نهایت شما رو مجبور نمی کنه ، اگر ببینه که اذیت هستید با تصمیمتون میاد.
    پس مانع ذهنی پدر رو از ذهنتون پاک کنید و فقط به تصمیمی که دارید فکر کنید.

    من نمی گم شما بری یا نه. اما میخوام بگم اگر خواستی از شهرتون بری، حتما حتما همه ی جوانب رو بسنج و تحقیق کن .

    در مورد تهران اگر میخوای بری اینا مواردیه که باید بدونی:
    همون طور که میخوای، توی شلوغی تهران گم میشی. تهران با توجه به وسعت زیادش،بسیار شلوغه و آرامش شهرستان رو نداره.ترافیک،ازدحام،آلودگ هوا عوامل فیزیکیش هست و از نظر انسانی، از هر مدل آدمی درش هست و این اعتماد کردن رو سخت میکنه.
    شهرستان ها آدم های یک دست تری داره و قابل اعتمادتر.که این احساس امنیت بیشتری به آدم میده.
    تنها بودن برا یک خانوم در این شهر چندان راحت نیست.شما باید تنوع بالای آدماش رو در نظر بگیری و اینکه خونواده پیشت نیستن.

    مورد بعد هزینه ی بالای اجاره خونه است که غوغا میکنه ، مگر اینکه شغلی با درآمد بالا داشته باشی و پدر بتونه هزینه ی بالا رو تقبل کنه. این هزینه ها واقعا اذیت کننده است.شما بیشتر اون چه که در میاری رو باید خرج کنی.

    میدونم که شهرای دیگه غیر تهران رو هم در نظر داری، من اینارو در مورد تهران میدونستم که گفتم.
    اما شهر خودتون که کوچیکه درسته که امکاناتش کمه و ... ، اما اولا آرامش بیشتری داره، هوای تمیز ، ترافیک سبک،خلوتی. اینا رو شاید تا توی شرایط قرار نگیری و از خونه دور نشی متوجه نشی.
    اگر در شهر خودت شاغل بشی هر چند هم حقوقت کم باشه اما هزینه ات کمتره و مجبور نیستی مبلغ قابل توجهی از درآمدت رو تقدیم صاحبخونه کنی و ... و میتونی پس انداز کنی.

    ازطرف دیگه در شهرای کوچیک هم فرصت کارآفرینی فراهم تره چون خیلی از کارا هنوز انجام نشده و شما میتونی (البته با سختکوشی و پشتکار)، بهترین پیشرفت هارو برا خودت رقم بزنی شاید از تهران بودن خیلی خیلی بیشتر.

    پیش خونواده هستی ،با خونواده بودن محسنات زیادی داره.
    عزیزم اینارو خواستم بهت بگم تا حساب شده تر عمل کنی. با خونواده هم میتونی به مرور مستقل تر عمل کنی و لازم نیست حتما ازشون جدا بشی تا مستقل بشی.
    بنظر من مدت کافی برا ایجاد این استقلال زمان بذار و بعد اگر همه ی روش ها و راه ها رو رفتی(از مشاور هم کمک بگیری که عالیه) و بعد اگر نشد، اونوقت به مهاجرت به شهر یا کشور دیگه فکر کن.
    اگرم خواستی بری،حتما مدتی رو بطور آزمایشی برو تا ببینی شرایط برات چطوره.

    در یک کلام ،خواهر گلم شاید تهران یا هر شهر دیگه رفتن براتون خوب باشه اما اول حتما همه ی جوانب رو بسنج
    گاهی وقتا بعضی چیزا جلو چشممونه اما اصلا نمیبینیمشون، چون ذهنمون پر از عادت هاست و تا وقتی از دستشون ندیم،متوجه نمی شیم.
    نوع نگاه شما به زندگی یا آدما یا شهرتون، بیشتر از اون چه که فکر میکنی موثره و حتی میتونه واقعیت ها رو متحول کنه و حتی تحریف کنه.
    ان شاءالله هر چه که به صلاحه همون تصمیم رو بگیری و به بهترین مسیر هدایت بشی.

    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.

  13. کاربر روبرو از پست مفید zolal تشکرکرده است .

    شیدا. (دوشنبه 01 تیر 94)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 دی 94 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1394-1-23
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,149
    سطح
    18
    Points: 1,149, Level: 18
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 48 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای سوشیانت و خانم زلال ممنون از نظراتون

    آقای سوشیانت من با سین جین کردن زیاد مشکل ندارم مشکل من اجازست. مگه شما وقتی میری بیرون از پدرت اجازه میگیری؟اگه بخوای اینکارو کنی چه حسی بهت دست میده اونم با این سن.
    من واقعا حس میکنم که نیاز به تنهایی دارم نیاز به اینکه مستقل شم و روی پای خودم بایستم.چون تا وقتی که اینجام کارامو نمیتونم خودم انجام بدم حس مسیولیت پذیریم کم شده.چون به بقیه تکیه کردم.

    وقتی سر خونه زندگیم بودم مثلا از لحاظ خونه داری خیلی خوب بودم ولی الان هیچ حسی واسه انجام کاری ندارم.زیاد به مامانم کمک نمیکنم تو کاراش. خیلی دوست دارم انجام بدم ولی انگار احساس مسیولیت ندارم و واسه همین بیخیال شدم.
    یا یه سری کارای بیرونمو هم به بقیه میسپرم.
    از تنبلیم نیستشا. چون کس دیگه هست که انجام بده منم میگم پس خودشون انجام بدن.
    وقتی من از محیطی که توش زندگی میکنم لذت نمیبرم و آرامش ندارم چرا باید خودمو مجبور کنم؟

    خانم زلال از شما هم بسیار ممنونم.تایپیکتونو خوندم شما هم انگار دوست داشتی مستقل بشی چه کار کردی بالاخره؟
    منم مثله شما از یه شهر بزرگ اومدم اینجا زندگی کردم از همون اول نتونستم با این قضیه کنار بیام.
    مخصوصا با این شرایط که قبلا گفتم.
    من به زندگی توی شهر بزرگ عادت دارم و میدونم چه مشکلاتی میتونه وجود داشته باشه.
    حتی با خونوادم به طور جدی حرف زدم که بیایین همه با هم به شهر قبلیمون برگردیم.
    ولی اونا نمیتونن اینجارو رها کنن هم از نظر شغلی .هم اکثریت فامیل اینجان. هم به دلیل اینکه تنها خواهرم اینجاست. و اینجا زندگی میکنه.
    چند بار گفتن باشه شاید یه روزی رفتیم ولی میدونم هیچوقت اینکارو نمیکنن و اگه هم این حرفو زدن فقط واسه ساکت کردن من بوده مثل بچه ها که یه چیزی میخوان بعدشم پدر مادرشون واسه اینکه حالا یه جوابی داده باشن یا بچشون بیشتر گیر نده میگن باشه،حالا شده حکایت من.

    زلال عزیز درسته که من میتونم در کنار خونواده هم کم کم مستقل عمل کنم ولی شاید زمان زیادی ببره و من نمیخوام وقتمو از دست بدم .من میخواستم حداقل چند سالی به بهونه درس خوندن از این محیط فاصله بگیرم چون گذشت زمان مرهم همه دردهاست.
    همه دوستام فارغ اتحصیل شدن میرن سرکار.ولی من هنوز سر یه چند راهی بزرگ گیر کردم نمیدونم کدوم راهو انتخاب کنم واسه اینکه هیچوقت فرصت بهم داده نشده.بقیه به جای من فکر کردن و فکری که از نظر خودشون درست بوده یه جورایی بهم تحمیل شده.
    آقای سوشیانت آیا به نظر شما میشه مقاطع بالای علمی رو هم در شهر و روستاهای کوچک گرفت؟درسته تکنولوژی وجود داره ولی همینطوری که نمیشه اون بیاد سراغت.

    خودت باید بری اونو بدست بیاری اونم جاییکه امکانش باشه.
    وقتی رشته مورد علاقمو اینجا نداره من چه طور همین‌جا اونو بدست بیارم؟

    یا محیط کار اینجا طوری نیست که به دنبال بالا بردن علم و رقابتی باشه چه طور من خودمو بالا بکشم؟
    من دوست ندارم برم فقط سرکار و یه کار روتین و روزمره معمولی انجام بدم.
    دوست دارم واقعا خودمو از همه لحاظ بالا بکشم.

    من به کمک نیاز دارم واقعا. ذهنم آشفتست. نمیدونم چه کار کنم .چند باری با پدرم در این مورد صحبت کردم ولی وقتی اون فکر میکنه نظر خودش درستتره من چه کار کنم چه کار کنم منو درک کنه حرفمو بفهمه نیازمو احساس کنه.؟
    مامانم واقعا منو درک میکنه و اون حرفی نداره ولی من به طور جدی در این مورد با پدرم صحبت نکردم فقط گفتم من میخوام و دوست دارم از اینجا برم.

    شما میگی ایشون نمیتونه منو مجبور کنه ولی من پاییز پارسال که تصمیم گرفتم واسه ارشد بخون و یه گرایشی از رشتمو انتخاب کردم که دنبال جزوه های خوب بودم دوست داشتم بیام تهران کلاس .کلاس اومدنو که نذاشت هیچی و گفت همین‌جا هم میتونی بری.در صورتیکه آیا سطح آموزشی و استاد ایی که اینجا هستن با تهران یکیه؟.حتی همه کلاس هارو هم اینجا نداشت ،بعدش گفتم باشه کلاس نمیرم بیام از اونجا جزوه بخرم از موسسه ای.که مشاور هم داشت.چون هنوز مردد بودم گفتم حضوری برم بعده کلی تحقیق و تلفن و حتی هماهنگی که هر روز هم به پدرم میگفتم میخوام این کارو کنم تو فکرم اینا هست خوبو بد هرچیزی رو میگفتم.
    هیچی هم نمیگفت که مخالفه. آخر سر که گفتم مثلا روز شنبه میخوام برم تهران واسه اینکارا بعده کلی اخم و دعوا میگه تو فقط داری اطلاع میدی باید اجازه بگیری.
    که بالاخره هم نرفتم و تلفنی سفارش دادم.و الان هم پشیمونم.

    آخه چرا؟؟؟من اصلا نمیخوام اینجا زندگی کنم .دوسش ون دارم خیلی هم دلم واسشون تنگ میشه و همیشه موقعی که ازدواج کرده بودم حسرت میخوردم میگفتم کاش بهشون بیشتر محبت میکردم یا بی احترامی نمیکردم و یا به مامانم بیشتر کمک میکردم.ولی حالا هم که فرصتش پیش اومده که جبران کنم دوست دارم فقط از اینجا برم.
    حتی شده موقت و چند ساله.من که نمیخوام تا آخر عمرم جدا باشم بالاخره روزی بر میگردم ،خدارو چه دیدی شاید هم یه شوهر همون جایی گیر آوردم
    دوست دارم کلا هر جایی میرم مامانمو هم با خودم ببرم ولی نمیخوام از زندگیش دور کنم .دلم خیلی واسه مامانم میسوزه.خیلی سختی کشیده.که یکی از دلایلشم پدرمه. حالا وارد این موضوع نمیشم.

    ولی فکر میکنم پدرم باعث شده من اینجو ری بار بیام .حرف میزنم ولی عمل نمیتونم کنم.تو ذهنم پر شده از آرزوها و رویاهای دور و دراز.چرا من نتونم به اونا برسم؟
    چون بهم قدرت مانور ندادن فرصت ندادن استقلال ندادن از همون مجردی.

    به خدا دیگه خسته شدم.منم میخوام اون جور که دلم میخواد زندگی کنم میخوام نقشه هامو عملی کنم .میخوام از بقیه کم نیارم.

    خواهشا بگین رفتارم چه طوری باشه تا پدرم هم کوتاه بیاد و حرفمو قبول کنه چی بگم اصلا بهش.؟
    ممنون میشم
    ویرایش توسط دختر آریایی : یکشنبه 31 خرداد 94 در ساعت 00:20

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    33
    Array
    برای درس خوندن خونه پدر و مادر بهترین جای دنیاست
    اگه می خوای درس بخونی همانجا باش و با برنامه و پشتکار بچسب به درس بعدکه یه دانشگاه خوب قبول شدی میری درس می خونی

    تو الن از لحاظ روحی اسیب دیدی و برا همین خیلی حساس شدی چرا که خودت هم میدونی پدر و مادر هیچوقت نمی خان که فرزندشون غصه و ناراحتی تو دلش باشه
    پس بهتره که یه مقدار دیدت را نسبت به رفتارای پدرت عوض کنی سعی کن اینقدر گیر الکی به شهرت و محیط زندگیت هم ندی
    ادم نمی تونه خاطراتش را یه شبه فراموش کنه باید زمان بگذره و مهتر اینکه به گذشته فکر نکنه (به فکر اینده باشه) تا گذشته ها فراموش بشن

  16. کاربر روبرو از پست مفید کمال تشکرکرده است .

    شیدا. (دوشنبه 01 تیر 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. وسایل برای استفاده کردن هستند و انسانها برای دوست داشتن
    توسط setareh در انجمن هیجانات و احساسات
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 آبان 89, 01:16
  3. +دختری را دوست دارم که ازش خواستگاری میکنم و منفی جواب میده . واجبه.
    توسط گیو در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 آذر 87, 13:57
  4. وابستگی های افراطی به دوست
    توسط shadi در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 17 دی 86, 09:31

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.