به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 61
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    28
    Array

    خانواده مستبد ک داماد منفعل میخوان.هر چی بگن گوش بده

    اشاره به تاپیک اول

    مشکلات من و همسرم بر سر پوشش نامناسب و عدم رعایت حریم ها و .... خودخواهی

    سلام به مدیر محترم سایت و همه دوستانی ک قبلا از تجربیاتشون استفاده کردم.وسلام به همه
    دوستای گلم منو اگه یادتون باشه پارسال خواستگاری میرفتم ک ازدواج کنم.تاپیکم زده بودم اون موقع.قسمت شد 6ماه پیش با یکی اشنا شدم توسط مامانم.بعد 2ماه حرف زدن به اتفاق خونواده نتیجه این شد ک یه قرار عقد بزاریم .خلاصه بگم من و خانومم بعد اینکه عقد کردیم از همون روز اول باهم دعواس ک بیا او ببین این نکته رم بگم ک من 32 سالمه خانومم 22 سالشونه.یعنی من خانوممو دوس دارم هم خودشونو هم خونوادشونو ولی مشکلات یکم سرد کرده منو از ایشون و خونوادشون منی ک هفته ای 2 بار 3بار دعوت میکردن میرفتم خونشون الان میبینی 10 روزه میل ندارم برم خونشون.دعوا از اونجا شروع شد ک من به اتفاق خونواده ایشون و 2تا باجاناقهام تو یه جای مهمون بودیم.خانومم از حموم در اومدنی دیدم با یه حوله ک انداخته دورش اومد تو اتاقمون .منم بهشون گفتم اینجوری از هموم در اومدی گفت ک اره کسی نبود اومدم.ولی کسی بود یه دامادشون تو پذیرای بود .گفتم ک مگه فلانی اونجا نبود ندید .گفت ک نگا نمیکرد.منم گفتم دیگه از این به بعد اینجوری نیا بیرون )البته یکم با حرص گفتم.اون حرف شد و خانومم اینو به مامانش خواهراش گفتن.بعد دیدم همشون ازم قیافه گرفتن طوری شد ک دیگه بینمون بحث شد بین منو مامانش ک میگفت تو شک داری و فلان...بعده اینکه ما از اون مسافرت اومدیم مسافرت ک چه عرض کنم خانومم کوفتم کرد اون 10روزو برام.وقتی برگشتیم خونشون دوباره همون صحنرو تکرار کرد یعنی رفته بود ک دوش بگیره باز همونجوری اومد تو اتاق این بار اون یکی دامادشون بود تو خونه .من اینبار جوش اوردم ک منو ادم حساب نمیکنی تو.مگه یه بار ندیدی من با این حرکتت ناراحت میشم چرا تکرار کردی.ایشونم داد کشید باباشو صدا کرد اومد و گفت ک ببین چی میگه .منم گفتم بابا ما یه بار این اتفاق افتاده خانوم دوباره تکرار کرده اینجا میگین من ناراحت نباشم.باباشونم گفتن ک اینجا خونه ای منه فعلا تو نباید چیزی بگی و ما به دومادامون اطمینان داریمو فلان .ببخشین مشکلات به این شکلی زیاد بوده تو این مدت ک بین منو همسرم دعوا شده و سردی لطفا راهنمایم کنید من چیکار کنم حتا خواهرش اومد گفت اگه راه نمیاین با هم طلاق بگیرین از ه

    - - - Updated - - -

    ببخشین دوستان تاپیک اولم به خاطر پر شدن ظرفیتش بسته شد.
    میخوام بخشهای اخرو توضیح بدم ک.از وقتی مادر نامزدم تو تلفن به من همچین حرفایرو زده بود.دیگه من تماس نگرفتم باهاشون.بعد 3 هفته با کمک راهنمایهای شما عزیزان و مشاوره محترمی ک حضوری میرفتم.گفتن اس ام اس بده ک یه وقت مشاوره گرفتم بیا بریم.
    منم اس دادم به نامزدم با همون مظنون.ایشون جواب ندادن.فرداش زنگ زدم باز ج ندادن.خلاصه بگم.پس فرداش بابام زنگ زدن به پدرش ک بیان از نزدیک صحبت کنیم.منو بابام رفتیم صحبت کردیم .حرف پدر ایشون فقط این بود ک تو محبت کنی درست میشه.بابام برگشت گفت خواهر ایشون کجای زندگی اینها هستن ک گفته برین طلاق بگیرین.هیج جوابی نداد.بعد گفت مادرش چرا گفته بزار دایش بیاد من با حرف اون دادم طلاقشو بگیرم.پس چی شد چرا نیومد بگیره.باز جوابی نداد پدر نامزدم.با 2 ساعت حرف زدن قرار شدن پدر من حرفای خانومو هم گوش بدن.
    فرداش با مامانش اومدن.ک حرفاشونو بزنن به مامانو بابای من.کلی دروغ سر هم کرده بودن با مامانش ک تحویل بابام دادن.
    منم از حرفاش اتیش گرفتم با اون دروغهای ک گفته.میگفتم حتما طلاق میگیره دیگه اینجوری صفحه گذاشته پشت سرم.چون دیگه زندگی با همچین کسی ک حتی نحوه رابطه زناشویرو به بابام گفته با دروغ.قبول کردنش سخته.اخر سر مادرم پرسیده ک میخوای جدا بشی گفته نه نمیخوام.من موندم منظورش چیه چرا ادم اینقد باید مستبد باشه ک تحت هر شرایطی بخواد گناهو گردن طرف مقابل بندازه .؟؟؟؟؟؟؟
    الان قرار شده بعد امتحاناتش بریم مشاوره.بنظرتون چیکار کنم؟؟؟؟؟چی بگم؟؟؟؟

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 مهر 94 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1393-3-27
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    1,345
    سطح
    20
    Points: 1,345, Level: 20
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 51 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نحوه ارتباط زناشوییتونو به پدرتون گفته؟؟؟؟!!!!!
    تاپیک قبلیتونو کامل مطالعه کردم آقا رضا،و معتقدم هیچکس به اندازه خود شما نمیتونین تصمیم درست و بگیرین چون فقط خودتون میدونین با چه لجبازیا و چه برخوردایی کار به اینجا رسیده،حدسی که من از نوشته هاتون زدم این بود همسر شما بخاطر طلاق اولش و ترس از اینکه دوباره نتونه ازدواج کنه البته با صحبتای افراد خانوادش به این ازدواج تن داده،درواقع یجورایی شما ایده آلش نبودین و نیستین،صرفا سبک سنگین کردن دیدن درحال حاضر جواب مثبت دادن به شما بهتره،و به همین دلیلم ته ذهنشون مدام با این سوال درگیرن که آیا اگر مطلقه نبودن شما رو میپذیرفتن یا نه و باور دارن از شما بهت ر هستن و تصور میکنن حقشون خیلی بالاتر از شما بوده،بگذریم
    مسأله اینجاست که خانوم شما از همین موضوع عذاب میکشه و دلیل همکاری خونوادشم همینه که اونا با حرفاشون این ازدواجو یجورایی تحمیل کردن بهش،مسأله بعدی اینه خانوم شما اهل ازدواج سنتی نبوده و نیست،نمیگم ازدواج مدرن خوبه یا سنتی ،میگم هرکدوم شرایط و قواعد و آدم خودشو لازم داره،ایشون ترجیح میدادن یه ازدواج مدرن با همفکر و هم دنیای خودش میداشت،ازدواج مثل دوبال یه پرنده اس،اگه یکی مثل اونیکی بال نزنه پروازیم درکار نیست،تا حالا پرنده ای رو دیدی که یه بالش کوچیک باشه و اونیکی بزرگ؟موضوع خوب بودن یا بد بودن نیست اینا که نسبیه،موضوع تفاوته،شما دونفر با هم تفاوت فاحش دارین،در رفتار در افکار،حتی دنیاتونم متفاوته،زندگی پیچ و خم های به مراتب دشوارتر از لباس و آرایش داره آقا رضا،شما دو راه بیشتر ندارید،جدایی که آخرین راهه،و راه اول و اما دشوار اینه که هر دو با صرف انرژی و آموزش خودتون رو به مرحله ای برسونید که با احترام متقابل تفاوتها تونو زیبا و سازنده کنید و درکنار هم رشد کنید،بله رشد،هنوز هر دوی شما به رشد زناشویی احتیاج دارین و آموزشهای لازم همسرداری رو ندیدید البته همسرتون به مراتب بیشتر از شما،و این امر کار بسیار طاقت فرساییه و به عشق و خواستن درونیه زیادی احتیاج داره بخصوص برای همسر بسیار جوان و ناپخته ی شما،من هم همسن خانوم شما بودم از ایشون بدتر بودم اما مدت هاست با تلاش بسیار و مطالعه و پاکسازی درونم و آموزشهای فراوان کاملا تغییر کردم اما الان یه دختر ۲۶ ساله هستم نه ۲۲ ساله،و این آگاهی و تغییر برای من ۴ سال زمان برده،امیدوارم راه جدایی رو انتخاب نکنید و تلاشتونو بکنید،موفق باشید

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nana67 نمایش پست ها
    نحوه ارتباط زناشوییتونو به پدرتون گفته؟؟؟؟!!!!!
    تاپیک قبلیتونو کامل مطالعه کردم آقا رضا،و معتقدم هیچکس به اندازه خود شما نمیتونین تصمیم درست و بگیرین چون فقط خودتون میدونین با چه لجبازیا و چه برخوردایی کار به اینجا رسیده،حدسی که من از نوشته هاتون زدم این بود همسر شما بخاطر طلاق اولش و ترس از اینکه دوباره نتونه ازدواج کنه البته با صحبتای افراد خانوادش به این ازدواج تن داده،درواقع یجورایی شما ایده آلش نبودین و نیستین،صرفا سبک سنگین کردن دیدن درحال حاضر جواب مثبت دادن به شما بهتره،و به همین دلیلم ته ذهنشون مدام با این سوال درگیرن که آیا اگر مطلقه نبودن شما رو میپذیرفتن یا نه و باور دارن از شما بهت ر هستن و تصور میکنن حقشون خیلی بالاتر از شما بوده،بگذریم
    مسأله اینجاست که خانوم شما از همین موضوع عذاب میکشه و دلیل همکاری خونوادشم همینه که اونا با حرفاشون این ازدواجو یجورایی تحمیل کردن بهش،مسأله بعدی اینه خانوم شما اهل ازدواج سنتی نبوده و نیست،نمیگم ازدواج مدرن خوبه یا سنتی ،میگم هرکدوم شرایط و قواعد و آدم خودشو لازم داره،ایشون ترجیح میدادن یه ازدواج مدرن با همفکر و هم دنیای خودش میداشت،ازدواج مثل دوبال یه پرنده اس،اگه یکی مثل اونیکی بال نزنه پروازیم درکار نیست،تا حالا پرنده ای رو دیدی که یه بالش کوچیک باشه و اونیکی بزرگ؟موضوع خوب بودن یا بد بودن نیست اینا که نسبیه،موضوع تفاوته،شما دونفر با هم تفاوت فاحش دارین،در رفتار در افکار،حتی دنیاتونم متفاوته،زندگی پیچ و خم های به مراتب دشوارتر از لباس و آرایش داره آقا رضا،شما دو راه بیشتر ندارید،جدایی که آخرین راهه،و راه اول و اما دشوار اینه که هر دو با صرف انرژی و آموزش خودتون رو به مرحله ای برسونید که با احترام متقابل تفاوتها تونو زیبا و سازنده کنید و درکنار هم رشد کنید،بله رشد،هنوز هر دوی شما به رشد زناشویی احتیاج دارین و آموزشهای لازم همسرداری رو ندیدید البته همسرتون به مراتب بیشتر از شما،و این امر کار بسیار طاقت فرساییه و به عشق و خواستن درونیه زیادی احتیاج داره بخصوص برای همسر بسیار جوان و ناپخته ی شما،من هم همسن خانوم شما بودم از ایشون بدتر بودم اما مدت هاست با تلاش بسیار و مطالعه و پاکسازی درونم و آموزشهای فراوان کاملا تغییر کردم اما الان یه دختر ۲۶ ساله هستم نه ۲۲ ساله،و این آگاهی و تغییر برای من ۴ سال زمان برده،امیدوارم راه جدایی رو انتخاب نکنید و تلاشتونو بکنید،موفق باشید
    سلام خانوم نانا
    به حرفای شمام فک کردم.راستش چندین بار گفته بود ک اگه خواستگار میومد خونمون به جوراباش نگا میکردم اگه جوراب نایک یا مارک دار نبود ردشمیکردم.یا به کفشاش نگا میکردم اگه ورنی بود ردش میکردم.حرفای شمارو غریبه نمیگیرم ولی چندین و چند بار به مامانش گفتم ک احساس میکنم زوری اومده به من.مامانش برگشته گفته نه اقا رضا مگه زندگی زوری میشه.یه جورای خودشو بالاتر میبینه همین حرف و ب خونوادم گفتم .ی کارای میکنه با ا بچگیش ک تحمل کردنش سخته واسه منم .وقتی میبینم میخواد خودشو دس بالا نشون بده فامیلاشو تعریف کنه خودمو میزنم بی محلی .همش ادعاش میشه .
    به خودشم گفتم .گفته نه خودم خواستم اومدم.اولا اینجوری نبود بهم غذا میپخت میاورد.و...
    حالا به نظر شما من چیکار کنم.چه جوری ذهنشو بخونم.ک با من یا نه.تا اینجا فهمیدم با من نیست.راستش خودم هیچ دو ندارم با کسی زندگی کن ک دلش من نباشم.دو ست دارم وقتی محبت میکنم محبت ببینم.
    حالا شما میدونین دیگه.چه جوری مطمین بشم .بعد تصمیم بگیرم ک بمونیم یا طلاق توافقی بریم؟؟؟؟
    ویرایش توسط reza-m : شنبه 09 خرداد 94 در ساعت 22:02

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    28
    Array
    اونی ک من دیدم تا به حال.نمیشه درو روش قفل کرد .خودشو میکشه یا باید فرار کنه پشت پدر و مادرش و اگه هم نزارم بره خود کوشی میکنه.ادمی ک با گفتن برو به سلامت.میره غش میکنه و بیهوش میشه میوفته تو بیمارستان.به نظرتون میشه نزاشت بره پیش خونوادش؟؟؟
    یه تیپ اخلاقی ک 2 3 ماهه پیدا کرده اینه ک انتظار داره خودش هر رفتاریرو باهام بکنه ولی من سکوت کنم حرفی یا انتقادی نکنم.درسته نامزدمه فعلا.ولی انگاری یه عقده ای توشون هست هم خودش هم خونوادش هم خواهراش.دورو براش تو یه اتفاقی پول دار شدن خونه و ماشینای انچنای پیدا کردن.خودشون ک میرن خونه اونا مثلا دای یا خاله میان خودشونو مثل اونا جلوه بدن یعنی با عین اون ک میگن با سیلی صورتشونو سرخ نگه میدارن از اوناس.دوس داره ازش فقط تعریف کنن.خب هر کسی دوس داره ازش تعریف کنن.منم دوس دارم.ولی میبینم من هر چقد ارزش و بها میدم بهش یا تعریفشو میکنم.اون انگار نه انگار ک....تمجیدی تعریفی از من بکنه.احساس کردم از اونایش حس ک با خودش میگه من تعریف کنم پر رو میشه.یعنی خودش ک اینجوری هست.تا اینجا ک شناختم.منم اونجوری نگاه میکنه.
    راستش من خودم موقعیت اجتماعی خوبی دارم تو کارم موفقم خونه دارم ماشین دارم هیچ کدومشونم از بابا نرسیده.مهندس مکانیک هستم.قیافمم ک خوشگل خوشگل نباشه یا به قولی سیبل جانی نباشم.خوبه.واقعا میخوام بدونم ک اگه دلش با من نیست خودشو منو بدبخت نکنه.بره دنبال عجق و هر چی ک میخواد.
    چطوری بفهمم؟؟؟
    مشاوره این حرفو پرسید ازم ک دوست داره ؟گفتم خودش ک اولا میگفت دوست دارم ولی با این رفتاراش دیگه خستم کرده .گفت ک با هم رابطه داشتین یا نه گفتم ک بله.حالا نمیدونم اینم ربط داره ....؟؟؟

  5. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 27 مرداد 94 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1394-2-18
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    859
    سطح
    15
    Points: 859, Level: 15
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    4

    تشکرشده 77 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز مشکل شما با هم اینه که یک فاصله ده ساله سنی دارید. ایشون تازه نوجوانی را طی کرده و یا هنوز طی نکرده باشن و زندگی بزرگسالی را و تجربیات ناشی از اونو که انسان رو با واقعیات روبرو می کنه ندارن. از طرفی در خانواده ای بزرگ شدن که الان می بینید و چه بسا شما با توجه به سنتون از ابتدا از اون شناخت پیدا کرده بودید و نادیده گرفتید. شما هم جلب ظواهر شدید و تفاوتها رو ندید. بهتره شما هم در طرز فکرتون تجدید نظر کنید و سهمتون رو از اشتباهات که به نظر من بیشتره بپذیرید.
    حالا هم باید تاوان اشتباهتون رو بپذیرید و منبعد عاقلانه رفتار کنید.

  6. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1394-1-06
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    2,999
    سطح
    33
    Points: 2,999, Level: 33
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    101

    تشکرشده 183 در 100 پست

    Rep Power
    33
    Array
    من اختلاف سنیم با نامزدم بیشتر از ده ساله،ولی هیچوقت من از این بچه بازیا نداشتم و ندارم،به نظر من،مشکل شما هیچ ربطی به اختلاف سن یا سن نامزدت نداره،22 سال سن کمی هم نیس،من الان 24 سالمه،وقتی به 22 سالگی خودم فکر میکنم،اصلا از این بچه بازیا نداشتم.ولی خب کودک درونم همیشه فعال هست ولی تاحالا مشکلی ایجاد نکرده.
    دوست عزیز،مشکل شما اول اختلاف فرهنگی شماست،بعد رفتارهای لوس نامزدت.
    من فکر میکنم همون بار دوم که از حموم باز با همون وضعی که شما ازش ناراضی بودی اومد بیرون،همه چی همونجا تموم شد.
    شک نکن اگه دوستت داشت،انقدر حرفت براش ارزش داشت که دیگه اون کارو تکرار نکنه،بعضی وقتها،تکرار دوباره یه اشتباه،همه چی رو ثابت میکنه.

    وای وای خدای من،مارک جوراب خاستگارو نگاه میکرد!!!!!!!!!!
    این خیلی خوبه که از طریق مشاوره حضوری هم داری اقدام میکنی.
    هیچکس از طلاق خوشش نمیاد،هیچکس هم هیچوقت دلش نمیخواد کسی رو به طلاق تشویق کنه.
    دوستان دارن خیلی قشنگ راهنماییت میکنن.

  7. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 مهر 94 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1393-3-27
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    1,345
    سطح
    20
    Points: 1,345, Level: 20
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 51 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقا رضا دل شما خیلی پر تر ازین حرفاست،آروم آروم داره بیرون میریزه ناراحتیا و دلخوریاتون،خب واقعیت اینه معیار اول انتخاب مردها زیبایی و جذابیت ظاهری خانومهاست و باید بپذیرید معیار اول انتخاب خانومها هم شغل و موقعیت اجتماعی آقایونه،این از بدیهیاته پس گله ای وجود نداره،معیار اول انتخاب شما زیبایی بوده و معیار اول انتخاب اونها شغل و موقعیت اجتماعی شما با توجه ویژه به شرایط خاص دختر خانوم(متأسفانه همون جدایی اول) بوده،این و برای خودتون حل کنید،و اما در رابطه با اینکه چطور بفهمید دوستون داره یا نه،شما ۳۲ سالتونه یعنی از اوج جوونیتون حداقل ۱۰ سال گذشته،نمیدونم تا حالا تو،زندگیتون شخصی رو دوست داشتین یا نه ،برای پیدا کردن مصادیق دوست داشتن واقعی و نه ظاهری به گذشتتون رجوع کنید ببینید اگه شخصی رو دوست داشتید و به هر دلیلی بهش نرسیدید دوست داشتنتون چه شکلی بوده و یا اگه شخصی شما رو دوست داشته رفتارش با شما چطور بوده،چون مطمئنن اشخاص دیگه نمیتونن مصادیق علاقه و دوست داشتن رو برای شما واضح توضیح بدن،دوست داشتن یه احساسه که تنها میشه حسش کرد،مسأله عشق نیست بلکه دوست داشتنه،تنها با دوست داشتن یه شخص میشه تلاش کرد برای رفع اشتباهات و رفتارای غلط و پذیرش آموزشهای صحیح زندگی،عرض کردم هر دوی شما بخصوص همسرتون به این رشد و تعالی احتیاج دارین،البته شما همین الان هم به مقالات بسیاری دسترسی دارید در همین تالار که بسیار مفیدن و امیدوارم مطالعه کنید،اما خانمتون شک دارم،موفق باشین

  8. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اسفند 95 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-25
    نوشته ها
    152
    امتیاز
    4,004
    سطح
    40
    Points: 4,004, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 63.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    223

    تشکرشده 333 در 122 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام دوست عزیز
    اگر شما و همسرت.تصمیم به ادامه زندگی داشته باشین ساختن لز نو کار سختی نیس
    رفتار همسرت با توجه به تربیت خانوادگیش کمی بچه گانس و انصافا هم رفتارهای درستی نداشته اما شما احساس میکنم میتونی بکمی صبر و به دست آوردن دل همسرت بعضی مشکلات و حل کنی
    باور کن نقطه ضعف خانمها احساسشون هست. بل خانمت مشاوره برو تا ی سری مساءل برای دوتاتون مشخص شه ولی اگر واقعا خانمت دوست داشته باشه حتما حاضر میشه از بعضی مساءل بگذره
    امیدوارم تصمیم درستی بگیری

  9. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام دوستای عزیز.
    الان تو خونمون دو شاخه شده نظرات بابامو خواهرام نظرشون اینه ک اول برم اون حرفای ک پشت سرم به خونوادم زده رو از خودم دفاع کنم.ک دروغ گفته.بعدش اگه قبول کرد برین مشاوره.یکیشم مامانم ک میگه بچه هستش مشکلی نداره بزرگ میشه درست میشه اون اونجوری بزرگ شده.یکیم نظرهای شما عزیزان هستش.
    منم میگم برم باهاشون حرف بزنم و بگم ک همچین حرفای رو نزدم.و بهش بگم ک نظر منو تو لباس پوشیدن باید اعمال کنی.و گناهای خودمو ک میدونم از زیرشم فرار نمیکنم.به گردن میگیرم.ببینم اونم اگه گردن گرفت و کوتاه اومد.اگه کوتاه اومد بریم مشاوره حرفامونو بزنیم.
    ولی یه حس بدی ازش بهم دست داده از وقتی شنیدم همچین حرفایرو درست کرده و حواله کرده به خونوادم.میگم من چه جوری فردا زندگیمو میسپارم بهش.

  10. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سوشیانت عزیز به جدای فک کنم ک چی بشه معلوم نیست اون یکی چه جوری در بیاد شاید بدتر از این شد.میخوام تا جای ک امکان داره سعیمو کنم ک باهم جور در بیایم.اما اگه اون نخواد دیگه چاره ای نیست.راستش مشکل خانومم من اینه ک تو عالم بچگیه هنوز مثل دوس پسر باهام رفتار میکنه.خودش ک مامانم گفته بزرگ شم درست میشم یعنی قبول کرده ک اونم بد خلقی کرده گفته تقصیر دوتامونن داریم.حالا ببینیم بعد امتحاناتش چه جوری میشه .برم باهاش حرف بزنم بگم ک اگه میخواد زندگی کنه باید بچگی نگنه واسه کوچکترین چیز نره پیش مامان باباش منو کم ارزش بکنه.


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترس های مبهم و استرس
    توسط مدیرهمدردی در انجمن اضطراب و استرس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 12:37
  2. داستان غم زندگیه من
    توسط پدربزرگ در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 23 تیر 91, 11:05
  3. داستان زندگی کارافرین برتر کشور..احد عظیم زاده
    توسط بهار.زندگی در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 تیر 91, 14:49
  4. نقش ورزش در کاهش استرس(مدیریت استرس)
    توسط keyvan در انجمن تاثیر متقابل ورزش و روان
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 88, 10:57
  5. داستانی از عشق (داستان کوتاه)
    توسط هوشیار در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 شهریور 87, 17:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.