به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19
  1. #1
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array

    پدر و مادرم می خوان یه هفته بیان خونه م من راشون نمی دم

    خونه ی بابام قراره نقاش بیاد و اونا مجبورند یه هفته ای رو بیان خونه ی من اما من به مامانم گفتم حوصله تون رو ندارم و من خونه م راتون نمی دم مامانمم می گه می ریم هتل اما بابام خیلی گستاخ تر از این حرفاست به زور میاد خونه م چطور تحمل شون کنم ؟!!!! خب معلومه قرصامو بخورم نه !!!!! جواب به این واضحی !!!!!
    لطفا بگید من چکارشون کنم همین طوری که اونا طبقه ی سوم هستند و من اول کلی باهم زد و خورد و چاقو کشی و فحش و ناسزا داریم (البته از طرف پدر) چه برسه تو یه خونه هم زندگی کنیم می شه یه پیشنهاد بدید!!! من حالم خیلی بده حوصله شونو ندارم
    راستی من همون آرام دل سابق هستم گفتم تا بشناسیدم و بدونید چه وضعیتی داشتم و دارم



    این نکته رو هم بگم امروز پسرم با کارد تهدید شد و من از این قضیه خیلی زیاد کلافه ام و نمی تونم خانواده مو ببینم
    ویرایش توسط بانوى مهر : دوشنبه 04 خرداد 94 در ساعت 13:46

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    دوستان رو از ندادن جواب سرزنش نکن
    اتفاقاً جواب ندادن بهتر از جواب غلط دادنه
    من یه چرخی بین تاپیک هایی که تا حالا داشتید کردم و واقعاً می تونم بگم که هیچ چیز نتونستم برداشت کنم
    در مورد یه مشکل میشه نظر داد در مورد 2 تا مشکل میشه نظر داد اما در مورد این همه مشکلات و و مشکلات جدیدتر که مطمئناً بر گرفته از مشکلات قبلی هست نمیشه نظر داد. اما در مجموع به نظر من شما حتماً تحت نظر یه مشاور و یا روانشناس قرار بگیرید و در مورد شرایطتون و... با ایشون صحبت کنید.
    این که میگم نمیشه نظر داد به این دلیله که همه خانوما از امدن خانواده همسرشون به خونشون ناراحت می شن و چشم دیدنشون رو ندارن و در عوض دوست دارن که خانواده خودشون 24 ساعته کنارشون باشه اما شما برعکس هستید و دوست ندارید خانوادتون به مدت خیلی خیلی محدود و اون هم از سر ناچاری بیان پیشتون.

  3. 2 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    بانوى مهر (دوشنبه 04 خرداد 94), شیدا. (دوشنبه 04 خرداد 94)

  4. #3
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الان نقاش داره خونه ی خواهرمو رنگ می زنه بعدش خونه ی من و بعد از اون هم خونه مادرم... بابام خیلی راحت بهم گفته برو خونه پدرشوهرت تحمل من و بچه مو نداره در صورتی که خودشون می خوان بیان خونه م !! من اتفاقا خیلی هم دلرحم عین من دلسوز تو دنیا پیدا نمی شه اگرم قاطی می کنم شرایط زندگیم منو به این حال و روز دچارم کرد
    هر بار شاهد تنش جدید هستم یا دارم از بابام کتک می خورم یا همسرم !! البته همسرم مرد خوبیه بازم بابام باعثه که همسرم عصبانی می شه یعنی منو بهمم می ریزه منم دیواری کوتاه تر از اون بنده خدا گیر نمیارم


    من حالا که طبقه ی اولم باهم نمی سازیم مدام در حال کشمکشیم سر و صدای مادرم و خواهرم کتکای پدرم !!! حالا تو یک خونه باشیم که بدتر !!! چطور منو خونه ش راه نمی ده می گه یه هفته برو خونه ی پدرشوهرت !!! البته من خودمم نمی تونم باهاشون تو یه خونه زندگی کنم !!!
    شما سالم ترین آدم روی زمین باشید با بودن در کنار خانواده ی من بلا نسبت به یک فرد روانی تبدیل می شید من وضعیتم وخیم شد قرصا دیگه روم جواب نمی ده
    دنیای جالبیه واقعا دیگران می زنند لت و پارم می کنند و با اعصابم بازی می کنند من برم دنبال درمان خودم باشم آخه مگه می گذارند ؟!!!
    تا به حال با کارد تهدید شدی؟!! من به درک پسرم همه وجودمو کجای دلم بگذارم اونم تهدید می شه به فاطمه ی زهرا قسم من حال و روز خوبی ندارم به والله خوب نیستم دیگه تحمل رنج کشیدن پسرمو ندارم
    چرا انقدر می گید برو پیش مشاور ، روانشناس
    بعدشم گفتم حضوری شرایط مشاوره رفتن ندارم پیش روانپزشکمو به زور می رم
    بازم که من مقصر شدم ای خدا...
    ویرایش توسط بانوى مهر : دوشنبه 04 خرداد 94 در ساعت 16:11

  5. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    چرا با پدر شوهرت صحبت نمی کنی و مشکلاتت را براشون نمی گی تا کمکت کنند؟ گفتی پدرشوهرت بابات را می شناسه و دوست هستند
    از ظاهر زندگی شما هم حتما مشخصه وضعیت چطور هست، چیزی نیست که بشه از چشم پدرشوهر مخفی و دور مونده باشه. در ضمن آدمهای مسن و باتجربه می تونن بفهمن اخلاق خوب پدرت در بیرون از منزل ممکنه هیچ ربطی به اخلاق و رفتارش با شما نداشته باشه. اونا از رفتارهاش حدس می زنن چطور آدمی هست.

    باهاشون صحبت کن و ازشون بخواه که خونه همسرت را خالی کنند برید همون جا زندگی کنید. با حقوق همسرت هم می شه یه زندگی سه نفره را اداره کرد.
    از پدر و مادرت جدا شو. تا وقتی چسبیدی بهشون وضعیت همینه.

    وقتی دور شدی و یه کم زندگیت آروم تر شد، درمانت هم بهتر پیش می ره.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (چهارشنبه 13 خرداد 94), بانوى مهر (دوشنبه 04 خرداد 94)

  7. #5
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شیدا ای کاش می تونستم...فعلا که قراره یه هفته ده روزی ازشون دور باشم...خانواده ی همسرم چیزی نمی دونند یا اگرم بدونند چیزی به روم نمیارند...پدرشوهرمو چی بگم بهش نمی تونم...من نمی خوام برم پیش اونا می خوام مستقل شم...همسرم امروز و فردا می کنه می گه شهریور اجاره خونه ش تموم می شه می فروشه اما دروغ می گه... مادرمم در این بین هی می گه تحمل دوری از تو رو ندارم ، گریه و زاری راه می ندازه...همسرمم از خدا خواسته !!! اگر بدونی چه ذوقی داره قراره خونه م نقاشی بشه!!! قراره مبلا رو ببره پارچه شو عوض کنه واسه ی اتاق خوابا فرش بخره کلی برنامه داره...وقتی می گم شرایط منم ببین یه خورده حرف می زنه باهام اما بازم بی فایده ست...منم فکر کنم واقعا چاره ای جز همون قرص خوردن ندارم...چون راه حل دیگه ای واسه من وجود نداره

    - - - Updated - - -

    الآن آروم گرفتم ممنونم و ببخشید
    ویرایش توسط بانوى مهر : دوشنبه 04 خرداد 94 در ساعت 16:42

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-2-06
    نوشته ها
    339
    امتیاز
    15,253
    سطح
    79
    Points: 15,253, Level: 79
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    700

    تشکرشده 557 در 227 پست

    Rep Power
    70
    Array
    سلام بانوی مهرم دلم میخواس حرفای دلموبهت بگم که توخیلیم خوشبختی
    میدونی چرا؟
    چون تجربه کردی مادر شدنو
    چون ازدواج کردی
    چون لذت رابطه جنسیوچشیدی
    چون همسرت مرد خوبیه از نوشتهات میفهمم خیلی مرد خوبیه مامان من میخواد خونرو رنگ کنه به خونه برسه بابام نمیذاره
    دلم میخواد ازدواج کنم نمیذاره چرا؟هم اینکه وضع مالیمون خرابه هم بابام. بدبینه به پسرا
    اما توخیلی خوشبختی بابات لااقل که بهت جهیزیه داده اما من چی؟6سال درس خوندم استرس داشتم بعدش باید برم سرکار خودم جهیزیموجور کنم تازه کو کار؟
    اما هیچوق از بابام بد نگفتم هیچوقت چون به این سن رسیدم اون پشتم بوده حداقل اینکه واسم کتاب میخرید ینی بهم پول میداد من بجای لباس خریدن میرفتم کتاب میخریدم
    گفتی بابات مادرتو میزنه؟من وقتی بچه بودم بابام با کمربند میومد سراغ مادرم خودمو سپرش میکردم که بهش نخوره
    حتی مادرمم توخونه بیماری روحی داره مدام دعوا راه میندازه من کارم شده توخونه اشپزی کردن چون مامانم صداش درنیاد برقراری ارامش خونه به عهده منه که همیشه عین مادر بودم تایه دختر25ساله شاد . اما هیچوقت به بابات توهین نکردم همیشه میگم بابا چیزی میخوای؟هرچی گفته گفتم چشم
    همین الان غذاگذاشتم الان میسوزه خخخ دارم بهت میگم قدر زندگیتوبدون انقدر حساس نباش
    به بابات افتخار کن اتفاقا بابای منم سرهنگ بازنشستس حرف حرف خودشه نظامیا اینجوری بار اومدن
    برو درس بخون فکرت مشغول میشه اروم میشی بخدا من از فکرای بد هی دارم درس میخونم خخخ میترسم پروفسور شم اخرش هههه
    تمام فکرتو بزار به پسرت کمک کن بره دانشگاه اون بچه عاشقته عاشق مامانشه اگه جلوش اینجوری ضعف نشون بدی به روی خودش نمیاره اما تو دلش غوغاس بخدا باهر بحثی توخونه اظطراب میگیره
    بخاطر بچت تحمل کن . همه مشکل دارن همه ناراحتن دوستم دیروز بهم میگفت ساناز غم دارم اخه یدختر 25ساله غمش چیه
    جوونا الان همه افسرده شدن من نصف موهام سفیده مامانم هی میگه بیا موهاتو رنگ بزارم نمیزارم. میدونی حتی جسمم خرابه تا سرخیابون بزور میرم بخدا . دیگه ناراحتی بنویسی من میدونمو تو

  9. 3 کاربر از پست مفید zzzz تشکرکرده اند .

    واحد (سه شنبه 05 خرداد 94), آنیتا123 (سه شنبه 05 خرداد 94), بانوى مهر (دوشنبه 04 خرداد 94)

  10. #7
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم ساناز جان
    متأسفم واسه ی شرایط سختی که داشتی
    اما خدا نکنه کسی حتی فقط یه کوچولو جای من بوده و باشه
    بازم ممنونم از دلگرمیت الآن حالم بهتره این همدردی نبود معلوم نبود چه بلایی سر خودم میاوردم

    - - - Updated - - -

  11. 2 کاربر از پست مفید بانوى مهر تشکرکرده اند .

    واحد (سه شنبه 05 خرداد 94), zzzz (سه شنبه 05 خرداد 94)

  12. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    عزیزم من یه چیزی از همدردی یاد گرفتم که خیلی به دردم خورده .یعنی درمان هر دردیه . و اون اینه که ما نمیتونیم همه دنیا رو عوض کنیم تا همه چیز بر وفق مرادمان باشه . ولی میتونیم خودمون رو عوض کنیم . منظورم این نیست که همه ناملایمات رو بی چون و چرا بپذیریم ولی با صبر و ملایمت میتونیم کلیدهای بهتری برای درهای بسته مون پیدا کنیم .

    پدر شما حق داره به شما بگه که نیایید خونه ما . چون خودت هم میدونی که اعصابش رو نداره . پس بهش خرده نگیر . و اما اگه اونها بیان خونه شما باز هم همون اتفاق می افته . خودت هم میدونی شما از اومدن پدر مادرت ناراحت نیستی بلکه از تنش هایی که ممکنه پیش بیاد ناراحتی . پس باید به راه حلهای تازه ای فکر کرد .

    مثلا میشه یه راه حل پیشنهاد کرد زمانی که خونه شما دست نقاشه شما برید مسافرت . زمانی هم خونه اونها دست نقاشه اونها برند مسافرت . اب و هواتون عوض میشه .

  13. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    بانوى مهر (سه شنبه 05 خرداد 94)

  14. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوى مهر نمایش پست ها
    شیدا ای کاش می تونستم...فعلا که قراره یه هفته ده روزی ازشون دور باشم...خانواده ی همسرم چیزی نمی دونند یا اگرم بدونند چیزی به روم نمیارند...پدرشوهرمو چی بگم بهش نمی تونم...من نمی خوام برم پیش اونا می خوام مستقل شم...
    ای کاش می تونستم یعنی چی؟
    با پدر شوهرت صحبت کن و ازشون کمک و راهنمایی بخواه.
    اگه مطمئنی همسرت برای آروم کردن موقتی شما بهت می گه شهریور خونه را می فروشم و می ریم یه جای دیگه، بهتره دلت را به این وعده دروغ خوش نکنی. برو همسایه پدر شوهرت باش. اگر یکسالی اونجا موندی و حالت بهتر نشد، بعد می ری یه خونه جدید اجاره می کنی.

    شما دو تا خونه دارید و همسرت هم کارمنده، باز هم می گی پدرم خرجم را می ده. خودتون را از این وابستگی بکشید بیرون. زندگیت را جمع کن.
    یه کم سختی مالی بکشی بهتره تا این همه از نظر روحی آسیب ببینی.
    اگر پدرت موافقت هم نمی کنه که خونه ات را بدی اجاره، خالی کن و برو. ارامشت از اجاره خونه مهم تره.

    مادرت هم از دوری شما هیچیش نمی شه. می تونه هر وقت دلش تنگ شد بیاد بهت سر بزنه یا بهش سر بزنی.
    موندنت اونجا هم تغییری در زندگی مادرت ایجاد نمی کنه. فقط زندگی خودت و بچه ات را خراب می کنی.
    در مقابل زندگی خودت و بچه ات مسئولی. اینقدر نمی تونم و نمی شه نکن.

    اگر پدر شوهرت مرد عاقل و فهمیده ای هست و کمکت می کنه، باهاش صحبت کن.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  15. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (چهارشنبه 13 خرداد 94), واحد (چهارشنبه 06 خرداد 94), بانوى مهر (سه شنبه 05 خرداد 94)

  16. #10
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واحد جان ممنونم از راهنماییت فعلا شرایط سفر مهیا نیست

    شیدا جان چاره دیگه ای ندارم کلانی بابام جوابمون کرد مرتب می گه از دست تون خسته شدیم منم می خوام برم از اینجا یه جورایی راضیش می کنم همسرمو به نظرم خونه نقاشی بشه گرون تر می خرند
    راجب پول هم بابام وظیفه شه به حسابم واریز کنه کم زجرم نداد پولاشو کی باید بخوره ؟! خواهرش !! عمرا !! من زاهدانم برم واسه ی زندگی بابام باید به حسابم پول بریزه اصلانم واسم مهم نیست خرجمو همسرم نمی ده عوضش وسایل خونه رو می خره خودم می دم هیچم مهم نیست واسم اتفاقا لذت بخشه برام
    خیلی جدی ایستادم رو جدایی بازم ممنونم ازت مستقل شدن همه ی آرزومه دوست خوبم


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.