به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array

    کیک تولدی که خورده نشد و شمعی که فوت نشد

    امروز تولد شوهرم بود
    مادر شوهرم از سه هفته پیش عنوان کرده بود که تولد شوهرم رو با تولد پسر دیگرش که مجرده با هم و دو هفته بعد از روز تولد شوهرم تو خونه خودش میگیره
    من و شوهرم هم اعتراض نکردیم چون هر سال من برای شوهرم خونه خودمون تولد میگیرم و خانواده خودم و شوهرم رو دعوت میکنم و هرسال هم مادرشوهرم میاد و اعتراض میکنه که من خودم دو هفته بعد میخواستم تولد بگیرم ، به همین علت دیگه امسال گفتم بزار هر کاری دوست داره بکنه
    امروز هم خودم یک کیک کوچک درست کردم و صبح به محل کار شوهرم زنگ زدم گفتم که یک تولد خصوصی براش میگیرم و شام میریم رستوران ، و شوهرم بدون اطلاع من با مادر و خواهرش قرار گذاشتند که امروز شام رو باهم باشیم و بریم رستوران و مادرش هم براش کیک پخته و میاره همون رستوران ، من ساعت هشت شب وقتی که شوهرم از سر کار برگشت این رو به من گفت و من هم ناراحت شدم و نرفتیم رستوران و تو خونه هم تولد نگرفتیم

    - - - Updated - - -

    من اصلا نمیدونم چرا شوهرم نخواست امروز با هم باشیم، اون هم تو این وضعیت که رابطه مون سرد هست ، من فقط خواستم از این فرصت استفاده کنم و یک گرمی به رابطه مون بدم ولی اون اصلا دوست نداره با من وقت بگزرونه، بعد از کلی صحبت و بحث بالاخره راضی شده که جمعه ها با هم بریم گردش خارج از شهر ، دو تا جمعه رفتیم و هر دو بار با اخم و تخم و با عجله که زود برگردیم و شکایت میکنه که من دوست ندارم تنهایی بریم جایی با جمع باشیم، البته منظورش از جمع خانواده و فامیل خودش هست ، چون هر وقت با فامیل من باشیم خیلی کم صحبت میکنه و اصلا با کسی گرم نمیگیره البته موقع رفتن هم با کلی خواهش و تمنا میاد و طوری رفتار میکنه که انگار از دماغ فیل افتاده

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام دوست خوبم

    الان چه راهكاري ميخواهي ؟فكر كنم بيشتر تاپيكت حالت درد و دل داره...چون راهكار خاصي نخواستي....درسته ؟!
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  3. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 06 خرداد 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam123 نمایش پست ها
    سلام دوست خوبم

    الان چه راهكاري ميخواهي ؟فكر كنم بيشتر تاپيكت حالت درد و دل داره...چون راهكار خاصي نخواستي....درسته ؟!
    همسرم از بودن با من لذت نمیبره نه گردش و تفریح نه هم صحبتی تو خونه و حتی روابط زناشویی نمیدونم چی کار کنم مثل دو توهم خونه زندگی میکنیم اگر یک برنامه ریزی کنم بریم بیرون گردش میگه من دوست دارم با جمع باشم البته جمع کسی نیست بجز خواهرش که ازدواج کرده و اون هم شوهرش زیاد دوست نداره با ما گرم بگیره و معمولا نمیشه با هم جایی بریم و به بهانه های مختلف لغو میشه برنامه ها وخودمون هم که میریم جایی شوهرم اخم و تخم میکنه و میگه زود برگردیم ما خودمون با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم و شوهرم میگفت که دوستم داره ولی حالا فکر میکنم دروغ بوده چون شوهرم قبلا ازدواج کرده و من یک دوران نامزدی کوتاه داشتم و چون دختر بودم و تک فرزند با من ازدواج کرده و همه اون حرفهای فقط برای راضی کردن من برای ازدواج بوده و چون تو شناسنامه من هم هیچ چی نبود به فامیلتون هم نگفتن که من قبلا نامزد داشتم

  5. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام مجدد عزيزم

    فكر ميكنم در وهله اول بايد عنوان تاپيكت رو عوض كني كه با توكل به خدا بتوني راهكارهاي مناسب براي بهبود روابطتت با همسرت ايجاد كني

    انقدر تفكرات منفي به ذهنت راه نده و انقدر منفيبافي نكن
    اينا همش اسيب ميرسونه به خودت و همسرت و روابطتتون

    از خودت و همسرت بيشتر برامون بگو سن و سال و تحصيلات و .....

    چند وقته ازدواج كردي؟

    بيشترين مشكلي كه با همسرت داري سر چيه؟

    از كجاي ميدوني چون تك دختر بودي و دوره صرفا نامزدي داشته اومده باهات ازدواج كرده ؟! لعنت بر شيطون بفرست و نذار انقدر كنترل مغزت رو در دستاش بگيره

    گرما و محبت زندگي به خصوص روابط زناشويي و ....بيشتر بايد از سمت زن تقويت بشه....

    بهتره فانتزيهاي ذهن همسرت رو پيدا كني و رووون مانور بدي

    اول به فكر اصلاح روابطتت با همسرت باش....بعد به اين فكر كن كه چرا مادر شوهرم اينجوري ميكنه چرا نميكنه.....

    نگران نباش

    مشكل شما مشكل عجيب و حادي نيست

    فقط به تلاش و كوشش و گرم كردن زندگي نياز داره
    كه اصلاكار سخت و دشواري نيست.

    براي خوب شدن زندگيت اول از خودت شروع كن......
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  6. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    واحد (یکشنبه 10 خرداد 94)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام مریم خانم ممنون که توجه دارید
    راستش رو بخواهید انقدر مشکلات جورواجور برامون پیش اومده و درگیری و دعوا های شدید که فکر میکنم دیگه نسبت به همدیگر سرد شدیم شوهرم لجبازی میکنه و من زودرنج شدم
    البته دلیل سرد بودن خود من خود خواهی و غرور همسرم هست مثلا یک نمونه اگر بگم این هست که دوهفته پیش همسرم دو تا دندون رو جراحی کرد که من براش وقت دکتر گرفته بودم و باهاش رفتم مطب دارو هاش و تهیه کردم بردمش تزریق آمپول غذاهای مناسب درست کردم ساعت یک شب تنهایی رفتم از دارو خانه گاز استریل براش خریدم چون خونریزی دندون قطع نمیشه و تا ساعت 3 شب بیدار نشستم باهاش تا خونریزی قطع بشه و پس فردای اون روز من وقت دندانپزشکی داشتم ازش خواستم من رو همراهی کنه گفت من نمیام از دندانپزشکی بدم میاد با مامانت برو من هم ناراحت شدم و کارهایی که براش انجام داده بودم یاد آوری کردم و او هم اومد
    من 36 و همسرم 39 ساله هستند
    بیشترین علت سردی من این هست که هشت ماه پیش جراحی سختی شدم و جنینی که داشتم از دست دادیم و خودم هم تا دم مرگ رفتم و دوران نقاهت سختی داشتم و تو این دوران همسرم از اداره یک راست میرفت باشگاه بیلیارد و شب ساعت 9 میومدو برای شام و من با پدر و مادر پی رم تنها بودم البته توقعات غیر منطقی هم داشتند مثلا 6 روز بعد از عمل در حالی که هنوز بخیه هارو برنداشته باید در عروسی برادر دامادشون شرکت میکردم ، شوهرم من رو برای خونخواهی های خودش میخواد برای رخت خواب و آشپزخونه و به همین علت هست که وقتی مریضم یا مشکلی دارم تنهام میزاره
    ویرایش توسط maadar : یکشنبه 10 خرداد 94 در ساعت 09:24 دلیل: ارسال ناقص

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    دوست خوبم سعی کنید با مطالعه مهارتهای ارتباطی خودتون رو افزایش بدید . ما به همسرتون دسترسی نداریم و فقط میتونیم با شما صحبت کنیم . ولی مطمئنا با تغییر و اصلاح رفتارهای شما ایشون هم تغییر خواهد کرد . ولی منتظر تغییرات ایشون نباشید . شما تفکرات و رفتار خودتون رو اصلاح کنید . از تفکرات منفی دست بردارید و به جای اون سعی کنید توجیهات مثبت جایگزین کنید . ازعقب گرد به گذشته بپرهیزید . و هیچ وقت مسئله امروز رو به مسائل قبلی ربط ندید .

    همسر شما حق داره خانواده اش رو دوست داشته باشه . همه خانواده شون رو دوست دارند . اینو باید درک کنید و بهش احترام بگذارید . این ربطی به دوست داشتن یا نداشتن شما نداره . اگر ایشون به شما فوق العاده علاقمند باشه معنیش این نیست که نسبت خونواده اش کم توجه باشه . ایشون قبل از اینکه همسر شما باشه فرزند والدینشه . و اگر در این مورد کم توجه یا بی مسئولیت باشه در مورد شما و زندگیتون هم همینطور خواهد بود . ولی با همراهی و همدلی شما خود به خود نقش همسری ایشون پر رنگ تر خواهد شد .


    مثلا اگر مادر ایشون دوست داشته برای ایشون تولد بگیره شما هماز این کار استقبال کنید . نه اینکه بخواهید برنامه ایشون رو به هم بزنید یا پیش دستی کنید . نه اینکه به زور بخواهید خودتون رو مجبور کنید و با اوقات تلخی شرکت کنید . بلکه با تغییر افکارتون میتونید از این مهمانی لذت ببرید و خاطره خوشی رو برای خوتون و همسرتون رقم بزنید . زندگی میدان مسابقه نیست . زندگی خیلی کوتاهه . نمیتونید تصور کنید که چقدر زود دیر میشود .

    کارهایی که شما بعد از جراحی دندون ایشون کردید کارهایی بوده که هر همسر مهربونی در حق شوهرش میکنه و نیازی هم به یاد اوری اون نیست .
    دوم اینکه به نظرمیرسه در مواقع بیماری یا مشکلات حضور والدین شما پر رنگه و این موجب کم رنگ شدن حضور همسرتون میشه . مثلا شما وقتی در دوران نقاهت والدینتون رو در کنار خود دارید . همسرتون هم به خودش حق میده که دیرتر به منزل بیاد .
    مثلا همسر من میدونه که من در مواقع ضروری یا بیماری غیر از اون کسی رو ندارم . و این رو مسئولیت خودش میدونه .

  9. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    راویس (یکشنبه 10 خرداد 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 61
    آخرين نوشته: جمعه 17 اردیبهشت 95, 22:06
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. بهونه گیری و پرتوقعی شوهرم
    توسط افراخانوم در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 مهر 94, 10:11
  4. نمی تونم ارتباط صمیمانه برقرار کنم(شوخ طبعی)
    توسط el@he-fa در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 مهر 94, 20:30
  5. اثر وضعی شهوت بر زندگی ما
    توسط غریب آشنا در انجمن هیجانات و احساسات
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 مهر 91, 14:23

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.