سلام دوستان
خداروشکر میکنم که همدردی هست که بیام و خودم رو اینجا سبک کنم
من 27 سالمه شوهرم 29 سالشه یه پسر 5 ساله هم داریم
بهتره از اول توضیح بدم شوهرم قبل از من با یه دختردوس بود که ایشون هم فامیلشون بود و هم دوست خانوادگی بودن خیلی همدیگه رو دوس داشتن و عاشق پیشه بودن البته ناگفته نماند که چون منم با شوهرم فامیلم و با اون دختر هم همکلاسی بودم در جریان رابطشون بودم روز به روز هم عشقشون زیاد تر میشد تا اینکه دختره رو به زور شوهرش دادن و اون موقع هم شوهر من افسردگی گرفته بود وناراحت حتی تو رو ز عروسی دختره هم با ماشین تصادف کرد و اوضاع بدی براش پیش اومده بود
دختره ازدواج کرد و رفت یه شهر دور و شوهرم موند و خاطراتش تقریبا 3 سال بعدش شوهرم به من پیشنهاد دوستی داد و منم قبول کردم البته بعدش به خاطر اینکه خونواده ها فهمیده بودن و از دوستی ما باخبر بودن فکر میکنم که شوهرم مجبور شد که با من ازدواج کنه
عشق قبلی شوهرم خیلی زیباست ومن همیشه خودم رو با اون مقاایسه میکنم با اینکه از نظر فرهنگی و تحصیلات وخونواده من از اون سرترم ولی من همیشه جلوی اون دختره کم میارم اون دختر خیلی سرزبون دارو خوشکلی هستش
متاسفانه چون فامیل هستیم همیشه تو مراسما ی خاص وعروسیا اون دختره هم میاد
وقتی میاد شوهرم عوض میشه همش یاد گذشته ها میکنه متاسفانه مادرشوهرم هم اون دختررو دوس داره همراه شوهرم همش یاد گذشته ها میکنن منو زجر میدن خیلی عذاب میکشم جلوی شوهرم مادرش خودمو بی تفاوت نشون میدم ولی وقتی میام خونه انقدر گریه میکنم که یکم سبک بشم
به شوهرم میگم تو دیگه ازدواج کردی و زن وبچه داری حرمت زندگیمون رو نگه دار و منو زجر نده
اگه منو دوس نداشتی نباید بامن ازدواج میکردی تو منو له میکنی با این حرفات اما کو گوش شنوا
چن روز پیش عروسی یکی از فامیلامون بود اون دختره هم اومد خوب منم آرایشگاه رفته بودمو و تو عروسیم رقصیدم
شوهرم همش میگه که تو به خاطر اون دختره رقصیدی که اونو زجر بدی بهش میگم مگه تو عروسی نمیرقصن من تو همه عروسیا میرقصم مگه چه اشکالی دارi
همش به فکر اون دختره هستش
تازگیا شنیدم که اون دختره داره طلاق میگیره همش به فکر میرم که نکنه دوباره شوهرم بره سراغش
نکنه منو ول کنه و با اون ازدواج کنه همش دلهره و استرس دارم
طوری شدم که بهم ترحم میکنن و منم بدم میاد از این ترحم و دلسوزی چون همه فامیل میدونن که شوهرم منو دوس نداره
من اولا فکر میکردم که شاید به خاطر ظاهر و قیافم دوسم نداره اما الان دیگه بهم ثابت شده که اون دلش بامن نیست
به نظر شما چی کارکنم
اما خودم که میگم دیگه کاری از دستم برنمیاد انجام بدم خودمو که نمیتونم به زور تو قلبش جاکنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)