به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مهر 95 [ 15:31]
    تاریخ عضویت
    1393-7-30
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,230
    سطح
    61
    Points: 8,230, Level: 61
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 220
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    826

    تشکرشده 744 در 192 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    66
    Array

    Heart وقتی از حرف کسی ناراحت میشم چطوری جلوی بغضمو بگیرم ؟

    سلام دوستان عزیزم
    فکر میکنم (آسمانی آبی) رو تا حدودی میشناسید
    تقریبا نزدیک یک ساله اینجا هستم
    از اینجا چیزای خوبی یادگرفتم به اصطلاح نسبت به قبل رفتار جراتمندانه رو در خودم تقویت کردم و از این بابت بسیار خوشحالم
    من آدمی بودم که به ندرت اعتراض میکردم و این باعث میشد که اذیت بشم
    و کودک درونم رو هم اذیت کنم ( طفلکی )
    ولی به شکر خدا از این بابت تقریبا دیگه مشکلی ندارم

    و اما مشکلی که در حال حاضردارم :
    که فکر میکنم موضوع اساسی و مهمیه
    وقتی از کسی دلخور میشم یا مثلا سرکار بین منو همکارم یه بحث کوچولو پیش میاد همون لحظه نمیتونم جوابشو بدم ، اون لحظه مراعات خیلی چیزارو میکنم ، مثلا همکارمه چشم توو چشم میشم باهاش
    یا جلوی بقیه زشته
    جالبه برای خودم توجیه هایی میارم
    مثلا اون ادب نداشت اینطوری گفت ، من چرا باهاش همکلام بشم
    یا فلانی از من بزرگتره ، لازمه احترامشو داشته باشم و چیزی در مقابل حرفش نگم
    یا مثلا یاد حرفای پدر و مادرم میافتم که همیشه میگن احترام بزرگتر واجبه در هر صورت ، مبادا هتک حرمت کنید

    خلاصه از این توجیه ها
    ولی بعده چند ساعت رفتاره اون شخص در من اثر میکنه
    به اصطلاح فکر میکنم اون لحظه گرم هستم و متوجه نمیشم ولی بعده چند ساعت میگم کاش منم در جوابش فلان چیز میگفتم
    اینقدر توو دلم این حرفارو پیچ و تاب میدم تا از اون شخص متنفر میشم
    و دیگه نمیتونم رابطه ی خوبی باهاش داشته باشم
    و کلا دیگه اون شخص رو نمیبینم ، انگار برای من وجود خارجی نداره

    یا وقتی با کسی حرفم میشه نمیتونم صحبت کنم بغض گلمو میگیره و یا صدام می لرزه یا زود گریم میگیره

    بنابراین عادت ندارم در محیط های تنش زا قرار بگیرم چون میدونم این تنش بیشتر از هرچیزی باعث اذیت خودم میشه تا دیگران

    خیلی دوس دارم حاضر جواب باشم
    کدوم مورد رو در خودم باید تقویت کنم؟؟؟؟؟؟؟ چیکار کنم که موقع ناراحتی و دعوا با آرامش و با صدای بلند حرفم رو بزنم
    خوشحال میشم با آسمان همراه باشید.
    خوشبختی عطری است

    که وقتی آن را بر دیگران می پاشی ،

    چند قطره از آن بر تو نیز خواهد پاشید ...
    ویرایش توسط (آسمانی آبی) : سه شنبه 12 خرداد 94 در ساعت 15:29

  2. 6 کاربر از پست مفید (آسمانی آبی) تشکرکرده اند .

    Deldar (سه شنبه 12 خرداد 94), فدایی یار (سه شنبه 12 خرداد 94), پرواز1 (یکشنبه 31 خرداد 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 18 خرداد 94), هلیاجون (پنجشنبه 17 تیر 95), شیدا. (چهارشنبه 13 خرداد 94)

  3. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مهر 95 [ 15:31]
    تاریخ عضویت
    1393-7-30
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,230
    سطح
    61
    Points: 8,230, Level: 61
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 220
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    826

    تشکرشده 744 در 192 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    66
    Array
    کسی نظری نداده ؟

    یعنی الان باید ناراحت شم که کسی جوابمو نداده ؟!



    ولی چرا پس من الان این شکلی ام
    خوشبختی عطری است

    که وقتی آن را بر دیگران می پاشی ،

    چند قطره از آن بر تو نیز خواهد پاشید ...

  4. کاربر روبرو از پست مفید (آسمانی آبی) تشکرکرده است .

    بانوى مهر (پنجشنبه 14 خرداد 94)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام

    دقت کنید که این واکنش شما با همکارتون، الگوی انفعالی هست.
    نقل قول نوشته اصلی توسط (آسمانی آبی) نمایش پست ها
    اون لحظه مراعات خیلی چیزارو میکنم ، مثلا همکارمه چشم توو چشم میشم باهاش
    یا جلوی بقیه زشته
    جالبه برای خودم توجیه هایی میارم
    مثلا اون ادب نداشت اینطوری گفت ، من چرا باهاش همکلام بشم
    یا فلانی از من بزرگتره ، لازمه احترامشو داشته باشم و چیزی در مقابل حرفش نگم
    یا مثلا یاد حرفای پدر و مادرم میافتم که همیشه میگن احترام بزرگتر واجبه در هر صورت ، مبادا هتک حرمت کنید
    موارد بالا حمایت والد درونتون از کودکتونه دلیلشم اینه که روش کناره گیری رو انتخاب میکنه. پر واضحه که اینا نتیجه تربیت شما هستند و به یاد داشته باشید والد درون نمایی از پدر و مادر فرزند یا جایگزین اونهاست بنابر این نه فقط جمله ی آخر بلکه تمامی نقل قول بالا نتیجه گفتارها و رفتارهای پدر و مادرتون در سنین پایینتونه ( احتمالا پدر و مادرتون هم دچار مشکل انفعال یا پرخاشگری هستند.) حالا کودک شما ترس داره از مقابله با چنین والد عاقل و ترسناکی، ببینید والد به کودک چی میگه :
    "اون بی تربیته مبادا از حقت دفاع کنیا، ولش کن محلش نذار،برو به کارت برس برو"
    "عه عه حرف نزن الان مردم میگن چه دختربچه ی بی ادبیه این (اسمانی ابی)"
    "حرف نزن ساکت شو اصن هیچی نگو"
    و...
    اگه به همین جا ختم میشد خوب بود، ولی یه سری موارد و افکاری هست که شما ازشون حرفی نزدین:
    باز گفتگوی والد به کودک :
    " نتونستی حقتو بگیری از بس بی عرضه ای"
    "ای ترسو"
    "اون حق نداشت با تو این جوری حرف بزنه، تو چی کار کردی؟ فقط نگاه کردی، زبون نداری ترسو؟"
    "چرا جوابشو ندادی چرا نزدی تو گوشش"
    و...
    اینا چیزاییه که به گفتگوی درونی مشهور هستند و باعث میشه شما از زمان حال به یه جایی در گذشته در زمان بچگیتون برید. همین الان فکر کنید و موارد مشابه رو در بچگیتون پیدا کنید. وقتی بغض می کنید میشید همون دختر بچه ی چهار ساله! وقتی نمیدونید چی باید بگید برای اینه که شما دیگه (آسمانی ابی) بیست و چند ساله نیستید بلکه شش سالتونه. وقتی والدتون داره کودکتون رو بمباران باید ها ،تشرها، بکن نکن ها و ... میکنه بعد منطقی شخصیت یعنی بالغ از دور خارج میشه و رفتار جراتمندانه دیگه از شما سر نمیزنه. این طوری تاریخ مدام در حال تکرار شدنه براتون.

    شما برای اینکه بتونید جراتمند رفتار کنید اول باید بالغتون رو فعال کنید. با هیجان، احساس، نگرانی از قضاوت دیگران که همه و همه ناشی از گفتگوی والد با کودکه نمیشه جراتمند بود. خبر خوب اینکه اگه بالغ فعال بشه والد غیر فعال میشه چون در آن واحد فقط یکی ازینا فعاله.
    یکی از روشها اینه که شما سعی کنید حادثه ای مشابه رو در کودکیتون پیدا کنید و بعد احساستون رو پیدا کنید ، بعد ببینید آیا اون احساس از دید منطقی صحیح هست یا نه و بعد بیاید به زمان حال و پیش بینی کنید که برای موارد مشابه از این به بعد چه کاری میتونم بکنم تا دوباره اون احساس رو پیدا نکنم که زبونم قفل کنه و نتونم جراتمند باشم. تمام این عملیات توسط بالغتون پس از حادثه انجام میشه. این خودش یه تمرین برای رشد و تقویت بالغه.

    نظرتون رو بگین و اون حادثه ی کودکی رو پیدا کنید، همچنان بحثم ادامه داره، چون هنوز چیزی نگفتم!
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود



    ویرایش توسط m.reza91 : چهارشنبه 13 خرداد 94 در ساعت 00:31

  6. 9 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (چهارشنبه 13 خرداد 94), saeeded (دوشنبه 15 تیر 94), کمال (چهارشنبه 13 خرداد 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 18 خرداد 94), هلیاجون (پنجشنبه 17 تیر 95), مصباح الهدی (دوشنبه 15 تیر 94), zolal (پنجشنبه 14 خرداد 94), آرامش باران (چهارشنبه 13 خرداد 94), شیدا. (چهارشنبه 13 خرداد 94)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام خانم اسمان ابی...

    واقعا خیلی جالبه... انگار خیلی از مشکلای ما ادما هم مثل خیلی نیازهامون مشترک هستش... خیلی وقتا مشکلی توی تالار مطرح میشه که انگار مشکل خیلی های دیگه هست...
    منم دقیقا یک زمانی مثل شما بودم...البته ریشه ی مشکلمو یافتم به شما هم میگم شاید مشکل شما هم همین بود و شکر خدا حل شد

    خیلی وقتا منم توی این مواقع البته نه به شدت شما ولی نمی تونستم از اون جور که از خودم انتظار داشتم برخورد کنم(یا لزوما تنش و دعوا و بحث نه ..کلا هر موقعیتی که نیاز به این داره سریع بهترین تصمیم و رفتار رو بگیرم مخصوا در چیز هایی که تجربه نداشتم و بار اول باهاش مواجهه میشم)... ولی بعد ها مثل شما کلی راه کار خوب به ذهنم می اومد !!! واقعا کلافه میشدم چرا اینا اون موقع به ذهنم نیومد و...(و البته برای دفعه های بعدی دیگه میشد و میشه تجربه برام)
    البته این موضوع شما خیلی وقته دیگه مساله من نیست چون شکر خدا اخرین باری که توی همچین حالتی(موقعیت تنش زا) قرار گرفتم یادم نمیاد...(منم صدام به لرزه میاد.. خیلی ها رو دیدم همین طوری میشند و... خلاصه خواستم بگم این یک عیب نیست بلکه یک حالت و یک ویژگی هستش که خیلی ها دارند و خیلی ها هم ندارند و اصل ا فکر نکنید این چیز بدی هستش)


    ولی من متوجه شدم کلا ریشه ی این مشکلم چی بود و هست... من نمی تونم در ان واحد بهترین راه حل به ذهنم بیاد کلا... ولی بعد ها کلا توی هر مساله ای بهترین راه حل ها به ذهنم میاد که عمرا به ذهن کسی نیاد... خیلی ها توی خیلی دو راهی ها سریع بهترین تصمیم ها و عکس العمل ها رو می گیرند... دیگه خدا به هر کسی یک توانایی هایی داده.... بعضی ها واقعا سرعت عملشون کنده... با تحقیقی که من کردم این بر می گرده به هوش هیجانی...

    در واقع فکر کنید به خودتون ببنید توی بقیه چیزای زندگی هم کلا سرعت عملتون کم هست یا نه... مثال واضحش کنکوره که لزوما بچه های درس خون تر موفق نمی شند...بلکه اونایی که بهترین راه حل سریع به ذهشنون میاد موفق میشند و...ااگه دیدید کلا شما هم توی بقیه مسایل زندگی این طوری هستید راجب هوش هیجانی و .. تحقیق کنید.

    امیدوارم خبرای خوبی از تون بشنونم.

  8. 3 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (چهارشنبه 13 خرداد 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 18 خرداد 94), شیدا. (چهارشنبه 13 خرداد 94)

  9. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مهر 95 [ 15:31]
    تاریخ عضویت
    1393-7-30
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,230
    سطح
    61
    Points: 8,230, Level: 61
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 220
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    826

    تشکرشده 744 در 192 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    66
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط m.reza91 نمایش پست ها

    موارد بالا حمایت والد درونتون از کودکتونه دلیلشم اینه که روش کناره گیری رو انتخاب میکنه. پر واضحه که اینا نتیجه تربیت شما هستند و به یاد داشته باشید والد درون نمایی از پدر و مادر فرزند یا جایگزین اونهاست بنابر این نه فقط جمله ی آخر بلکه تمامی نقل قول بالا نتیجه گفتارها و رفتارهای پدر و مادرتون در سنین پایینتونه ( احتمالا پدر و مادرتون هم دچار مشکل انفعال یا پرخاشگری هستند.) حالا کودک شما ترس داره از مقابله با چنین والد عاقل و ترسناکی، ببینید والد به کودک چی میگه :
    "اون بی تربیته مبادا از حقت دفاع کنیا، ولش کن محلش نذار،برو به کارت برس برو"
    "عه عه حرف نزن الان مردم میگن چه دختربچه ی بی ادبیه این (اسمانی ابی)"
    "حرف نزن ساکت شو اصن هیچی نگو"
    و...
    اگه به همین جا ختم میشد خوب بود، ولی یه سری موارد و افکاری هست که شما ازشون حرفی نزدین:
    باز گفتگوی والد به کودک :
    " نتونستی حقتو بگیری از بس بی عرضه ای"
    "ای ترسو"
    "اون حق نداشت با تو این جوری حرف بزنه، تو چی کار کردی؟ فقط نگاه کردی، زبون نداری ترسو؟"
    "چرا جوابشو ندادی چرا نزدی تو گوشش"
    و...

    اینا چیزاییه که به گفتگوی درونی مشهور هستند و باعث میشه شما از زمان حال به یه جایی در گذشته در زمان بچگیتون برید. همین الان فکر کنید و موارد مشابه رو در بچگیتون پیدا کنید. وقتی بغض می کنید میشید همون دختر بچه ی چهار ساله! وقتی نمیدونید چی باید بگید برای اینه که شما دیگه (آسمانی ابی) بیست و چند ساله نیستید بلکه شش سالتونه. وقتی والدتون داره کودکتون رو بمباران باید ها ،تشرها، بکن نکن ها و ... میکنه بعد منطقی شخصیت یعنی بالغ از دور خارج میشه و رفتار جراتمندانه دیگه از شما سر نمیزنه. این طوری تاریخ مدام در حال تکرار شدنه براتون.

    شما برای اینکه بتونید جراتمند رفتار کنید اول باید بالغتون رو فعال کنید. با هیجان، احساس، نگرانی از قضاوت دیگران که همه و همه ناشی از گفتگوی والد با کودکه نمیشه جراتمند بود. خبر خوب اینکه اگه بالغ فعال بشه والد غیر فعال میشه چون در آن واحد فقط یکی ازینا فعاله.
    یکی از روشها اینه که شما سعی کنید حادثه ای مشابه رو در کودکیتون پیدا کنید و بعد احساستون رو پیدا کنید ، بعد ببینید آیا اون احساس از دید منطقی صحیح هست یا نه و بعد بیاید به زمان حال و پیش بینی کنید که برای موارد مشابه از این به بعد چه کاری میتونم بکنم تا دوباره اون احساس رو پیدا نکنم که زبونم قفل کنه و نتونم جراتمند باشم. تمام این عملیات توسط بالغتون پس از حادثه انجام میشه. این خودش یه تمرین برای رشد و تقویت بالغه.

    نظرتون رو بگین و اون حادثه ی کودکی رو پیدا کنید، همچنان بحثم ادامه داره، چون هنوز چیزی نگفتم!


    سلام آقای m.reza91
    بسیار سپاسگذارم از وقتی که برای نگارش این متن گذاشتید
    محدودیت سه پست اجازه نداد زودتر پاسخ بدم

    بله معمولا پدر و مادر من مراعات خیلی چیزهارو میکنند ، فکر نمیکنم بشه گفت پرخاشگر، چون واقعا نیستند.ولی تا حدودی منفعل هستند
    البته این مراعات بیشتر شامل خواهر و برادر بزرگم هست تا اعضای درجه ی 2 و 3 و...
    به عبارتی حالت انفعال رفته رفته تا به اعضای درجه ی 2 و 3 میرسه کمتر میشه

    (از اینکه میگم حالت انفعال رفته رفته نسبت به اقوام درجه 2و3 کمتر میشه شاید دلیلش این باشه اون هارو هرروز ملاقات نمیکنیم و بخاطر همین من فکر میکنم بیشتر نسبت به خانواده ی خودمون منفعل هستند)
    شاید اگه اونارو هم هرروز می دیدم در مورد اونا هم اینطوری بودند ، نمیدونم !
    ولی در رابطه با درجه ی 1 که هرروز باهاشون در ارتباطیم همینطوره

    مثلا سعی میکنند همیشه کمک خواهر و برادر بزرگم و همینطور من باشند
    سعی میکنند اگر برنامه ی مسافرت و یا گردشی داشته باشند حتما با برنامه ی ما هماهنگ کنند و حتی اگر یکی از ما سه فرزند نتونستیم طبق برنامه ی اونها پیش بریم ، برنامه ی خودشون رو هم کنسل میکنند...
    حتی از راحتی خودشون بخاطر بچه هاشون میگذرند
    که این مسئله گاهی اوقات باعث ناراحتیه ما میشه ، البته وقتی ابراز میکنیم میگن هرپدر و مادری برای فرزندانش همینکارو میکنه
    همیشه فکر میکنم در موردش که این همه لطفشون رو چطوری جبران کنم ...



    ولی در کنار این توضیحاتی که دادم باید بگم ، اگر انفعال پدر و مادر باعث ایجاد این مشکل شده ، پس چرا خواهر بزرگم از این نظر مشکلی نداره و به راحتی میتونه همون لحظه از حق خودش دفاع کنه
    گاهی اوقات سعی میکنم از رفتار خواهرم الگو بگیرم چون واقعا در این مورد جراتمند و در عین حال بسیار منطقی هست


    در مورد گفتگوی والد به کودک درونم ، بله تاحدودی این گفتگو پیش میاد


    نقل قول نوشته اصلی توسط (آسمانی آبی) نمایش پست ها

    ولی بعده چند ساعت رفتاره اون شخص در من اثر میکنه
    به اصطلاح فکر میکنم اون لحظه گرم هستم و متوجه نمیشم ولی بعده چند ساعت میگم کاش منم در جوابش فلان چیز میگفتم
    اینقدر توو دلم این حرفارو پیچ و تاب میدم تا از اون شخص متنفر میشم
    و دیگه نمیتونم رابطه ی خوبی باهاش داشته باشم
    و کلا دیگه اون شخص رو نمیبینم ، انگار برای من وجود خارجی نداره

    می بینید؟ همین جمله هایی که گفتم دقیقا مصداق صحبت شماست ، شما چه خوب توضیحش دادید ، بسیار برام جالبه
    مثلا همیشه میگم اون حق نداشت اینطوری بگه منم باید در جوابش فلان میگفتم !!1
    ولی نمیدونستم این بحث ها بین والد و کودک درونم هست ...

    دارم سعی میکنم تا حادثه ای مشابه رو در کودکیم پیدا کنم و به احساسم در اون لحظه فکر کنم
    مثلا زمانی که مهمون داشتیم و با بچه های مهمان که همسنم بودن بازی میکردیم یادمه وقتی در یک جایی از بازی بینمون بحثی پیش میومد ،بعده رفتنشون مامانم همیشه میگفت مهمون هستند و باید به عبارتی حق رو به اونا بدی و زشته باهاشون دعوا یا بحث کنی
    تا جایی که برام بصورت عادت در اومده بود

    اگه الان در همچنین موقعیتی قرار بگیرم ، نه بصورت کشمکش های دوران کودکی ، ولی با شوخی و حالت طنز سعی میکنم از حقم دفاع کنم و جمله ای که نشون دهنده ی این باشه که من متوجه این مسئله شدم رو به زبون بیارم

    تمرینم رو درست انجام دادم ؟
    منظورتون این بود؟


    الان باید چکار کنم؟

    ممنون میشم اگه همچنان با صحبت هاتون همراه من باشید .




    نقل قول نوشته اصلی توسط فدایی یار نمایش پست ها

    خیلی وقتا منم توی این مواقع البته نه به شدت شما ولی نمی تونستم از اون جور که از خودم انتظار داشتم برخورد کنم(یا لزوما تنش و دعوا و بحث نه ..کلا هر موقعیتی که نیاز به این داره سریع بهترین تصمیم و رفتار رو بگیرم مخصوا در چیز هایی که تجربه نداشتم و بار اول باهاش مواجهه میشم)... ولی بعد ها مثل شما کلی راه کار خوب به ذهنم می اومد !!! واقعا کلافه میشدم چرا اینا اون موقع به ذهنم نیومد و...(و البته برای دفعه های بعدی دیگه میشد و میشه تجربه برام)


    ولی من متوجه شدم کلا ریشه ی این مشکلم چی بود و هست... من نمی تونم در ان واحد بهترین راه حل به ذهنم بیاد کلا... ولی بعد ها کلا توی هر مساله ای بهترین راه حل ها به ذهنم میاد که عمرا به ذهن کسی نیاد... خیلی ها توی خیلی دو راهی ها سریع بهترین تصمیم ها و عکس العمل ها رو می گیرند... دیگه خدا به هر کسی یک توانایی هایی داده.... بعضی ها واقعا سرعت عملشون کنده... با تحقیقی که من کردم این بر می گرده به هوش هیجانی...

    در واقع فکر کنید به خودتون ببنید توی بقیه چیزای زندگی هم کلا سرعت عملتون کم هست یا نه... .ااگه دیدید کلا شما هم توی بقیه مسایل زندگی این طوری هستید راجب هوش هیجانی و .. تحقیق کنید.

    سلام آقای فدایی یار
    منم همینطور هستم
    در بعضی از موقعیت هایی که نیاز به تصمیم گیری سریع داره و همینطور پاسخگویی سریع داره اینطوری ام.از اینکه کلمه ی بعضی رو بلدش کردم اینه که در بعضی جاها هم عملکردم خوبه و راضی ام...

    یعنی سرعت عمل میتونه با حاضر جوابی رابطه ای داشته باشه؟
    کلا من آدمی هستم که با آرامش کارهامو انجام میدم و هول هولکی نیستم.
    ولی من بعضی از اشخاص رو دیدم با وجود آروم بودن و سریع نبودن عملکرد ، همچنان با یک جملشون در همون لحظه انگار به اصطلاح حرفه طرف مقابل رو قیچی میکنند ، یعی اونقدر در آنه واحد جواب دندان شکنی میدن
    (حسم رو بیان کردن با کلمه ی قیچی)

    جالبه دقیقا مثل گفته ی شما اون لحظه فکر میکنم ادب حکم میکنه حاضر جوابی نکنم و احترام طرف مقابل رو نگه دارم (چون در خانواده ی ما به ادب خیلی معتقد هستند و اینکه نباید با هر ادمی همکلام شد و شخصیت خود را زیر سوال برد ) ولی بعدش جواب های عالی به نظرم میرسه

    به خودم میگم کاش همونجا میگفتم خب !!!!


    بابا همیشه میگه هیچوقت با احمق ها همکلام نشید ، چون اونها اول شما رو تا سطحه خودشون پایین میکشند بعد طبق تجربه ای که در اون سطح دارند ضربه ی نهایی رو به شما میزنند...
    در حالی که شما از اون سطح اطلاعاتی ندارید تا از خودتون دفاع کنید



    در کل من هنگام بحث همیشه این جمله میاد جلوی چشمم

    از شما هم میخوام همچنان همراهم باشید تا بسته شدن تاپیک
    سپاسگذارم بابت وقتی که برای پاسخگویی به تاپیکم گذاشتید...

    خوشبختی عطری است

    که وقتی آن را بر دیگران می پاشی ،

    چند قطره از آن بر تو نیز خواهد پاشید ...
    ویرایش توسط (آسمانی آبی) : چهارشنبه 13 خرداد 94 در ساعت 17:38

  10. 5 کاربر از پست مفید (آسمانی آبی) تشکرکرده اند .

    m.reza91 (چهارشنبه 13 خرداد 94), فدایی یار (چهارشنبه 13 خرداد 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 18 خرداد 94), بانوى مهر (پنجشنبه 14 خرداد 94), شیدا. (چهارشنبه 13 خرداد 94)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط (آسمانی آبی) نمایش پست ها
    سلام آقای m.reza91 بسیار سپاسگذارم از وقتی که برای نگارش این متن گذاشتید
    خواهش می کنم لطف دارید. همین که بتونیم کمک کوچیکی برای روشن شدن موضوع بکنیم باعث خرسندیمون خواهد بود.
    نقل قول نوشته اصلی توسط (آسمانی آبی) نمایش پست ها
    فکر نمیکنم بشه گفت پرخاشگر، چون واقعا نیستند.ولی تا حدودی منفعل هستند
    اون جا که گفتم پرخاشگر بهتر بود می گفتم غیر جراتمند،حالا بعضیا پرخاشگر بعضیا انفعال بعضیام هر دو با هم. و اینکه اینو در مورد پدر و مادرتون حدس زدم دلیلش این بود که همون طور که در پست قبلم هم گفتم والد شما در واقع چیزی نیست جز رفتارهای بزرگتر های شما.
    نقل قول نوشته اصلی توسط (آسمانی آبی) نمایش پست ها
    همیشه کمک خواهر و برادر بزرگم و همینطور من باشند سعی میکنند اگر برنامه ی مسافرت و یا گردشی داشته باشند حتما با برنامه ی ما هماهنگ کنند و حتی اگر یکی از ما سه فرزند نتونستیم طبق برنامه ی اونها پیش بریم ، برنامه ی خودشون رو هم کنسل میکنند... حتی از راحتی خودشون بخاطر بچه هاشون میگذرند که این مسئله گاهی اوقات باعث ناراحتیه ما میشه ، البته وقتی ابراز میکنیم میگن هرپدر و مادری برای فرزندانش همینکارو میکنه همیشه فکر میکنم در موردش که این همه لطفشون رو چطوری جبران کنم ...
    ما دو نوع والد داریم( منظور والد درون هست؛ اینجا والد درون مادرتون و والد درون پدرتون)، والد پرخاشگر و والد حمایتگر. مشخصه که پدر و مادرتون بیشتر حمایتگر هستند. این یه حسنی که داره اینه که فرزندان در سایه ی عشق بی قید و شرط بزرگ می شند و در واقع حسن بزرگی هم هست. اما اگر حضور بالغ این حمایتگری رو کنترل نکنه زمینه ای برای وابستگی و انفعال فرزندان رو فراهم می کنه. البته این حرفم به این معنی نیست که بالغ پدر و مادرتون خاموشه بلکه حد نهایی حضور دائمی والد رو منظورم هست. شاید نمونه هایی از وابستگی شوهران برخی مراجعین به خانواده هاشون رو توی سایت دیده باشین؛ این حد افراطیشه و آسیب زا.

    به نظر من پدر و مادرتون خیلی خوب کار کردند بذارین یه نمونشو بهتون بگم.من معتقدم شما هوش هیجانیتون بالاست و به خاطر تربیت تویه همچین محیطیه چون EQ قابل رشد هست و تا حد زیادی به محیط بستگی داره. این پستتونو ببینید : http://www.hamdardi.net/thread36342-28.html#post378468 که من 27 امین تشکرم زدم! ( قبلا فکر کرده بودم زده بودم! ببخشین وگرنه زودتر میزدم!) ، اینجا تونستید با بالغتون از کودک مستاصل شوهرتون حمایت کنید در عین حال همزمان کودک مادرشوهرتونو به شدت نوازش بدید. و خیلیم سریع واکنش دادید. و بالغتون این کارو کرده یعنی جراتمندی. جالب اینه که از کودک خودتونم حفاظت کردید:
    میتونستید کارای دیگه بکنید تویه اون لحظه چپ چپ به شوهرتون نگاه کنید(والد-پرخشگر) یا با یه حالت قهر محیط رو ترک کنید(کودک-انفعال)؛ در حالت پرخاشگری شما ، کودک شوهرتونو هدف میگیرید؛ دو حالت داشت یا باید از شما حمایت می کرد که کودک مادرشو میزد یا طرف مادرشو میگرفت،اگه طرف مادرشو میگرفت؛ اون وقت کودک شما میخورد بعد تویه ماشین شما با والدتون کودک اونو له می کردید، اون با والدش کودک شما رو و ... دعوا و دعوا، بعد احتمالا مادرشوهرتون با والدش کودک شوهرتونو تلفنی نوازش می داد و وضع برای شما بازم بدتر میشد؛ تازه گفتگوهای درونی شما و شوهرتون رو هم به این سیکل اشتباه اضافه کنید دیگه واویلا میشه و زمینه ساز دعواهای بعدی .... . اجازه بدین حالت (پرخاشگری شما+حمایت شوهرتون از شما) و حالت انفعالی شما رو بررسی نکنیم دیگه :) . میخواستم بگم که شما در جایی که خوب تربیت شدین و ابزار لازم رو هم از طریق مطالعه (که کار بالغه) بدست آوردین تونستین اتفاقا به سرعت با بالغتون جلوی چه مشکلات بزرگی رو برای سه نفر بگیرین.

    در مورد خواهرتون، خیلی چیزا موثر اند، مثل مدرسه؛ شاید معلمایی داشته که اونا تونستن یه سری ازین افکاررو تعدیل کنند. شاید تو دوران نوجوونیش پدرتون به خاطر بزرگتر بودنش یه سری مسئولیت ها بهش داده و باعث تقویت بالغش در جهت تعامل با دیگران شده نون خریدن قبض پرداخت کردن یا کارای خونه مواظبت از بچه ها و ... . حتی اختلاف سنی شما با خواهرتون؛ اگه زیاد باشه خود خواهرتون یه والد دیگه کنار پدر و مادرتون محسوب میشه. یا مشاجراتی که احیانا با ایشون در گذشته ها داشتین و تمرینی بوده برای انفعالی تر شدن شما و جراتمند شدن او.

    ضمنا مسئله ی استیفای حق الزاما از راه جراتمند نیست ممکنه پرخاشگری باشه یا حتی انفعالی :
    مثال:
    میریم یه ماده ی غذایی می خریم میایم خونه میبینیم فاسد شدست بر می گردیم مغازه :
    والد: از همون دم در جنسو پرت می کنیم جلوی فروشنده با توپ و تشر و صدای بلند بهش میگیم این چه آشغالیه به من دادی ؟ اگه مسموم میشدم چی؟ بدم در اینجا رو گل بگیرن؟ ....
    بالغ: با لحن ملایم بدون عصبانیت با صدای آرام و توام با احترام میگیم: من همیشه از شما خرید میکنم همیشه جنساتون خوب بوده ولی اینبار تاریخ مصرفش گذشته ، اگه مسئله ای نیست لطفا عوضش کنید.
    کودک: اگه اصلا به در مغازه برسه و هزار بار تا دم فروشگاه نگه ولش کن ارزششو نداره برا سه هزار تومان ابرو خودتو نبر و ... ، میره تو با قیافه مظلوم و ملتمسانه از فروشنده میخواد ازش بپرسه برا چی اومده اینجا، فرض کنید دیالوگ آغاز میشه، با یه لحن انفعالی، کودکانه و شاید بریده بریده میگه: میگم ببخشینا انگار این تاریخش گذشته نگا کنین میشه اینو عوض کنین حالا اگه هم نشه طوری نیستا اصن ولش کنین من رفتم خدافس ،
    در هر سه مورد جنس عوض میشه، ما حقمونو گرفتیم با هر سه حالت.
    حالا آیا خواهرتون یا همکارتون جراتمند هستن یا پرخاشگر!؟
    دقت کنید بالغ دعوا نداره با کسی.

    در خصوص خاطره ی کودکی؛ منظورم تشابه احساسی که اون موقع داشتید با موقعیتیه که در پست اولتون شرح دادین.دلیل اینکه گفتم مدام تاریخ براتون در حال تکراره این بود که مدام دارید همون احساس رو تجربه میکنید( از کار افتادن بالغ در لحظه، گفتگوی درونی ---> ایجاد احساس کودکی) بدون اینکه اون لحظه اون خاطره ی بچگی رو به یاد بیارید ولی احساسش متاسفانه هست. به هر حال همین خاطره هم اگه در احساسات مشابه برای تکمیل این تمرین خوبه : یه کاغذ بردارید و مراحل زیر رو طی کنید، در طول تمرین آگاهانه بالغتون رو بالا نگه دارید مراقب بشید ذهنتون نره به جای دیگه.

    1- احساستون رو بگید مثلا " من ناراحتم" اعتراف به احساس بد، لازمه. نباید بذاریم منفجر بشیم

    2-کدوم قسمت از شما جریحه دار شده ؟ با توجه به مرحله ی 1 " کودک" چون کودک مرکز احساساته و تو بند قبل یک حس رو ابراز کردید.

    3-چه کلمه ای میتونه شمار توصیف کنه؟ احمق، زشت، تنها ، قربانی، بی دفاع، مظلوم ، جدامانده از جمع، دستپاچه و ...

    4-این اواخر چه اتفاقی افتاد که باعث این احساس من شد؟ تو این مورد شما باید شرح دقیق و جزیی ماجرا رو بنویسد. اصن فرض کنید تویه شرکتی که سر کارید، بالغتون ایستاده یه گوشه ی دیوار و داره ماجرا رو می بینه و بلایی که سر کودکتون میارنو ریز به ریز می نویسه. مثلا ، رفتم برا خودم چای بریزم وقتی برگشتم تو اتاق همه یه جوری بهم نگاه میکردند یه دفعه همکار عصبانیم پشت سرم ظاهر شد شروع کرد اتهام زنی بعد رئیس اومد ضربان قلبم بالا رفته بود و ... . ریز به ریز بنویسید

    5-گفتگوی والد به کودک چیست،وقتی با این حس میخوام ارتباط برقرار کنم چه تصویری از گذشته به یاد میارم؟ این جا باید شرح ریز به ریز از حادثه ی کودکی هر چقدرشو که یادتون میاد بنویسید.مجددا بالغتون میره توی اون صحنه و گزارش نویسی میکنه. مثلا، دختر عمم اسباب بازیمو قایم کرد دعوامون شد مادرم اومد گفت اونا مهمونند تو حق نداری باهاشون دعواکنی، من دیگه هیچی نگفتم و ... . همین طور احساستونم شرح بدین : حس خفگی بهم دست داد قلبم تند میزد فکر کردم کتک می خورم خیلی ترسیده بودم دیگه فهمیدم که همیشه حق با دیگرانه و من حق دفاع ندارم.

    6-حالا باید چیکار کنم که متفاوت باشم؟ اینجا اسیب شناسی مورد 5 رو انجام بدین مثلا درسته که دعوا نکردن با مهمون یک اصله ولی به معنی اینکه من همیشه از حقم بگذرم نیست ؛ اگه این پیام درست بود پس گرفتن حق معنی نداشت و ...
    یه کار دیگه اینکه میتونید در مورد اون حادثه با خواهرتون صحبت کنید و برسید به گذشته و تاثیر فکر غلط رو حذف کنید. شوهرتونم گزینه ی مناسبیه به شرط اینکه هوش هیجانیش تا یه حد قابل قبولی باشه.

    7-دفعه ی بعد چه کاری میتونم بکنم که متفاوت باشه؟ هر عاملی که باعث بروز این حادثه شده رو حذف کنید. مثلا اگه یه بار کودک همکارتونو تحریک کردین که بعد براتون جنجال راه بندازه دیگه این کاررو نکنید، یا مثلا یه روش دیگه اینه که تو چشم فرد خیره بشید تا توجهتون در زمان حال برای دفاع بالغ بمونه. یه کار دیگه حالات فرد رو از چهرش از لحن صداش حرفاش تشخیص بدین و متناسب با اون کودکشو نوازش بدین تا ولد عقب نشینی کنه و بالغش بیاد بالا. شبیه کاری که با مادر شوهر و شوهرتون کردید.

    فعلا همین، اگه خواستین، انجام بدین تا بعد. ببخشین خیلی شد. امیدوارم مثمره ثمر باشه براتون.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود



    ویرایش توسط m.reza91 : چهارشنبه 13 خرداد 94 در ساعت 22:23

  12. 5 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (پنجشنبه 14 خرداد 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 18 خرداد 94), مصباح الهدی (دوشنبه 15 تیر 94), zolal (پنجشنبه 14 خرداد 94), بانوى مهر (پنجشنبه 14 خرداد 94)

  13. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مهر 95 [ 15:31]
    تاریخ عضویت
    1393-7-30
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,230
    سطح
    61
    Points: 8,230, Level: 61
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 220
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    826

    تشکرشده 744 در 192 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    66
    Array
    آقای m.reza91 چقدر توضیحاتتون روان و سلیس هستش
    نوشته های دلنشینتون کمک بسیار خوبی میکنه برای متوجه شدنم
    متشکرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط m.reza91 نمایش پست ها

    حالا آیا خواهرتون یا همکارتون جراتمند هستن یا پرخاشگر!؟
    دقت کنید بالغ دعوا نداره با کسی.
    در مورد خواهرم که پرسیدید جراتمند هستند یا پرخاشگر ، با اطمینان کامل میتونم بگم بسیار مودب و جراتمند از حق خودشون دفاع میکنند
    فرهنگی هستند ، به اصطلاح خودمون با پنبه سر می برند و این رفتارشون بی نهایت برای من شیرینه
    اکثر اوقات سیاست و درایت ایشون رو برای خودم به عنوان الگو قرار میدم ، هم از بابت همسرداری و بچه داری و همینطور رفتار با همکاران

    در مورد همکارم و یا مافوقم میتونم بگم گاهی جراتمند گاهی پرخاشگر
    مثلا گاهی اوقات از واژه هایی استفاده میکنند که واقعا ناراحت کنندست ، البته نه تنها با من بلکه کلا رفتارشون اینطوریه
    به عنوان مثال من هیچوقت نمیتونم به کسی بگم چرا نمیفهمی حرفمو !!! حتی اگه طرف مقابلم متوجه حرفم نشد بهش میگم انگار نتونستم منظورمو خوب برسونم و دوباره توضیحش میدم

    ولی اون با کمال صراحت توو چشم آدم خیره میشه میگه چرا نمیفهمید من گفتم فلان کارو انجام بدید

    می بینید؟ من حتی توو حرف زدنم مراعات خیلی چیزارو میکنم تا به طرف برنخوره و ناراحت نشه
    البته اعتراف میکنم پاسخی هم در اون لحظه به ذهنم نمیرسه و ناراحتیم رو بیشتر توو قیافم نشون میدم تا حرفم
    مثلا سکوت میکنم یا سعی میکنم از اون فرد دور باشم و رابطم سرد میشه با اون
    دیگه نمیتونم باهاش بگم و بخندم
    کلا انگار بین من و اون سیم خاردار کشیده میشه
    به اصطلاح زبان بدنم بیشتر خودنمایی میکنه تا زبونه خودم

    ولی بعضی از همکارام در اون لحظه به شوخی جوابه حرفه اون طرف رو هم میدن و دوباره بعده 5 دقیقه باز با همون شخص میگن و میخندن
    انگار نه انگار که همون شخص همچین حرفی زده بهشون

    به نظر شما کدام رفتار طبیعیه؟ اینکه اون لحظه ناراحتیمو نشون بدم یا اینکه با شوخی سرو تهشو هم بیارم و دوباره به رفتار سابقم ادامه بدم؟

    دلم میخواد ازتون این سوال رو هم بپرسم اگر بالغم رو رشد بدم میتونم من هم حاضر جوابی رو در خودم تقویت کنم؟


    تمرینی که گفتید رو انجام میدم و میان نتیجه رو مینویسم براتون

    ممنونم از وقتی که برای فکر کردن و پاسخ دادن به تاپیک من میزارید...
    خوشبختی عطری است

    که وقتی آن را بر دیگران می پاشی ،

    چند قطره از آن بر تو نیز خواهد پاشید ...

  14. 3 کاربر از پست مفید (آسمانی آبی) تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 15 خرداد 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 18 خرداد 94), بانوى مهر (پنجشنبه 14 خرداد 94)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    سلام خواهر گلم.(ببخشید که بدلیل مشکل فنی نمیشه بین خطوط فاصله بذارم.) مرسی از تاپیک خوبت. منم البته نه همیشه اما زیاد پیش میاد که از تنش و دعوا فراریم و برا اینکه اینطور نشه تا حد امکان سکوت میکنم.اما راستش من علت این مشکلم رو خوب میدونم: پیامی که مادرم بیشتر مواقع از بچگی بهم داده این بود که ببین فلانی چقدر قانع و ساکته، و اینقد مث تو اعتراض نمیکنه .در واقع و متاسفانه فکر میکنم من نباید اعتراض کنم و کسی که جواب میده و اعتراض میکنه،بقیه رو آزار میده و طرد میشه. و این باعث شده حتی تشخیص اینکه کی باید از حقم دفاع کنم و کی سکوت کنم گاهی برام مشکل شده و نمیدونم کی جواب دادن، درسته و کی غلط. گاهی بابت حرفی که زدم از جانب کسی تأیید شدم و دقیقا بابت همون حرف از جانب کس دیگه سرزنش شدم. مثلا قبلا پیش اومد که همکار خانومی داشتم که زیاد البته در ظاهر به شوخی،بهم متلک میگفت و کنایه میزد.من اوایل برداشتم این بود که شوخی میکنه . من زیاد جوابشو نمیدادم و ازش رد میشدم. به مرور دیدم انگار سکوت من و احترام و مهربونی من ، باعث شده بود فکر کنه میتونه هرطور دلش خواست رفتار کنه و منو مظلوم گیر آورده بود. وقتی این موضوع رو با دوستم مطرح کردم گفت قصدش شوخیه و تو نباید سوء ظن داشته باشی. همین موضوع باعث شد به خودم شک کنم که شاید واقعا حق با اون باشه. اما این موضوع اینقد تکرار شد که فهمیدم نه واقعا از اذیت کردن من لذت میبره. باهاش درگیر نشدم چون فکر میکردم مقصر شناخته میشم و جو رو برا خودم که باید بازم با اون آدم برخورد میداشتم بدتر میکنم و دشمن میتراشیدم. اما هنوزم بخاطر اینکه چرا جلوش نایستادم حرص میخورم. منم مث شما اگر جواب کسیو که به ناحق رفتار کرده رو ندم،ازش متاسفانه متنفر میشم و دیگه نمیتونم حتی بهش نگاه کنم. تا حدودی متوجه شدم که دیگه باید استانداردهامو خودم تعیین کنم و دنبال نظر دیگران نباشم.اما هنوزم در موقعیت کودکم قویتر ظاهر میشه. آقای m.reza91، خیلی خوب راهنمایی میکنن،منم سعی میکنم دورادور از راهنمایی ها و اطلاعات خوبشون بهره مند بشم. اینکه گفتید در لحظه جوابی به ذهنتون نمیرسه، خیلیا مثل شما هستن. من فکر میکنم علتش همون فوران احساسات منفیه که تمرکز رو میگیره و ذهن، درست جوابگو نیست. و وقتی به آرامش نسبی میرسه جوابا پیدا میشه. البته اینم باید درنظر داشت که هر حرفی جواب نداره.ببخشید دلم میخواست منم این حرفامو بگم.تو دلم مونده بود!

    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.

  16. 5 کاربر از پست مفید zolal تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (پنجشنبه 14 خرداد 94), m.reza91 (جمعه 15 خرداد 94), پرواز1 (یکشنبه 31 خرداد 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 18 خرداد 94), بانوى مهر (پنجشنبه 14 خرداد 94)

  17. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام اسمان جان

    خوبی خواهر عزیزم؟

    منفعل بودن با رعایت ادب کردن زمین تا اسمون فرق داره....در واقع شما منفعل هستی اما میخواهی یه جورایی خودتو گول بزنی و بگی مثلا من به فلان دلیل رعایتشوکردم....(اینو خوب درک میکنم چون خودمم اینجوری بودم)

    حرف پدرت هم در مورد بحث با ادم احمق کاملا درسته اما جای خودش رو داره...مثلا شما تو خیابون خدایی نکرده با ماشین میزنی به ماشین یکی دیگه و مقصر هم هست اما از ماشین میاد پایین و دهنشو باز میکنه و چشمشو میبنده....خب اینجا هم کلام شدن نداره اصلا.....

    امایه جاهایی هست که شما باید خودت و شخصیتت رو ثابت کنی....با کمال احترام و مودب....

    تو علم روانشناسی یه بحثی هست به اسم رنگین کمان ارزو....سرچ کنی چیزای خوبی داره..خلاصه این روش اینه که افرادی که در موقیعتهایی بودن که باید جواب جسارتمندنه میدادن وندادن دور هم جمع میشن و مثل بازی تئاتر همون موقیعت رو ایجاد میکنن واین بار طرفی که منفعل بوده دوباره در همون محیط قرا ر میگیره و این بار یاد میگیره بهترین جواب رو بده....شمابا خودت موقیعت ها رو مرور کن .....

    باور کن شکستن این سیکل معیوب فقط بار اولش سخته و بعد از اون به طورخودکارمیتونی جوابهای درست و کامل و کاملا مودبانه بدی....

    در مورد سوالت بهترین کار اینه که همون موقع جواب طرف رو بدی مودبانه و بعد انگار نه انگار....وقتی جواب نمیدی و میریزی تو خودت همش دنبال این هستی که منم یه جایی ضربه رو بزنم....

    انشاالله که موفق میشی...
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.

    ویرایش توسط maryam123 : جمعه 15 خرداد 94 در ساعت 01:53

  18. 2 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (جمعه 15 خرداد 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 18 خرداد 94)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1393-1-05
    نوشته ها
    278
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    317

    تشکرشده 1,458 در 274 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    69
    Array
    سلام خانم اسمانی بووووووق ( ببخشید من چون پرسپولیسی هستم ، از این رنگ بوووووق خوشم نمیاد ، برای همین مجبورم بگم اسمانی بوووووووق ، محمد رضا 91 مجبورم ، میفهمی ؟؟؟؟ مجبورررررر!! )



    همونطور که دوست و همکار خوبم محمدرضا اشاره کرد ما توی بحثای پیشرفته روانشناسی غیر از بحث والد و بالغ ، یک بحث مهم دیگه ای داریم که توی اون بحث ادمها رو به دو دسته ادمهای "حاضر جواب " و ادمهای" غایب جواب" تقسیم بندی میکنن ، ادمهای حاضر جواب که همونجا سریع جواب طرف رو یکطوری میدن که طرف با خاک یکسان میشه ، اما ادمهای غایب جواب ادمهایی هستن که وقتی یک نفر بهشون یک متلکی ، قلنبه سلنبه ای! چیزی میگه ، تازه طرف بعد دو هفته اونم زیردوش حموم به فکرش میرسه که اگه اونجا به فلانی فلان جواب رو میدادم دلم خنک میشد ....



    راستش من هم تا حدودی مساله شما رو دارم و شاید هنوز هم از دیدگاه علم روانشناسی داشته باشم و از منظر جامعه شناسی یک ادم غایب جوابم و علیرغم اینکه من فوق العاده قدرت بداهه گویی بالایی دارم ، و تمام حرفهای مردم که مثل ترکش به سمتم پرتاب میشه رو میتونم در کسری از ثانیه و بصورت اتوران و غیرارادی و با بداهه گویی که غالبا از جنس طنز هست ، جواب بدم ، اما خیلی به ندرت پیش میاد که جوابی به طرفم بدم که بعد توی خلوت خودم بگم "اخیش دلم خنک شد" و فقط غالب اوقات در حد اینکه یک حرفی به طرفم زده باشم جواب ،عرضه میکنم اون هم بخاطر خالی نبودن عریضه ... اتفاقا همیشه یکطوری هست که اگه طرف مقابلم حرفی میزنه که واجب المقابله باشه ، من طوری جوابش رو میدم که مثلا از طنازی من لذت میبره و دفعات بعدی شرطی میشه که مثلا متلکی چیزی بگه تا با جوابهای من یک خنده ای هم به لبش بیاد و بقول خارجی ها یک "چَخ چَخی " هم با من کرده باشه! مثلا نمونه اش همین عفت خانم اینا! غیر ممکنه اینا یکبار بیان خونه ما ، چه به شوخی ، چه به جدی ، چه به نیش و کنایه ، چه از روی فضولی یک گیری به مجرد بودن و عزب بودن من ندن .... خوب چون همیشه هر دفعه من یک مدل جوابی به اینها میدم که موجب انبساط خاطرشون میشه ، هر دفعه این داستان رو تکرار میکنن ، در صورتیکه واقعا میشه یکبار با جدیت یک جواب دندون شکنی داد که دیگه هیچ وقت تا اخر عمرشون جرات نکنن در مورد این موضوع بحث به میون نیارن که در لایه های خیلی زیرین شخصیتیم هم واقعا چنین توانایی رو دارم ولی به دلیلی که میگم ازش استفاده نمیکنم...




    راستش من چه الان چه همون قدیمترها ، اهل جواب دادن نبودم ، و مثل شما قدیمترها وقتی کسی حرفی به من میزد و باعث رنجش من میشد و نمیتونستم یک جواب دندون شکن بدم ، بغض گلوم رو میگرفت و اونقدر میفشررررررد که نگوووو!! ولی الان با مواجهه با اون رفتارها و حرفهای مردم نه دیگه بغضم میگیره نه بعد دو هفته زیر دوش حموم با خودم میگم اگه به فلانی فلان جواب رو میدادم دلم خنک میشد... راستش کاری که کردم نگرشم رو به این موضوع عوض کردم برای همین خیلی به ندرت موضوع یا حرفی باعث رنجش من بشه ... به نظر من حرفهایی که یک نفر میتونه به من بزنه ، دو دسته هستن ... دسته اول مربوط به خط قرمزهایی که توی زندگیم دارم مثل اهداف زندگیم یا مثل اعتقادات مذهبی و دینی و دسته دوم هر حرفی که خارج از دسته اول باشه ! مثل اینکه چرا مجردم... مثل اینکه چرا موهام فلان مدله ، مثل اینکه چرا فلان لباس رو پوشیدم ، مثل اینکه چرا ابروهام پیونده؟، مثل اینکه چرا فلان شب فلان حرف رو توی فلان مهمونی زدم و....



    بیشتر از 95% حرفهایی که مردم به من و ما میزنن ، از جنس حرفهای دسته دوم هست ، اگه نگرش خودمون رو عوض کنیم میبینیم که واقعا بقدری این موضوعات چیپ و بی ارزش هستند وبقدری خاله زنکی هستند و اجتناب ناپذیر از مواجه شدن باهشون ... واقعا بیشتر از اینکه در همون لحظه فکر ما رو درگیر کنه و یک دقیقه بعد فراموش کنیم ، ارزش بیشتر موندن توی ذهن رو ندارن ... پس در اینصورت دیگه اصلا نه بغضی رخ میده نه ناراحتی و نه احساس نیاز به یک جواب دندان شکن!! شاید در حد یک جواب مسخره دم دستی ، شاید در حد یک لبخند زدن و شاید در حد نشنیدن و رد شدن.... مشکل اینجاست که ما فکر میکنیم چون مثلا خیلی افراد هستن که حاضر جواب هستند ، اگه ما همونجا حاضر جوابی نکنیم از قافله حاضر جوابها جا میمونیم و یا به ما انگ بی بخاری میزنن و اصلا انگار این حاضر جواب بودن و کل کلی بودن، توی جامعه یک اپشن شده که هر کی داشته باشه باید بهش گفت باریکلا...ولی واقعا اینطور نیست!



    اما در مورد دسته اول که خط قرمز ها هستند که هر کسی برای خودش خط قرمزی داره ، اونجا جا داره با تسلط به خود و بدون عصبانیت جواب طرف رو داد ، مثلا اگه کسی بخواد در مورد هدفهای زندگی من من رو به چالش بکشه یا کسی بخواد به دین و اعتقادات من بی حرمتی کنه ... اینها باعث رنجش من میشه ، نه رنجشی که بخوام هوار بکشم یا بغض کنم ، بلکه رنجشی که باعث تحریک من میشه که خیلی خونسرد و جدی و جسورانه جواب طرفم رو بدم که چه برای شما چه برای خیلی از افراد ، خیلی بعید به نظر میرسه که در هنگام مواجهه با این نوع موضوعات هنگ کنن! و نتونن جواب طرف رو بدن ... چون معمولا خط قرمز ها موضوعاتی هستند که ما شبانه روز داریم باهشون زندگی میکنیم و برای تمام قسمتهاش میتونیم پاسخ بدیم چون اطلاعات کافی در موردش داریم ...



    یک مثال میزنم: مثلا فرض میکنیم هنر آشپزی شما خط قرمز شما باشه که قطعا چنین موضوع بی ارزشی نمیتونه یک خط قرمز باشه ، حالا اگه یک روز توی اشپزخونه مادرشوهر شما اشپزی شما رو مسخره کرد و مثلا گفت تو حتی بلد نیستی یک کوکو سبزی درست کنی... خیلی بعیده هنگ کنید و بغض کنید و نتونید جواب بدید و.... کاری که میکنید خیلی سریع یک بسته سبزی از فریزر در میارید و یک کوکوی عالی درست میکنید .... منظورم اینه که برای موضوعاتی که برای ما اهمیت واقعی دارند ما همیشه اطلاعات کافی و مناسب داریم و وقتی اطلاعات کافی داشته باشی همیشه میتونه با تسلط به خودت جواب طرفت رو بدی برعکس موضوعات بی اهمیت روزمره که ممکنه ما رو در پاسخگویی بهش غافلگیر کنه.



    جمع بندی حرف من این بود که واقعا به نظر من اکثر مواقع لازم نیست جواب مردم رو بدیم حتی اگه حاضر جواب بودن بین مردم یک مزیت باشه .. برای اون کمتر مواقعی هم که برای هر فردی پیش میاد که جواب بدی ، که معمولا اونقدری اون موضوع باید برای طرف حائز اهمیت باشه که نگران این نباشه که چه جوابی بده چون توی ذهنش پر از اطلاعات و حرف در مورد اون موضوع هست.



    یک ترازوی دیگه هم برای شما میگم که باهش میشه سنجید ایا ارزش داره جواب طرف رو داد یا نه؟ فرض کنید خدای نکرده شما یا اونطرف مقابلتون فقط یک هفته دیگه زنده هستید ، قبل از اینکه بخواید در مواجهه با کسی جوابش رو بدید ، اگه این فرض توی ذهنتون بیاد ، خواهید دید چقدر خیلی از مسائل بی اهمیت و قابل گذشتن هست ... خیلی از این حرفها رو میشه صرفا مثل یک اوای طبیعت مثل صدای ناهنجار یک کلاغ شنید و خیلی سریع از کنارش رد شد و فراموش کرد بدون اینکه ناراحتی و بغضی در کار باشه و بخوایم توی ذهنمون نگه داریم.



    این نوشته ها ، نسخه شخصی بود که من خودم بهش عامل هستم ، الزاما شاید درست نباشه ، ولی من با این روش ضرر نکردم ، چیزی رو از دست ندادم و در مواجهه با حرفهای نیش دار مردم نه بغضی میکنم و نه بعدش رنجش و گله ای!



    اگه فرصت داشتید سخنرانی زیر با موضوع زود رنجی رو هم گوش کنید که میتونه مکمل حرفهای من باشه.




    موفق باشید.


    أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ
    آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟

    ( زمر / 36 )


  20. 4 کاربر از پست مفید محمد 93 تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (یکشنبه 17 خرداد 94), یه دختر سرگردان (دوشنبه 18 خرداد 94), مصباح الهدی (دوشنبه 15 تیر 94), zolal (جمعه 15 خرداد 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نکاتی درباره ی دعاوی خانوادگی
    توسط shahabie در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 05 خرداد 93, 11:55
  2. نکاتی در رابطه با دعاوی خانوادگی
    توسط shahabie در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 10 اردیبهشت 93, 16:03
  3. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 مهر 92, 00:43
  4. آشنایی اینترنتی و حساسیت روی مسائل جنسی
    توسط darya123 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: چهارشنبه 19 بهمن 90, 17:35
  5. الگوی جنسی جدید(برای آقایان)(راحتی و سهولت در روابط زوجین)
    توسط حسین پور در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 مهر 88, 11:23

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.