سلام
لطفا کمکم کنید 29 سالمه شوهرم 30 . سه ساله ازدواج کردیم.تقریبا بلایی نیست که سرم نیاورده باشه .اول از همه صحبت های خواستگاری رو تقریبا مسایل مهمش رو زد زیرش و گفت قولی نداده.
با هر اختلافی تلفن میکرد به مادرش و مادرش که 5 دقیقه ای خونمون بود میامد و با بی احترامی منو وادار میگرد به حرف شوهرم گوش بدهم.(شدیدا اعتقاد به مردی گفتن زنی گفتن دارن خانواده اش)
من از خانواده ام دور بودم و توی غربت 2 سال تمام سعی کردم هیچ کدام از مشکلاتم را نفهمند.
خدا شاهده که من چی کشیدم .خرجی نمیداد ، نمیذاشت برم بیرون یا حتی کلاس یا باشگاه نمیذاشت برم، چند بار برخورد فیزیکی بدی باهام داشت حتی یه بار تو خیابان و جلو همه ، 4 روز در را قفل کرد و منو زندانی کرد تو خونه ، خرید خونه اصلا و ابدا در حد شان من نبود ، برای دیدن خانواده ام آزارم میداد و حتی اواخر گفت باید قطع ارتباط کنیم. شدیدا بهم در همه مسایل گیر میداد حتی در آشپزی معمولا وانمود میکرد که داره به زور غذا میخوره، مشکل زود ارضایی شدید داشت که با اصرار من رفتیم دکتر که فهمیدم واریس بیضه داره و دکتر براش جراحی و قرص تجویز کرد که هیچ کدام را انجام نداد حتی قرص را نخورد.آنقدر از من پیش خانواده اش بد گفت که دیگه هر چی تلاش میکردم که احترام ها و صمیمیت ها حفظ بشه نشد که نشد. 4 بار به شکل های متفاوت منو از خونه بیرون کرده .هر بار ازش میخواستم که کمی محبت کنه و میگفتم از افسرده شدن و تنهایی میترسم میگفت محبت و گل خریدن را با خودت به گور میبری. و .....
البته یه نکته بگم هر بار که ازش دلیل بد رفتاری هاشو میپرسیدم میگفت من ازت 1 چیز میخوام باید فلان جا از حالا به بعد چادر بزنی که البته من بعد مقاومت به حرفش گوش میدادم و چاره ای نداشتم جز قبول زور گویی هاش ولی دفعه بعد یه جای جدید هم میگفت باید بپوشی تا جایی که من قبول کردم حتی کنار دریا هم چادر بپوشم و جز داماد هامون کسی بدون چادر منو نبینه.قضیه چادر از مسایلی بود که تو خاستگاری مطرح شد و ایشون زد زیرش.
خانواده ام از تیر ماه گذشته برای اولین بار موضوع منو فهمیدن و ازم حمایت کامل کردن و الان نزدیک 8 ماه است که منزل پدرم هستم و شوهرم درخواست تمکین داده .ولی چون هیچ کدام از بزرگتر هاش نمیخوان اشتباهات شوهرم را قبول کنن و مدام ازش طرفداری میکنن ،دیگه هیچ امیدی به این زندگی ندارم .فقط ترسم از اینه که نکنه بعد طلاق از لحاظ جنسی دچار مشکل بشم چون طبع گرمی دارم و نمیخوام به گناه بیفتم.هر چند شاید به جرئت بتونم بگم توی 2 سالی که پیش هم بودیم حتی یه رابطه جنسی که من ارضا بشم نداشتیم.راستش از تنهایی میترسم.با توجه به بد اخلاقی های خانوادش دیگه پدر و مادرم هم که به هیچ عنوان راضی به طلاق نبودن راضی شدن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)