به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 95 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1393-5-23
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,542
    سطح
    30
    Points: 2,542, Level: 30
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    32

    تشکرشده 68 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    رفتارم رو نمیتونم مدیریت کنم

    سلام دوستان
    من 20 سالمه تو دوران عقد هستم
    مشکل من اینه رفتارن گاهی خیلی بده
    من زود عصبی میشم و وقتی عصبی میشم تند میشم و دوست دارم هیچکس باهام حرف نزنه و سکوت مطلق میشم
    چند نمونه مثال میزنم مثلا شوهرم قرار باشه 10 دقیقه بیاد دنبالم این 10 دقیقه بشه 15 دقیقه عصبی میشم..لحنم بد میشه نه اینکه فحش بدم اما لحنم بد میشه دیگه باهاش حرف نمیزنم حتی نمیذارم دستم رو بگیره..بعد ممکنه با یه اتفاق کوچیک برگردم به حالت اولم
    مثلا امروز نادر شوهرم گفت ناهار بیا خونمون اما چون زن داداشم میخواست بیاد خونمون مامانم گفت سحر تنهاست خیلی وقتا شده همش بخاطر تنها نبودن سحر من نرفتم خونه شوهرم اینا دارم دیوونه میشم به من چه که تنهاست ؟ مگه بخاطر من میاد که من باید بمونم؟؟ تو خونمون توقعات از من زیاده دیگه دلم نمیخواد خونمون بااشم دلم میخواد زودتر مستقل بشم
    کلی گریه کردم سرم داشت منفجر میشد آخه من و شوهرم یک ماهه با هم نبودیم دو تامون خسته شدیم خب دلمون برای هم تنگ شده... هفته بعد هم شب کاره شرایط سختتر از این میشه

    الانم اعصابم خورد بود بهش اس دادم اونم قربون صدقه میرفت که ناراحت نباش و این چیزا اما انگارنمیفهمه من چی میگم حرفاش بیشتر عصبیم میکنه
    یه اس دادم که گریه میکنم و ... جواب داد من میرم درسمو بخونم گلم و دوستت دارم و ... یعنی انگار نه انگار بهش گفتم برات متاسفم سریع جواب داد اس ام اس رو قبل اینکه اس بدی فرستادم و کلی قربون صدقه رفت که خودشم خسته شده و این حرفا اما .وقتی عصبیم میخوام تنها باشم گفتم دیگه اس نده و زنگ نزن
    وقتی ناراحتم سر اون خالی میکنم بخدا پشیمون میشم دست خودم نیست اصلا نمیتونم خودم رو گنترل کنم
    اون بنده خدا هم هیچی نمیگه اما میدونم ازم خسته میشه دلزده میشه هر دفعه موقع عصبانیت بهش نگاه میکنم پیش خودم میگم میدونم تو هم ازم خسته میشی ..میدونم ولم میکنی و میری
    من هرروز اینجا پست هارو میخونم یه تاثیر منفی هم روم گذاشته همش میترسم از آینده
    الانم وقت امتخاناتمه...نمیدونم چی کنم
    نگید که آمادگی ازدواج رو نداشتی و این جیزا چون من یه عمره این اخلاق رو دارم میدونم10 سال دیگه هم همینجور میبودم...البته با خوندن مطالب اینجا یکم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و لحنم و تن صدام رو بالا نبرم اما چیزای دیگه رو نه اینم بگم وقتی ناراحت و عصبیم طعنه زیاد میزنم

    توروخدا راهنماییم کنید

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    سلام سوگند جان. خوبه که خودت اینارو میدونی و در صدد رفعش هستی. فکر میکنم شما حساس هستی یا شاید حساس شدی. من فکر میکنم بهتره که به جای اینکه زود در مورد دیگران و رفتاراشون نتیجه گیری کنی، یه فرصتی به خودت و دیگران بدی و خودتو جای طرف مقابل هم بذاری. برای عکس العمل نشون دادن عجله نکن.

    اگر مدام بخواید بابت هر حرفی عصبی بشید و بهم بریزید همونطور که خودت هم گفتی ، نه تنها همسرت بلکه دیگران هم ازت کناره گیری میکنن چون ما آدما احتیاج داریم تا حدی بتونیم در کنار هم احساس امنیت کنیم و حرفمونو بزنیم. نه اینکه مدام بدهکار تلقی بشیم.

    در مورد هوش هیجانی مطالعه کن.اینکه گفتید نمیتونم خودمو کنترل کنم، همین کنترل احساسات و مدیریتشون یکی از نشانه های هوش هیجانی است که برای داشتن روابط سالم با دیگران بسیار بسیار مهمه.

    ببین چه چیزی در این مواقع به فکرت میرسه و ناراحتت میکنه؟ مثلا با خودت میگی چرا حق نشناسن؟ یا مثلا چرا درک نمیشم؟ همه به من بی توجهن و اونطور که باید و شاید باهام خوب برخورد نمیکنن؟ نمیدونم هر چیزی که به ذهنت میرسه. ما معمولا به خاطر یه اعتقاد و باور که ممکنه درست نباشه و در پی تجارب گذشته شکل گرفته ، دنیا و سایر موضوعاتمون رو با همون تفکر تفسیر و ترجمه کنیم. اگر این برداشت ها اصلاح نشه، اگر ازدواج هم بکنی ، همین مشکلات رو بازم تجربه میکنی.

    اگر بتونی تا قبل از شروع زندگی مشترک این موضوع رو در صورت امکان با یک مشاور خوب مطرح کنی و اصلاح کنی ؛ جلوی خیلی از ناراحتی ها و مشکلات گرفته میشه.پس حتما اقدام کن.

    عزیزم مهم اینه که خودت به فکر هستی. این خودش کلیده حل مشکله تا پی گیری کنی . ان شاالله که زندگی خوبی همراه با خوشبختی روز افزون تشکیل بدید.

    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 95 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1393-5-23
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,542
    سطح
    30
    Points: 2,542, Level: 30
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    32

    تشکرشده 68 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    zolal عزیز ممنون از پاسختون...من سعی میکنم روی خودم کار کنم اما مهارت کافی رو ندارم
    همسرمم میدونه وقتی عصبیم حرفام از ته دلم نیست برای همین سکوت میکنه یا مثل همیشه آروم صحبت میکنه بعدش که خوب میشم ازش عذر خواهی میکنم و اونم اصلا به دل نمیگیره.
    من خیلی احساسیم و حساس .. و زودرنج .
    وقتی خوبم واقعا خوبم اما وقتی عصبیم از ظاهرم کاملا معلومه .. از این بیشتر ناراحتم که نمیتونم تو ناراحتی رفتارم رو با همسرم کنترل کنم اونم میدونم به مرور خسته و دلزده میشه و من نمیخوام اینطور بشه
    دلم میخواد کاملا به خودم مسلط بشم اما تا الان موفق نشدم نمدونم چیکار باید بکنم از کجا باید شروع کنم
    یبار تو ناراحتی بهش گفتم میدونم از من یه روز خسته میشی گفت نه! بعد رفت توهم بعد یک ساعت که آروم شدم زد زیر گریه گفت هیچوقت دیگه این حرف رو نزن
    راهنماییم کنید ممنون میشم

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    خواهش میکنم سوگند جون،من بضاعتم در همین حده و امیدوارم بتونه کمکی بکنه. خداروشکر که همسر خوبی دارید.اما سوگند عزیزم،من فکر میکنم اول از همه باید روی اعتمادبنفست کار کنی چون کم بودنش، یکی از موارد خیلی مهم در تشدید زودرنجی است. راستی دیگه به همسرت نگو ازم خسته میشی و ... چون تلویحا این پیامو میرسونه که شما خودتو قبول نداری و لایق طرد شدنی. و اگر تکرار بشه دیر یا زود همینطور هم ممکنه بشه.چون شما به جای مدیریت خودت،انگار بطور ناخودآگاه(تأکید میکنم روی ناخودآگاه) به همسرت مثل یه منجی تکیه کردی و میخوای مدام اون درکت کنه و هیچی نگه و پشتیبانت باشه. البته که همدلی و حمایت متقابل واس زندگی مشترک لازمه.اما به جا و به اندازه. نه اینکه یک نفر مدام ناراحتیاشو سر دیگری خالی کنه. این هر کسی رو اذیت و و به مرور خسته و دلزده میکنه. در مورد اینکه چطور زود عصبی نشی نظر من اینه که در این مواقع از موضعی بالاتر به قضیه ای که پیش اومده نگاه کنی و خودتو جای طرف مقابل بذاری و از دید اون نگاه کنی و همچنین ببینی در این مواقع اگر اشتباهی مرتکب شده باشی،چطور باهات برخورد بشه موثرتر و خوشایند تره.اگر کسی مثل خودت رفتار کنه چطور؟میپسندی؟ ضمن اینکه این زودرنجی و زود عصبی شدن به دلایل مختلفی برمیگرده که هر کدوم شاید راهکار خاصی داشته باشه. یکیش همون کمبود اعتماد بنفسه، یکیش عادات رفتاری که چون بابتش تقویت شدین هنوز به عنوان راه حلی موثر بکار میبرید. یکیش قضاوت عجولانه است یا خاطرات ناخوشایند گذشته است که در این مواقع به سطح میان و بدون اینکه بهشون آگاه باشید رفتارتون رو و برداشتتون از موقعیت رو تحت تأثیر میذاره.یا حتی نوع اعتقادات به آدما و دنیا هم در این موضوع دخیله. مثلأ کسی که باورش اینه که اکثر آدما بی انصاف و خودخواهن، در موقع تعارضات، سریع همین نتیجه گیری رو میکنه و واکنش نشون میده.و شاید عوامل دیگه ای هم باشه که بنده نمیدونم.بسته به علتش،راه حلی داره که بهتره با مشاور صحبت کنید. ضمن اینکه در مورد مدیریت احساسات و زودرنجی و زود عصبانی شدن اطلاعات زیادی میتونید در اینترنت بدست بیارید. مطالعه کنید و بعد اگر لازم بود حتما به مشاور حاذقی مراجعه کنید تا بسته به شرایط شما و علتش، بطور تخصصی تر کمکتون کنن تا ان شاء الله زندگی خوب و سالمی رو باهم بسازید.موفق باشی عزیزم.

    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.

  5. کاربر روبرو از پست مفید zolal تشکرکرده است .

    lililia (یکشنبه 24 خرداد 94)

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 95 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1393-5-23
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,542
    سطح
    30
    Points: 2,542, Level: 30
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    32

    تشکرشده 68 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    zolal عزیز ممنون از راهنمایی هات و وقتی که برام گذاشتی
    واقعا اعصابم به هم ریخته ، به شدت هوایی شدم یه لحظه فکرم خوبه یه لحظه بد
    حس میکنم اشتباه کردم ازدواج کردم
    کاش ازدوج نمیکردم .نمیدونم نمیدونم نمیدونم
    برام همه چیز باهم قاطی شده
    منکلا خواستگار زیاد داشتم ختی الانم بعضی از دوستان که خبر ندارن زنگ میزنن برای خواستگایر یا چند نفر همش به مادرم میکفتن تو زود شوهر دادی ما قرار بود فلان موقع بیایم واقعا هم میخواستن ها نه ایتنکه الکی بگن ،همشون موقعیت هاشون خوب بود از همه لحاظ
    جوری بود که من میخواستم
    از اینکه اینا رو میشنیدم داغون میشدم حتی گریه میکردم ،اعصابم رو به هم میریخت .... کلیخدا رو صدا میکردم اگر تو شوهرم رو برام انتخاب کردی پس اینا چرا با حرفاشون اذیتم میکنن؟؟ شوهر من رو حضرت عباس و امام حسین (ع) و امام رضا(ع)و خدا دادن چون من بلافاصله بعد سفر کربلایی که رفته بودم ازدواج کردم .مامان و بابام خیلی برای داما آیندشون دعا کردن که بهترین باشه و خدا همسرم رو خیلی اتفاقی با ما آشنا کرد و خیلی خوب مه چیز خودش جور میشد اما همسر من یه سری چیزای ظاهری که من میخوام رو نداره یا من اینجور احساس میکنم ،نمیدونم اما از نظر اخلاقی به خدا هیچ ایرادی ازش نمیتونم بگیرم.
    بهش سرد شدم ،میدونم تقصیر منه میدونم ایراد از منه همه رو میدونم اما من عاشقش نشدم بعد یک سال
    وقتی با همیم خوبم اما وقتی بعضی چیزا رو میبینم و فکر مکنم اعصابم بهم میریزه فکرم خیلی درگیره
    نکنه اشتباه کردم؟
    من چی کنم؟
    اینم بگم خانوادم خیلیییییییییی همسرم رو دوست دارن و خانوادش رو هم قبول دارن اما کیس های الان من از همسرم بهتر هستن از همه لحظا بخدا من نمیخوام منحرف فکر کنم فقط میگم فکرم سر این چیزا مشغول شده ..همش به خودم میگم اونا ظاهرن بهترم اما من از کجا بدونم شاید اخلاقیات بد دارن اما شوهر من به این خوبی...هیچ اخلاق بدی نداره
    توروخدا سرزنشم نکنید
    فقط کمکم کنید بتونم خودم رو کنترل کنم
    من قبل از اینکه این افراد با مادرم صخبت کنن گاهی نسبت به شوهرم مردد میشدم
    من تکلیفم هنوز با خودم مشخص نیست
    من بی لیاقتم نه؟
    من لیاقت این شوهر خوب رو ندارمالان زیاد باهاش حرف نمیزنم دوست دارم یه مدت با خودم باشم دلم میخواد انقدر فکر کنم تا به یه نتیجه قانع کننده برسم و دست از این افکار مزخرفم بردارم
    خواهش میکنم فقط اینجور نباشه بخونید و جواب ندید لطفا منو راهنمایی کنید
    خوااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااهش میکنم
    من دارم عذاب میکشم

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 95 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1393-5-23
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,542
    سطح
    30
    Points: 2,542, Level: 30
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    32

    تشکرشده 68 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من پشیموووووووووووونم کاش ازدواج نمیکردم

  8. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 مرداد 94 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1394-3-20
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    323
    سطح
    6
    Points: 323, Level: 6
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 23 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    اگر انقدر افکار متضاد میاد توذهنت و احساس می کنی تحت فشاری واقعا حتی شده یکی دو روز به خودت یه استراحت حسابی بده همه نگرانیا و استرس ها رو ازخودت دور کن و بعد با آرامش بشین به همه ی خواسته ها و ناکامی هات فکر کن
    باور کن یکم که فاصله بگیری و از دور و با آرامش به خودت و زندگی ت فکر کنی می تونی خواسته هاتو برای خودت مشخص کنی و پیش بری
    الان انگار اصلا نمی دونی چی می خوای به یه چیزی که فکر می کنی زود نظرت عوض میشه و احساس گناه می کنی اینا همه واسه اینه تکلیفت با خودت هنوز معلوم نیست
    این خیلی مهمه
    اینکه می گی زود ازدواج کردی خب حالا بشین با خودت فکر کن اصلا ازدواج نکردی ببین چه معیارهایی داری ؟اصلا معیارات مشخصن؟
    خودآگاهی تو رو به آرامش می رسونه اونوقت میتونی رفتاراتم کنترل کنی
    این که سر هر چیز کوچیکی بهم می ریزی و گریه می کنی و عصبی میشی نشونه اینه تو فکرت اهداف درست و حسابی و مهمی نیست به چیزای کوچیک خودتو محدود و وابسته کردی
    انسانی که هدف های مشخص و بالایی برای خودش داشته باشه انگیزه و انرژی زیادی هم پیدا می کنه اون وقت هر چیز کوچیکی براش مهم نمی شه

  9. کاربر روبرو از پست مفید lililia تشکرکرده است .

    asemuni-68 (یکشنبه 21 تیر 94)

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 95 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1393-5-23
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,542
    سطح
    30
    Points: 2,542, Level: 30
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    32

    تشکرشده 68 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    lililia عزیزم ممنون بابت وقتی که برام گذاشتی..من قبل ازدواج یه معیار های دیگه داشتم که خداروشکر شوهرم همه ی اونا رو داره اما بعد ازدواج دیدم خیلی چیزای دیگه هم هست که برام مهمه
    بعد از چند روز دیدمش یوقت باهام حرف میزد همینجور نگاهش میکردم اصلا حرفاش رو نمیشنیدم پیش خودم فکر میکردم این شوهر منه ؟ یعنی باید تا آخرش با این مرد زندگی کنم ؟ بعد که صدام میکرد به خودم میومدم
    حس میکنم علاقم بهش کم شده
    همش تو ذهنم با بقیه مقایسش میکنم
    نمیدونم میخوام به کجا برسم و آخرش چی میشه فقط نمیخوام این حس هام ادامه پیدا کنه چون مطمینم بریم سر خونه زندگیمون خیلی بیشتر عذاب میکشم و ممکنه رفتار های بدی کنم
    دیگه زیاد باهاش تلفنی حرف نمیزنم
    اس هم میدم یا میگم دوستت دارم اما در جواب ابراز علاقه شوهرم
    دیگه از ته دل ابراز علاقه نمیکنم فقط در جواب ابراز علاقش جواب میدم یا صحبت کردنم عادی شده
    قبلا خیلی بیشتر دوستش داشتم اما الان نه
    میشه به من کمک کنید؟؟؟؟
    لطفا

  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 95 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1393-5-23
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,542
    سطح
    30
    Points: 2,542, Level: 30
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    32

    تشکرشده 68 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان میدونم مشکلم کوچیکه اما خواهش میکنم کمکم کنید

  12. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sogand_20 نمایش پست ها
    lililia عزیزم ممنون بابت وقتی که برام گذاشتی..من قبل ازدواج یه معیار های دیگه داشتم که خداروشکر شوهرم همه ی اونا رو داره اما بعد ازدواج دیدم خیلی چیزای دیگه هم هست که برام مهمه
    بعد از چند روز دیدمش یوقت باهام حرف میزد همینجور نگاهش میکردم اصلا حرفاش رو نمیشنیدم پیش خودم فکر میکردم این شوهر منه ؟ یعنی باید تا آخرش با این مرد زندگی کنم ؟ بعد که صدام میکرد به خودم میومدم
    حس میکنم علاقم بهش کم شده
    همش تو ذهنم با بقیه مقایسش میکنم
    نمیدونم میخوام به کجا برسم و آخرش چی میشه فقط نمیخوام این حس هام ادامه پیدا کنه چون مطمینم بریم سر خونه زندگیمون خیلی بیشتر عذاب میکشم و ممکنه رفتار های بدی کنم
    دیگه زیاد باهاش تلفنی حرف نمیزنم
    اس هم میدم یا میگم دوستت دارم اما در جواب ابراز علاقه شوهرم
    دیگه از ته دل ابراز علاقه نمیکنم فقط در جواب ابراز علاقش جواب میدم یا صحبت کردنم عادی شده
    قبلا خیلی بیشتر دوستش داشتم اما الان نه
    میشه به من کمک کنید؟؟؟؟
    لطفا


    سوگند عزبز چی باعث شده ک همسرتون دوست نداشته باشی؟!قیافه و دوس نداری هیکلش دوست نداری یا تبپوش دوس نداری یا یه قسمت خاص از بدنش دوست نداری؟!اول مشکلو بشناس بعد بشین کلات بزار جلو فکراتو بکن.
    ببین بیشتر باید پسر دختر دوست داشته باشه.نمیگم دوست داشتن دختر مهم نیست.مهمه اگه دوست نداشتین ک از اولش نمیرفت ین. منتها الان اینطوری شدین.به نظر من زندگیتون و بکنین.
    اگه واقعا نمیتونی دوسش داشته باشی حتما به همسرت بگو اونم تکلیف خودشو بدونه.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ایا بخشیدن مهریه و گرفتن حق طلاق میتونه بهم احساس امنیت بده ؟
    توسط بادبادک در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 24 خرداد 97, 10:36
  2. با ورود فرزند دوم جطور میتونم همه چیزو به خوبی مدیریت کنم؟
    توسط سارا. در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 26 تیر 93, 12:09
  3. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 24 تیر 92, 19:58
  4. هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
    توسط matra در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 22:27
  5. موفقیت از آن كسانی است كه ذهنیت موفق دارند
    توسط ani در انجمن موفقیت و شادی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 24 آبان 88, 18:19

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.